شناسه خبر : 45556 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

پرونده مسکوت

جنگ غزه چه تاثیری بر روند عادی‌سازی روابط اسرائیل و عربستان دارد؟

 

محمد عثمانی / پژوهشگر مسائل خاورمیانه 

جنگ‌ها، همواره در نتیجه تعارض منافع، میان دولت‌ها برپا می‌شود. در عرصه سیاست‌ورزی، گفت‌وگو و دادوستد بر پایه مصالح و منافع عمومی، نشان از فرآیند دیپلماسی در پیشبرد اهداف حاکم است. پایان بی‌نتیجه دیپلماسی به مثابه اتمام گفت‌وگو و آغاز قدرت‌نمایی از طریق جنگ است. در جنگ تمام اصول اولیه اخلاقی زیرپا نهاده می‌شود؛ حتی در ذیل وجود سازمان ملل و کنوانسیون‌ها و معاهده‌های بین‌المللی، اخلاق و احترام به حقوق بشر از طریق بمب‌ها، موشک‌ها و ابزارهای جنگی صورت نمی‌گیرد. در جنگ، مولفه تحمیل قوی‌تر از هر چیز است که طرف‌های درگیر درصدد اثبات آن بر دیگری هستند. از این جهت دو نهاد بین‌المللی، جامعه ملل و سازمان ملل، با توجه به نتایج حاصل از دو جنگ جهانی، شورای امنیت را با هدف پیشگیری از جنگ به عنوان اصل اولیه در تامین صلح در نظر گرفته‌اند. دولت‌ها موظف هستند با هدف تامین صلح به مثابه اصل اولیه مورد نیاز برای همزیستی در دنیای متمدن، با دیپلماسی از جنگ جلوگیری کنند. این رهیافت، توانسته بعد از جنگ جهانی دوم، از جنگ‌ها جلوگیری کند؛ اما زیاده‌خواهی سیاسی و تحمیل قدرت بر دیگری، پدیده جنگ را در دنیای مدرن روبه خاموشی نگذاشته است.

 پدیده نزاع مستمر میان فلسطینی‌ها با اسرائیل از نمود سیاست‌های ابرقدرت‌ها در منطقه خاورمیانه است. این جنگ پایدار، ریشه‌ها و تاریخ آن، موضوع این نوشتار نیست؛ هرچند امروزه درباره آن، بسیار نوشته شده و گفته شده است. به‌خصوص با شکل‌گیری دنیای ارتباطات، از طریق رسانه‌ها، انسان خردمند امکان شنیدن، سنجیدن و درک حقایق را از طریق مواجه شدن با استدلال‌های طرفین نزاع پیدا کرده است. در این زمینه تلاش‌های بسیاری صورت گرفته تا با طرح صلح عادلانه، نزاع روبه خاموشی گذارد. اما، درگیری کم شده، ولی خاموش نشده است. حال در این گزارش تلاش می‌کنیم، پرتوی بر صلح نوظهور ابراهیم که به بهبود روابط کشورهای حوزه خلیج‌فارس با اسرائیل منجر شده بیندازیم تا از چشم‌انداز آن، تحولات صورت‌گرفته در منطقه خاورمیانه و آینده آن را با محوریت عربستان مورد کندوکاو و تحلیل قرار دهیم. صلح ابراهیم، یکی از معدود طرح‌های مطرح در زمینه پایان درگیری در منطقه خاورمیانه بر محوریت اسرائیل است.

 این طرح‌واره صلح در زمان ریاست‌جمهوری ترامپ در آمریکا و در راستای تغییر معادلات توازن قوا در خاورمیانه مطرح شده است. در نتیجه پذیرش اسرائیل از سوی کشورهای مسلمان در منطقه خاورمیانه، یکسری خواسته‌های مطرح‌شده از سوی کشورهای مسلمان برآورده می‌شود. در مقابل اسرائیل ایجاد بستر برای ایجاد دو دولت را هموار کرده و مورد پذیرش قرار می‌دهد. امارات با پیشگامی به این صلح وارد شد. به‌تبع آن بحرین و تعدادی دیگر در این مسیر گام برداشتند. اما دولت‌های غربی و خود اسرائیل در راستای تکمیل دایره تحکیم این طرح و پایداری آن به پیوستن عربستان نیاز داشتند. چرا عربستان؟ حضور یا حضور نداشتن عربستان در این طرح‌واره صلح، نتیجه آن را به کجا خواهد کشاند؟ صلح عربستان و اسرائیل با توجه به موقعیت عربستان در میان کشورهای مسلمان، چه تاثیری بر معادلات قدرت در منطقه خاورمیانه خواهد داشت؟ پاسخ به این پرسش‌ها مستلزم شناخت تصویر کلی از معادلات قدرت در منطقه خاورمیانه و تحولات آن از یک‌سو و درک سیاست‌های عربستان در نتیجه حضور محمد بن‌سلمان در راس قدرت از سوی دیگر دارد.

