گفتوگو با هوشنگ مرادیکرمانی درباره رمان «ته خیار» پرفروشترین رمان اسفند ۹۳
سوءتفاهمی به اسم بازار جهانی
من کتاب نویس هستم، کتابفروش نیستم. نمیگویم اصلاً به فروش کتاب فکر نمیکنم اما خیلی فکر نمیکنم. ممکن است یک کتاب من فقط سه چاپ داشته باشد اما خودم لذت ببرم از اینکه تازه شدهام و کار تازهای انجام دادهام. مثل اینکه در یک حوض تازهای شنا کنم و فضای تازهای را کار کنم.
کتاب به پیرمرد چاق، کوچولو و تنهایی که هر شب خوابهای پارهپاره، سیاه و تلخ میبیند هدیه شده است. همان که وقتی بیدار میشود خوابها را میدوزد و شکر میزند و میفروشد. این کتاب اما به گفته نویسندهاش مال هیچ گروه سنی خاصی نیست، اگرچه موضوع محوری مرگ، آدم را از دنیای بچهها و نوجوانها دور میکند. هوشنگ مرادیکرمانی میگوید: حالا که سنم بالا رفته خواستم کاری کنم که تا به حال نشده است. او این بار قلم طنزآمیزش را برای نوشتن مرگ و پیری و تنهایی در دست گرفته است. خالق شخصیت بهیادماندنی سریالی که کیومرث پوراحمد ساخت، مجید، میگوید چیزی برای پنهان کردن ندارم. همانطور که زندگی خصوصیاش در کارهایش سرک میکشند. حالا یا قصه باشند یا داستان، او نویسندهای است که کتابهایش به زبانهای زیادی ترجمه شدهاند و چاپهای سوم و چهارم از معمولیترین چاپهای کتابهایش است. شبی که قرار است فردایش به کرمان برود، برای چند سوال درباره «ته خیار» قرار مصاحبه میگذارد. به بهانه ته خیار، سوالهایم را درباره مخاطبانش و بازار جهانی کتابهایش هم میپرسم که او میگوید سوءتفاهم است.
هوشنگ مرادیکرمانی در کتاب «ته خیار» با نویسنده کتابهای کودک و نوجوان فرق دارد. اولین تفاوتاش اینکه این کتاب دیگر برای بچهها یا نوجوانها نیست و موضوعی چون مرگ دارد که مربوط به سنین بالای زندگی است. این را قبول دارید؟
هیچ کتاب من برای بچهها، بزرگترها یا پیرها نیست. هیچ کتاب من برای جایزه گرفتن یا فیلم شدن نیست و زمانی که مینویسم به این فکر نمیکنم. الان که سنم بالا رفته خواستم کاری کنم که در زبان فارسی نشده است؛ به موضوعات غمانگیزی که در زندگی هست یعنی مرگ، پیری و تنهایی نگاه طنزآمیز داشته باشم. کاری که پیدا کردن آن سخت است اما اگر نوشته شود جذاب و شیرین است. چیزهایی که اگرچه هنگام خواندن به آنها لبخند میزنیم اما موضوعات خندهداری نیستند. این کار در کتاب ته خیار خیلی خوب نشسته است و بازتابهای مثبتی از آن گرفتهام. هر نویسنده و کسی که کاری برای مردم میکند باید خودش را تازه کند و جرات داشته باشد تا با موضوعات تازه کشتی بگیرد که البته کار خطرناکی است. برای یک فیلمساز، یک داستاننویس یا شاعر که برای مخاطب شناختهشده است سخت است که مخاطب را در مقابل موضوعی که از او توقع ندارد قرار
دهد چون خطر از دست دادن مخاطبان همیشهاش با آن همراه است. اما من بعد از این کتاب شنیدم که نوجوانهای دبیرستانی امروز که خیلی پیشرفتهتر شدهاند هم مخاطب این کتاب بودند. نوجوانهایی که امروز با وجود وسایل ارتباط جمعی دیگر قصههای قدیمی چون گم شدن کفش و نداشتن پیراهن و احترام به بزرگتر به نظرشان دستمالی شده است و حاضر نیستند به این قصهها گوش دهند و برایشان کلیشه شده، سراغ این کتاب آمدهاند و در عین حال خانوادهها هم این کتاب را میخوانند. در همه کارهایم خواستهام که زمینه تازهای را بیاورم. همانطور که در آبانبار با نثر قدیمی قابوسنامهای و آوردن شعرها این کار را کردم و تا حدی موفق بود. باید هر کسی خودش را تازه کند و جرات این کار را داشته باشد.
