مشکل در دستیابی به مشاغل
جغرافیای بیکاری
در OECD(کانونی که بیشتر متشکل از کشورهای ثروتمند است) تقریباً ۴۵ میلیون نفر بیکارند. از این میان، ۱۶ میلیون نفر به مدت بیش از یک سال در جستوجوی کار بودهاند.
در OECD (کانونی که بیشتر متشکل از کشورهای ثروتمند است) تقریباً 45 میلیون نفر بیکارند. از این میان، 16 میلیون نفر به مدت بیش از یک سال در جستوجوی کار بودهاند. ظاهراً بسیاری این معضل لاینحل را مربوط به مهارتهای ناکافی کارگران یا دولتهای مرفه اسرافکار میدانند. اما آیا جغرافیای کشور نیز نقشی در این میان دارد؟
جان کین (اقتصاددانی از دانشگاه هاروارد) در مقالهای که در سال 1965 منتشر کرد موضوعی موسوم به فرضیه عدم تطابق فضایی (spatial-mismatch hypothesis) مطرح کرد. کین دریافته بود وقتی نرخ بیکاری در آمریکا در کل کمتر از پنج درصد است، بیکاری در جوامع سیاهپوستان و محلههای قدیمی 40 درصد است. او گفت میزان بیکاری بالا و پایدار شهری به دلیل حرکت مشاغل از محلههای قدیمی است، که با ناتوانی افراد ساکن در آنجا برای نزدیکتر شدن به مکانهایی که این مشاغل آنجا رفتهاند (به دلیل تبعیض نژادی در تهیه مسکن) همراه میشود. کارفرمایان نیز ممکن است برای افرادی که از محلههای «بد» میآیند تبعیض قائل شوند. در نتیجه، یافتن شغل برای بسیاری از انواع افراد از محلههای قدیمی (به ویژه اگر حمل و نقل عمومی ضعیف باشد و آنها مالک خودرو نباشند) دشوار است.
در 50 سال گذشته، اقتصاددانهای شهری درباره نظریه کین بحث کردهاند. بعضی مانند ویلیام جولیوس ویلسون (رئیس دانشگاه شیکاگو) در توضیح افزایش شدید فقر در محلههای قدیمی سیاهپوستان بین سالهای 1998 و 1870 و برای همراستایی با منطق کین به افت تولید محلههای قدیمی اشاره میکنند. دیگران، مانند ادوارد گلیسر (یک اقتصاددان دیگر از هاروارد) میگوید عدم تطابق فضایی اغراقآمیز است. ممکن است در واقع ارتباطی بین محل زندگی افراد و شانس آنها برای یافتن شغل وجود داشته باشد. اما این ارتباط تصادفی نیست: افراد ممکن است در مناطق بد زندگی کنند چون کارفرمایانشان (چه به دلیل نداشتن مهارتهای لازم، چه تبعیض نژادی) از آنها دوری گزیدهاند. این دوری یا به خاطر عدم مهارت آنها یا به دلایل نژادپرستانه اتفاق میافتد.
تا همین اواخر اقتصاددانان دادههای کافی برای تایید نظریات خود در اختیار نداشتند. در مطالعات از دادههای مقطعی (برههای از اقتصاد در یک نقطه از زمان) استفاده شد که جداسازی علت و معلول را دشوار میکند. آیا فردی که در منطقهای بد زندگی میکند به دلیل ناتوانی وی در یافتن شغل است، یا یافتن شغل برای وی دشوار است چون در منطقهای بد زندگی میکند؟ همچنین به دشواری میتوان دریافت که دستیابی به یک شغل خاص تا چه حد دشوار است. محققان میتوانند فاصله بین خانه و فرصتهای شغلی را محاسبه کنند اما در تلاشاند برآورد کنند رفتن از یک محل به محل دیگر با ماشین یا وسایل حمل و نقل عمومی چقدر وقت میگیرد. و به دلیل نمونههای کوچک که اغلب همه از یک شهر بودند به این تحقیق لطمه وارد شد.
