شناسه خبر : 2662 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

آسیب‌شناسی نگاه روشنفکران و سیاستمداران به رسانه‌ها در گفت‌وگو با مصطفی مهرآیین

چرا نشریه از سبد خرید نخبگان خارج شده است؟

رابطه روشنفکران و سیاستمداران با محصولات فرهنگی چیست؟ ‌ آنها چقدر خود را مقید می‌کنند که حواس‌شان به محصولات فرهنگی باشد.

سیدمحمدحسین هاشمی
رابطه روشنفکران و سیاستمداران با محصولات فرهنگی چیست؟‌ آنها چقدر خود را مقید می‌کنند که حواس‌شان به محصولات فرهنگی باشد. روزنامه، مجله، فیلم، کتاب، موسیقی، سینما و تئاتر، در زندگی روشنفکران و سیاستمداران ایرانی چه جایگاهی دارد؟ چرا در طول سال‌های گذشته، این قشر از جامعه، به بیگانگی با محصولات فرهنگی رسیده‌اند و اساساً دلیل این همه بی‌تفاوتی نسبت به فضای فرهنگی در جامعه ما چیست؟ نگاهی جامعه‌شناسانه به این پدیده، دلیلی بود برای گفت‌وگوی ما با مصطفی مهرآیین. جامعه‌شناسی که معتقد است باید این پدیده را از دو جنبه کلان و خرد به صورت دقیق بررسی کرد.
برای شروع بحث، به نظرم بهتر است کمی به کلیت چرایی پدیده‌ای بپردازیم که در آن روشنفکران، سیاستمداران و اهالی فرهنگ، به عنوان افرادی که باید بیشترین ارتباط را با محصولات فرهنگی داشته باشند، نسبت به مصرف این محصولات بی‌اعتنا شدند و اصولاً نیازی به این کالاها در خودشان نمی‌بینند.
ببینید! این بحث را می‌توان در دو سطح اصلی مورد بررسی قرار داد. سطح اول، حوزه کلان است. در این سطح، آنچه قابل بررسی است این است که در سال‌های گذشته، اتفاقاتی در فضای کلان جامعه ما رخ داده که باعث شده، فرهنگ تا حد زیادی بی‌ارزش و جایگاهش در جامعه ما تهدید شود. این اتفاق، بیش از هر زمان دیگری در هشت‌ساله دوران ریاست‌جمهوری آقای احمدی‌نژاد صورت گرفت. در آن دوران، بیشتر از آنکه به اقتصاد کشور ضربه وارد شود، فرهنگ کشور دچار بحران شد و بیشتر از آنکه نظم، آداب، مقررات، قواعد و الگوهای اقتصادی سیاسی ایران تخریب شود، مقررات، قوانین و الگوهای مربوط به حوزه فرهنگ تخریب شد. این موضوع بیشتر از آنکه در حوزه کمیت عینی و بیرونی محصولات فرهنگی باشد، در حوزه رکودی است که بر منطق اصلی دنیای فرهنگ حاکم شد. دنیایی که بر منطق گفت‌وگو استوار است و آنچه واقعیت دارد این است که در این دوره فرآیند گفت‌وگو مختل شد. این اتفاق عملاً گونه‌ای از سرخوردگی، به انزوا رفتن و بی‌اعتنا شدن به مقوله فرهنگ را در جامعه شکل داد که همراه بودن این سرخوردگی با بحران اقتصادی باعث شد بی‌تفاوتی گسترده‌ای نسبت به مقوله فرهنگ شکل بگیرد. در همین رابطه از نگاه سیاسی، آنچه در دوره آقای احمدی‌نژاد صورت گرفت بسط این ایده بود که در آن سخن گفتن از علوم انسانی و علوم اجتماعی، خطرناک شد. در این دوره ایده بومی شدن علوم انسانی مطرح شد و همین ماجرا فضایی را ایجاد کرد که در آن گویی سخن گفتن در حوزه علوم انسانی که در کشور مترادف با سکولاریسم و به نوعی خطرناک شود. این اتفاق نشان می‌دهد که در آن دوره هشت‌ساله، نسبت حوزه فرهنگ با حوزه سیاست بسته‌تر شد و جامعه را به سمتی برد که در آن اهالی فرهنگ با ترس و احساس خطر بیشتری نسبت به طرح مباحث خود مبادرت کنند. در چنین شرایطی سیاستگذارانی هم که به صورت رسمی در سیاست کشور دخیل هستند از علوم انسانی و علوم اجتماعی یا مصرف کالاهای فرهنگی با آن صفاتی که در جامعه ما شناخته می‌شود کمتر سخن گفتند.

