تاریخ انتشار:
جهان تجربهای جز سیاستگذاری اجتماعی برای افزایش قیمت جان انسانها سراغ ندارد
وقتی رفاه نباشد
این تصور وجود دارد که جان آدمی در کشوری همچون ایران از سکه افتاده و نشانههای عینی این انگاره، بارها و بارها در زندگی روزمره رخ نشان داده است. تصادفات جادهای، حوادثناشی از کار، انواع درگیریهایی که منجر به قتل میشود یا حتی واردات و عرضه داروهای بیکیفیت، گوشهای از این نشانههاست.
این تصور وجود دارد که جان آدمی در کشوری همچون ایران از سکه افتاده و نشانههای عینی این انگاره، بارها و بارها در زندگی روزمره رخ نشان داده است. تصادفات جادهای، حوادث ناشی از کار، انواع درگیریهایی که منجر به قتل میشود یا حتی واردات و عرضه داروهای بیکیفیت، گوشهای از این نشانههاست. با وجود این، مگر میتوان ارزشی برای جان قائل شد؟ وقتی میگوییم، جان آدمی بیارزش شده به این معناست که ارزش جان آدمی با کالای دیگری سنجیده میشود. با پذیرفتن این پیشفرض، آنچه در وهله نخست در مورد کمارزش بودن یا بیارزش بودن جان، در ناخودآگاه تداعی میشود، این است که این ارزش با پول سنجیده میشود. نمونه عینی این ارزشگذاری را میتوان در بازار کلیه مشاهده کرد. کسانی که برای به دست آوردن پول اقدام به فروش کلیهشان میکنند. به تعبیر دیگر، این افراد از پول خون استفاده میکنند. عبارت پول خون در ادبیات ایرانیها بسیار رایج است. در واقع، وجود این مصادیق نشاندهنده آن است که ارزش جان انسانها با کالای باارزش دیگری، همچون پول مورد سنجش و ارزیابی قرار میگیرد.
بنابراین این فرضیه قابل طرح است که قدر جان آدمی در نقطهای دچار کاهش میشود که با پول سنجیده شود و هنگامی که ارزش پول در رکود یا رونق اقتصادی دچار نوسان میشود، ارزش جان انسان نیز دچار نوسان ارزش شده، کاهش یافته یا ارزش آن بالا میرود. مایکل سندل یکی از فیلسوفان سرشناس آمریکا، اخیراً در سخنرانیهای خود این موضوع را مورد تاکید قرار میدهد که «ما وارد یک جامعهای شدهایم که این جامعه بازاری شده است، در حالی که قرار بود، تنها اقتصاد بازاری باشد». دیدگاه این فیلسوف از آن جهت مورد اشاره قرار گرفت که به نظر میرسد این مسائل تقریباً جهانی شده است. به این معنا که در سیاست اجتماعی و در روابط اجتماعی گرایشها به سمت و سویی است که گویی قرار است همه چیز با پول خریداری شود حتی جان آدمی. این نگرش جهانی شده و کم و بیش در اغلب کشورها رواج یافته است. در سایر جوامع، این مساله در حوزه روابط میان فرهنگ و اقتصاد مورد مطالعه قرار گرفته است. آنها ارزشهای انسانی را در سیاستهای اقتصادی و از منظر منفعتطلبی بررسی میکنند. برای مثال، یکی از جامعهشناسان اقتصادی در آمریکا، این موضوع را مورد مطالعه قرار داد که چرا مردم آمریکا در قرن
نوزدهم کمتر به خرید بیمه عمر تمایل نشان دادند. او در بررسیهای خود دریافت اگر مردم در این مقطع گرایشی به بیمه عمر نشان ندادهاند به این دلیل بوده است که آنها تصور میکردند، با عنوان بیمه عمر نمیتوان از جان آدمی تقدسزدایی کرد و به بیان سادهتر نمیتوان ارزش جان انسان را با مقداری پول مورد محاسبه قرار داد. بنابراین بیمه عمر در آن دوره به فروش نرسیده، تنها به این دلیل که چنین نگرشی در جامعه وجود داشت. اما اکنون اگر این تصور وجود دارد که جان انسانها ارزش خود را از دست داده، نخست به دلیل کالایی شدن جان انسان در جامعه جدید به ویژه در ایران است. دلیل دیگری که برای کاهش ارزش جان انسانی میتوان ذکر کرد مقولهای تحت عنوان بیتفاوت شدن انسانها نسبت به مرگ است و شاید این پدیده به جهانی شدن و گسترش و سرعت گردش اطلاعات بازمیگردد. انتشار گسترده اخبار کشتارهای دستهجمعی، جنگها و انقلابها تقریباً مرگ را به امری عادی تبدیل کرده است. انتشار این اخبار در گذشته هم البته در مقیاس کمتر وجود داشته است. به طور مثال در دوره روم باستان که تنبیهها و مجازاتها در ملأعام رخ میداد، برخی فیلسوفان آن دوره که در نقش پزشک جامعه
نیز ظاهر میشدند، همواره به شاگردان خود توصیه میکردند به این میادین که نامشان کالکسیون بود، نروند؛ چرا که از نظر آنان، مشاهده خون انسان امر شایستهای نبوده و در روح آدمی اثر میگذارد.
