تاریخ انتشار:
گفتوگو با کوثر یوسفی، اقتصاددان درباره نگاه علم اقتصاد به ارزش جان
ارزش زندگی چقدر است؟
اگر مشاهده میشود افراد برای حفظ سلامتی خود سرمایهگذاری نمیکنند یا کمتر از سایر ملل سرمایهگذاری میکنند، این بهدلیل قرار گرفتن در یک کشور جهان سوم است. مثل آنکه افراد در ایران در طول زندگیشان چه میزان درآمد دارند یا میزان شوکهای خارج از دسترس ایشان که زندگیشان را تحت تاثیر قرار میدهد چقدر است.
«ابزارهای اقتصادی این امکان را فراهم میکنند که ارزش مجموع سالهای پیش روی زندگی انسانها تخمین زده شود؛ چنین تخمینی از ارزش زندگی وجود دارد و به آن ارزش زندگی تخمینزدهشده گفته میشود.» این را دکتر کوثر یوسفی میگوید. او دانشآموخته دکترای اقتصاد از دانشگاه تگزاس در آستین و عضو هیات علمی موسسه آموزش و پژوهش مدیریت و برنامهریزی است. با او درباره نگاه علم اقتصاد به ارزش جان انسانها و نیز رابطه سیاستگذاری دولتها و جان مردم گفتوگو کردهایم. دکتر یوسفی این گزاره را که ارزش جان انسانها در ایران کاهش یافته، نمیپذیرد اما میگوید: «محاسبات و شفافیت و تدقیق در این گونه آمارها هم عملکرد دولتها را برای سیاستگذاری ارتقا میدهد و هم با هموار کردن راه برای محققان، مانند چراغی بر سر راه دولتها قرار خواهد گرفت.»
«جان» در فلسفه و عرفان و ادبیات معنی خاص خود را دارد. در فرهنگ لغت هم معانی متفاوتی برای آن تعریف شده است. مثلاً گفته میشود «جان» به منزله نیرویی است که تن را زنده نگه میداد. با توجه به همین تعریف نیرویی که تن را زنده نگه میدارد نیاز به سرمایهگذاری و رسیدگی مداوم دارد تا زنده و سرپا نگه داشته شود. با این توضیح، این پرسش مطرح میشود که «جان» در اقتصاد چه تعریفی دارد؟
باید بگویم «جان» در اقتصاد تعریف مشخصی ندارد. اصولاً علم اقتصاد به دنبال تعریف کردن موضوعات جهان (مثل جان) نیست. در مقابل، این علم مجموعهای از ابزارهاست که در اندازهگیری عوامل تاثیرگذار بر تصمیمگیری آحاد اقتصادی استفاده میشود. «جان» هم همانند سایر موضوعات جهان برای آحاد اقتصادی مطلوبیت ایجاد میکند؛ ابزارهای علم اقتصاد به ما کمک میکنند تا این «ارزش» یا «مطلوبیت» مورد اندازهگیری قرار گیرد، مستقل از اینکه عامل ایجادکننده این مطلوبیت از نظر علم فلسفه یا هنر یا ادبیات و غیره چه پیچیدگیهایی میتواند داشته باشد.
