دو مفهوم از سیاستمدار
فهم قدیم و جدید از سیاستمدار اصیل بر چه اساسی بوده است؟
سیاستمدار کیست و منطق ظهور انواع سیاستمداران چیست؟ این پرسشها از دیرپاترین پرسشهای سیاسی در سراسر جهان بوده است. پاسخهایی که در طول تاریخ به این پرسش داده شده است از تنوع بسیار زیادی برخوردارند: کیاست، درایت، دلیری، دادگری، خویشتنداری، دلسوزی، شرافت، دانش، دینداری، مردمی بودن، برخورداری از توان روحی یا فیزیکی خاص، مکاری، عوامفریبی، ریاکاری، بیرحمی، غیرعاطفی بودن، قدرتپرستی و جاهطلبی از صفاتی هستند که در زمانها و مکانهای مختلف به عنوان شناسنامه سیاستمدار ذکر شدهاند. شاگردی نزد پیران و مرشدان، طبیعت، لطف الهی، مدارس سیاسی تخصصی و تحزب نیز برخی از عواملی هستند که به عنوان سرچشمه روحیه سیاسی معرفی شدهاند.
در یک نوعشناسی بسیار وسیع دیدگاههایی را که درباره هویت سیاستمدار و سرچشمه روحیات سیاسی وجود دارد، میتوانیم ذیل دو بینش سنتی و مدرن جای دهیم. بینش سیاسی سنتی ماهیتی غالباً هنجاری دارد و قبل از هر چیز به دنبال شناخت ویژگیها و شیوههای ظهور سیاستمدار «حقیقی» است. در این نوع بینش اگر هم به سیاستمداران «قلابی» یا «غیراصیل» پرداخته میشود هدف از بحث در نهایت چیزی نیست جز روشن کردن معنا و اهمیت سیاستمدار «اصیل». اما «اصیل» یا «غیراصیل بودن» سیاستمدار برحسب معیارهای اخلاقی تعیین میشود. دیدگاههای سیاسی سنتی که به نحوه تشخیص سیاستمدار «راستین» و «دروغین» پرداختهاند خود تنوع بسیار زیادی دارند. این دیدگاههای متنوع را میشود به هزینه سادهسازی ذیل دو جریان دستهبندی کرد: جریانی که برخورداری از مکارم اخلاقی را شرط اول سیاستمداری میداند و جریان مقابلی که خوی سیاسی را بر حسب آمادگی و مهارت در نقض نرمها و فضایل اخلاقی متعارف تعریف میکند. جریان اول که شاخصترین چهرهاش ارسطوست، سیاست را نه فقط دنباله که حد اعلای اخلاق میبیند. جریان دوم هم که واکنشی به جریان اول است سیاست را یک امر ضداخلاقی قلمداد میکند. این جریان که کمابیش با درک عامیانه از سیاست و سیاستمدار به عنوان «پدیده بیپدر و مادر» و «قدرتپرست» انطباق دارد، به درست یا غلط، با نام ماکیاولی گره خورده است. برخلاف تفاسیر رایج در متون درسی علوم سیاسی، جریان دوم اندیشه سیاسی مدرن را نمایندگی نمیکند. این جریان اگرچه به سرایت دادن بحث فضایل اخلاقی به سیاست حمله میبرد اما با بازشناسی هویت سیاستمدار با «رذایلی» مثل ریاکاری، دروغگویی و حیلهگری شالوده درک سنتی از سیاست، وابستگی تعریف سیاست و سیاستمدار به اخلاق را دستنخورده باقی میگذارد. به زبان دیگر، این جریان در بحث از ویژگیهای سیاستمدار صرفاً جای فضایل و رذایل اخلاقی را عوض میکند اما این موضوع را که نقطه ثقل سیاست در خارج از آن یعنی در بحث اخلاق قرار دارد، حفظ میکند. جریان دوم بیش از اینکه یک ایده مدرن باشد واکنشی تند به تفسیر حداکثرگرایانه کلیسا از اهمیت فضایل اخلاقی برای سیاست است و در لبه یا مرز اندیشه سیاسی سنتی قرار میگیرد.
قائم به اخلاق بودن تعریف سیاست و سیاستمدار در بینش سنتی پیامدهای مهمی برای بحث منطق ظهور سیاستمدار در این بینش دارد. تفکر سیاسی سنتی ضمن تایید اهمیت خون، نسب، نژاد و تایید الهی تاکید شدیدی روی پرورش و تربیت اخلاقی سیاستمداران دارد و به همین سبب به سیاستنامهها، نصیحتنامهها، پندنامهها، سیرتنامهها، عبرتنامهها و آثار و تجارب دارای بار تعلیمی و آموزشی و در یک کلام زبدهپروری اهمیت ویژه میدهد. اهمیت پرورش اخلاقی در این بینش به قدری است که حتی اهمیت خون و نژاد و نسب هم اینگونه توجیه میشود که از خاندانها و خانوادههای خاصی انسانهای نیکوخصال برمیخیزد.