اکنون اما با وجود گسترش اطلاعات، فجیعترین صحنهها حتی سر بریدن انسانها فیلمبرداری میشود و روی شبکه اینترنت انتشار مییابد یا از صفحه تلویزیونها به نمایش درمیآید. مواردی از این دست که ممکن است پیش پاافتاده هم به نظر برسد، نشاندهنده عمومی شدن یا عادی شدن مرگ است که به موجب سرعت گردش اطلاعات به وجودآمده است. در یکی از مراکز تحقیقاتی آمریکا که با عنوان مرکز مطالعات مرگ شناخته میشود، محققان در تحقیقات خود پیرامون جایابی قبرستانها به این نتیجه دست یافتهاند که قبرستانها باید به صورت منطقهای و محلی ایجاد شود؛ به این دلیل که هرچه قبرستانها عمومیتر شود، مرگ را به صورت پدیدهای عادی در نظر انسانها جلوه میدهد.
کاهش ارزش جان انسانها در عین حال با تغییراتی که در ارزشها و نظام اخلاقی ایجاد شده است نیز رابطه دارد. تغییر در ارزشها که در رشد و گسترش نوعی شبهنظام اخلاقی تجلی یافته است مبتنی بر فایدهگرایی و فردگرایی است. اما دلیل دیگری که برای کاهش ارزش جان انسان قابل طرح است به مقوله سیاستگذاری اجتماعی در جامعه بازمیگردد. این مساله حتی در دولتهای رفاهی پیشرفته نیز مورد توجه قرار دارد. البته ناگفته نماند که در برخی کشورهای توسعهیافته، به دلیل مشکلاتی که برخی سیاستگذاریها ایجاد میکند، ترمز سیاستگذاری اجتماعی را کشیدهاند. البته یکی از دلایلی که موجب شده دولتمردان در این کشورها از اعمال سیاستگذاری اجتماعی عقبنشینی کنند، افزایش هزینههای دولتی بوده است. تعریفی که من از سیاستگذاری اجتماعی ارائه میکنم، این است: «کلیه اقداماتی که دولت برای کاهش نابرابری و درد و آلام انسانها و افزایش رفاه و سعادت آنها انجام میدهد.» سیاستگذاری اجتماعی دارای دو بعد است؛ رفاه و ثبات. جامعهشناسان بر این باورند که هرچه به میزان رفاه انسانها افزوده شود، به ارزش آنها نیز اضافه خواهد شد. تحت لوای همین سیاستها، رفع نیاز به مسکن،
اشتغال سالم، هوای سالم، حملونقل، دسترسی به خدمات فوری پزشکی و بیمارستانها نیز مورد توجه قرار میگیرد. دولتها، با سیاستگذاری اجتماعی انسانها را در جادهای قرار میدهند که آنها به خود، ارزش انسانی خود و صلح و ثبات بیشتر میاندیشند. افزایش قدر و قیمت انسان از بطن امنیت بیرون میآید. اروپا چندین دهه است که از جنگ به دور بوده است؛ چنانچه از همین منظر به این موضوع بنگریم، درمییابیم که سیاستهای دولت در این منطقه، رفاه ایجاد کرده و شاید به همین سبب صلح پایدار مانده است. این صلح وقتی جهانی میشود که نابرابریها بین کشورها نیز کاهش پیدا کند. ساکنان این کشورها نیز البته دریافتهاند که به سعادت واقعی دست نمییابند، مگر آنکه نهتنها در اروپا بلکه در کل جهان، نابرابری کاهش یابد. در این میان، عدهای به قیمت رفاه اکثریت نادیده گرفته میشوند در حالی که ارزش جان همه افراد یکی است. اما به هر صورت جهان تجربهای جز سیاستگذاری اجتماعی و اقدامات رفاهی برای افزایش قدر و قیمت انسانها سراغ ندارد. به بیان دیگر، میان وضعیت نامناسب اقتصادی و بیارزش بودن جان انسانها، رابطه مستقیمی وجود دارد. هرچه وضعیت اقتصادی انسانها ضعف
بیشتری داشته باشد، سطح رفاه آنان متاثر از این وضعیت تنزل مییابد. به موجب نزول سطح رفاه افراد، ارزش جان آنها نیز دچار سقوط میشود و نشانههای این سقوط خود را در سکنی گزیدن در مسکن نامناسب یا فرسوده یا تنفس در هوای آلوده یا بهرهگیری از یک خودرو فاقد استاندارد مینمایاند. در مقابل چنانچه سطح رفاه افزایش یابد، فرد مجال آن را مییابد که به خود و ارزش جان خود بیندیشد. برای مثال این فرضیه به اثبات رسیده است که یک فرد مذهبی، آیین مذهبی خود را در وضعیت رفاه به نحو شایستهتری به انجام میرساند. اگرچه، افزایش سطح رفاه افراد، همواره به ارتقای سطح ارزش جان آنان منتهی نمیشود. در واقع بهبود وضعیت اقتصادی انسانها بدون توجه به سرنوشت سایر همنوعان در خانه، شهر یا کشور مجاور برای دستیابی به احساس خوشبختی و سعادتمندی کافی نیست. تحقق این خواسته و هدف مستلزم آن است که دنیای پیرامونی نیز عاری از نابرابری باشد.
دیدگاه تان را بنویسید