گفتوگو با محمدامین قانعیراد درباره دلایل علاقه ایرانیها به سیاسی کردن همه امور
انقباض سیاسی، مردم را حریص میکند
فقط در ایران، چنین اتفاقی میافتد که کاندیدای ریاست جمهوری، دست هنرمندی را بگیرد و با خود به محل ثبتنام ببرد. در سایر کشورها هنرمندان اصلاً خود را خرج سیاست نمیکنند.
از برنامه خندوانه و توافق هستهای تا تشییع هنرمندی به نام «مرتضی پاشایی». سیدمحمدامین قانعیراد، رئیس انجمن جامعهشناسی ایران، روی هر یک از این وقایع که دست میگذارد، راهی به عالم سیاست و سیاستزدگی باز کرده است. او میگوید این از نشانههای یک جامعه توسعهنیافته است که افراد نمیتوانند، قلمرو حوزه سیاسی را از قلمرو حوزههای غیرسیاسی تشخیص دهند. با این جامعهشناس در باب ریشههای تمایل ایرانیها به سیاسی کردن همه امور گفتوگو کردیم و او دولت، سیاستمداران، روشنفکران و نیز صدا و سیما را در شکلگیری این فرهنگ در میان مردم ایران دخیل میداند.
اگر برنامه خندوانه را دیده یا احتمالاً در مورد آن شنیده باشید، این برنامه در هفتههای اخیر به محل کشمکش سیاسی مخاطبان آن تبدیل شد و گروههای سیاسی را هم به واکنش واداشت. البته رویدادها و وقایع بسیاری در حوزه اجتماعی یا فرهنگی به چنین سرنوشتی دچار شدهاند. فکر میکنید چه دلایلی وجود دارد که سبب میشود ایرانیها همه چیز را به سیاست پیوند بزنند؟
نام این پدیده را میتوان فراسیاسی شدن (hyper politicization) یا به اصطلاح همهسیاسی شدن (all politicization) نهاد. در واقع سیاست از قلمرو خود خارج میشود و روی همه چیز سنگینی میکند. به هر حال، در جامعه ایرانی سیاست از طریق رقابت حزبی تعیین نمیشود و قواعد سیاسی در جای خود قرار نگرفته است که فقط در همان حوزه عمل کند و حوزه عمل خود را بشناسد. حوزه سیاسی در ایران به همه چیز دستاندازی میکند و همه امور به رنگ سیاسی درمیآید. این همان کاری است که سیاستمداران میکنند. سیاسی کردن همه امور، گرایشی است که در ابتدا از سوی مسوولان برمیخیزد و منش آنان به نوعی در جامعه بازتولید میشود. در واقع نوعی یادگیری اجتماعی رخ میدهد و تودههای مردم یاد میگیرند که
اینطور عمل کنند. البته نمیخواهم به این موضوع یکجانبه نگاه کنم؛ در واقع این گرایشی دوجانبه است که میان دولت و ملت، در جامعه وجود دارد. از گذشته، بحثی مطرح است که میگوید، مردم همانگونه رفتار میکنند که سیاستمدارانشان رفتار کردهاند. صدا و سیما هم البته همین رویه را در عرصه رسمی خود در پیش گرفته است. این رسانه، هنرمندی مانند شجریان را که در شمار هنرمندان محبوب و مردمی بوده و مورد علاقه بسیاری از گروههای اجتماعی است یا کسانی مانند فاطمه معتمدآریا را صرفاً به دلیل آنکه در یک دوره از انتخابات گرایش سیاسی خود را بروز دادند، به حاشیه راند و کنار گذاشت. حجم وسیعی از هنرمندان که در قلمرو سینما فعالیت میکردند یا در رادیو و تلویزیون اینچنین مورد غضب صدا و سیما قرار گرفتند. احتمالاً این ذهنیت در ذهن مردم شکل گرفته است که چرا صدا و سیما سیاسی عمل میکند؟ یا چرا ما به تلافی برخوردهای سیاسی صدا و سیما، سیاسی عمل نکنیم؟ این بازی را صدا و سیما به عنوان رسانه ملی راه انداخت و مردم نیز برای آنکه صدای خود را به گوش سیاستمداران برسانند وارد این بازی شدند. نوعی واکنش به نحوه عمل صدا و سیما که مبتنی بر نیتخوانی سیاسی
مردم از رفتار مسوولان و برنامهریزان صدا و سیماست.
