پاریس در جشن بیکران کتاب
نمایشگاه دیگران از زبان ما
با کتاب زندگی کنیم. همنشینی این دو کلمه چه شگفتیآور است. هر رویداد فرهنگی با دورنمایی که برای خویش ترسیم میکند قابل سنجه و ارزیابی است.
1- با کتاب زندگی کنیم. همنشینی این دو کلمه چه شگفتیآور است. هر رویداد فرهنگی با دورنمایی که برای خویش ترسیم میکند قابل سنجه و ارزیابی است. نمایشگاه پاریس، بیش از یک ماه از شروع برپایی با این شعار دعوت به حضوراز اصحاب مطبوعات و نویسندگان و ناشران و کتابخوانهای سراسر گیتی میکند و حتماً با مردم خویش بسی مهربانتر. شعاری وسوسهانگیز برای مایی که تیراژ کتابمان به 400 نسخه رسیده خیلی قابل تامل و البته رشکبرانگیز. مشتاق بودم به چشم سر ببینم این پاریسنشینان چگونه کتاب را وارد زندگی خصوصی خود کردهاند. وصف کتاب جیبی و پرخوانی ایشان را شنیده و از طریق سینماتوگراف دیده بودم. آخریش همین نیمهشب در پاریس بود، دستپخت وودی آلن. فیلمی درباره یک رماننویس. فیلم پر بود از نویسنده و کتاب و کتابخانه. در همین چندسال اخیر و چند دهه قبل. سفری در گذر زمان به دهههای 40 و 50 پاریس. فیلم را باید دید، همانطور که رمان را باید خواند.
2- فضای پوشیده و مسقف نمایشگاه یادآور خانهها و مکانهای مسکونی خود پاریس است. جمع و جور، قابل دسترس، از مترو و تراموا گرفته تا ماشین شخصی و دوچرخه. بازهم دوچرخه. از مسیر ورودی که با گشتن و بازرسی وسایل همراه شروع میشد (به علت ترسی که در همه جا موج میزد و حضور توریستها را کمتر از کم کرده بود و ناراحتی هتلدار و کاسب را در آورده بود). خبری از ساندویچ و بستنی و یخمک و نوشمک و زیرپوش و جورابفروش نبود. تا میرسی به در ورودی که صف بسته میشود به یک خط نه کلافی سر درگم، تا میرسی به گیشه بلیتفروشی؛ بهجای سلام باید 12 یورو میدادی. به قرار چنج شده در صرافی میدان فردوسی تهران، 3850 تومن. چیزی تقریباً نزدیک به 48 هزار تومن خودمان. به تاریخ 1394 برای هر نوبه بازدید و احتمالاً خرید کتاب! و برای دانشجو و اهالی فرهنگ با تخفیف نصف قیمت یعنی شش یورو.
از در ورودی نت رایگان بود و همه جا نورانی. برخلاف خیابانها که کمنور و تاریکی همه جا فراگیر است. و زمین مفروش به موکتی ضخیم به رنگ بنفش که یادآور آرامش و جلال است. کنار در ورودی غرفهها پیتزاپزی معرکهای برپا کردهاند که سیل تماشاچیها را به خودش جلب کرده. انگار مسابقه باشد. با حضور شرکتکنندگان متنوع و داورانی که نمره میدادند به آشپزها. غذا و آشپزی فقط خوراک جسم نیست. به نوعی لذت میبرند از چشیدن و مزهمزه کردن هر لقمه که انگار هر لقمه قوت نیست چیزی دیگری است که تا نچشی نمیفهمی. حکایت همان کتابخوانی است که نمیشود تعریفش کرد یا حبه قندی که در وصف نمیگنجد تا زبان از وجودش تر نشود معنای شیرینی را منتقل نمیکند. زندگی اینها با میز و صندلی و خوراک و کتاب تعریف شده. خیلی جدی و دیدنی.
