گفتوگو با علیاصغر سیدآبادی درباره دخل و خرج کتابفروشیها
۵۰ درصد کتابفروشیها از بین رفته است
اگر یک نفر یک کتابفروشی ۱۸،۱۷ متری در منطقه متوسطی داشته باشد، برای اینکه اجاره و بقیه درآمدها دربیاید و اگر گم شدن و آسیب دیدن را هم محاسبه کنیم برای درآوردن فقط همین هزینه باید ۳۰ تا ۴۰ میلیون در ماه فروش داشته باشد.
کتابفروشیها باید بمانند چون مردم به آنها نیاز دارند. این جمله علیاصغر سیدآبادی مدیر کل دفتر مطالعات و برنامهریزی فرهنگی و کتابخوانی معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. دوست دارد بحث اوضاع مالی کتابفروشیها را از ضرورت ماندن کتابفروشیها شروع کنیم. آنجا که کتابفروشیها با هزار و یک مشکل مالی هنوز دارند به نفس کشیدن ادامه میدهند. او خودش نویسنده و شاعر است و خوب میداند اگر از کتابفروش حمایت کنیم از همه بخشهای نشر و توزیع و مولف هم حمایت کردهایم و سابقه کوتاهی هم در کتابفروشی داشته است. آمار دقیقی از میزان گردش مالی کتابفروشیها وجود ندارد اما او برایمان حساب میکند که یک کتابفروشی در جایی معمولی باید در ماه 30 تا 40 میلیون فروش داشته باشد تا سر پا بماند.
یک مساله مبنایی، چرایی نیاز به کتابفروشی است. وقتی که سایتهای فروش کتاب وجود دارند و کتابهای الکترونیک هم هستند، ما چرا هنوز به کتابفروشی نیاز داریم؟
در تحولات دنیا در مورد کتابفروشیها، کتابفروشیهای مستقل و کوچک نسبت به تب کتابفروشیهای الکترونیکی از یک طرف و کتابفروشیهای مالها، دچار مشکل شدهاند. ما چند تیپ کتابفروشی داریم، یکی کتابفروشیهای بزرگ زنجیرهای هستند مثل واترستون که بعضیهایشان هم شعبه جهانی دارند. نمونه ایرانی شهر کتاب است. یک تیپ کتابفروشیهای محلی و دیگر کتابفروشیهای مستقل و کوچک است. کتابفروشیهای بزرگ باعث شدند کتابفروشیهای مستقل از آن زنجیره دچار مشکل شوند. ممکن است یک کتابفروشی بزرگ کسبوکار 10 کتابفروشی را تحت تاثیر قرار دهد و حجم معاملات خودش هم به همان اندازه باشد. به لحاظ تعداد، کتابفروشی کم میشود اما حجم فروش کتاب تغییری نمیکند. این یک حالت است. حالت دیگر این است که بخشی از خریدوفروش کتاب در بازارهای الکترونیک انجام میشود. مثلاً کتاب کاغذی از آمازون سفارش میدهی و برایت میفرستند. یک بخش تاثیر کتاب الکترونیک است که در پلتفورمها دریافت میشود و
همانجا هم خوانده میشود. نمونه ایرانیاش فیدیبو است. به اضافه اینکه خود کتاب هم رسانههای رقیب پیدا کرده است و موبایل الان رقیب کتاب است. این مساله یک تب اولیه داشت که کل دنیا را تحت تاثیر قرار داد و کتابفروشی کلاً از مشاغل کمرونقتر شد. فروش کتاب کاغذی پایین آمد و تعطیلی کتابفروشیهای مستقل افزایش پیدا کرد. اما در یکی دو سال اخیر چرخشهایی مشاهده میکنیم. مثلاً آمازون صحبت از تاسیس کتابفروشی فیزیکی میکند. فروش کتاب کاغذی در بعضی از حوزهها مثلاً در ادبیات و عمومی و کودک و نوجوان از کتاب الکترونیک پیشی گرفته. در حوزه آموزشی و پژوهشی که استفاده تحقیقی دارند برعکس است. با این منطق دوباره این سوال را میپرسیم که چرا باید کتابفروشی داشته باشیم. کتابفروشی مثل پرسهزنی در بازار است. پرسهزنی و وقتگذرانی در کتابفروشی به یک پدیده تبدیل شده و بخشی از این مدیون کتابفروشیهای بزرگ است که امکان پرسهزنی را فراهم میکند. در مقابل کتابفروشیهای کوچک حالت پاتوق پیدا میکند. دیگر دوره کتابفروشی کوچکی که همه چیز بفروشد سر آمده. مثل کافه است و خودش باید کارکرد و مخاطب خود را پیدا کند. فروشندهاش هم با فروشنده قدیم که
