تاریخ انتشار:
به مناسبت درگذشت ناصر میناچی
همدم ارشاد بدون ارشاد
تقدیر اینگونه رقم خورده بود که در حیاط ساختمانی آرام نگیرد که تمام عمر خود را صرف آن کرده بود و آن را از فرزندان خود بیشتر گرامی میداشت.
تقدیر اینگونه رقم خورده بود که در حیاط ساختمانی آرام نگیرد که تمام عمر خود را صرف آن کرده بود و آن را از فرزندان خود بیشتر گرامی میداشت. همان زمانی که دوستان و نزدیکان در غم از دست دادن یکی از موسسان حسینیه ارشاد سوگواری کرده و در این اندیشه بودند که مرحوم ناصر میناچی خیلی زود در حیاط ساختمانی که برای خشتخشت آن جوانیاش را صرف کرده، دفن خواهد شد، شهردار تهران با وجود موافقت رئیس شورای شهر پایتخت، از خاکسپاری او در حیاط حسینیه ارشاد ممانعت کرد و به این ترتیب بین این دو همدم، پس از نیمقرن فاصله افتاد. ناصر میناچی که در صبحگاه پنجم بهمنماه در سن 82سالگی به دنبال بیماری قلبی دار فانی را وداع گفت، آنقدر به ساختمان حسینیه ارشاد علاقه داشت که از سالها قبل برای دریافت مجوز تدفین خود در حیاط حسینیه ارشاد تلاش کرده بود و حتی به محمود احمدینژاد که اتفاقاً از مشی سیاسی او دلخوشی نداشت رو انداخته بود و شهردار وقت تهران در ایام تبلیغات
انتخاباتی یعنی در تاریخ 22 خرداد 84 درخواست او را مورد اجابت قرار داده بود. جلوگیری از تدفین نخستین وزیر فرهنگ انقلاب اسلامی در حسینیه ارشاد و انتقال او به آرامستان علیابن جعفر در قم در این چندروزه جنجال زیادی به پا کرد. از یک سو عبدالحسین مختاباد عضو شورای شهر، محمدباقر قالیباف را مسوول این کار دانست و قالیباف نیز شورای تامین را مقصر اعلام کرد. این سلب مسوولیت از سوی شهردار تهران در حالی صورت میگیرد که طبق گزارش رسانهها شهرداری مانع تدفین او شده بود.
مولودی به نام حسینیه ارشاد
ناصر میناچی بیش از اینکه با سابقه خود در وزارت ارشاد شناخته شود با نام حسینیه ارشاد در اذهان تداعی میشود. بعید به نظر میرسد که کسی یک بار گذرش به حسینیه ارشاد افتاده باشد و ناصر میناچی را در محوطه مشاهده نکرده باشد که چگونه با ذوق و شوق با وجود ناتوانی جسمی به مدیریت امور میپرداخت. ناصر میناچی از اعضای جبهه ملی، در زمان راهاندازی حسینیه ارشاد تنها 33 سال داشت. دوران جوانی و تحصیلش با ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد گره خورد. بعد از این دوران بود که اختناق پس از کودتا، عرصه را بر فعالان سیاسی تنگ کرد با این حال او فعالیت سیاسی خود را ادامه داد و در این مسیر به همراه محمد همایون و عبدالحسین علیآبادی در سال 43 حسینیه ارشاد را بنیان گذاشت. تاسیس این محفل کافی بود تا این مکان به پاتوقی برای بچهمذهبیها تبدیل شود. البته برگزاری سخنرانی تنها کاری نبود که حسینیه ارشاد متولی آن شده بود. اولین کار چاپی حسینیه کتاب محمد خاتم پیامبران بود که مرحوم مطهری قسمت هجرت تا وفات آن را به واسطه آشنایی که با محمدتقی شریعتی داشت، به پسر او علی شریعتی سپرد. بدین ترتیب بعد از مرتضی مطهری پای علی شریعتی نیز به ساختمانی
با «گنبد سبزرنگ» باز شد. صدای رسا و سخنان جذاب شریعتی بسیاری از جوانان را به پای ثابت سخنرانیهای او تبدیل کرده بود. انتشار همین کتاب زمینه یک دوستی دیرینه بین میناچی و مرحوم علی شریعتی را فراهم کرد. با این حال رژیم تا سال 51 نیز حسینیه ارشاد را که درست در مقابل کاخ جوانان واقع شده بود تحمل کرد اما در نهایت با دستور ساواک حسینیه ارشاد پلمب شد؛ پلمبی که هفت سال فک آن به طول انجامید.