در مقاله جدیدی که از سوی اداره ملی پژوهشهای اقتصادی منتشر شد از این نقایص اجتناب کردند. این مقاله جستوجوی تقریباً 250 هزار آمریکایی فقیر ساکن در 9 شهر در میدوست را برای یافتن شغل بررسی میکند. در این مکانها کانونهایی از ساکنان تهیدست وجود دارد: مثلاً بیکاری در محلات قدیمی شیکاگو دو برابر میانگین دیگر قسمتهای شهر است. حتی جالبتر از اندازه نمونه، غنای دادههاست. آنها دادههایی طولی هستند، نه مقطعی: نویسندگان مشاهدههای خود را طی چند سال (در این مورد، شش سال) گزارش میکنند. این امر به آنها کمک میکند تا علت و معلول را از هم جدا کنند. از همه مهمتر اینکه این مقاله تنها کارگرانی را تحت نظر قرار میدهد که شغل خود را طی «تعدیل شغلی گسترده» از دست دادهاند، که در آن 30 درصد نیروی کار شرکتها تعدیل شدند. این یعنی احتمال کمتری وجود دارد که این نمونه شامل افراد ساکن در یک ناحیه خاص باشد که به دلایلی غیر از بدشانسی صرف در جستوجوی شغل هستند.
نویسندگان برای هر کارگر شاخص در دسترس بودن را تهیه کردند که فاصله فرد جویای کار را از شغلهای موجود اندازه میگیرد، و متناسب با تعداد افرادی که احتمالاً رقیب وی خواهند بود تنظیم میشود. نویسندگان از ساعات شلوغی و پررفت و آمد استفاده کردند تا برآورد کنند چقدر طول میکشد تا فرد جویای کار به یک شغل خاص برسد.
اگر عدم تطابق فضایی وجود داشته باشد، آنگاه شاخص در دسترس بودن باید بر مدت زمان یافتن شغل تاثیر بگذارد. این در واقع همان چیزی است که نویسندگان یافتند: مشاغل اغلب در مکانهایی قرار دارند که افراد فقیر از پس هزینههایش برنمیآیند. برای افرادی که در صدک بیست و پنجم شاخص این نویسندگان قرار دارند هفت درصد بیشتر از افرادی که در صدک هفتاد و پنجم هستند طول میکشد تا شغلی را بیایند که جایگزین حداقل 90 درصد درآمدهای سابقشان شود. افرادی که در مسیری طولانی تا محل شغل قدیمی خود در رفت و آمد هستند شغل جدید را سریعتر پیدا میکنند، که احتمالاً به دلیل عادت کردن به راه طولانی است.
محو شدن فضا با گذشت زمان
دیگر مقالات حاکی از این است که ممکن است کارگران در مکانی اشتباه باشند. در مطالعهای توسط موسسه بروکینگز (یک اتاق فکر) دریافتند که فقر در آمریکا در دهه گذشته متمرکزتر شده است. در دهه اول قرن 21 تعداد محلههایی با نرخ فقر 40 درصد یا بیشتر تا سهچهارم کاهش یافت. اما برخلاف دوران کین، فقر در حومهها، و نه در محلههای قدیمی شهرها، سریعتر در حال رشد است. کانونهای فقر متمرکز نیز از وجود مدارس بد و جرم رنج میبرد که گریختن از آنجا را برای ساکنان دشوارتر نیز میکند.
عدم تطابق فضایی تنها مشکلی منحصر به آمریکا نیست. در مقالهای توسط لارنت گوبیلون از انستیتو ملی فرانسه در پژوهشهای جمعیتشناسی و هریس سلود از مدرسه اقتصاد پاریس دریافتند که تبعیض بین محلهها مانع این میشود که اهالی بیکار پاریس کار پیدا کنند. در مطالعهای دیگر که در انگلستان انجام شد، به این نتیجه رسیدند که افراد ساکن در محلی دور از محل کارشان زمان کمتری را برای یافتن شغل نسبت به افرادی که ساکن همان نزدیکی هستند صرف میکنند، که احتمالاً به این دلیل است که فکر میکنند امید کمی برای یافتن شغل دارند.
تمام اینها دارای نمونههایی بزرگ در سیاست هستند. بعضی میگویند دولتها باید شرکتها را ترغیب کنند تا فروشگاههایی در مناطقی با میزان بالای بیکاری برپا کنند. این انتظار بیجایی است: شرکتهایی که کارگران غیرماهر استخدام میکنند اغلب باید به مشتریان یا عرضهکنندگان نزدیک باشند. یک رویکرد بهتر میتواند کمک به کارگران برای رفتن به مناطقی با مشاغل فراوان، یا حداقل کمک به رفت و آمد آنها باشد. این میتواند شامل کنار گذاشتن قوانین مربوط به منطقهبندی که امید یافتن مسکن ارزان را از بین میبرد، و نیز فراهم کردن حمل و نقل عمومی باشد. یک فرد ساکن در شهرهای آمریکا تنها میتواند به 30 درصد مشاغلی که با حمل و نقل عمومی در 90دقیقهای محل سکونت وی است دسترسی داشته باشد. این خود عاملی برای بیکاری است.
منبع:اکونومیست
دیدگاه تان را بنویسید