میایستد تا از او کتاب بگیرند فرق میکند. در ایران کتابفروشیهایی که به این چیزها توجه کمتری دارند مشکل بیشتری دارند. حتی کتابفروشیهای باسابقه که فضای خوب و اسم قدیمی دارند و بهترین جا هم هستند اما به دلیل کتابفروششان دچار مشکل شدهاند چون یک نفر ایستاده و منتظر است از او بپرسند فلان کتاب را داری یا نه. تلقی از کتابفروشی تغییر کرده است. قبلاً مرکز خریدوفروش کتاب بود اما الان پاتوق محل وقتگذرانی و پرسهزنی است. تغییر مفهوم اتفاق افتاده است.
چند سالی است کتابفروشیهایی میبینیم که در شمال شهر تاسیس میشوند و لوکستر هستند، در این وضع نشر و فروش کم کتاب، چه دلیلی دارند که تاسیس میشوند؟
دو، سه اتفاق همزمان دارد میافتد. در بخشی از اقشار اجتماعی ایران رفتن به فضاهای فرهنگی یک جور تمایز محسوب میشود. این اتفاق در بخشهایی از شهر میافتد. در جنوب شهر این کارکرد را ایفا نمیکند. ممکن است بگویند آدم کتابخوان دانشمندتر است اما متفاوت است با این تلقی که میگوید آدم کتابخوان آدم متمایزی است. اساس ترویج رسمی کتاب آگاهی و دانایی است ولی اکنون کتاب این مشروعیت را از دست داده. با آمدن اینترنت راههای آسانتری برای کسب دانش جز کتاب وجود دارد. الان باید روی لذت خواندن تبلیغ کرد. یک جور سرگرمی متعالی و کلاسبالاست. یکی از دلایل شکست تبلیغ کتاب این است که هنوز ناشر و دولت دارند میگویند کتاب دریچه دانایی است و فرد فکر میکند که وقتی با یک گوشی و رایگان هر چیزی را بخواهم سرچ کنم چرا کتاب بخرم؟ بهخصوص اگر فرد زبان بداند و به سایتهایی مراجعه کند که روی استناداتش حرفی نیست. با یک حق عضویت بسیار اندک تمام نشریات علمی کشور را داری. از آن طرف وقتی
میگویی من برای سرگرمی کتاب میخوانم، برای آموزش و پرورش غریب است. فکر میکنند بد است و حتماً باید جهتدار بخوانید. در حالی که همین سازوکار سرگرمی را برای تماشای فوتبال پذیرفته است. در حالی که اگر فایدهانگارانه نگاه کنیم اینکه بدانیم کاپیتان آلمان در دهه فلان کی بوده یک دانستنی بیفایده است. تنها چیزی که به این دانایی مشروعیت میدهد، لذت بردن است. در روز چهار پنج ساعت برنامه ورزشی در تلویزیون داریم و خوب هم هست. اما هیچ کدام از نهادهای متولی کتاب روی این سرمایهگذاری نکردند که با کتاب به عنوان یک بازی مواجه شویم. روی اینکه کتاب تمایز ایجاد میکند سرمایهگذاری نمیکنند. آنچه سرانه کتابخوانی را تعیین میکند جدای از کتابهای درسی و کاری است. ممکن است دانش و توانایی و مهارت و فضیلت دهد ولی آنچه به این کتابها اهمیت میدهد این است که از خواندنشان لذت ببریم. کتابفروشی که دوسومش کتاب کنکور باشد دیگر کتابفروشی نیست. همین باعث میشود که یکسری از کتابفروشیها بمانند و یکسری خودشان را تغییر بدهند.
