پشتیبانی بازندگان از تعادل بد
بررسی ریشههای رفتار تبعیضآمیز سیاستگذار اقتصادی در گفتوگو با حسین عباسی
حسین عباسی، اقتصاددان و مدرس دانشگاه مریلند، معتقد است هدف دولت از اتخاذ بیشتر سیاستهای اقتصادی فعلی کاهش تبعیض یا راندن منابع به سمت ضعیفترین اقشار نیست، بلکه توزیع رانت است که طبق قراردادی نانوشته بین دولت و مردم انجام میشود.
حسین عباسی، اقتصاددان و مدرس دانشگاه مریلند، معتقد است هدف دولت از اتخاذ بیشتر سیاستهای اقتصادی فعلی کاهش تبعیض یا راندن منابع به سمت ضعیفترین اقشار نیست، بلکه توزیع رانت است که طبق قراردادی نانوشته بین دولت و مردم انجام میشود. او درباره نتیجه این سیاستها میگوید: «در 40 سال گذشته بسیاری از مردم و دولتمردان با این گزاره موافق نبودهاند که نتیجه یارانه انرژی تشدید نابرابری است چون برای فهمیدن و فهماندن این موضوع تحلیلی عمیق لازم است. همین الان هم متقاعد کردن مردم به اینکه برنده سیاستهایی مثل یارانه بنزین و ارز یارانهای اقشار ثروتمند هستند ساده نیست. حتی اقشار ساکن قسمتهای پایینتر شهر هم با واقعی شدن قیمت بنزین مخالفت میکنند چون همان مقداری که کرایه تاکسی به خاطر قیمت بنزین زیاد میشود به آنها فشار میآورد؛ یعنی اقشار فقیرتر هم با اصلاح قیمت بنزین مخالفت میکنند هرچند برنده وضع موجود کسی دیگر باشد. درواقع این سیاست توسط اقشاری که برنده بزرگ داستان نیستند نیز پشتیبانی میشود.»
♦♦♦
چرا در نظام حکمرانی ایران سیاستگذار تا این اندازه تبعیضآمیز و به نفع گروهها و طبقات حاضر در صحنه رفتار میکند؟ شما قبلاً گفتهاید «دولت به دنبال این است که مصرف طبقه پرسروصدا که همان طبقه متوسط شهری است، به هر قیمتی تضمین شود». ریشه این روش سیاستگذاری چیست؟
در ایران سیاستها عمدتاً به سمت تامین منافع طبقه مصرفکننده متوسط شهری متمایل است. منظور من از به کار بردن تعبیر «پرسروصدا» برای این افراد به معنای این است که این افراد میتوانند به عوامل نارضایتی خود اعتراض کنند، اما این فقط یک نوع صدا داشتن است. ما میتوانیم این موضوع را به انحای دیگری هم تعبیر کنیم که شامل انواع و اقسام رساندن صدا به همدیگر، به سایر گروههای جامعه و به سیاستگذار است. در ایران یک قشر عظیم کارمند دولت داریم که طبقه متوسط را تشکیل میدهند. این اقشار در حاکمیت و دولت نمایندگانی دارند نه الزاماً به معنای نماینده مجلس، بلکه به این معنا که میتوانند صدایشان را به یک نفر در سطح بالاتر از خود برسانند یا در رسانهها منعکس کنند. این امکانی است که طبقه تولیدکننده محصولات کشاورزی ما از آن بیبهره است. بنابراین صدا داشتن صرفاً به معنای اعتراض خیابانی نیست.
اگر طبق مدلی که متخصصان اقتصاد سیاسی میدهند توضیح بدهم، اقشار مختلف در سیاستگذاری وزنی دارند که اهمیت و اندازه این وزن بسته به منابعی که در اختیار دارند متفاوت است. در واقع اقشار مختلف منابع را میگیرند و از آن برای به دست آوردن مقدار بیشتری از منابع استفاده میکنند.