درباره همین کتاب آبانبار که خودتان گفتید از چند نفر از مخاطبان شنیدم که چندان جذب نشدهاند و این کار برای شما که مخاطبان با آثارتان آشنا هستند به نوعی ریسک بود.
هر کاری ریزش دارد چون مخاطبان به آثار نویسنده عادت کردهاند و انتظار دارند او همانها را تکرار کند. یکی از دلایلی که نویسندگان وقتی در یک چاله میافتند و نمیتوانند برگردند همین است. یا یک نفر فیلمی با شکل و محتوای خاصی میسازد و 50 سال همان را تکرار میکند. مثل اینکه شما وارد یک اتوبان میشوید و اگر اشتباه رفته باشید تا آخرش میروید ولی باید فرصت و جرات این را داشته باشید که دور بزنید.
اما این نکته هم هست که ما در حالت عادی هم کتابخوانهای زیادی نداریم و مردم چندان خریدار محصولات فرهنگی نیستند. با این شرایط چطور میشود ریسک رفتن در فضاهای تازه را خرید طوری که اگر هم برخی مخاطبان ریزش دارند، مخاطبان تازهای پیدا شوند؟
من کتاب نویس هستم، کتابفروش نیستم. نمیگویم اصلاً به فروش کتاب فکر نمیکنم اما خیلی فکر نمیکنم. ممکن است یک کتاب من فقط سه چاپ داشته باشد اما خودم لذت ببرم از اینکه تازه شدهام و کار تازهای انجام دادهام. مثل اینکه در یک حوض تازهای شنا کنم و فضای تازهای را کار کنم. نمیشود در همان فضا هی بروید و برگردید، یک روز هم باید از راه دیگری بروید که این کار خلاقیت میخواهد و همینطور پابرهنه نیست. گاهی میبینیم که کسی دو رمان نوشته و سومین کتابش شعر است. شعرهایی اجق وجق و بدون پیشینه و علم آن. ورود به فضاهای تازه یک جور هوشمندی لازم دارد و صرفاً شجاعت داشتن به درد نمیخورد. البته من مدعی نیستم، اگر مدعی باشم حرف آن را نمیزنم بلکه کارم ادعای من است. در نازبالش فانتزی نوشتهام که فضای آن با بچههای قالیبافخانه متفاوت است. اما نگاه و نثر من همان است. وقتی
خوانندههایی داشته باشی که همه جا با تو بیایند میتوانی فضاهای تازهتری داشته باشی. اما این خوانندهها باید تو را ببینند و پشت سرت بیایند. اگر در پیچ یک کوچه گمت کردند دیگر دستت به جایی بند نیست. سعی کردم این ارتباط با خوانندههایم باشد و بعد به کوچه تازهای بروم. این حرمت گذاشتن به خواننده است که به چیز تازهای فکر کنم.
یکی از ویژگیهای کار شما هم همین نثر است که امضای شما را دارد. انگار که همان چیزی است که خوانندگان با آن پشت سرتان میآیند. خودتان چه نقشی برای نثر یک کار قائل هستید و چه نقشی برای آن خلاقیتها و تازه کردن فضاها برای اینکه خواننده، نویسنده را دنبال کند؟
نثر وسیله است. مثل اینکه شما در ماشینی سوار میشوید که شما را میبرد. باید توان این را داشته باشد که از پس موضوعات مختلف بربیاید و امضای نویسنده پای آن باشد. نویسنده از هر موضوعی که میخواهد بنویسد باید واژههای فراوان در دست و بالاش باشد. همانطور که در این کتاب انواع و اقسام صحنهها را میبینید که جز با واژهها درنمیآیند. با اسیر نثر ترجمه شدن مثل اینکه در یک صفحه 25 بار عبارت «در حالی که» بیاورید نمیتوان آن صحنهها را ساخت. در همین کتاب و در داستان خندانخندان من از انواع و اقسام خندهها نام بردهام و فقط هرهر خندیدن نیست. گاهی شوخیهایی هم کردهام. مثلاً اینکه آنقدر خندید که به دستشویی رفت و بعد گفتهام که دستش را شست و آمد. شیطنتهایی از این دست که خواننده را غافلگیر میکند و ذهنیتاش را به هم میزند. این سوءتفاهمها کار را
شیرین میکند.