همانطور که گفتید گاهی خبر تعطیلی کتابفروشی را در راستههای انقلاب و کریمخان میشنویم که نشان میدهد چقدر سرپا ماندنشان سخت است. الان یک کتابفروشی در این راستهها چطور میتواند سرپا بماند؟
البته از کریمخان خبر تعطیلی شنیده نمیشود، بیشتر از انقلاب میشنویم. اول بحث کلیتری درباره وضعیت کتابفروشیها در ایران بکنیم. کتابفروشیها یک معنی ندارند و کسبوکارشان یکجور نیست و اقتصادشان هم یک جور نمیچرخد. تهران و دو سه شهر بزرگ پدیده دیگری هستند. اول از شهرستانها شروع میکنیم. در آنجا چند اتفاق افتاده است. یکی پیشروی کتابهای کنکور در کتابفروشیهاست که مثل رژیم اسرائیل اول از یک قفسه کوچک شروع کردند. اگر در شهرستان یک کتابفروشی محبوبی داشتید و بعد از 10، 15 سال سراغش میرفتید، این تغییر را میدیدید. من در دبیرستان یک کتابفروشی محبوب داشتم، آنجا تمام ادبیات معاصر را میآورد به اضافه گنجینه موسیقی سنتی که تجدید نمیشود. 70 درصد کتابفروشی اینها بود و کتاب کنکور خیلی کم بود. در یک قفسه یک ردیف گذاشته بود، اگر یک دوره کسی میبرد، یک دوره دیگر از انبار میگذاشت. پارسال که رفتم 85 درصد کتاب کنکور
و کمکدرسی بود و دو قفسه ادبیات بود و کیفیت کتابها هم پایین آمده بود. وقتی پرسیدم گفت نمیچرخید. خیلیهایشان به این روز افتادند. در بعضی کتابفروشیها لوازمالتحریر زیاد شد. قبلاً یک پیشخوان لوازمالتحریر بود الان لوازم اداری هم اضافه کرده و دو تا قفسه هم کتاب مانده است و سردرش نوشته کتابفروشی. در خیلی از شهرستانها چون تعدادشان به حدی نیست که یک صنف داشته باشند، اتحادیههایشان با صنف دیگری مثل نوشتافزار یکی است. حتی بعضی جاها با یک صنف نامربوطتر هم یکی شده. یک اتفاق دیگر در همین شهرها، چیزی شبیه شهر کتابهاست که خود طرف کتابفروشیاش را بزرگ کرده. در کنار اینها یک اتفاق خوب هم افتاده، بعضی از کتابفروشیها کمی حالت پاتوقی دارد که بیشترشان در شهرستانها روی ادبیات متمرکز شدهاند. ممکن است علوم انسانی آنقدر مشتری نداشته باشد. در همان شهرستانی که گفتم به کتابفروشیای رفتم که شلوغ و پرمشتری بود و شعارش این بود که در اینجا حتی یک کتاب درسی و کمکدرسی هم عرضه نمیشود. آن آدم بیشتر با حلقهای از نویسندگان و اهل ادبیات شهر وصل است. یک اتفاق خوب دیگر در بعضی از شهرها افتاده که در بعضی از آرامگاههای شعرا
کتابفروشیهای خوبی شکل گرفته است. میراث فرهنگی باید از این اتفاقها در جاهای دیگر حمایت کند. هرچه کتاب درباره آن شاعر هست دارد و کتابهای عمومیاش هم از حدی پایینتر نیست. یعنی هم تعطیلی کتابفروشیها را باید ببینیم هم این اتفاقها را. تعداد کتابفروشیهایمان کاهش پیدا کرده. البته آمار رسمی در این حوزه نداریم اما برآوردهای شخصی من نشان میدهد 50 درصد کتابفروشیهایمان را در هفت هشت سال گذشته از دست دادیم. در تهران باید جور دیگر ببینیم. اگر سه دسته کتابفروشی داشته باشیم؛ کتابفروشیهای محلی، کتابفروشیهای غیرمحلی کوچک و کتابفروشیهای زنجیرهای؛ کتابفروشیهای محلی را کامل از دست دادهایم. آنجا کتابهایی عرضه میشد که خوانندهشان زنان خانهدار و کودکان بود. همچنین یک بخش لوازمالتحریر به اضافه دواوین شعرا و کتابهای عمومی کلاسیکشده ایران را داشتند. الان اگر هم باشند سیدی و نرمافزار و بازیهای رایانهای آمده و کتابها رفتهاند به یک قفسه. دوم کتابفروشیهای مستقل مثل کتابفروشیهای کریمخان و انقلاب که در خیابانهای اصلی یا خیابانهای فرعی که از همهجا مشتری دارند واقع شدهاند. بخشی از آنها با سختی دارند روزگار