اما علت این موضوع را که در ایران دولت به دنبال تضمین مصرف طبقه متوسط شهری است، میتوان در ساختار سیاسی و اجتماعی جستوجو کرد. در بسیاری از کشورها خصوصاً در خاورمیانه یک قرارداد نانوشته بین حاکمیت و مردم برای توزیع منابع وجود دارد. در واقع افرادی که در حاکمیت هستند منابعی در اختیار دارند که نمیتوانند بهتنهایی از آن استفاده کنند و باید آن را بین مردم توزیع کنند، آن هم به صورتی که رضایت مردم حاصل شود یا حداقل به ناراحتیهای عمیق مردم منجر نشود. شاید همیشه کسب رضایت مردم راحت نباشد، اما به محض اینکه مردم از چیزی ابراز ناراحتی میکنند، تمام اجزای حاکمیت حل و فصل آن موضوع را وظیفه خودشان میدانند. به نظر میرسد این وضعیت در کشورهای خاورمیانه ناشی از ساختار سیاسی است. در این ساختارها که مشارکت کامل وجود ندارد، راههای دیگری برای ثبات سیاسی ابداع شده و نوعی قرارداد نانوشته اجرا میشود که در آن حرف مردم به دولتها این است که اگر میخواهید در قدرت بمانید و از منابع استفاده کنید، باید سهم ما را هم بدهید. این قرارداد نانوشته در بسیاری از کشورهای خاورمیانه وجود دارد. در کشورهایی مثل ایران که پول نفت دارد انجام این کار سادهتر است. حالت حدی آن را در بعضی کشورهای حاشیه خلیج فارس میبینید که افراد به صرف اینکه شهروند کشور هستند، از دولت پول میگیرند. در ایران توزیع منابع به این صراحت نیست، ولی هم حاکمیت این را به رسمیت شناخته که باید بخشی از منابعی را که در اختیار دارد به شهروندان ایران بدهد، هم مردم این را حق خود میدانند. ساختار سیاسی ایران به این شکل تعریف شده است. به هر حال در عموم کشورها قرارداد نانوشتهای بین مردم و حاکمیت هست که به نوعی امتداد حکومت را ممکن میکند.
چرا در قرارداد نانوشته مورد اشاره شما سهم محرومان تا این حد اندک است؟
اتخاذ و اجرای سیاستهای افزایش رفاه به این معنا نیست که دولت عمداً برای یک قشر رفاه بیشتر و برای قشر دیگر رفاه کمتری بخواهد. در واقع دولت سیاستی اتخاذ میکند که در آن بعضی نسبت به دیگران برنده بزرگتری هستند. بعد از انقلاب منابع به سمت مصرفکننده رفت و بخشی از این مصرفکنندگان هم اقشار فقیر بودند. مثلاً در یارانه نان اگرچه ناکارآمدی بسیار بالاست، ولی این ناکارآمدی به این معنی نیست که با این یارانه رفاه افراد فقیر بیشتر نمیشود. با این روش بعد از انقلاب منابع به سمت اقشار فقیر هم رفت. ساخت مدارس و خانههای بهداشت در مناطق فقیر بعد از انقلاب تحول بزرگی بود. به هر حال بعضی سیاستها منابع را بیشتر به سمت اقشار پایین سوق میدهند و بعضی بیشتر به سمت اقشار بالاتر، اما اینطور نیست که سیاستمداران در این باره تعمد داشته باشند.
چرا به نظر میرسد بیشتر سیاستهای اقتصادی به تعمیق نابرابری منجر میشود؟ مثلاً یارانه انرژی بیشتر به نفع طبقات مرفه است تا طبقات کمدرآمد.
هدف بیشتر سیاستهای اقتصادی فعلی کاهش تبعیض یا راندن منابع به سمت ضعیفترین اقشار نیست، بلکه توزیع رانت است طبق همان قرارداد نانوشته بین دولت و مردم که اشاره کردم. در واقع مردم هم چنین توزیع رانتی را میخواهند. شما اصلاً نمیتوانید با مردم عادی و حتی تحصیلکرده درباره گران شدن بنزین صحبت کنید چون میگویند بنزین ارزان حق ماست. در نتیجه سیاستگذار هم به این سیاست ادامه میدهد. درباره نتیجه این سیاستها هم در 40 سال گذشته بسیاری از مردم و دولتمردان با این گزاره موافق نبودهاند که نتیجه یارانه انرژی تشدید نابرابری است چون برای فهمیدن و فهماندن این موضوع تحلیلی عمیق لازم است. همین الان هم متقاعد کردن مردم به اینکه برنده سیاستهایی مثل یارانه بنزین و ارز یارانهای اقشار ثروتمند هستند ساده نیست.