اما درک مدرن از معنای سیاستمدار که در آثار افرادی مثل ماکس وبر و آیزایا برلین بازتاب یافته است به بحث تجربی درباره مفهوم سیاستمدار و دلایل ظهور انواع متفاوت آن در جاهای مختلف سیاست بیشتر اهمیت میدهد. این بینش سیاست را عین اخلاق میبیند و نه لزوماً ضداخلاق؛ سیاست غیر از اخلاق است و هستیاش را مدیون یگانگی یا تقابل با اخلاق نیست. برخلاف فلسفه سنتی که قائل به این است که مجموعهای واحد از اصول اخلاقی، آشکار یا پنهان بر تمام کنشهای اجتماعی حاکم هستند، درک مدرن حول این ایده میچرخد که سپهرهای مختلف زندگی (اقتصاد، سیاست، اخلاق و...) منطق کمابیش مستقلی دارند؛ رفتار افراد در این حوزهها از معیارهای متفاوتی پیروی میکند و معیارهای یک حوزه سنجههای مناسبی برای قضاوت درباره کنشهای اجتماعی در حوزههای دیگر نیستند. سیاست در بینش مدرن قلمرویی است که در آن کنشهای اجتماعی به کسب، افزایش و تغییر توزیع قدرت در میان افراد و گروههای اجتماعی داخل یک کشور یا در میان ملتها ناظر است. با توجه به اهمیت زیربنایی قدرت برای سیاست، بنیادیترین عنصر تعریف سیاستمدار قدرتطلبی است: کسی که وارد سیاست میشود دنبال قدرت است. قدرت میتواند به دلایل مختلف طلب و دنبال شود: این دلایل را میتوان در دو دسته دلایل درونی و بیرونی قرار داد؛ دلایل بیرونی شامل پرستیژ و منافع اقتصادی میشود و دلایل درونی هم به تحقق یک رسالت یا باور ناظر است. اینکه در یک جامعه چه نوع سیاستمدارانی و با چه اهدافی ظهور میکنند به چیدمان یا نظم نهادهای سیاسی بستگی دارد. نهادهای سیاسی به اشکال مختلف میتوانند آرایش یابند. اما چون تقریباً تمام نظمهای سیاسی مدرن، در ظاهر یا در واقعیت دموکراتیک هستند در اینجا هم بحث ما بر اینگونه نظمها محدود خواهد بود. نظمی در آن که مناصب سیاسی صرفاً روی کاغذ قدرت دارند و در عمل قدرت زیادی در اختیار دارندگان آن نمیگذارد، تعقیب قدرت برای مقاصد بیرونی را تشویق میکند. در این نظم افراد دارای «غریزه قدرت» صحنه سیاسی را ترک میکنند، چون امکان خاصی برای تاثیرگذاری نمیبینند. سیاستمدار نوعی این فضا یا چاکرصفتی مالاندوز است که در ازای تایید و امضای تصمیماتی که در جاهای دیگر گرفته میشود به نان و نوا میرسد، یا فردی که از استحکام و تایید درونی محروم است و با کسب قدرت به دنبال پز دادن و جبران محرومیتهای درونی خود است. در جایی که مناصب سیاسی توان تاثیرگذاری و قدرت خیرهکنندهای دارند تعقیب قدرت بنا به احساس تکلیف درونی شانس بیشتری برای غالب شدن دارد. این فضا سیاستمدارانی را پرورش میدهد و به میدان فرامیخواند که نه از قبل سیاست که برای سیاست زندگی میکنند.
مولفه نهادی دیگری که بر نوع سیاستمداران تاثیر میگذارد میزان نظارت بر مناصب سیاسی است. جایی که مناصب زیادی قدرت زیادی برای متصدیانش به ارمغان میآورد و یک رقابت شدید دائمی-رقابتی که حمایت قانون را پست سر خود دارد و با اراده فرد محدود و ملغی نمیشود- بر این منصب وجود ندارد مساعدترین فضا برای سیاستمداران خیالپرداز دارای علایق آرمانشهرباورانه این جهانی یا آن جهانی است. این سیاستمداران بدون حساب و کتاب گامهای بسیار بزرگ برمیدارند و وقتی به ناچار با نتایج نامطلوب روبهرو میشوند از پذیرفتن مسوولیت شانه خالی کرده و دیگران را مقصر معرفی میکنند. اما در جایی که مناصب سیاسی هم قدرت و هم مسوولیت زیادی برای متصدیانش میسازند سیاستمدارانی پرورش مییابند و ظهور میکنند که در عین رسالتمداری و احساس تکلیف درونی، واقعبین هم هستند؛ سیاستمداران بلندهمتی که محدودیتهای جهان را درک میکنند و به همین دلیل به راحتی تسلیم خیالات، هوسها و آمال غیرقابل تحقق نمیشوند.