این بیشتر از منظر سیاسی و سیاستمداران است. در مورد روشنفکران که این موضوع نباید با چنین نگاهی دنبال شود.
این تحلیل در سطح دوم است؛ سطح خرد. در این سطح، که فارغ از ملاحظات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است و در واقع رفتارهای فردی را مورد بررسی قرار می‌دهد دو دیدگاه اصلی وجود دارد. یک دیدگاه این است که افراد مورد نظر شما خودشان را آنچنان فرهیخته، برجسته و متفاوت می‌دانند که احساس می‌کنند به استفاده از کالاهای فرهنگی نیازی ندارند و دیدگاه دیگر هم این است که این بزرگان فرض می‌کنند کالاهای فرهنگی در جامعه ما آنقدر بی‌ارزش و مبتذل هستند که اساساً نباید مصرف شوند. اگر نگاهی دقیق داشته باشیم، متوجه می‌شویم به غیر از این دو دلیل، هیچ دلیل دیگری برای مختل شدن رابطه بین روشنفکران و سیاستمداران با محصولات فرهنگی وجود ندارد.

از نظر شما کدام یک از این دو دلیل است؟
اینکه آیا این دوستان خودشان را برجسته می‌دانند یا نه را می‌توان از تحلیل سخنان و مشی فکری‌شان استخراج کرد که عملاً در حوزه فعالیت من نیست که بخواهم درباره‌اش اظهارنظر کنم. اما من می‌توانم درباره نسبتی که بین کالاهای فرهنگی با این افراد وجود دارد اظهارنظر کنم. در این رابطه باید قبل از ورود به بحث یک موضوع را حتماً در نظر داشته باشیم و آن این است که کالاهای فرهنگی در هر جامعه‌ای باید در پاسخ به نیازی خلق شود. با این نگاه، آنچه واقعیت دارد این است که در جامعه ما نسبت نیازهای جامعه و محصولات فرهنگی تولیدشده مختل شده است. به عبارت دیگر، شرایط به گونه‌ای رقم خورده که عملاً نیازهای جامعه مشخص نیست. مشخص نیست که این نیازها، نیازهای رسمی نظام حاکم هستند یا نیازهای جامعه. بر همین اساس هم دستگاه‌های فرهنگی متعددی که در کشور شکل گرفته‌اند به دو دسته تقسیم شده‌اند. یک دسته آنهایی هستند که محصولات فرهنگ اسلامی، سنتی و کلاسیک را تولید می‌کنند و یک دسته هم آنهایی هستند که به دنیای فرهنگ مدرن وابسته هستند؛ دستگاه‌هایی مانند ناشران، نویسندگان، مترجمان، مطبوعات و محفل‌های ادبی. در این شرایط، اتفاقی که می‌افتد این است که این دو دستگاه تنها کاری که انجام می‌دهند، ایجاد اخلال در کار دیگری است. به عبارت روشن‌تر، محصولات فرهنگی سنتی نه به دلیل پاسخ به نیاز جامعه که به دلیل رقابت با محصولات فرهنگی مدرن تولید می‌شوند و در مقابل، محصولات فرهنگی مدرن هم تولید می‌شوند تا محصولات فرهنگی سنتی را به عنوان یک رقیب به حساب آورند. تمام این اتفاقات باعث می‌شود تا تولید محصولات فرهنگی در کشور ما کارکردی و کاربردی نباشد.

اینها که می‌گویید درست است اما ماجرا این است که آیا واقعاً ارتباطی بین آنها و عدم استفاده از محصولات فرهنگی وجود دارد؟
ببینید! ما در دنیای فرهنگ، طبقه‌بندی‌های فرهنگی را خلق می‌کنیم تا این طبقه‌بندی‌ها بتوانند راهنمای عمل ما در جامعه باشند. بگذارید برایتان مثالی بزنم. به عنوان مثال اگر ما دوگانه‌ای به اسم باحجابی و بی‌حجابی می‌سازیم، این یک طبقه‌بندی فرهنگی است. ما آنها را می‌سازیم تا راهنمای عملی زندگی‌مان باشد تا مطابق با الگوهای عملی آن حرکت کنیم و زندگی‌مان را ادامه دهیم. اما از آنجا که در جامعه ما دو نظام طبقه‌بندی وجود دارد و این دو یکدیگر را نفی می‌کنند عملاً یکی می‌گوید زن هم‌طراز با مرد است و یکی دیگر عنوان می‌کند که زن برابر مرد نیست. در این شرایط جامعه واقعاً نمی‌داند باید کدام یک را انتخاب کند؛ چرا که اگر نگاه سنتی را داشته باشد، با یکسری از محدودیت‌ها مواجه می‌شود و اگر با نگاه مدرن حرکت کند، یکسری محدودیت‌ها و مشکلات دیگر گریبانش را می‌گیرد. با این مثال می‌توان روشن کرد که اصولاً نظام‌های طبقه‌بندی فرهنگی در جامعه ما کارکردی نیستند. اینجاست که شما پاسخ سوال‌تان را دریافت می‌کنید. در این شرایط جامعه به سمت سرخوردگی از طبقه‌بندی‌های فرهنگی و مباحث مفهومی می‌رود و عملاً از درگیری‌های فرهنگی خسته می‌شود. اتفاقی که بعد از مشروطه به روشنی قابل مشاهده است. در تمام این مدت جامعه ما گرفتار مجادلات لفظی و مفهومی در خصوص فهم معنای مفاهیم است و این اتفاق باعث شده تا حرکتی جایگشتی در میان جامعه به وجود آید. به عبارت دیگر جامعه در چنین شرایطی هیچ‌گاه نمی‌تواند حرکت انتقالی داشته باشد و از یک مرحله به مرحله دیگر برود.