اگر برای «جان» ارزش و اهمیت اقتصادی قائل باشیم آنگاه این پرسش مطرح میشود که آیا میشود جان را قیمتگذاری کرد؟
ایده کلی آن است که مقدار مطلوبیتی که در هر یک سال زندگی بیشتر به دست میآید در تعداد سالهای پیش رو ضرب شود و مجموع ارزش زندگی به دست آید. بدیهی است که در این محاسبه، احتمال مردن در هر یک از سالهای پیش رو هم لحاظ میشود. لذا، هرچه احتمال مرگومیر افزایش یابد این عدد کوچکتر میشود، از سوی دیگر، عواملی همچون افزایش درآمد افراد یا بهبود شرایط اقتصادی که منجر به رفاه بیشتر افراد میشوند، این عدد را نیز افزایش میدهند. VSL در کشورهای مختلف محاسبه میشود و برای سیاستگذاری در بهداشت و درمان یا رگولاتوری در خطوط پرواز هواپیمایی استفاده میشود. برای مثال در آمریکا مقدار VSL مابین پنج هزار تا هفت میلیون دلار محاسبه میشود. مستقل از این اندازهگیری رسمی، آحاد اقتصادی نیز هنگامی که میخواهند برای سلامتی خود سرمایهگذاری کنند، به «هزینه-فایده» این سرمایهگذاری توجه میکنند یعنی ارزش مجموع سالهای پیش روی خود را با هزینهای که سرمایهگذاری برایشان دربر دارد مقایسه میکنند. برای مثال، یک فرد مسن ممکن است کمتر از یک فرد میانسال به خطرات کشیدن سیگار توجه کند؛ زیرا تعداد سالهای پیش روی او کمتر هستند و از اینرو، عدم
مطلوبیت ناشی از نکشیدن سیگار برای او بیشتر از عدم مطلوبیت حاشیهای کاهش طول عمر ناشی از کشیدن سیگار است و در نتیجه، این فرد تصمیم میگیرد که سیگار بکشد. در مثال دیگری که در ادبیات اقتصادی مفصل به آن اشاره شده است، افراد به طور متوسط در دوران جوانی در امر آموزش سرمایهگذاری میکنند تا بهرهوری و در نتیجه درآمد خود را طی سالهای پیش رو افزایش دهند و ارزش زندگی آنها افزایش یابد. در مقایسه، سرمایهگذاری آموزشی در میان افراد مسن کمتر دیده میشود. اگر بخواهیم از امور اجرایی فاصله بگیریم و وارد دستگاه قضایی شویم، باید بگویم در کشوری مانند آمریکا که نرخ دیه تعیینشده وجود ندارد در برخی موارد خاص (مانند خطاهای پزشکی) حکم قاضی میتواند دارای سه جزء مختلف باشد. جبران خسارت مادی، جبران خسارت غیرمادی و بخش تنبیهی. برای مثال سهلانگاری یک پزشک (که یک عمل غیرعمدی است) منجر به قطع دست بیمار شده است، اگر در دادگاه ثابت شود که قطع شدن دست ناشی از سهلانگاری پزشک بوده است، او موظف است مجموع درآمدی را که بیمار به دلیل فقدان دست در سالهای پیش رو از دست میدهد، جبران کند. به این بخش خسارت مادی گفته میشود. اگر بیمار دچار
استرس روحی و روانی یا بدنامی اجتماعی هم شده باشد پزشک موظف است خسارت غیرمادی هم پرداخت کند. اگر پزشک به هر دلیل بخواهد بر سهلانگاری خود صحه بگذارد یا با دروغگویی حقیقت را وارونه جلوه دهد به تشخیص قاضی باید خسارت تنبیهی هم پرداخت کند تا درس عبرتی برای خود و سایرین شود. مشاهده میکنید که در محاسبه بخش اول یعنی خسارت مادی ارزش مجموع سالهای پیش رو برآمده از یک عضو مشخص محاسبه میشود. لذا اگر فرد آسیبدیده یک نوازنده تار باشد خسارت مادیای که به دلیل فقدان دست به وی پرداخت میشود متفاوت از فردی خواهد بود که آواز میخواند و از این راه کسب درآمد میکند. به طور مشابه، اگر سهلانگاری پزشک منجر به فوت فردی شود نیز خسارت مادی محاسبه و به بازماندگان پرداخت میشود. ملاحظه میکنید که مفهوم ارزش زندگی انسان در مباحث قضایی آمریکا هم وارد شده است و به کار گرفته میشود.
با این وصف، در قیمتگذاری جان آدمی به چه عواملی باید توجه کرد؟ مثلاً مقوله سلامت بدن و سلامت روح و روان قابلیت قیمتگذاری و تعیین ارزش دارند؟
همانطور که گفتم قیمتگذاری به معنای رایج وجود ندارد. بلکه ارزش زندگی در سالهای پیش رو تخمین زده میشود.
این پرسشها را مطرح کردیم تا ببینیم «جان» در سیاستگذاری اقتصادی چه جایگاهی دارد؟ سیاستگذار چگونه باید به مقوله جان آدمی توجه کند؟
به طور خاص باید این توجه صورت گیرد. ارزش زندگی تخمین زدهشده یا VSL عددی است که در سیاستگذاری کشورهای مختلف استفاده میشود. برای مثال، بخش بهداشت و درمان در آمریکا، حدود 15 درصد از بودجه سالانه این کشور را در سال 2000 به خود اختصاص داده است که عدد بسیار بزرگی است و مباحث بسیار زیادی حول آن وجود دارد. یک راه توجیه یا نقد اختصاص این بودجه هنگفت، محاسبه VSL یا ارزش حاشیهای افزایش یک سال زندگی بیشتر به زندگی هر آمریکایی است برای مثال، متوسط طول عمر در آمریکا طی 50 سال اخیر نزدیک به 10 سال افزایش یافته است. اگر VSL را برای هر آمریکایی 100 هزار دلار فرض کنیم، بدان معناست که طی 50 سال اخیر، جامعه آمریکا مطلوبیتی معادل با 300 تریلیون دلار (300 میلیون نفر در یک میلیون دلار) به دلیل افزایش طول عمر 10ساله خود به دست آورده است. اگر افزایش طول عمر نتیجه سیاستگذاری صحیح در امر بهداشت و درمان بوده باشد، آنگاه میتوان در خصوص درستی یا نادرستی اختصاص بودجه به این بخش استدلال کرد.