حتی اقشار ساکن قسمتهای پایینتر شهر هم با واقعی شدن قیمت بنزین مخالفت میکنند چون همان مقداری که کرایه تاکسی به خاطر قیمت بنزین زیاد میشود به آنها فشار میآورد؛ یعنی اقشار فقیرتر هم با اصلاح قیمت بنزین مخالفت میکنند هرچند برنده وضع موجود کسی دیگر باشد. درواقع این سیاست توسط اقشاری که برنده بزرگ داستان نیستند نیز پشتیبانی میشود.
چرا حتی آنها که برنده این وضعیت نیستند، میلی به بر هم خوردن آن نشان نمیدهند؟ آیا نوعی تعادل بد شکل گرفته و حالا از بین بردن آن دشوار است؟
چون دولت اعتبار لازم را ندارد که به مردم بگوید من بنزین را به قیمت واقعی میفروشم و پول آن را خوب تقسیم میکنم. این وضعیت به حالت تعادلی رسیده که هم حاکمیت، هم مردم، هم برندگان و هم حتی آنها که خیلی برنده نیستند، تقریباً همه با ادامه آن موافقاند به جز یک مشت اقتصاددان غرغرو مثل ما! اما هر کدام انگیزه متفاوتی برای موافقت دارند. انگیزه دولت از ادامه این وضعیت دو بعد دارد؛ در بعد کلان، مساله ثبات سیاسی مطرح است و در بعد خرد، منافع شخصی هم مطرح است. در بعد کلان، دولت میخواهد نشان بدهد که دارد برای مردم کار میکند و مساله ثبات سیاسی برایش مهم است، در نتیجه نمیخواهد به اصلاح هزینهدار دست بزند. در بعد خرد، افرادی که در حاکمیت هستند، خود و خانوادهشان چند خودرو شخصی پرمصرف دارند، از ارز ارزان استفاده میکنند، دستشان در توزیع منابع باز است و پسرخالهها میتوانند در ابعاد بسیار بزرگ از این منابع استفاده کنند.
در بین مردم نیز گروههای پردرآمد که از یارانه گسترده استفاده بیشتری میکنند و هیچ انگیزهای ندارند که تغییری ایجاد شود. معلوم است خانوادهای که چهار خودرو شخصی دارد، به تغییر قیمت بنزین اعتراض خواهد کرد. حفظ این تعادل بخش دیگری هم دارد و آن این است که اگرچه ممکن است اقشار متوسط جامعه نیز از تغییر وضعیت نفع ببرند، اما آنها باور ندارند که دولت منابع حاصل از واقعی شدن بنزین را طوری مصرف کند که این نفع حاصل شود. اگر دولت درآمد ناشی از واقعی شدن قیمت بنزین را مثلاً برای جبران کسری بودجه مصرف کند و دیگر مجبور نشود پول چاپ کند، یا آن را برای سرمایهگذاری در رفع آلودگی هوا، توسعه راهها و زیرساختها، تجهیز مدارس و... صرف کند، قشر متوسط هم نفع میبرد، اما مردم باور ندارند که دولت این کارها را خواهد کرد چون کار دولت تاکنون توزیع رانت بوده است، نه افزایش کارآمدی. مردم به بیان عامیانه میگویند اگر همین بنزین را هم از ما بگیرند، پول آن را صرف خودشان میکنند و چیزی به ما نمیرسد. در نتیجه تعادل به صورت سیاست توزیع رانت باقی میماند. تعادل یعنی هیچکدام از طرفهای بازی اقتصادی انگیزهای برای تغییر نداشته باشند.