گام بعدی؛ پوشش رادیویی نمایشگاه بود که دم دست بود. بیهیچ طناب و حصاری و گزمهای. میزی و چند دست صندلی که مجری نشسته بود پشت میز و مهمانان یکییکی میرفتند مینشستند به داستانخوانی یا روخوانی از کتابشان که بیشتر جنبه معرفی داشت یا مینشستند به مصاحبه یا ایراد سخنرانی. و روی میزها چندین میکروفن نصب بود، بر روی سهپایههایی بلند برای هر میهمانی. و صندلیهایی برای نشستن تماشاگران گذری. بیهیچ تشریفات و ضرب و زوری که بخواهند کسی را بنشانند تا دور کنند. وجه تبلیغی غلوآمیزی نداشت.
از همان اولین غرفهها، ناشران کودک و نوجوان شلوغترین غرفهها بودند. پرجنبوجوش و شاداب. پراز شیطنت کودکانه و خنده. غرفهها رنگین با تنوع بسیار در طرح جلد و موضوعات... حتی شاهد بودم که یکی دو روز ابتدایی انگار داشتند نتایج مسابقهای را در سالن معرفی میکردند. جمعیت کثیری در غرفه ابتدایی روی زمین نشسته بودند و مشتاق معرفی اسامی که بروند بالای سن تا جایزه خود را بگیرند. هرچه از این غرفه دورتر میشدی صدای کف و سوتشان بیشتر هوا میرفت. تا ساعتی این جشن و هلهله برپا بود و نشاطی به کل سالن داده بود که انگار در جشنی بزرگی شرکت کردهای (برخلاف تصور ما که هر کتابخوانی را با چهرهای عبوس و گرفته مجسم میکنیم).
3- باید بین نمایش و فروش فرق گذاشت. کارکرد نمایشگاه با فروشگاه یکی نیست که ما ذهنیتی یگانه داریم از این موضوع. میشود نمایش و فروش کتاب را تلفیق کرد که شدنی است. نمایش کتاب پاریس از سنخ اول است. بیشتر فروشگاه است تا نمایشگاه. ناشران غرفه علم کردهاند و نویسندگان پشت میزهای فروش نشستهاند دست به قلم که دیدنی است. حضور چندین نویسنده در یک غرفه همزمان ایده بکری است که کمتر یا شاید بشود گفت اصلاً ندیده بودم (در تهران برای یکی دو ساعت پشت غرفه نشر افق نشستهام یا دیگران را دیدهام. ولی اینطور مستمر کسی بنشیند پشت میز انگار نویسنده خودش ناشر-فروشنده باشد کمیاب است). نویسندهها همانجا پشت میز کارشان کتاب را توضیح میدهند به خوانندگان و امضایی میاندازند پای اولین صفحه سفید کتاب وکار تمام است. نه یکی دو تا نویسنده. در بیشتر غرفهها نویسندگانشان حضور فعال داشتند. عین کارمندان یک شرکت بودند و ناشرانی که با وقت قبلی کتاب یا نویسنده را معرفی میکردند و مردم صف میبستند برای خرید کتاب و گرفتن امضا. این ارتباط تنگاتنگ خواننده و نویسنده شاید یکی از آن گمشدهها باشد که باید دنبالش گشت.
4- یکی از غرفهها ابداعی جدید کرده بود که دستگاه جلوی ورودی غرفه گذاشته بود انگار دستگاه نوبتدهی بانک باشد. با سه گزینه یک سه پنج؛ و از دستگاه به صورت رایگان کاغذی یکصفحهای یا سهصفحهای یا پنجصفحهای در یک رول بلند یا کوتاه از دستگاه خارج میشد. به زبان فرانسوی. داستان کوتاهی که به تعداد صفحاتش میشد خواند. و در پایان کاغذ غرفه، کتاب و نویسنده معرفی شده بودند. تبلیغ بکری برای داستان کوتاه. خواهینخواهی با یکی دوتا داستان راهی خانه میشدی و جایی در مترو یا تراموا گوشهچشمی میاندازی به کاغذ یک صفحهای.