 سیاست‌های بین‌المللی بن‌سلمان

 عربستان از زمان تاسیس اولیه در زمان شریف حسین و استمرار قدرت در خاندان آل‌سعود بر دو پایه دین و سیاست استوار بوده است. سیاست، مولفه‌ای بود که در خاندان آل‌سعود نمود می‌یافت که قدرت رهبری و اجرایی کشور را در اختیار داشتند. این قدرت عرفی از سوی مولفه‌ای دیگر به نام دین حمایت می‌شد. دین مولفه مشروعیت‌ساز و مقوم قدرت در عربستان است که از سوی مفتیان نمود عینی می‌یافت. چندین دهه در عربستان قدرت با حمایت‌های معنوی مفتیان دین و مذهب حنبلی راسخ و استوار شده بود. در مقابل قدرت با پذیرش اندیشه محمد بن عبدالوهاب به مثابه ایدئولوژی قدرت سیاسی، معادله توازن قدرت در عربستان با حمایت دوسویه قدرت از دین و دین از قدرت همراه بوده است. این معادله قدرت که در دهه 60 شمسی با قیام فردی به نام جهیمان العتیبی و تسخیر کعبه به چالش کشیده شده بود با فتوای این مفتیان حامی قدرت، اجازه ورود نیروی نظامی با سلاح به داخل حرم شریف داده شد. این فتوا به‌رغم آموزه‌های دین اسلام که هرگونه جدال و خونریزی در حرم شریف را حرام تلقی می‌کردند، در راستای حمایت از حاکمیت و جلوگیری از گسترش این نهضت در عربستان صادر شد. این نمونه بارز حمایت متقابل دین و سیاست از همدیگر بود. با مرگ هر یک از پادشاهان سعودی و برقرار شدن شاه بعدی، مفتیان در صف اول بیعت‌کنندگان به عنوان حامیان مشروعیت‌ساز پیشگام تثبیت موقعیت شاه بعدی بودند. سنتی که با روی کار آمدن آخرین شاه از فرزندان عبدالعزیز، یعنی ملک‌سلمان، متداول بوده است.

 با روی کار آمدن سلمان بن عبدالعزیز و در نتیجه کهولت سن و درک تغییر در ساختار حکومت در راستای جوان‌سازی سران مملکت، جایگاه ولیعهد از برادران از نسل عبدالعزیز به فرزند ملک سلمان، آن هم محمد داده شد. در این تغییر با کمک گرفتن از مفتیان این گذار به فرزند ملک سلمان صورت گرفت. ولایتعهدی محمد بن‌سلمان همراه با ارتقای موقعیت سیاسی و اجرایی همراه شد که او را در مقام رهبر و مدیر اصلی هدایت‌کننده کشور مطرح کرد. ملک سلمان تمام صلاحیت‌های لازم برای اداره کشور جز مقام پادشاهی را به فرزند خود محمد واگذار کرد. این تحول آغاز تغییر در بدنه مدیریت سیاسی و سیاست‌های داخلی و خارجی کشور شد. محمد بن‌سلمان با کسب قدرت با عربستانی روبه‌رو بود که قدرت نهادینه در خاندان آل‌سعود، طبقه‌ای از صاحب‌منصبان متمولی به وجود آمده بود که فاصله طبقاتی عمیقی با طبقه بعد از خود داشت. تحت سیاست‌های شاهان قبلی، بدهی خارجی فزونی گرفته بود. میزان رشد اقتصادی پایین بود. شهروندان از موقعیت ممتاز اقتصادی برخوردار نبودند. نزاع‌های سیاسی در جامعه، اجتماع را چندپاره کرده بود و به‌خصوص سیاست‌های دینی که همراه با سرکوب و فشار بر طیف‌های گوناگون بود، گروه‌های مخالف سیاسی متحد و قدرتمندی در خارج از عربستان به وجود آورده بود. این چالش‌ها با سیاست‌هایی که محمد بن‌سلمان برای نوسازی کشور در سر می‌پروراند همخوانی نداشت.

 او به خوبی می‌دانست هر تحولی در این طبقات، مساوی با کودتا یا سقوط حکومت او خواهد بود. به‌خصوص که مناسبات حمایتی دوسویه اربابان قدرت با مفتیان، بزرگ‌ترین مانع در مقابل این تحول خواهد بود. بن‌سلمان، خوب می‌دانست که با مرگ پدرش اگر نتواند تحولی در بدنه قدرت و معادلات آن صورت دهد، حکومت در عربستان با چالش‌های بزرگی روبه‌رو خواهد شد. از این‌رو در زمان حضور آخرین فرزند عبدالعزیز و با حمایت‌های او محمد بن‌سلمان گام‌های بزرگ، عمیق در نوسازی قدرت و سیاست‌های نوین برداشت.

