تاریخ انتشار:
درباره حکم مشاورت وزیر کار برای ابوالقاسم سرحدیزاده
قدردانی از پیشکسوت مبارزه
بسیاری از صاحبنظران اقدام وزیر کار دولت تدبیر و امید را در دادن حکم مشاوره به وزیر اسبق کار اقدامی نمادین ارزیابی میکنند.
ورود این چهره سیاسی چپگرا که در رزومه خود ریاست سازمان زندانها و بنیاد مستضعفان را نیز داشت به وزارت کار منشاء تولد یکی از مهمترین نهادهای حاکمیتی کشور شد. این چهره چپگرا که در دولت میرحسین موسوی نیز در منتهیالیه طیف چپ کابینه قرار میگرفت، موجب نارضایتی روحانیون سنتی شورای نگهبان شد. نقطه اوج این نارضایتی نیز در مخالفت این شورا با لایحه وزارت کار مبنی بر بیمه کردن کارگران واحدهای زیر پنج نفر به وقوع پیوست. این ماجرا سبب شد سرانجام رهبر کبیر جمهوری اسلامی ایران طی دستوری مجمع تشخیص مصلحت نظام را پایهگذاری کند.
سرحدیزاده از طبقه کارگر نبود، اما توانست در مدتی کوتاه رابطه خوبی با این طبقه برقرار کند. او بارها در توصیف اینکه چرا کارگری نکرده، گفته است: من که زندانی بودم، چه کارگری؟ اما اتفاقاً بیکاری را تجربه کردهام. بیکاری خیلی سخت است و واقعاً اگر آدم در بیکاری بتواند سلامت بیرون بیاید خیلی کار بزرگی کرده است. چرا که بیکاری منشاء خیلی از خطرات و فسادها و سرنگونیهاست.
در مقابل صاحبان سرمایه و کارخانهداران کشور به ویژه در دهه 60 رابطه چندان خوبی با این چهره چپگرا نداشتند.
سرحدیزاده خاطرات جالبی نیز از دوره وزارت خود تعریف میکند. او میگوید: «... زمانی که در دولت مهندس موسوی حضور داشتم مادرم به رحمت خدا رفت. همان روز در جمع دوستان نزدیکم به خاطر وضعیت مالیام ناراحت بودم و گفتم که با توجه به این شرایط چگونه از پس این مخارج بربیایم. خوب به یاد دارم ساعتی بعد حاج احمد آقا تماس گرفت و گفت که یک نفر را بفرست امام بستهای را برای شما کنار گذاشتهاند. زمانی که پیک برگشت دیدم که حضرت امام مبلغ صد هزار تومان را در پاکتی گذاشته و آن را برای من ارسال کرده است. راستش هنوز که هنوز است نمیدانم حضرت امام چگونه از این مساله باخبر شدهاند و از این موضوع در عجبم و برایم به شکل یک موضوع حلنشده باقی مانده است.»
از تاجگذاری تا تاجبرداری
ابوالقاسم سرحدیزاده قبل از 18سالگی به حزب ملل اسلامی پیوست. در مهر ماه 1344 در حالی که 19 سال بیشتر نداشت در جریان دستگیریهای اعضای حزب ملل اسلامی، توسط ساواک دستگیر شد و به علت فعالیت مسلحانه حکم اعدام دریافت کرد. در دادگاه تجدیدنظر با تخفیف به 15 سال زندان محکوم شد. دوران زندان او آنقدر طولانی شد که او به شوخی به دوستان خود میگفت ما از تاجگذاری تا تاجبرداری شاه در زندان بودیم. زمانی که شاه مجبور شد دستورات کارتر را اجرا کند او به همراه تعداد زیادی از دوستان در آبانماه 57 از زندان آزاد شد.