اکنون سوال این است که چرا هنرمندانی همچون «محمدرضا شجریان» یا «فاطمه معتمدآریا» وارد عرصه سیاست شدند؟
دلیل روشن سیاسی شدن هنرمندان آن است که در ایران، سیاستهای فرهنگی دولتها تا حد زیادی بر سرنوشت هنر و هنرمندان اثرگذار است. بنابراین هنرمندان در موعد وقوع تغییر در بدنه قدرت، نگران میشوند. بخشی از این نگرانی، مربوط به نگرانیهای شغلی و حرفهای است و ممکن است جنبه مادی هم داشته باشد. برای مثال، ممکن است فردی روی کار بیاید که وزیر ارشاد منتخب او، سینما را به رکود بکشاند. یا ممکن است، کنسرتهای موسیقی لغو شود. بنابراین مساله سیاست، برای هنرمندان مهم است. به همین دلیل برای دفاع از هنر و به منظور دفاع از منزلت حرفهایشان، دست به اقدام سیاسی به صورت عریان میزنند. اما در سایر کشورها، چنین نیست؛ برای مثال در انتخابات آنها پیروز میدان از هر جناح سیاسی که باشد، اینگونه نیست که سیاستهای هنر زیر و رو شود. چرا که سیاستهای مربوط به هنر و فرهنگ به ثبات رسیده و از سیاست و از تب و تابهای سیاسی مستقل شده است. به بیان سادهتر، هر کسی که انتخاب شود چندان روی وضعیت سینما، انتشار کتاب یا موسیقی تاثیر
نمیگذارد. در ایران اما فرهنگ، هنر و سیاست چنان در هم تنیده است که گاهی برخی از گروههای فرهنگی احساس خطر میکنند و دست به کنش سیاسی میزنند. بنابراین نمیتوان از هنرمندان انتظار داشت وارد عرصه سیاسی نشوند.
برخی از جامعهشناسان معتقدند، هرگاه حوزه سیاست تنگ میشود، توجه مردم و روشنفکران، بیشتر به این حوزه معطوف میشود. آنچه در مورد برنامه خندوانه و سایر رویدادهای سیاسی شده رخ داد تا چه حد ناشی از تنگ شدن عرصه سیاست در سالهای اخیر است؟
معنای پرسش شما این است که هرگاه انقباض سیاسی ایجاد شود، رفتار مردم بیشتر سیاسی میشود. انقباض سیاسی به این معنا که شرایطی ایجاد شود که گروهی نتوانند در عرصه رسمی سیاست، دیدگاههای سیاسی خود را بیان کنند. در چنین شرایطی، آنها به رفتارهای سیاسی در عرصههای غیرسیاسی دست میزنند. یا عرصههای غیرسیاسی را سیاسی میکنند. در واقع، وقتی در عرصه رسمی، نیاز به مشارکت تامین نمیشود، افراد برای پاسخ دادن به این نیاز به عرصههای غیررسمی روی میآورند. به میزانی که در جامعه شرایطی فراهم شود که رفتار سیاسی در عرصه سیاسی صورت گیرد، کنش سیاسی مردم به عرصه رسمی سیاسی محدود میشود. اما با ایجاد انقباض در عرصه رسمی سیاست، مردم سیاسیتر میشوند. این نقطه ضعف جامعه ایران است که از همه چیز سوءاستفاده سیاسی میکند. البته سیاسیکاری لزوماً به این معنا نیست که افراد به دنبال کسب قدرت
باشند، اما درکی که از سیاست دارند گاه بر روح و ذهن آنها سنگینی میکند. تا جایی که این افراد گویی احساس وظیفه میکنند که حتی تشییع شهدا را نیز به نفع جریان سیاسی خود مصادره کنند. این سیاسیکاری اغلب بدون توجه به آنکه ممکن است گروه رقیب را آزردهخاطر کند، انجام میگیرد. در واقع بسیاری از ایرانیها هنوز آنچنان که شایسته است، فنون سیاستورزی را فرا نگرفتهاند و نمیدانند موضعگیریهای سیاسی آنها نباید به «مبارزه» تبدیل شود. جامعه ایران باید به حدی از رشد فکری برسد که برخی مسائل مربوط به مقولههای فراگیر نظیر امنیت ملی، همبستگی اجتماعی یا عدالت را در قلمرو حوزه سیاسی قرار ندهد. به این معنا که این مسائل محل مبارزه شهروندان یک جامعه نمیتواند باشد. برای مثال ممکن است قوه قضائیه فردی را دستگیر کند که از قضا جزو چهرههای سیاسی است. اما عدهای به جای آنکه به این موضوع از منظر کیفری یا حقوقی بنگرند، آن را به مثابه مسالهای سیاسی، دست به دست میکنند. با این تعابیر که این دستگیری برای تضعیف فلان جریان سیاسی بوده و در نتیجه جریانهای سیاسی به جان هم میافتند و با توسل به روشهای مختلف به دفاع از خود میپردازند. این
کشمکش رخ میدهد حتی اگر فردی که دستگیر شده است، به واقع مقصر باشد.