وزارت ارشاد
ناصر میناچی در همان روزهای آغازین انقلاب در کنار حقوقدانانی چون حسن ابراهیم حبیبی، ناصر کاتوزیان، احمد صدرحاج سیدجوادی، محمدجعفر جعفریلنگرودی و عبدالکریم لاهیجی، در تهیه پیشنویس قانون اساسی جمهوری اسلامی نقش ایفا کرد. البته آن پیشنویس توسط مجلس خبرگان قانون اساسی کنار گذاشته شد و قانون اساسی ایران با تفاوتهای اساسی با پیشنویس قبلی به تصویب رسید. او همزمان به حضور در دولت موقت دعوت شد و به وزارتخانه تبلیغات و جهانگردی رفت. این دوران پرتنشترین دورانی بود که وزارتخانه به خود دیده بود. به هر حال جوانان رادیکال انقلابی از تایید بسیاری از تولیدات هنری و ادبی خشمگین بودند و دق و دلی این کار را بر سر وزارتخانهای که با تلاش میناچی نامش به ارشاد ملی تغییر یافته بود؛ درآوردند. اما همان زمان میناچی در مصاحبهای اعلام کرد: «هنوز نفهمیدهاند که فیلم را وزارت فرهنگ و هنر بررسی میکند و اجازه میدهد و به ارشاد ملی ربطی ندارد. ما دو هفته دیگر میرویم و مسوول بعدی میآید تا ببینیم چه معجزهای میکند و چه کیمیاگری با این تشکیلات خواهد کرد.» میناچی با وجود اینکه وزارت آموزش عالی متولی صدور مجوز به تولیدات ادبی و هنری
بود ناچار بود همواره جواب انقلابیون دوآتشه را بدهد. او همواره در لابهلای سخنان خود ضمن گلایه از این افراد رادیکال میگفت: «من حرفها دارم که بزنم. آن زمان که من جانم را کف دستم گرفتم در مبارزات اجتماعی سیاسی فعالیت میکردم اینها کجا بودند؟ من نگران خودم نیستم، نگران شخصیتهای تاثیرگذار و مدیری هستم که میتوانند خدمت کنند و به این ترتیب از میدان خارج میشوند.» میناچی در دوران پرتلاطم تصدیگری خود در وزارت ارشاد تلاش داشت تا در قانون مطبوعات بازنگری کند. مهمترین دغدغه او این بود که روزنامهها باید به جای امتیاز، تصدیقنامه دریافت کنند. هرچند او در آن دوران سیاستهای روادارانهای را در حوزه مطبوعات اعمال کرد اما در حوزه توریست طرح محدودکنندهای را برای جلوگیری از خروج ارز و مسافرتهای بیرویه تقدیم شورای انقلاب کرد. بر اساس این طرح فقط پنج گروه میتوانستند از کشور خارج شوند و هر ایرانی هم هر دو سال یکبار به مدت سه ماه امکان خروج از کشور را داشت.
بازداشت یک روزه
تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان رادیکال پایان عمر دولت موقت بود. مهندس بازرگان و کابینهاش استعفا دادند. با وجود این دانشجویان تندرو به این بسنده نکردند و بسیاری از اعضای دولت را به جاسوسی متهم کردند همچنان که عباس امیر انتظام به جاسوسی متهم شد. دانشجویان همزمان اسنادی هم علیه ناصر میناچی منتشر کردند که در نهایت بازداشت یک روزه او را به دنبال داشت اما او خیلی شانس آورد که سرنوشت امیر انتظام را پیدا نکرد. ناصر میناچی در مصاحبهای به روزنامه اطلاعات گفته بود: «در قضایای افشای اسناد در سفارت که علیه من اسنادی منتشر شد، امام چون از اصل قضایای ارتباط با سفارت آمریکا و چند و چون آن اطلاع داشتند با ما برخوردی منصفانه داشتند.» همزمان با آزادی میناچی این شایعه قوت گرفت که بنیصدر واسطه آزادی او شده است، البته روزنامه اطلاعات همان زمان این خبر را تیتر کرد که میناچی با دستور بنیصدر آزاد شد و بنیصدر نیز در مصاحبهای دانشجویان را عدهای تندرو خواند که حکومت در حکومت ایجاد کردهاند و اجازه نمیدهند که یک مدیر با امنیت کار کند. میناچی یک روز پس از آزادی ضمن حضور در دادستانی با ارائه لایحهای علیه دانشجویان اعلام جرم
کرد؛ اعلام جرمی که البته هرگز به سرانجام نرسید. به دنبال این اتفاقات، پرونده وکالت او در سال 63 لغو شد اما دادستانی انقلاب حکم اولیه را لغو و پروانهاش را تایید کرد.
سخن آخر
ناصر میناچی از همان روزی که مدیریت این کشور را شایسته کیمیاگران دانست و از وزارت ارشاد بیرون آمد تا صبحگاه 5 بهمن ماه 92یعنی نزدیک به 34 سال ترجیح داد در دفتر مدیریت حسینیه ارشاد دلبستگیهای خود را دنبال کند و نهالی را که در جوانی کاشته بود بارورکند اما درست زمانی که انتظار داشت زیر سایههای این درخت تنومند زندگی ابدیاش را آغاز کند ناچار شد در قبری گمنام در شهر قم آرام گیرد. البته او در حالی زندگی ابدی خود را آغاز کرد که در مقطعی از زندگی خود ناچار شد افرادی را به حسینیه ارشاد راه بدهد که چندان قرابتی با آنها نداشت و کسانی که با او دغدغه مشترک داشتند سالهاست که دیگر این امکان را پیدا نکردهاند که در سالن حسینیه ارشاد سخنرانی کنند زیرا در دایره «غیرخودیها» قرار گرفتهاند.
دیدگاه تان را بنویسید