با ادامه این وضعیت، تلاش برای حفظ ثبات سیاسی و جلب رضایت مردم به ضدخود تبدیل نمیشود؟
من متخصص امور امنیتی و سیاسی نیستم، ولی تا این حد با حاکمیت موافقم که اگر قرار است مثلاً یک افزایش قیمت باعث به هم خوردن ثبات و امنیت اجتماعی شود، این سیاست موقتاً متوقف شود یا به شکل دیگری انجام شود. وضعیت فعلی یک تعادل بد است، ولی یک تعادل بدتر از این هم داریم و آن ناامنی است. اگر امنیت شهرها به خطر بیفتد، فقط آنها که حقوق حقه خود را میطلبند در میدان نخواهند بود، بلکه ممکن است افرادی با انگیزههای نامشروع مثل دزدی هم وارد شوند که اولین قربانی چنین وضعیت آشفتهای خانواده ماست. بنابراین اگر متخصصان امور اجتماعی و امنیتی با تحقیق و تحلیل بگویند که چنین سیاستهایی باعث مشکلات بزرگ سیاسی و امنیتی میشود، من اقتصاددان باید پایم را کنار بکشم. اما بسیاری از اصلاحات مورد نیاز امروز اقتصاد ایران اساساً به چنین مواردی منجر نخواهند شد. اگر هم ترسی وجود دارد، راهحل آن متوقف کردن همه اصلاحات نیست و راههای بهتری برای حل و فصل مساله وجود دارد. مثلاً پیشنهادی که شخصاً درباره قیمت سوخت دارم این است که دولت بنزین را با یک بودجهبندی سخت (hard budgeting) به یارانه متصل و اعلام کند که این مقدار به قیمت بنزین اضافه میشود، ولی درصد مشخصی مثلاً 50 درصد از درآمد ناشی از آن مستقیم به حساب مردم میرود و باقی آن در بودجه صرف این کارهای مشخص میشود. این بودجهریزی سخت مساله اعتبار (credibility) دولت را حل میکند. اگر مردم معتقدند پول توی جیب ما نمیرود، میتوان با این روش آنها را متقاعد کرد.
سیاستهای تبعیضآمیز و در عین حال پوپولیستی در کوتاهمدت و بلندمدت چه تبعات اقتصادی و اجتماعی به دنبال دارد؟
سیاستهای پوپولیستی معمولاً در کوتاهمدت خوشایند است. معمولاً وقتی دولت به مردم پول میدهد، قیمت کالایی را پایین میآورد و چند نفر را به خاطر ذخیره پوشک و دستمال کاغذی محاکمه میکند، مردم خوششان میآید. اما بزرگترین ضربه و ضرر بلندمدت این سیاستها به زبان اقتصادی، کاهش کارآمدی و از دست رفتن منابع است. توزیع منابع به قیمت غیرواقعی توسط دولت، انگیزه مصرف و تولید آحاد اقتصادی را مغشوش میکند و باعث از دست رفتن منابع کشور میشود. این وضعیت تا وقتی منابع هست، ادامه پیدا میکند، اما وقتی منابع نیست، چون تولید از بین رفته، ممکن است حالت حدی داستان خداینکرده سرنوشتی شبیه به ونزوئلا باشد و مردم نان شب هم نداشته باشند. حالت غیرحدی داستان هم که در ایران رخ داده و افت و خیز رشد است و نااطمینانی اقتصادی. در این وضعیت تمام برنامههایی که بر اساس پتانسیلهای کشور برای رشد داریم، در حد آرزو باقی میماند چون کارآمدی از بین رفته، منابع هدر میرود و نرخ رشد اقتصادی اندکی هم که داریم، نوسان بالا دارد. اگر همان رشد اندک دو یا سهدرصدی ثابت باشد خیلی بهتر از این است که دو سال رشد منفی سهدرصدی و دو سال رشد ششدرصدی داشته باشیم. متاسفانه سیاستهای پوپولیستی بیشتر این شق دوم را به همراه میآورد.