5- کتابها بیشتر به زبان فرانسه توزیع میشود تا غیر. مگر کشورهایی مثل لبنان که همسایه ما بود کتابهایش را به زبان عربی (اکثراً) در غرفهاش به نمایش گذاشته بود. ولی وجه غالب غرفهها فرانسویزبان است. چون خواننده و خریدار فرانسوی زبانها هستند. این همان رویکرد فروشگاهی مراسم است که گفتم.
6- غرفه کره جنوبی شیک و سفید طراحی شده بود. به عنوان میهمان ویژه. سردر و بالای غرفه عکس چندتن از نویسندگان کرهای به صورت سیاه و سفید دیده میشد (انگار از روی عکس موراکامی چندین نسخه گرفته بودند؛ همه یکشکل و متحد). برخلاف غرفه ایران هیچ نویسنده نداشت. بیهیچ عکسی و نشانی. انگار هنوز هنر عکاسی به این سرزمین نرسیده. و از نویسندگانش باید تمثال خیالی کشید همچون سعدی یا حافظ و مولانا. موجوداتی خیالاتی.
7- رویکرد نمایش کتاب پاریس فروشگاهی است و میگفتند این نوبه تعداد ناشران حاضر در سالن کمتر شده. تقریباً حدود 20، 30 درصد سالن را درانتهای غرفه با پارتیشن چوبی بسته بودند که نیازی به آن نبود. وقتی پیگیری کردم که چرا ناشران بزرگ حضور ندارند بیشتر عدم نیاز ناشران بزرگ به حضور در این جشن کتاب را سیستم توزیع منظم و بزرگی میدانستند که در طول سال کتابهای منتشره را بهراحتی در اختیار خوانندگان میرساند و ناشران چنان نیازی به حضور جدی در این فضا در خود احساس نمیکنند مگر ناشران شهرستانی یا کوچک یا... درهرصورت کتابخوانی در اینجا هم کمرنگ شده. قدرت فضای مجازی بیتاثیر نبوده. اگرچه فضای مجازی کمک کرده که کتابها بهتر و بیشتر دیده شوند و حتی در سیستم توزیع به کمک ناشران آمده اما افتی هم دارد که رغبت خوانندگان کم شده و به نوعی خواندن مکتوبات را کم کرده.
رویکرد نمایشگاهی محض بیشتر شامل نمایشگاه بولونیا و لندن میشود. جایی که فقط بحث کپی رایت است و تجارت و ترجمه. ولی بهترین تلفیق و ترکیب نمایشگاه، فروشگاه در فرانکفورت آلمان رخ میدهد که چند روز ابتدایی نمایشگاه را محض حضور ناشران و نویسندگان برگزار میکند تا صاحبان نشر بتوانند کتب خود را با هم تبادل کنند. تجارت محض. در فضایی کاملاً آرام، با دکورهای مجلل و تبلیغات وسیع بر روی نویسندگان، کتب تازه نشرشده، فضایی را به وجود میآورد دیدنی. وسعت نمایشگاه و سیل جمعیت مشتاقی که برای دیدن ناشران بزرگ به سالنها ورود میکنند دیدنی است. در نهایت در دو روز پایانی نمایشگاه فرانکفورت بار عام داده میشود تا مردم برای دیدن و خرید کردن به سالن بیایند که اکثر ناشران کارشان را کردهاند و دیگر نیازی به فروش ندارند مگر ناشرانی که نمیخواهند اضافه بار خود را به کشور مقصد دوباره بازگردانند.
اگر وجهی برای بینالمللی بودن این نمایشگاه تمامفرانسوی بشود قائل شد در موسیقی آن بود. سالنی کوچک که به کشورها این اجازه را میداد تا موسیقی خود را به صورت زنده برای حضار اجرا کنند و این تنوع در ساز و آواز رنگینکمانی میشد که از طریق گوش خیالات میبافتی که من کجام؟
دیدگاه تان را بنویسید