میگذرانند. با چنگ و دندان نگه میدارند و دارند ایثار میکنند. بعضی از اینها شاید باید جایشان را تغییر دهند. بعضیها توانستهاند اسمی پیدا کنند و رفتن به آنها یک جور پرسهزنی به شمار میآید و مشتری خود را دارند. اینکه چه تیپ آدمهایی میآیند آنجا و چرا، قابل مطالعه است. ممکن است دلیل اجتماعی داشته باشد و واکنش به عوامل اجتماعی داشته باشد. در شهرستانهایی مثل شیراز و مشهد و بوشهر و تبریز و اصفهان چنین کتابفروشیهایی که حالت پاتوق شود ایجاد شده است. این کتابفروشیها خیلی مهمترند، اینجا حاملان تنوع فرهنگی هستند ولی کتابفروشی بزرگ یکسانسازی است. الان کتابفروشیهای زنجیرهای ترنجستان سروش و شهر کتاب و کتاب شهر همهشان یک چیزند. تفاوتشان در ایدئولوژی و کیفیتشان است. آن کتابفروشیهای کوچک مستقل از اینها که باید حمایت بشوند تا آسیب نبینند، حاملان تنوع فرهنگیاند. هر کسی با سلیقه خودش جایی را میپسندد و میرود و برنامه گشت و گذار هفتگیاش در آنجاست. این کتابفروشیها دچار مشکل هستند.
آیا درباره فروش کتابفروشیها و درآمدی که آنها را سرپا نگه میدارد پژوهشی انجام شده است؟
ما یک دفتر طرحهای ملی داشتیم که یکی از کارهایش آمارگیری فرهنگی بود اما متوقف شد. برای همین هر آماری هست دقیق نیست. خوشبختانه آن طرحها احیا شده و دارد انجام میشود. طبق برآوردهایی که داریم بخشی از کتابفروشیها تعطیل شدند و بخشی تغییر کاربری دادند و بخشی هم به اسم کتابفروشی ماندهاند ولی درونشان کتابهای درسی و کمکدرسی یا لوازمالتحریر رشد کرده و یک کشور کوچکی در کرانه باختری رود اردن کتابفروشیها در حد یک قفسه کتاب مانده که آن هم دیوانهای شعرا و کتابهایی است که قبلاً در کتابفروشیهای محلی بود. کتابفروشیهای محلی هم تقریباً از بین رفته است. این مساله به لحاظ کارکرد اجتماعی مهم است. یک مرد یا زن خانهدار که بهندرت از محله بیرون میآید در کتابفروشیهای محلی میتوانست کتابهایش را بخرد. در شهرهایی مثل تهران همزمان با اینکه تعداد کتابفروشیها کاهش پیدا کرده اما چون کتابفروشیهای بزرگ باز شدهاند کمی فروش کتاب را التیام داده است.
در واقع این تعطیلیها سطح فروش کتاب را تغییری نداده است؟
چرا، حتماً تغییر کرده است. اما این هم از آن دسته اطلاعاتی است که ما نداریم، یعنی گردش مالی کتابفروشیها را. در مورد هیچ کدام از نهادهای اقتصادی نداریم. فکر میکنند مهم نیست و همچنین فکر میکنند حوزه خصوصی است در حالی که در همه کشورها اعلام میشود. در نمایشگاه کتاب ما میدانیم چه نشری چقدر فروخته است اما نمیشود اعلام کرد، شاکی میشوند. در حالی که مثلاً در نمایشگاه فرانکفورت میزان معاملات روشن است. اینجا هیچ کدام از کتابفروشها حاضر نیستند اطلاعاتشان را بدهند. یک پدیده دیگر کتابفروشیهایی است که در مالها راهاندازی میشوند. پدیده مهمی است که خوشبختانه گرفته است. اما در مورد کتابفروشیها به طور کلی نه درباره فروش و نه میزان تعطیلیشان اطلاعات نداریم.