اثر منفی دیگری که این وضعیت دارد این است که در دوره وفور درآمدهای نفتی مثل نیمه دوم دهه 80 عادات مصرفی و تولیدی عوض میشود، ولی این رفاه نمیتواند امتداد پیدا کند و بعد از مدتی ناگهان جهش ارز و افزایش تورم رخ میدهد. دو سالی زندگی و برنامهریزی مردم دچار اغتشاش میشود تا بار دیگر اوضاع ثابت شود. الان هم دوباره دارند سعی میکنند نرخ ارز را پایین بیاورند و اسمش را هم ثباتسازی میگذارند، اما این ثبات نیست.
معمولاً در دورههای وفور درآمدهای نفتی، دولت سیاستهای منتهی به مغشوش کردن تولید و مصرف را دنبال میکند. چرا امروز با وجود محدودیت درآمدها، دولت سیاستهایی مثل وضع انواع محدودیتها برای تجارت محصولات دامی و کشاورزی را ادامه میدهد؟
ایجاد چنین موانعی درواقع پاسخ آشفته و اضطراری به شرایطی است که دارد مردم را اذیت میکند.
علت همان نگرانی از نارضایتی طبقه متوسط و تلاش برای تامین مصرف این طبقه است؟
بله. وقتی قیمت گوشت 100 هزار تومان شد، دولت میخواست به هر قیمتی آن را پایین بیاورد؛ از واردات گوسفند زنده با هواپیما از رومانی گرفته تا ممانعت از صادرات گوشت و گرفتن چند قصاب. اینها سیاستهای دوره آشفتگی است. وقتی دولت دارد کار آشفته میکند و به مسائل پاسخ آشفته میدهد، فقط مسائل سیاسی و امنیتی را در نظر میگیرد. بخش دیگر داستان هم این است که در مواردی مثل اصلاح قیمت سوخت، دولت و مردم به یکسری از سیاستها عادت کردهاند. دولت نمیخواهد به بعضی سیاستها دست بزند مثلاً نمیخواهد یارانه بنزین را بردارد، چون فکر میکند همین سیاست فعلی همچنان جواب خواهد داد. به همین دلیل با وجود اینکه درآمد نفت پایین آمده، دولت به هر دری میزند تا پولی جور کند و این سیاستها را ادامه دهد. درباره یارانه نقدی و مسکن مهر هم همین اتفاق افتاد. یک کار را شروع میکنند و بعد به هر راهی دست میزنند تا آن کار ادامه پیدا کند.
وقتی مکانیسم یادگیری برای حاکمیت کند شود و بازخورد از نتیجه ضعیف باشد، عوض شدن سیاستها زمان درازی به طول خواهد انجامید. سیاستهای مربوط به واردات و صادرات امسال از سال قبل کمی بهتر شده و یکسری از موانع کمتر شده است، چون طول کشید تا بانک مرکزی متوجه شود تنها نتیجه صادر کردن این همه بخشنامه برای صادرات این است که دست همه بسته میشود.
با این حال همچنان برای صادرات محصولات کشاورزی بخشنامههای آنی متعددی داریم. چرا ضربهای که این سیاستها به اقشاری مثل کشاورزان وارد میکنند به کلی نادیده گرفته میشود؟
این شیوه همیشگی است و ممکن است هیچوقت اصلاح نشود. بعضی سیاستهای غلط هیچوقت اصلاح نمیشوند، بعضی سیاستها اصلاح خواهند شد ولی این اصلاح زمان خواهد برد مثل سیاستهای نرخ ارز؛ سیاستگذاران ماهها بر نرخ 4200تومانی اصرار کردند تا به آنها اثبات شد حفظ این نرخ امکان ندارد. هزینههای سیاستهای ارزی بالاست و سیاستگذار مجبور است به اصلاح تن دهد، ولی سیاستهایی مثل منع صادرات گوجهفرنگی، پیاز، سیبزمینی یا گوشت که به معنی تامین رفاه مصرفکننده به قیمت جریمه کردن کشاورز است، برای سیاستمدار آنقدرها هزینه ندارد که دیگر امکان ادامه آن وجود نداشته باشد و مجبور به اصلاح آن شود. اصلاح راهحلهای موقتی و سیاستهایی که هزینه آنی ندارند، به سادگی ممکن نیست.