سرحدیزاده فشار شاه بر زندانیان را در آن دوره بسیار جانفرسا توصیف میکند و تاکید میکند تنها شانس در آن روزگار پیروزی دولت جیمی کارتر بود که با شعارهای حقوق بشری خود، شاه را مجبور به کاهش فشار بر زندانیان سیاسی کرد. او در اینباره میگوید: «... بعد از روی کار آمدن کارتر، نیروهای ساواک مجبور شدند از فشار بر زندانیان بکاهند به شکلی که بهرغم میل خود نرمش نشان داده و ملایمت میکردند. آنها زمانی که کارتر دستوراتی را صادر میکرد سمعاً و طاعتا گوش میدادند. به طور مثال ما در زندان برای غذا خوردن قاشق نداشتیم اما یک روز دیدیم که به همراه غذا به ما قاشق و چنگال فلزی دادند، زمانی که علت موضوع را جویا شدیم پاسخ شنیدیم که کارتر به ایران آمده است. در واقع دولت پهلوی و همچنین مسوولان زندان تحت تاثیر اظهارات حقوق بشر کارتر قرار گرفته و بعد از آن، دیگر نه فردی را میزدند و نه شکنجه میکردند و کار به جایی رسیده بود که ما در زندان تلویزیون داشته و هر روز روزنامه به دستمان میرسید.»
مرید بهشتی
انقلاب تازه به پیروزی رسیده بود که سرحدیزاده احساس کرد باید در جهت تقویت تحزب گام بردارد و بعد به توصیه دوستان در قالب حزب جمهوری به فعالیت خود ادامه میدهد. او تصریح دارد که تمام احزاب کشور باید هشدار امام خمینی مبنی بر عدم تجمع قدرت در یک کانون خاص را جدی بگیرند زیرا همین موجب شد که امام خمینی کرکره حزب جمهوری اسلامی را پایین بکشد.
خبرنگارانی که با سرحدیزاده مصاحبه کرده باشند این مساله برایشان جلب توجه میکند که او همواره خاطرهای از شهید بهشتی تعریف میکند. امکان ندارد که او در مصاحبهای نامی از شهید بهشتی نبرد و ارادت خود را به او ابراز نکند. او از دورانی یاد میکند که شهید بهشتی ریاست دیوان عالی کشور را بر عهده گرفت و از سرحدیزاده خواست مسوولیت سازمان زندانها را بر عهده بگیرد. او شهید بهشتی را همواره فردی آرام و صبور توصیف میکند و میگوید تنها زمانی او را عصبانی دیدم که آقای خلخالی دو سه نفر را فرستاده بود تا یک اعدامی نیمهجان را در سردخانه پزشک قانونی بکشند. او در سخنرانی خود در موسسه دین و اقتصاد به مناسبت بیست و ششمین سالگرد شهادت شهید بهشتی میگوید: «روزی بنده را به دفتر خودشان احضار کردند و من دیدم که این شهید بزرگوار که هیچگاه دیده نمیشد از متانت خودشان خارج شوند، با همه محبتی که به من داشتند با عصبانیت و صدای لرزان نامهای را که در دست داشتند به طرف من پرتاب کردند و گفتند این نامه را بخوان. من واقعاً تعجب کردم که چه اتفاقی میتواند ایشان را آنقدر عصبانی کند... بعد از مدتی که از عصبانیت ایشان کاسته شد و من دیدم که میتوانند آرامتر صحبت کنند به من گفتند فلانی، من باید به این اوضاع خاتمه دهم. من بساط اینگونه دادگاهها را جمع خواهم کرد و تو هم به سهم خود مسوولی و هرگز نباید اجازه رخداد چنین اتفاقاتی را بدهی. البته اختیارات من در آن زمان طوری نبود که بتوانم نفوذی در دستگاه آقای خلخالی داشته باشم.»
سخن آخر
روزگار برای سرحدیزاده اینگونه رقم خورده که بار دیگر این بار اما در قامت مشاورت به ساختمان وزارت کار برود و برای جامعه کارگری نسخه بپیچد اما هنوز معلوم نیست او چه تدابیری را در نظر خواهد گرفت که علاوه بر اینکه حقوق کارگران و کارفرمایان را رعایت کند، باید دید این پیرمرد هنوز در سر شور جوانی و چپگرایی دارد یا روزگار و تجربه آن، او را در مسیر دیگری قرار داده است. این پرسشی است که آینده به آن پاسخ خواهد داد.
دیدگاه تان را بنویسید