در ایران هیچ کس ارزش جان را محاسبه نکرده است اما با توجه به ترکیب جمعیت و موقعیت توسعه احتمالاً این گزاره را میپذیرید که در ایران هم انسانها به ارزش جان خود پی نبردهاند و هم سیاستگذار به این موضوع بیتوجه بوده است. پرسش این است که چرا ارزش جان انسانها در ایران تا این حد پایین است. در مورد این پدیده از بعد اقتصادی چه تحلیلی میتوان ارائه کرد؟
متاسفانه من با شما همعقیده نیستم. این پرسش به زبان اقتصادی معادل چنین گزارهای است: «آحاد اقتصادی دارای کالایی (در اینجا جان) هستند که ارزش آن را نمیدانند» شما با این گزاره فرض «عقلایی» بودن آحاد اقتصادی را نقض کردهاید. با توجه به آنکه در اینجا محور سخن ما یک فرد بالغ و عاقل است نمیتوان تصور کرد که چنین فردی نمیداند ارزش کالایی که در اختیار دارد چقدر است. برای مثال، شما به طور متوسط فرد عاقل و بالغی را پیدا نمیکنید که فرش دستباف ابریشمیای را به زیر قیمت بازار بفروشد. مگر آنکه به پول آن نیاز فوری داشته باشد که در این صورت هم دقیقاً در چارچوب بیشینه کردن رفاه خود عمل کرده است؛ یعنی فرش را ارزان فروخته تا عملاً از بهره پول استفاده کند و نیاز دیگرش را مرتفع کند. اگر، برخلاف ادعایی که من کردهام، به طور متوسط، افراد عاقل و بالغی را پیدا کنید که فرشهایشان را زیر قیمت بازار بفروشند آنگاه بازار فرش با قیمت تعادلی جدیدی مواجه خواهد شد که پایینتر از قیمت قبلی است و بازار در تعادل جدیدش قرار گرفته است. لذا، مجدداً در بازاری که به تعادل رسیده است همه دارندگان فرش دارایی خود را به قیمت بازار به فروش
میرسانند.
در مورد «جان» هم قضیه متفاوت نیست. اگر مشاهده میشود افراد برای حفظ سلامتی خود سرمایهگذاری نمیکنند یا کمتر از سایر ملل سرمایهگذاری میکنند، این خود تعادل در یک کشور جهان سوم است. این تعادل ناشی از شرایط همین بازار است مثل آنکه افراد در ایران در طول زندگیشان چه میزان درآمد دارند یا میزان شوکهای خارج از دسترس ایشان که زندگیشان را تحت تاثیر قرار میدهد چقدر است. در یک مثال ملموستر که در ادبیات اقتصادی هم بررسی شده است، در کشورهای آفریقایی که جوانان با احتمال بسیار بالایی در طول زندگی خود دچار ایدز میشوند مشاهده میشود که میزان سرمایهگذاری در آموزش بسیار پایینتر از سایر کشورهای با درآمد مشابه است. رابطه علی میان سرمایهگذاری پایین و احتمال ابتلا به ایدز که عملاً طول عمر و ارزش مجموع سالهای زنده بودن را میکاهد در ادبیات اقتصادی بحث شده است. اما این بدان معنا نیست که جوانان آفریقایی، ارزش آموزش را نمیدانند بلکه آنها در یک حساب دودوتا چهارتا، هزینه سرمایهگذاری را با میزان بهرهوری که در طول سالهای آتی از آن خواهند برد مقایسه میکنند و در یک بهینهسازی کاملاً عقلایی، تصمیم میگیرند کمتر آموزش
ببینند.