و شما معتقدید این اتفاق در میان روشنفکران و سیاستمداران ایرانی هم افتاده؟
بله، این چیز عجیبی نیست.

اما آیا این دوگانگی آنقدر اهمیت دارد که وضعیت مورد بحث ما را به وجود آورد؟
این تنها مشکل نیست. دوگانه دیگری هم در جامعه وجود دارد که نتیجه‌اش دوری از محصولات فرهنگی است. در جامعه ما یک دوگانه دیگر وجود دارد که یک بخش آن سخنوری، سخن‌بازی، زبان‌بازی، زبان‌گرایی و... است و یک سوی دیگر آن عملگرایی، توسعه‌گرایی و ایجاد تغییرات در جامعه و کیفیت زندگی مردم. آنچه در جهان وجود دارد این است که دنیا توانسته بین این دو نگاه، پیوند ایجاد کند اما در جامعه ما نسبت حجم سخن‌گرایی چنان عظیم شده که عملاً حوزه عمل مختل شده و در آن کاری صورت نمی‌گیرد. اتفاقی که به طور خاص، در دوره آقای احمدی‌نژاد به شدت افزایش پیدا کرد. در طول آن سال‌ها، ما با جامعه‌ای روبه‌رو بودیم که سیاستمدار و روشنفکر و فعالان سیاسی و فرهنگی‌اش عمدتاً از یک قشر و جناح سیاسی بودند که تنها سخنرانی می‌کردند و کارشان لفاظی‌های بی‌دلیل بود. به همین دلیل جامعه عملاً از سخن‌های بیهوده که نتایجی نداشت خسته شد. علاوه بر این، بعد از روی کار آمدن دولت آقای روحانی هم این معضل به شکل دیگری در حال رخ دادن است. این دولت، دولتی عملگراست. روشنفکران و سیاستمداران این دولت بیشتر از هر چیز به دنبال عملگرایی هستند تا نظمی به شرایط آشفته به وجود آمده در دوران آقای احمدی‌نژاد ببخشند. در این شرایط توجه صرف به عملگرایی هم باعث شده تا این دوستان نسبت به دنیای مفهومی که باید در هر دیدگاهی وجود داشته باشد بی‌تفاوت باشند و باز هم مشکلاتی برای حوزه فرهنگ به وجود آید.

من بار دیگر روی حرفم تاکید می‌کنم. اینها که شما می‌گویید بیشتر در حوزه فرهنگ برای عموم جامعه است. روشنفکران و سیاسیون با عامه جامعه تفاوت دارند. آنها چرا درگیر این اتفاقات می‌شوند؟
ببینید! فضای روشنفکری و فضای فرهنگی در جامعه ما فضایی بسیار کوچک است؛ خصوصاً در تهران، افرادی که متولی امور فرهنگی به‌خصوص در حوزه علوم انسانی، هنر و ادبیات هستند بسیار کم‌اند و به همین دلیل شناخت آنها از یکدیگر به شدت زیاد است. این اتفاق باعث می‌شود تا قضاوت روشنفکران از متون جای خود را به قضاوت آنها از تولیدکنندگان متون بدهد. به عبارت دیگر دنیای روشنفکری ما بیشتر از آنکه به متون توجه کنند به تولیدکننده آن متون توجه می‌کنند. در چنین شرایطی به دلیل آنکه قضاوت نسبت به افراد در این قشر بسیار زیاد است و عموماً فضای قضاوت، فضایی سیاه و تیره همراه با لجاجت است، عملاً نوعی بی‌اعتنایی نسبت به محصولات فرهنگی به وجود می‌آید. اما این تنها دلیل ماجرا نیست. دلیل دیگر این است که در جامعه ما عملاً محصول فرهنگی به معنای واقعی کلمه تولید نمی‌شود. در ایران، کتاب تولید می‌شود، روزنامه منتشر می‌شود، شعر و رمان نوشته می‌شود اما به طور خاص در دنیای علوم انسانی به جای تولید اندیشه و خلق مفاهیم و نوآوری‌های فکری، به بازگو کردن دیدگاه‌های متفاوتی که در جهان تولید می‌شود می‌پردازیم. ما بازگوکننده درجه چندم جریان‌های فکری جهان هستیم که اساساً مخاطب عام ندارند و تنها، انتخاب‌های شخصی هستند که نویسنده بر اساس جهان معرفتی که با آن آشناست آنها را انتخاب می‌کند. طبیعی است که این نگاه سلیقه‌ای که هیچ نظمی بر آن حاکم نیست، نمی‌تواند نیازهای فرهنگی جامعه ما را حتی در میان روشنفکران و سیاستمداران برآورده کند.