یک کتابفروشی با چقدر فروش میتواند سرپا بماند؟
این سوال یک جواب ندارد. اول من میگویم که چرا کتابفروشی کار اقتصادی نیست. چند دلیل دارد. نگهداری کتابفروشی گران است. لباسفروشی داشته باشی میتوانی دکور کمهزینه بزنی. در کتابفروشی حتماً باید قفسه بزنی. نگهداری کتاب ویژه است. باید حتماً ویترین داشته باشی. تاسیس هم گرانتر است. حتماً باید در یک حدی شیک باشد. کسی که به کتابفروشی میآید به لحاظ سلیقه بصری در حد متوسط به بالاست. باید طراحی داخلی خوبی داشته باشد. خود فضا باعث میشود آدمها بیایند یا نه. تقریباً مثل رستوران است، تمیزی و نورپردازی و دکورش مهم است. از آن طرف فروشش پایین و درآمدش کم است. هم به دلیل کم بودن مراجع و مشتری و هم به دلیل کم بودن سود پشت جلد. در خیلی از کاسبیها مغازهدار بیش از 100 درصد سود میکند و میبینیم که گاهی در حراجها 70 درصد تخفیف میدهند. ولی در بهترین حالت بهطور متوسط 25 درصد پشت جلد مال کتابفروش است. هزینه گمشدن و آسیب دیدن کتاب و ماندن و گردوخاک نشستن هم هست که خیلی زود مستعملاش میکند. یعنی از 1000 تومان، 250 تومان به کتابفروش میرسد. پرهزینهتر از خود
نشر و توزیع است. توزیع میتواند در یک جای پرت انبار کند اما کتابفروشی باید حتماً سر خیابان باشد، شیک باشد، دکورش عالی باشد، ناشر میتواند در یک جای کوچکی موسسهاش را راهاندازی کند ولی کتابفروشی اینطور نیست. به ازای هر مترمربع و اینکه در کجای شهر باشد اجاره و هزینه و میزان فروش خیلی متفاوت است و نمیشود فرمول درآورد. اما میتوانیم بگوییم یک نفر یک کتابفروشی 18،17 متری در منطقه متوسطی داشته باشد و ماهی دو تا سه میلیون هم بخواهد اجاره بدهد، برای اینکه کتابفروشی کار کند حداقل دو نفر هم باید باشند که دو تا سه میلیون هم درآمد آنها میشود. هزینههای جاری آب و برق هم هست که اینها حداقل شش تا هفت میلیون میشود. برای اینکه اجاره و بقیه درآمدها دربیاید همه را پنج برابر میکنیم و اگر گم شدن و آسیب دیدن را هم محاسبه کنیم برای درآوردن فقط همین هزینه باید 30 تا 40 میلیون در ماه فروش داشته باشد. فکر میکنم این کتابفروشی باید روزی دو میلیون بفروشد و این کار سختی است.