اما اشکال دیگری که بر گزاره شما وارد است این است که شما فرض کردهاید «ارزش جان در ایران پایین است». البته خودتان اشاره کردید که هیچ کس آن را محاسبه نکرده است لذا معلوم نیست صحت این ادعای شما از کجا آمده است -احتمالاً از یک «احساس و باور»- اتفاقاً من برخلاف شما احساس میکنم یا باور دارم که ارزش جان در ایران نسبت به کشورهای همسایه یا کشورهای با سطح درآمد نسبتاً یکسان بسیار هم بالاتر است. گواه صدق مدعای من نیز نرخ بالای سوادآموزی و تحصیلات عالیه و بهداشت و درمان در ایران است. نرخ تحصیل جوانان ایرانی به قطع از بسیاری از کشورها بالاتر است. اگر بپذیریم که تحصیلات به منزله سرمایهگذاری برای بهرهوری بیشتر است این امر بالاتر بودن ارزش زندگی در ایران را نشان میدهد. ممکن است تحصیلات به منزله سرمایهگذاری برای بهرهوری بیشتر باشد. این امر بالاتر بودن ارزش زندگی در ایران را نشان میدهد. ممکن است بگویید تحصیلات در ایران لزوماً منجر به بهرهوری بالاتر نمیشود بلکه به دلیل طراحی سیستم اداری کشور هر فردی که مدرک بالاتری داشته باشد بیشتر میتواند از رانت نفت عایدی بگیرد -اگر بپذیریم حقوق افراد در دستگاه بوروکراسی ناشی
از بهرهوری نیست و صرفاً سهمی از درآمد نفتی است. آنگاه چون من مطالعه جدی در این زمینه ندیدهام نمیتوانم این «احساس/باور» خود را اثبات کنم و به گواه صدق دوم روی میآورم که سطح بالای بهداشت و درمان در کشور است که ورود توریستهای درمان/پزشکی از کشورهای همسایه از نتایج آن است.
با توجه به جایگاه آموزش و درآمد سرانه و نوع سرمایهگذاری که روی انسانها صورت میگیرد، سوال این است که آیا میان وضعیت بد اقتصادی و پایین بودن ارزش جان انسانها در کشوری مثل ایران رابطهای وجود دارد؟
اجازه دهید در مورد این صحبتی نکنم؛ چرا که پیش از این نیز اشاره کردم که در این مورد با شما همعقیده نیستم یا دست کم به دلیل عدم وجود مطالعه دقیق، نسبت به پایین بودن ارزش زندگی در ایران مطمئن نیستم. اما به طور حتم وضعیت بد اقتصادی، ارزش مجموع سالهای پیشروی زندگی را میکاهد. همانطور که گفتم این مجموع برابر با میزان مطلوبیتی است که فرد از مصرف کالاهای متفاوت در طول عمر پیشروی خود به دست میآورد. ممکن است فردی به فرزندان و نوادگان خود اهمیت زیادی دهد و از مصرف ایشان هم لذت ببرد. آنگاه میتوان در مدل اقتصادی بهجای 70 سال برای او 200 سال زندگی متصور شد یا حتی بینهایت سال زندگی یعنی به اندازه کل نسلی که از او بر جا میماند. اما در هر مدلی و با هر فرضی از تعداد سالهای پیشروی افراد، حتماً، عواملی مانند وضع بد اقتصادی، جنگ، بیماری و غیره، اثر کاهشی بر ارزش مجموع سالهای پیشرو خواهد داشت. در مقابل، درآمد بالاتر، صلح و عدم خشونت، سلامتی و مانند آنها با افزایش مطلوبیت افراد منجر به افزایش ارزش مجموع سالهای پیش رو خواهد شد.
آیا ارزشگذاری جان انسانها میتواند منجر به بهبود سیاستگذاری توسط دولتها شود؟
اگر منظور شما محاسبه ارزش زندگی تخمین زدهشده است یا مفاهیمی که پیش از این مورد اشاره قرار دادم، باید بگویم، به طور قطع این گونه محاسبات و شفافیت و تدقیق در این گونه آمارها هم عملکرد دولتها را برای سیاستگذاری ارتقا میدهد و هم با هموار کردن راه برای محققان، مانند چراغی برای پیدا کردن راه بر سر راه دولتها قرار خواهد گرفت. امری که متاسفانه در کشور ما به شدت به آن بیتوجهی شده است.
در دولت گذشته شاهد آن بودیم که سیل کالاها از سم و کود شیمیایی بیکیفیت گرفته تا خودروهای فاقد استاندارد به کشور سرازیر شد. ورود این کالاها ناشی از سیاستهای اقتصادی دولت بود، نتیجه عینی این سیاستها رشد سرطان، آلودگی هوا و افزایش مرگومیر است. آیا دولتها تحت عنوان سیاستگذاری اقتصادی نباید
هزینه- فایده تصمیمات خود را دست کم آن دسته از تصمیماتی که با جان انسانها سروکار دارد، محاسبه کنند؟
اجازه دهید سوال شما را به چند گزاره تقسیم کنم؛ دولت گذشته واردات کالا انجام داده است. این کالاها بدون کیفیت بودهاند و این کالاهای بیکیفیت منجر به ایجاد سرطان و آلودگی بیشتر هوا شدهاند. در خصوص بخش یک باید بگویم همانند هر اقتصاددان دیگری با صدای بلند میگویم که وظیفه دولتها واردات یا حتی صادرات کالا نیست بلکه نظارت و تنظیم بازار (رگولاتوری) اصلیترین وظیفه آنهاست. اگر درسی را دههها پیش غرب از فریدمن گرفت و آن «کمینه کردن نقش دولت» بود، ما هم آموخته بودیم، در حال حاضر وضعیت بهتری در ایران حاکم بود. در هر جایی که از مصادیق «شکست بازار» نباشد، دلیلی برای دخالت دولت به عنوان یک بوروکراسی عظیم و تودرتو وجود ندارد. از آنجا که این بحث بسیار مهم است اجازه دهید مثالی بزنم. واردات برخی اقلام مثل داروی بیماران خاص یا حفظ نظم یا برقرسانی به روستاها از وظایف دولت هستند چون بازاری وجود ندارد که این امور را انجام دهد و اساساً، هیچ بازاری نمیتواند برای انجام این امور شکل بگیرد (این مدعای اقتصادی قابل اثبات است). لذا آحاد اقتصادی بخشی از اختیارات خود را به دولتها تفویض میکنند تا به این امور بپردازند. اما در خصوص
واردات کالاها، هزاران بازرگان به همین کار مشغول هستند و از قضا حضور دولت که حتماً به لحاظ سرمایه و ابعاد بزرگتر از اکثریت بازرگانان است میتواند مخل فعالیت آنان باشد. در نقطه مقابل، دولت باید با بهبود فضای کسب و کار، مثل تسهیل ایجاد السی یا پیوستن به WTO شرایطی را فراهم کند که بازرگانان بتوانند با توجه به نیاز بازار داخلی کالاهایی را وارد یا صادر کنند. لذا، وارد کردن هر کالایی (چه باکیفیت و چه بیکیفیت) توسط دولتها غلط است مگر اینکه مشمول شرایط خاص شکست بازار باشد. نهتنها انجام این فعل غلط است بلکه اثر سرریز منفی هم دارد و آن نپرداختن دولتها به وظیفه اصلیشان است. واضح است که وقت و انرژی دولتها نیز محدود است و هنگامی که این منابع را صرف بررسی کالا به کالا میکنند در حالی که بخش غیردولتی هم از عهده آن برمیآید، از وظیفه اصلی خود که سیاستگذاری صحیح و بهبود فضای کسب و کار است، باز میمانند. اما در خصوص بخشهای دوم و سوم سوال شما، ادعای شما مستلزم بررسی آماری و سپس استنتاج کردن از آمار است. بیایید فرض کنیم مدعای آماری شما در خصوص «بیکیفیت» بودن کالاهای وارداتی درست باشد. حتماً قبول دارید که کیفیت
پایینتر به منزله قیمت کمتر است. با توجه به اینکه درآمد سرانه در ایران حدود دو یا سه هزار دلار (PPP) است، طبیعی است که تقاضای داخلی برای جنس ارزان (که کیفیت پایینتری هم دارد) کمتر باشد. لذا اینکه در بازارهای ما اجناس بیکیفیت چینی یافت میشوند در درجه اول ناشی از تقاضای بازار است و شاید در درجه دوم ناشی از عدم نظارت دستگاههای اجرایی. به بیان دیگر، به فرض که دولت سیب با کیفیت پایین وارد کرده است، مشخص نیست که این سیب نیمهخراب موجب افزایش بیماری شده است یا به دلیل ارزان بودن در دسترس افراد با درآمد پایین قرار گرفته است یا افراد بیشتری را از گرسنگی نجات داده است؟ بنابراین اثبات رابطه میان این گزارهها نیاز به بررسیهای دقیقتر دارد.
دیدگاه تان را بنویسید