کارهای شما قصهگو هستند، در ادبیات تالیفی خیلی وقتها این قصهگویی را نداریم. همین قصهگوییتان باعث میشود مخاطبان زیادی از سنین مختلف کارهایتان را دنبال کنند. اما یک وجه این قصه بودن در تقابل با داستان قرار میگیرد و من در مورد کارهای همین کتاب از چند نفر به عنوان نقد شنیدهام که داستان نیستند، قصه هستند. شما نظرتان چیست؟
واقعیت این است که به خاطر زندگی زیر و بالا و تجربهها و سنی که دارم خیلی حرف برای گفتن دارم. تا چیزی را در وجود خودم نیاورم نمیتوانم آن را بنویسم. هر قصهای هم که مال دیگری بوده است از خودم میکنم و مینویسم. زندگی خصوصیام در کارهایم سرک میکشد. با پیمانه و متر کسی یا کتابها و تعلیمات داستاننویسی نمینویسم. مدعی نیستم که داستان نوشتهام یا قصه، یا نخواستهام بگویم پیرو فلان مکتب هستم. الان به جایی رسیدهام که ذهنیت من ذهنیت خاصی شده که در آن حیوانات حرف میزنند. در داستان مورچه بیابان، شخصیت تک و تنها در بیابان نشسته و دارد فکر میکند و میشنود که مورچهها میگویند ما گرسنهمان است. اگر این قصه شده، پس قصه است. اگر شبیه رئالیسم جادویی است، پس هست. اگر پهلو میزند
به فلان نویسنده معروف مثلاً موراکامی یا هدایت، بله میزند. آنهایی که میخوانند میدانند. اما معیارهایی که افراد تشخیص میدهند این قصه است یا داستان، به من مربوط نیست. مثل اینکه شما تخممرغ را از بقالی میخرید و هم میتوانید آن را خاگینه کنید و هم آبپز کنید یا کوکو درست کنید. بعد از 50 سال نوشتن به این نتیجه رسیدهام که بهتر است مردم را سرگرم کنم. لذت قصهگویی و قصهخوانی از بین رفته است و به جایش از اخلاقیات و ایدئولوژی میگویند. من فکر میکنم پیام هر کاری مثل ویتامین در میوه است و باید باشد اما اینکه کسی بگوید آن جای داستان اینطوری است، خب بگوید. من در تنهایی خودم وقتی مینویسم صداقت دارم.
کتابهای شما به زبانهای زیادی ترجمه شدهاند و جزو معدود نویسندگان ایرانی هستید که کارهایتان بازار جهانی دارد. خودتان فکر میکنید چه چیزی باعث این اقبال شده؟
بازار جهانی یک جور نگاه داخلی به خارج است. ما تصور میکنیم ادبیات ما را میشناسند اما این یک سوءتفاهم است. من میگویم این جاده باید بتواند دوطرفه شود و اگر از آن طرف کامیون و تریلی هجده چرخ میآید، از این طرف هم یک دوچرخه برود. کارهای من دارد حرکت میکند و خوانندگانی در کشورهای دیگر با اسم من آشنا هستند. ادبیات معاصر ما تا به حال جانی نداشته که حرکت کند. کتاب خمره به 15، 16 زبان ترجمه شده است و فکر نمیکنم هیچ اثری به این تعداد زبان ترجمه شده باشد و بتواند در جوامع مختلف برود. فقط هم من نیستم، دیگران هم هستند. خانم پیرزاد کارهایشان به چند زبان ترجمه شده است. کارهای هدایت یا دولتآبادی یا سووشون خانم دانشور به فرهنگهای دیگر رفته و این خبر خوبی است. اما من مدعی نیستم که تحول ایجاد کردهام. من حرکتی را شروع کردهام و ناشران روی کارم سرمایهگذاری کردهاند و به آن بها دادهاند. کسی باید باشد که پول چاپ و کاغذ را بدهد و بعد کسانی که آن
را بخرند. اخیراً در هند بودم و شنیدم که آنها مرا میشناسند اما از طریق کتابهای فارسیام. یا در ترکیه مرا با عنوان نویسنده مربای شیرین میشناسند در حالی که در ایران میگویند نویسنده قصههای مجید. هر فرهنگی کار خاصی را به خود جذب میکند. اما این تصور از بازار جهانی نگاه داخلی است و در خارج اینطور نمیبینند.
دیدگاه تان را بنویسید