چرا مردم در این مسیر قرار میگیرند؟ یعنی بدون توجه به واقعیت موضوع، به حمایت از جریانهای سیاسی مورد علاقه خود میپردازند؟
شاید به این دلیل که آنها گاه با این مساله مواجه شدهاند که با مسائل صرفاً برخورد حقوقی نشده. مردم مشاهده کردهاند که برخی برخوردها، سیاسی بوده است. بنابراین آن را به سایر موارد نیز تعمیم میدهند. اتفاقی که بارها رخ داده این است که جریان سیاسی که این دستگیری به زیانش تمام شده، به دفاع از فرد مظنون یا متهم میپردازد، گروه سیاسی مقابل نیز با وجود آنکه هنوز حکمی برای فرد صادر نشده، پیشدستی کرده و برای مثال، فرد را محکوم به اعدام معرفی میکند. در این صورت، نوعی نگرش منفی در مورد افراد، به ویژه کسانی که به محاکم قضایی راه یافتهاند، ایجاد میشود. از آن سو، صدا و سیما هم باید یک اعتماد عمومی را در بین مخاطبانش ایجاد کند که به همه مردم تعلق دارد و سعی میکند صدای همه را بازتاب دهد. اما تلقی مردم این است که صدا و سیما مُبَلغ یکی از جریانهای سیاسی است و سعی میکند برخی صداها و خواستهها را نادیده بگیرد، از سوی دیگر، برای صداهای دیگری اکو بگذارد تا با وضوح بیشتری شنیده شوند. اگر بار
دیگر به ماجرای تشییع شهیدان غواص بازگردیم، شهید، ایثارگر، خانواده شهدا، رزمندگان جزو سرمایههای ملی هستند و به همه گروههای اجتماعی تعلق دارند. باید از قطببندی راست و چپ شهدا پرهیز کرد. به بیان دیگر باید با این عناوین، به عنوان یک نماد عام و عمومی برخورد کرد. جامعه باید برای ساختن نمادهای عام، تعمیمیافته و متعلق به همه گروههای اجتماعی و سیاسی تلاش کند. برای مثال، فوتبالیست، کشتیگیر، شاعر یا یک بازیگر، جزو چهرههای ملی هستند و به عنوان عضوی از یک گروه مرجع عام به همه مردم تعلق دارند.
اما گاه همین نمادهای ملی نظیر هنرمندان یا ورزشکاران وارد عرصه سیاست میشوند؛ شاید در چنین شرایطی است که تشخیص حوزه سیاسی از غیرسیاسی برای مردم دشوار میشود.
بله، در سالهای گذشته ورزشکاران، اعم از کشتیگیر یا وزنهبردار کاندیدای یک جریان سیاسی برای حضور در شورای شهر یا مجلس شدند. یا از یک گرایش سیاسی هواداری کردند. این اتفاق به این دلیل رخ میدهد که سیاست ما حرفهای نیست و به دلیل حرفهای نهادینه نشدن سیاست و عدم گسترش حرفهایگرایی افراد آماتور به راحتی میتوانند در سیاست نفوذ پیدا کنند. این افراد آماتور ورزشکاران، هنرمندان و تا حدودی ممکن است روشنفکران باشند که البته برخی جریانهای سیاسی نیز روی آنها سرمایهگذاری میکنند. برای مثال اگر نام آقای رضازاده یا خانم معتمدآریا در لیست شورای شهر قرار گیرد، مردم رای میدهند. یا اگر یک هنرمند محبوب نسبت به کاندیداتوری مجلس اقدام کند، رای بالایی کسب میکند. در چنین شرایطی است که وجود یک مرجع عام یا نمادهای تعمیمیافته در جامعه ضرورت پیدا میکند. ضرورت دیگر آن است که فضایی ایجاد شود که قلمرو غیرسیاسی تعریف شود.