در این بین یک اتفاق دیگر هم می‌افتد و آن تفاوت دیدگاه‌هایی است که در میان محصولات متعلق به قشر روشنفکر ایران با سیاست کشور وجود دارد. شما اساساً به این تفاوت قائل هستید؟
بگذارید این موضوع را از زاویه دیگری نگاه کنیم. موضوع این است که نسبت مناسبی بین محصولات فرهنگی ما با عملگرایی در سیاست وجود ندارد. به عبارت دیگر در جامعه ما فرهنگ تولید نمی‌شود تا عقلانیت سیاسی و اجتماعی بالاتر برود. درواقع مجریان از دانش علوم انسانی تولید‌شده در جامعه استفاده لازم را نمی‌کنند و نسبت به آن بی‌اعتنا هستند و اساساً آن را رقیب خود می‌دانند. این اتفاق باعث می‌شود افرادی که به خلق محصولات فرهنگی در چارچوب علوم انسانی مدرن می‌پردازند عملاً ببینند که آثارشان هیچ مابه‌ازای بیرونی ندارد. به همین دلیل عملاً سرخورده می‌شوند و چون احساس می‌کنند که جامعه نیازی به آنها ندارد، کار جدیدی نمی‌کنند. از سوی دیگر باید به این نکته هم توجه کنیم که فضای فرهنگی در جامعه ما فضایی محدود است. این فضا باعث می‌شود یکسری افراد خاص که منابع مالی در اختیار دارند یا این منابع در اختیارشان قرار می‌گیرد، تنها متولیان حوزه فرهنگی باشند. مثال این اتفاق را می‌توانیم در مطبوعات جریان اصلاح‌طلب ببینیم. بعضی نام‌ها که در راس اکثر مطبوعات یا در بخش سرمایه‌گذارهای این جریان به نحوی حضور دارد. این اتفاق در مطبوعات اصولگراها هم وجود دارد. در چنین شرایطی بسیاری از تحصیل‌کرده‌های این رشته یا آنها که علاقه‌مند آن هستند، چون احساس می‌کنند که فضای فرهنگی حاکم، فضایی هدایت‌شده است که جهت‌های خاصی به آن داده می‌شود، عملاً از فعالیت در آنها دلزده می‌شوند.

حالا اگر بخواهیم بحث را جمع‌بندی کنیم، شما چه آثار سوئی برای این روند می‌بینید و فکر می‌کنید چه راهکاری برای برون‌رفت از آن وجود دارد؟
ببینید! اگر در این کشور یک کارگر، کار نکند، نهایتاً درآمدش دچار بحران می‌شود اما هویت کارگری او با هیچ بحرانی مواجه نمی‌شود؛ یا اگر پزشکی کار نکند و مطبش را ببندد، ممکن است درآمدی نداشته باشد اما هویت پزشکی از او گرفته نمی‌شود. اما بین تمام صنوف موجود در کشور با اهالی فرهنگ یک تفاوت بزرگ وجود دارد و آن این است که هویت اهل فرهنگ وابسته به کارشان است. اهل فرهنگ اگر کار نکنند علاوه بر آنکه درآمدی نخواهند داشت هویت خود را نیز از دست می‌دهند. در این شرایط است که هر چقدر مکانیسم‌های فرهنگی محدود شوند، مکانیسم‌های معنابخشی در زندگی ما مختل می‌شود و این می‌تواند آثار سوء بسیاری را به دنبال داشته باشد. در این بین، تنها راه‌حل، ایجاد تغییر در سطح کلان جامعه است تا از طریق آن فضای فرهنگی پویا شود. در حوزه خرد هم باید اعضای جامعه به توسعه بیشتر اجتماعی سوق داده شوند و به خودشان باور و اتکای بیشتری داشته باشند. آنها باید به فعالیت‌های مدنی باورهای بیشتری داشته باشند و بتوانند از طریق تقویت فضاهای مدنی فرهنگ، فضای فرهنگی را تقویت کنند.
index:1|width:600|height:184|align:center
index:2|width:600|height:183|align:center

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها