تاریخ انتشار:
گفتوگو با بهروز خدارحمی دبیرکل کانون نهادهای سرمایهگذاری ایران
فقر سواد اقتصادی
نظام آموزشی ما، تنها روی پرورش هوش ریاضی و منطقی افراد تاکید دارد و به بقیه ابعاد هوشی افراد برای موفقیت در زندگی که یکی از آنها هوش کسب و کار است، توجه نکردهایم.
اصول و فنون مالی و اقتصادی دیر یا زود بر تصمیمات تکتک افراد جامعه تاثیرگذار است. کسانی در آینده برندهاند که در گذشته خود راه و چاه را شناخته و در انتخابهای سرمایهگذاری خود عقلایی رفتار کنند. رفتار بخردانه تمام مشارکتکنندگان بازارها لازمه رشد و ثبات اقتصادی است. لازمه این امر آشنا کردن افراد از کودکی با مفاهیم مالی و اقتصادی است. در این راستا با بهروز خدارحمی دبیرکل کانون نهادهای سرمایهگذاری ایران به گفتوگو پرداختیم. وی که مدیرمسوول نشریه «معیشت» از نشریات مالی اقتصادی خانواده نیز هست، معتقد است اگر از قبل با دانش اقتصادی آشنا نشده باشیم، انتخاب نهایی مشارکتکنندگان در آینده انتخاب درستی نخواهد بود.
اخیراً با امضای توافقنامهای بین سازمان بورس و وزارت آموزش و پرورش، دیپلم بورس راهاندازی شد. با توجه به حضور شما در بازار سرمایه چه نیازی به ایجاد این رشته و در این مقطع احساس شد؟
با توجه به شاخصهای اقتصادی و سرمایهگذاری، ضرورت است که همه خانوادهها به سمت یادگیری مفاهیم اقتصادی بروند. اگر ما عمر کاری خود را 30 تا 40 سال در نظر بگیریم نیمه اول آن معمولاً درآمدهایمان از مخارجمان بیشتر است. یعنی به عبارتی مازاد دریافتی داریم. اما در نیمه دوم با کسری مواجه خواهیم شد. به این دلیل که اتفاقاتی همچون ازدواج صورت میگیرد و خانواده شکل میگیرد. پس احتمالاً پتانسیلهای کسب درآمد آرامآرام در نیمه دوم کمتر میشود، برای جبران آن کسریها هیچ چارهای نداریم جز اینکه به دانشهای مالی و اقتصادی مسلط باشیم و مازاد نیمه اول عمر کاریمان را بهگونهای سرمایهگذاری کنیم که تکافوی کسری نیمه دوم را بکند. پس همه باید حداقل دانش مالی و اقتصادی داشته باشند. کشورهای غربی هم یکی دو دهه است که روی حوزه سواد مالی افراد کار میکنند. نظام آموزشی ما، تنها روی پرورش هوش ریاضی و منطقی افراد تاکید دارد و به بقیه ابعاد هوشی افراد برای موفقیت در زندگی که یکی از آنها هوش کسب و کار است، توجه نکردهایم. لذا حداقل دانش مورد نیاز برای تصمیمگیری بهتر در حوزههای مالی و اقتصادی و زندگی و معیشت را نادیده گرفتهایم. سازمان
بورس و کمیته راهبردی آموزش بیشتر از یک سال است که در این حوزه کار کرده و گرایشهای کاردانی و کارشناسی را برای فنی و حرفهای با گرایشهای مالی و بورس و اوراق بهادار راه انداخته است. در آخرین اقدام نیز با همکاری وزارت آموزش و پرورش از یک مقطع قبل، به نام دیپلم، مهارتی را به آنها آموزش میدهیم. کارهای جسته و گریخته دیگری هم برای مقاطع قبل از مقطع دبیرستان شده است. منتها نظاممند نبوده است. به صورت خیلی موردی کتابهای داستانی با مفاهیم پول و سرمایه و غیره چاپ کردهایم. خیلی دردناک است زمانی که افراد قصد دارند پول مازاد خود را سرمایهگذاری کنند، فرق بازارها را نمیدانند. این دقیقاً مشابه با همان اتفاق نامیمونی است که ما در آموزش زبان انگلیسی هم داریم. افراد ضرورت فراگیری زبان انگلیسی را در مقاطع مختلف تحصیلی نمیدانند و به آن نمیپردازند. بعداً در سنی که فرصت کار و مهاجرتی پیدا میکنند، همهجا دنبال این هستند که چطور 10، 15 و 20روزه بتوانند آن آموزش را فرا بگیرند که اینگونه طبیعتاً کیفیتهای لازم را ندارد. این اتفاق هم دقیقاً مشابه آموزش زبان است. ما اگر از قبل با دانش اقتصادی آشنا نباشیم، طبیعتاً انتخاب
نهاییمان، انتخاب درستی نخواهد بود.
مزیت آموزشهای مالی و اقتصادی برای آینده چیست؟ کودکی که از حالا با این مفاهیم آشنا شود و پرورش یابد، در آینده چه مزایایی برای کل جامعه میتواند داشته باشد.
بارها شاهد بودهایم که رفتار عقلایی از افراد در سرمایهگذاری دیده نمیشود. مثلاً تمام مبانی مالی و اقتصادی خیلی ساده، میگوید اگر سه سرویس یکسان توسط سه کمپانی ارائه شده و کیفیت و قیمت آنها یکسان باشد اگر اولی یک صف طولانی دارد، دومی جایی برای نشستن دارد، سومی علاوه بر اینکه جایی برای نشستن دارد نوشیدنی هم به عنوان خوشامد میدهد؛ همه مبانی خیلی ساده اقتصادی میگوید که از سومی خرید کنیم. ولی در عمل میبینیم که در ایران، بسیاری از گزینه اول که صف دارد خرید میکنند. چون شاخص مالی و اقتصادی ندارند، شاخصهای روانی را استفاده میکنند و مفهوم کیفیت و قیمت یکسان را نمیدانند. چون حداقل سواد اقتصادی را هم ندارند، میگویند اینجا که صف است لابد خبری دارد. خودش دانش ندارد، نفر قبلی صف هم دانش نداشته است که در آن ایستاده است. یا در بازار خبر خوبی میآید، انتظار داریم فلان سهم قیمتش بالا برود. همه اخبار موجود میگوید قیمت باید بالا برود. این سهام در کف قیمتی است و از این دیگر نباید پایینتر بیاید و باید بالا برود. ولی میبینیم که این اتفاق نمیافتد. چرا این اتفاقها میافتد؟ حتماً دردی در جامعه وجود دارد که آن درد،
نداشتن سواد مالی و اقتصادی است. ما اگر بتوانیم این درد را در سنین پایه درمان کنیم، انتظار میرود که بازیگران آینده عقلاییتر رفتار کنند. لذا آن حرکتی که اسمش حرکت تودهوار و بدون منطق است، کمتر دیده شود. فردی که به سن بلوغ اقتصادی میرسد، هنوز در ایران نمیداند که اگر 100، 200، 300 میلیون تومان برای او فراهم شد، به چه نسبتی باید سرمایهگذاری کند؟ آیا اول باید خودرو بخرد. آیا اجازه دارد کل پول را سرمایهگذاری کند؟ اینها مفاهیمی است که دیر یا زود همهمان با آن مواجه میشویم و اگر از قبل به آن فکر نکرده باشیم و آموزش ندیده باشیم که کالای بادوام چیست، سرمایهگذاری در حوزههای مختلف یعنی چه، مخارج جاری چیست و به نوعی با ادبیات پول آشنا نشده باشیم، تصمیماتمان عجولانه خواهد بود. همچنین اکنون درصد قابل توجهی از زندگیهای ناموفق، ریشههای اقتصادی دارد. طرفین زن و شوهر همدیگر را درک اقتصادی نمیکنند. یک نفر با مفاهیم اقتصادی بیگانه است و انتظارات نامعقولی دارد. مفهومی به نام مشارکت اقتصادی در خانوادههای ما نیست. هنوز که هنوز است، صحبت کردن راجع به مفاهیم پول در بسیاری از خانوادههای ما، تابوست. بسیاری از این
مفاهیم حداقلی، نیاز به دوره دانشگاهی هم ندارد و فقط طرح موضوع آن بسیار ارزشمند است. چطور ممکن است که یک نفر از خانواده، زن یا مرد کار تماموقت با حقوق 700 هزار تومان داشته باشد و بچه را مهد کودک بگذارند و آژانس برای او بگیرند که هزینهاش یک میلیون شود. این کار مطلقاً با ادبیات مالی و اقتصادی توجیهپذیر نیست. به علاوه اینکه من تنها هزینههای مشهود را بیان میکنم. اینکه مهر مادری نیست، تربیت مادری نیست هزینههای نامشهود دارد. بچهها از سه، چهار و پنج سال به بعد با مفهوم پول آشنا میشوند و میتوانند با مفاهیم مقدماتی پول آشنا شوند، ابتداییترین مفهومی که یک بچه میتواند راجع به پول بداند، تفاوت بین ارزش و کمیت پول است. این حداقل چیزهایی است که ما میتوانیم آموزش دهیم. بچه میبیند که اگر یک بسته 100تایی 50تومانی داشته باشد بهتر است یا اینکه یک چکپول 50 هزارتومانی. فعلاً بچهها در سطوح اولیه تصورشان تعداد است. تعداد را فقط میتوانند بگویند این خیلی زیاد است و آن خیلی کم است.
آموزش به کودکان در چه قالبی باید باشد تا آنها مفاهیم اقتصادی را به خوبی بفهمند؟
حتماً این کار بسیار سخت خواهد بود و ایدههای خلاقانه میطلبد. خوشبختانه دنیا در این حوزه بسیار تجربه دارد که میتوان از آن استفاده کرد. مثلاً از سه، چهارسالگی بچه با مفهوم معامله و داد و ستد آشنا میشود. بچه نقاشی میکشد و بعد با پدر و مادرش معامله کرده و بهجای آن اسباببازی دریافت میکند. او این معامله را متوجه میشود که بعضی اوقات باید زمان بگذارد تا چیزهایی را به دست بیاورد. پله بعدش به خود مفهوم پول برمیگردد. طبیعتاً آرامآرام با او میتوان صحبت کرد که اگر دو عدد از بستههای صدتومانی را به پدر بدهد، پدر چهار بسته 50تومانی به او میدهد. در ادامه سن بچه آرامآرام زیاد میشود و پول توجیبی میخواهد. اینجا مفهومی به نام محدودیت منابع منتها به زبان بچگانه مطرح میشود.
نظام آموزشی ما، تنها روی پرورش هوش ریاضی و منطقی افراد تاکید دارد و به بقیه ابعاد هوشی افراد برای موفقیت در زندگی که یکی از آنها هوش کسب و کار است، توجه نکردهایم.
آموزش از جانب مدارس و کتب درسی به چه شکل میتواند باشد.
تمام این موارد بدون استثنا قابل آموزش در مدارس هم است. الان یکسری مدارس داریم که به پرورش هوشهای مختلف اقدام میکنند. اصطلاحاً مدارسی که رویکردشان، رویکرد شناختی است. برای تکتک دروسی که آموزش میدهند، آزمایشگاههای مختلف دارند تا بچهها هوشهای مختلفشان را پرورش داده و بفهمند هوش ارتباطی یعنی چه. هوش بیانی یعنی چه و هوش کسب و کار چیست. تعداد این مدارس فعلاً کم است. ولی به سرعت در حال رشد است و مورد استقبال و اقبال عمومی قرار گرفته است. این مدارس در میزهای مختلف انواع آموزشها را میدهند. مدارسی داریم که دکههایی دارند و به افراد یاد میدهند که چطور مبادله اتفاق بیفتد. البته خیلی از مباحث چون برای اولین بار در ایران آغاز شده است، طبیعتاً معلمان آموزشدیده هم نداریم. بنابراین معلمان نیاز به آموزش دیدن دارند که چگونه میتوانند مفاهیم اقتصادی را به زبان ساده بیان کنند. معلمها که میتوانند به بچهها تمرین نقاشی بدهند چگونه باید تمرین اقتصاد به آنها بدهند؟ هرچند این مدلها واقعی نیست اما فضای محدودیت منابع را به خوبی تصویرسازی میکند. این مدلها میتواند با توجه به محدودیت منابع، تقسیم (sharing) را هم نشان
دهد. بچهای تبلت دارد اما دوچرخه خیر. بچهای دیگر دوچرخه دارد و تبلت خیر. اما هیچ کدام نمیخواهند به صورت تماموقت از این دو وسیله استفاده کنند. این دو را آموزش میدهیم که چگونه از ظرفیت بلااستفاده خود بهره ببرند. در این مسیر میتوان میزان پول توجیبی فرزندان را هم مدیریت کرد. وقتی آنها میزان محدودی پول در اختیار داشته باشند و تنها در مواقع خاصی مثل تولد وجه بیشتری به عنوان جایزه دریافت کنند، آرامآرام برنامهریزی مصرف را هم یاد میگیرند. آن وقت حتی هدیه خریدن برای والدین هم معنی زیباتری برای کودک به همراه دارد. چون از پول خودش است. یا حتی برای امور خیریه والدین از فرزندشان میخواهند که بخشی از پول خود را در این راه صرف کند. مشارکت فرزند در اموری اینچنینی برای او میتواند لذتبخش باشد. اصلاً لزومی ندارد که ما مفاهیم پیچیده را به بچهها آموزش دهیم. بسیاری از موضوعات پیش پاافتاده را خیلیها نمیدانند. گاهی اوقات آنقدر در مدارس صحبت نمیشود که به تابو تبدیل میشود یا بعدها منجر به تصمیمات نابخردانه و ورشکستگی میشود.
کدام یک از مباحث اقتصاد خرد یا کلان برای آموزش به دانشآموزان اولویت دارد؟
به نظر من رویکرد ما در مقاطع ابتدایی و اوایل دبیرستان باید رویکرد اقتصاد خانواده و به عبارتی نزدیک به اقتصاد خرد باشد. مباحث اقتصاد کلان در این مقاطع تنها باید نام برده شوند. در سطح خرد مفاهیم ملموستر است و افراد انگیزه بالاتری برای یادگیری دارند. چون میدانند که مستقیماً به خودشان بازمیگردد. عموماً احساس میشود که مباحث اقتصاد کلان خارج از کنترل ماست و این ما را ناامید میکند که چیزی را بدانیم اما نتوانیم بر آن موثر باشیم.
در مارس 1994 کنگره آمریکا لایحه اهداف آموزشی پیشنهادشده از جانب رئیسجمهور برای سال 2000 را تصویب کرد و بر قرار دادن اقتصاد به عنوان یکی از 9 موضوع اساسی در برنامه درسی مدارس تاکید کرد. در ایران نقش دولت و مجلس در بسترسازی و قانونگذاری در این زمینه باید چگونه باشد؟
من باید از آسیبی که حل آن جز از جانب دولت و مجلس برنمیآید صحبت کنم. ما در سطح کلان از ناهنجاریها و تلاطمهای اقتصادی صحبت میکنیم که محیط را برای افراد غیرقابل پیشبینی میکند. نوسانات طلا و ارز نمونه بارز آن است. نتیجه این اتفاقات عموم مردم را به این نتیجه میرساند که رویدادهای اقتصادی تصادفیاند و نمیتوان برای آنها تصمیمات برنامهریزیشده داشت. لذا به دنبال جوایزی مثل اسکناس 10 هزارتومانی به ارتفاع برج میلاد یا خودرو الگانس فلان کالا میرویم. چون با روال معمول نمیتوانیم به آن خودرو برسیم. یک فرد معمولی با محاسباتی ساده به این نتیجه میرسد که در پایان عمر کاری خود، مقداری پول پسانداز کرده که حتی نیمی از پول خودرو گرانبهای فردی ثروتمند نمیشود. پس رو به سمت بلیت بختآزمایی میکند. نتیجه غایی اینکه ما با پدیده نگرانکننده short-termism یا کوتاهمدتگرایی مواجه شدهایم. تحت این شرایط افراد در حوزههای اقتصادی فقط به فکر امروز و فردای خود هستند. به نظر میرسد که بزرگترین رسالت دولت و مجلس برقرار شدن آرامش و ثبات اقتصادی است که در ادامه آن سایر امور اصلاح میشود. فرد تلاش زیادی میکند تا به نقطه هدف در
سیبل تیراندازی کند. وقتی که آماده تیراندازی میشود، سیبل عوض شده است. در اینجا فرد قلقگیری نمیکند و تصادفی شلیک میکند به امید اینکه جایی به هدف یک سیبل بخورد. تحت شرایط ثبات است که افرادی که برای معیشت خود خواستار وضعیت مطلوبتری هستند، آنگاه همانند قلقگیری مثال قبل، آماده یادگیری مفاهیم دانش مالی و اقتصادی میشوند. پس از گذار از مرحله ثبات، باز هم نقش تمامی عوامل دولتی اعم از سازمان بورس، بانک مرکزی و مجلسیها و حتی صدا و سیما در فرهنگسازی برای مردم پررنگ میشود. متاسفانه در شرایط فعلی بسیاری از شاخصهای اقتصادی که حداقل برای غیرمتخصصان بیان میشود، خیلی زود منقضی میشوند. برای این افراد که قادر به تحلیل نیستند ارائه شاخص کمککننده است. شاخصی که امروز کار کند و فردا نه، تحت شرایط ثبات اقتصادی از بین میرود.
تجربه سایر کشورها در آموزش اقتصادی به کودکان چگونه بوده است؟
جدای از بیانیه دولت اوباما در آمریکا راجع به سواد مالی میخواهم راجع به تجربه مالزی صحبت کنم. این کشور مدرسه مالی راهاندازی کرده است و بسیاری از آموزشهای آنها به دانشآموزان تحت وب در اختیار همگان است. در این شیوه آموزش مالی برای سه تا هفتسالهها، هفت تا 10سالهها و 10 تا 15سالهها طبقهبندی شده است. در هر کدام از این گروهها سبد مفاهیم مالی ارائه شده است. این مفاهیم با اشکال متفاوتی بیان شده است. برای مثال وقتی میخواهد ریسک و بازده را برای بچههای زیر هفت سال توضیح دهد، از اشکال و وسایل آشنای کودکان استفاده میکند. سه عدد دوچرخه رسم میشود که یک چرخ اضافی در عقب و جلو دارد. خب این وسیله حرکت مطمئنی دارد اما سرعتش پایین است. شکل بعدی دوچرخهای است که در چرخ عقب دوکمکی به همراه دارد. به کودک بیان میشود که خطر این دوچرخه بیشتر است و امکان افتادن از آن زیادتر است. اما سرعت بهتری دارد. مورد آخر هم دوچرخه معمولی است که سریع حرکت میکند اما هر لحظه امکان افتادن از آن هست. بچه که میداند معنای سرعت و اطمینان داشتن چیست با مفهوم ریسک و بازده هم آشنا میشود. یعنی اگر بازدهی بالاتر (سرعت زیاد) را میخواهی
احتمالاً امنیت خاطر کمتری خواهی داشت. همچنین بازیها، سرگرمیها و جداول مختلفی دارد. بخشی از این برنامه پرسشنامههایی است که شخصیت افراد در میزان تحمل ریسک را مشخص میکند. همچنین ایدههای مالی و اقتصادی به افراد داده میشود. سیدیهایی هم تولید شده است که زندگی در دنیای مجازی را به کودکان میآموزاند. در این دنیای مجازی فرد مثلاً بهواسطه دیر رفتن به محل کار کسری حقوق آخر ماه میگیرد. پس نمیتواند از امکانات رفاهی استفاده کند. پس بسیاری از وقایع اقتصادی مدل شده و قبل از درگیر شدن در مسائل واقعی زندگی آموزش داده میشود. وقتی کودک در آینده وارد محل کار خود شود، هنگام برخورد با وقایع مالی و اقتصادی اظهار تعجب نمیکند. چرا که قبلاً با این مسائل به شکل مدلهایی آشنا شده بوده است. در دنیا کتب و مجلات مختلفی برای آموزشهای اقتصادی به زبان ساده وجود دارد که از بچهها آغاز میشود. این کتابها مثل Smart money smart kids والدین را راهنمایی میکند که چگونه فرزندانی باهوش از نظر پولی تربیت کنند. اصطلاحاً چگونه میتوان هوشیاری مالی کودکان را تقویت کرد. بیش از 50 جلد از این نوع کتابها مثل پدر دارا پدر ندار در ایران ترجمه
شده است. یکی از مجموعههایی که سالهاست در این حوزه مشغول است، انتشارات وایلی (Wiley) در آمریکاست که انتشارات dummies for dummies را که چند هزار کتاب با این ادبیات منتشر کرده بود چند سال پیش خرید. این کتب با زبان ساده مفاهیم اقتصادی را برای غیراقتصادخواندهها بیان میکند. نهضت ترجمه این کتب در ایران شروع شده است منتها تاکنون تعداد محدودی ترجمه شده است. بیشتر کتب ترجمهشده در این حوزه مربوط به روانشناسی، زبان بدن و مفاهیم اقتصاد و مالی خانواده خواهد بود و شاهد کارهای ارزشمندی در آینده خواهیم بود.
دیدگاه تان را بنویسید