این قلمرو باید توسط چه کسانی تعریف شود؟
توسط دولت؛ دولت به معنای عام کلمه. دو سال پیش، در زمان ثبتنام نامزدهای یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری، آقایان احمدینژاد و مشایی، آقای عزتالله انتظامی را به همراه داشتند. در واقع آنها قصد داشتند از جایگاه این بازیگر مطرح، بهرهبرداری سیاسی و تبلیغاتی کنند. یعنی اسفندیار رحیممشایی، احساس میکرد عزتالله انتظامی به عنوان یکی از سرمایههای هنری کشور میتواند در افزایش آرای او موثر باشد. به همین خاطر من تاکید دارم که تعریف و تعیین حوزه سیاسی باید از دولت و سیاستمداران آغاز شود. در مرحله بعد، این رسانهها هستند که باید این قلمروها را از یکدیگر تفکیک کنند. به ویژه رسانههای رسمی نظیر صدا و سیما.
این رسانه در جریان وقایع انتخابات سال 1388 و پس از آن، با رویکردی که در پیش گرفت، رسانه ملی را از هنرمندان محبوب تخلیه کرد. در حالی که اگر این شخصیتها در صدا و سیما میماندند، این رسانه میتوانست ضریب نفوذ و تاثیرگذاری بالاتری داشته باشد. سایر نهادها نیز همین مسیر را در پیش گرفتند. اینها باید دست از چنین برخوردهایی بردارند. از آن سو، گروههای روشنفکر و دانشگاهی نیز باید برای تعریف قلمرو غیرسیاسی قدم بردارند. اما وقتی قلمرو دانشگاه نیز سیاسی میشود، یک دانشگاهی چگونه میتواند به غیرسیاسی شدن جامعه کمک کند.
یعنی روشنفکران هم جزو گروههای اثرگذار در این زمینه هستند؟ اجازه دهید پرسشم را اینگونه مطرح کنم، مواضع مردم در قبال موضوعات سیاسی و سیاستزده کردن همه امور تا چه حد به مواضع روشنفکران جامعه ارتباط دارد؟
ببینید، واژه روشنفکران شامل هنرمندان هم میشود. حال اگر روشنفکر را به معنای عام در نظر بگیریم، روحانیون نیز روشنفکر محسوب میشوند، یعنی کسانی که کار فکری میکنند. شما میدانید که همه این گروهها به نحوی درگیر سیاستزدگی شدند یا فراسیاسی شدهاند. بنابراین نمیتوان گفت گروههای روشنفکری وجود دارند که میتوانند بین امر سیاسی و غیرسیاسی، تفکیک قائل شوند. یا آنها میتوانند اندیشههایی را تولید کنند که این اندیشهها، قادر به تمایزگذاری میان امر سیاسی و غیرسیاسی است. آنها نمیتوانند بگویند این پدیده سیاسی است و باید در مورد آن داوری سیاسی صورت گیرد و این پدیده غیرسیاسی بود و به مردم مربوط است و ما در مورد آن، داوری سیاسی نمیکنیم. برای مثال، فواید توافق هستهای که در ماههای اخیر حاصل شد به عامه مردم تعلق میگیرد. برخی اصولگرایان، به تخریب آن پرداختند. به این دلیل که اگر نتایج این توافق مثبت
باشد، به منزله شکست آنهاست. اما گروه دیگر از روشنفکرانی که اصولگرا هم نیستند، از قضا سالها، در مورد ورود ایران به قلمرو فعالیتهای هستهای انتقاد کردهاند. با تعابیری نظیر اینکه سرمایهگذاری در این عرصه، مقرون به صرفه نیست. اکنون در این برهه که دولت به یک موفقیتی دست پیدا کرده است، برخی از همین روشنفکران دگراندیش، اعلام کردند که دولت قرارداد ترکمانچای امضا کرده است. یعنی همان حرفهایی که از زبان برخی اصولگرایان مطرح شد، اکنون از جانب این افراد نیز شنیده میشود. میدانید چرا، به این دلیل که اگر این توافق به نتیجه برسد، ممکن است نظام سیاسی تثبیت و سرمایه سیاسی تقویت شود. سرمایه سیاسی، به این معنا که رابطه دولت و مردم بهبود پیدا کند. اگر کسی از میان روشنفکران به این دولت انتقاد داشته باشد، انباشت سرمایه سیاسی، خوشایند او نیست. این افراد، هیچ توجهی به منافع ملی ندارند.