با این هزینهها چطور کتابفروشیها هنوز توانستهاند دوام بیاورند؟ آیا میشود گفت درآمدشان بیشتر از لوازمالتحریر و اقلام دیگر است؟
نه، اینطور نیست، بعضیها مغازه مال خودشان است. یکی از دلایل تعطیلی کتابفروشیها در شهرستان این است که پدر مرده و ورثه آن را فروختهاند. بعضی از اینها کار دیگری در کنار کتابفروشی دارند و درآمد کتابفروشی برایشان خیلی مهم نیست. بعضیها آدمهای قانعی هستند و خودشان میفروشند و میگویند همین که درآمد بخور و نمیری داشته باشیم کافی است. بعضیها هم راههایی پیدا میکنند برای بهتر فروختن. الان در ارشاد طرح تابستانه کتاب با همین منطق و برای کمک به کتابفروشیهای کوچک در شهرستانها راه افتاده است. ممکن است برای شهر کتاب وارد این فضا شدن ارزشی نداشته باشد. برای هر کتابفروشی دو میلیون تومان یارانه گذاشتهایم که اغلب کتابفروشیها سهمشان را پر میکنند. بخشی از این صنف هم دچار خمودگی است و دنبال این نیست که مشتری بیاید، اما بعضی از کتابفروشیهای شهرستانی گروه تلگرامی دارند و مثلاً اخبار کتابها را میدهند و خوب هم میچرخد. همین کتابفروشی در یارانه تابستانه کتاب سهمش را در
چند روز اول تمام میکند. خودش هم تخفیف میدهد، نشریه اینترنتی درمیآورد، نشست میگذارد. کتابفروشی یک کسبوکار سخت و تخصصی است و مشتریهایش هم خیلی ناز دارند. کتابفروش برای یک گروه ویژه کار میکند و متناسب با آن هم باید برنامه داشته باشد. اینجا انتقادی هم به سیاستهای یارانهای دولتی وارد است. چند اتفاق افتاده که به ضرر کتابفروشیها و مراکز توزیع است. یکی برگزاری نمایشگاه است که کتاب مستقیم از تولیدکننده عرضه میشود. مثل فروشگاههای اول انقلاب که میگفتند عرضه مستقیم کالا، و تصور اشتباهشان این بود که اگر توزیعکننده حذف شود، قیمت درست میشود. در حالی که توزیعکنندگی صنف و تخصص است. اما منطق بازار این نیست. تجربه شکستخورده در حوزههای دیگر حالا در کتابفروشی دارد اجرا میشود. نمیگویم نمایشگاه نباشد، بلکه برود در جایی که کتابفروشی نیست. وقتی در شهری که ده تا کتابفروشی فعال دارد نمایشگاه برپا شود، معلوم است که تا چند ماه کتابفروشیها دچار مشکل میشوند. دوستان برگزارکننده چند سالی است که این دغدغهها را دارند اما نمیدانیم چه کارهایی میخواهند بکنند. دوم خرید انبوه کتاب باز هم از ناشر است. وزارت ارشاد، نهاد
کتابخانهها، شهرداریها و آموزش و پرورش این کار را میکنند و بخش بزرگی از نیاز جامعه را مستقیم از ناشر میخرند و در بازار طبیعی دستکاری میکنند. یارانهای که به کتابفروشیها میدهند یک مسکن است و تا به حال نتیجه خوبی هم داشته است. با بعضی از کتابفروشیهای کشور بهخصوص کتابفروشیهای شهرستانی که صحبت کردیم مجموعاً مثبت بوده و مطالعه ما نشان میدهد در فروش کتاب تاثیر گذاشته و این را از مراکز توزیع پرسیدیم. یک اتفاق دیگر گرانی کتاب و کاهش قدرت خرید طبقه متوسط است. قیمت کتاب در سال 1390 افزایش وحشتناکی به دلیل افزایش قیمت مواد اولیه و قیمت ارز داشت. در سال 1384 متوسط قیمت کتاب در ایران 2136 تومان است که الان رسیده به 12458 تومان یعنی در عرض یازده سال شش برابر شده است. تمام شاخصهای کتاب تا سال 1381 مثبت بوده و از آن زمان کاهش پیدا کرده است. پس کتابفروشیها قطعاً دچار مشکل هستند و بعضیهایشان نمیتوانند مقاومت کنند و تعطیل میشوند ولی این به این معنی نیست که این کسبوکار مثل حمامهای عمومی قدیمی کاملاً از بین میرود. جامعه به آنها نیاز دارد و آنها شکل عوض میکنند. کسبوکار کتابفروشی بزرگ رونق دارد، آنکه در
پاسداران و نیاوران که اجاره خیلی گران است کتابفروشی میزند حتماً کسبوکارش میچرخد. ما نگرانیمان درباره کتابفروشیهای مستقل و کتابفروشیهای شهرستانهاست که در معرض آسیب هستند.
دیدگاه تان را بنویسید