بنابراین در شرایط کنونی از روشنفکران هم نباید انتظار داشت که به غیرسیاسی شدن امور و موضوعات مربوط به جامعه کمک کنند؟
همانگونه که پیش از این مورد اشاره قرار دادم، بخشی از بدنه روشنفکران را دانشگاهیان تشکیل میدهند. اما محیط دانشگاه را هم در ایران سیاسی کردهاند. نحوه گزینش استاد و دانشجو یا میدان دادن به برخی استادان و دانشجویان، تحت تاثیر فاکتورهای سیاسی از جمله نشانههای سیاسی شدن دانشگاهها محسوب میشود. با وجود آنکه حدود دو سال از روی کار آمدن دولت یازدهم سپری شده، خطوط سیاسی هنوز در محیطهای دانشگاهی، پررنگ است و دانشگاهها تحت فشار برخی گروههای تندرو هستند. بنابراین، دانشگاهها نیز در فضای سیاسی غوطهور هستند. در حالی که دانشگاهیان باید از چنین فضاهایی فاصله بگیرند و نقش یک روشنفکر و یک نخبه علمی را ایفا کنند. به طور کلی، سیاست بر ما حاکم شده است و به طور عمیق، ذهنیت، کنش و تفکر ما را شکل میدهد. در حالی که از سیاسی شدن باید فاصله بگیریم و نقش دولت و روشنفکران در این فاصلهگذاری بسیار حائز اهمیت است.
آیا توسعه اجتماعی نیز میتواند به این فاصلهگذاری کمک کند؟ یعنی اگر جامعه ایرانی، جامعهای توسعهیافته بود، میتوانست میان موضوعات سیاسی و غیرسیاسی، مرزی قائل شود؟
بله، توسعه فرهنگی یا توسعه شناختی میتواند به این امر کمک کند. با ایجاد توسعه شناختی، افراد میتوانند قلمروهای متعدد را از یکدیگر تفکیک کنند و در هر قلمرویی بر مبنای منطق همان قلمرو یا حوزه، داوری کنند. توسعه اساساً به همین معناست. بدین معنا که دنیای ما انبساط پیدا میکند و به خردهجهانهای متمایز از هم تبدیل میشود که هر کدام از این خردهجهانها، منطق خاص خود را دارند. البته این خردهجهانها با یکدیگر تعامل و همگرایی دارند. بنابراین توسعهیافتگی کمک میکند که قلمروهای متعدد اجتماعی به حدود همدیگر تجاوز نکنند. در عین حال عناصر این قلمروها با یکدیگر گفتوگو دارند. طبق این تعریف اینگونه نیست که بین هنر و سیاست، هیچ ارتباطی وجود نداشته باشد. کما اینکه یک هنرمند میتواند فیلمی بسازد که دلالتها و پیامهای سیاسی خاصی داشته باشد. اما حوزه سیاست و حوزه فرهنگ، باید به عنوان دو قلمرو متمایز و جدا تعریف شود. اما فقط در ایران، چنین
اتفاقی میافتد که کاندیدای ریاست جمهوری، دست هنرمندی را بگیرد و با خود به محل ثبتنام ببرد. در سایر کشورها اما این طور نیست؛ یعنی هنرمندان اصلاً خود را خرج سیاست نمیکنند. به این دلیل که از یک منزلت تثبیتشدهای برخوردارند، نیازی نمیبینند وارد قلمروهای دیگر شوند.
دیدگاه تان را بنویسید