 محمد بن‌سلمان در گام نخست دو پایه برسازنده قدرت در عربستان، یعنی خاندان سلطنتی و مفتیان مذهبی را از عرصه تصمیم‌سازی و تاثیرگذاری سیاسی عربستان حذف کرد. اینها دو مانع بزرگ در نوسازی قدرت و سیاست‌ها در عربستان بودند. با برداشتن نفوذ این دو طیف، راه برای اعمال سیاست‌های نوین در کشور باز شد. محمد بن‌سلمان تکنوکراتی بود که بدنه قدرت را از مدیران تحصیل‌کرده و نوظهوری از طبقات مختلف جامعه شکل داد تا با درک زمان تحول در عربستان، کشورش را در مسیری قرار دهد که پیش از آن امارات متحده عربی، قطر و دیگر کشورهای حوزه خلیج‌فارس گام گذاشته بودند. او با ارتقای اقتصادی، پول حاصل از تولید نفت خام را به سمت صنعتی کردن کشور سوق داد و در مدت محدود با رشد تولید ناخالص ملی، جایگاه عربستان را در میان 20 اقتصاد برتر دنیا از حالت انفعالی به اقتصادی فعال و تاثیرگذار تبدیل کرد. رشد اقتصادی و اثر وضعی آن بر زیست شهروندان، محمد بن‌سلمان را در مسیر اصلاحات سیاسی و فرهنگی قرار داد. چرا که در مقابل اعتراض طیف محافظه‌کار مذهبی و مفتیان به حاشیه رانده‌شده از قدرت، حمایت عمومی را با خود داشت. 

محمد بن‌سلمان در ابتدای مسیر، در کشور محافظه‌کاری چون عربستان، با شدت عمل در مقابل مخالفان روبه‌رو می‌شد. برخوردی که بدنه نیروهای امنیتی او با روزنامه‌نگار معرفی چون جمال خاشقجی انجام دادند، نمونه‌ای از سیاست‌های متکی به چماق و هویج در قبال شهروندان بود. اما سیاست چماق چنان شدید بود که در ابتدای مسیر، می‌رفت محمد بن‌سلمان را به بن‌بست بکشاند. اما تغییر در رویکرد مواجهه با مخالفان و تلاش در همسوسازی شهروندان با ارتقای موقعیت و منزلت اجتماعی بر سیاست‌های غلط امنیتی، قلم بطلان کشید.

 بیان این نکته امری ضروری می‌نماید که طرح این دیدگاه در راستای تایید سیاست‌های بن‌سلمان نیست؛ بلکه بیان این موضوع است که در نگرش سیاسی این طیف جدید در عربستان به درک واقع‌گرایانه رسید که در صورت عدم تغییر در سیاست‌ها و عدم گرایش به سوی مردم و منافع عمومی، عربستان با خطر سقوط حاکمیت روبه‌رو خواهد شد. درک به‌موقع و بسترسازی برای سیاست‌های صحیح که با رشد اقتصادی آغاز شده و با اصلاح فرهنگی و سیاسی ادامه می‌یابد، عربستان را از کشوری محافظه‌کار و حامی گروه‌های سنتی اسلام‌گرا به کشوری مترقی و تاثیرگذار در جهان تبدیل می‌کند. ضرورت بایسته برای این تغییر داخلی، تحول در نگرش به سیاست خارجی است.

77

ایجاد سد در مقابل نفوذ ایران

 همان‌طور که گفته شد، محمد بن‌سلمان و تیم تکنوکرات همراهش، در ابتدای مسیر خود، تصور می‌کردند که برای دفع خطر سنت‌گرایان افراطی و طیف خاندان سلطنتی حامی سیاست‌های محافظه‌کاری، شدت عمل به خرج دهند. اما واکنش داخلی و جهانی به این سیاست‌های خشن، شدید و محکومیت قاطع بود. به صورتی که چهره محمد بن‌سلمان را در عرصه جهانی چون جلادی خونریز جلوه می‌داد. بسیاری از رهبران کشورهای غربی، به‌‌رغم روابط مستحکم اقتصادی و سیاسی، در اثر افکار عمومی جهانی، مجبور بودند از ولیعهد عربستان فاصله بگیرند. این نوع مواجهه خشن با طیف مخالفان داخلی، در عرصه سیاست‌های منطقه‌ای نیز با همین رویکرد پیش می‌رفتند. در مقابل نفوذ معنوی و سیاسی ایران در منطقه خاورمیانه در میان گروه‌های شیعی و سنی انقلابی از عراق تا فلسطین از یک‌سو و نفوذ در عراق، سوریه، لبنان، یمن و... عربستان خود را بازنده اصلی موازنه قوا در منطقه می‌دید. از این‌رو با ورود به جنگ با گروه‌های حوثی در یمن، تلاش کرد از امتداد نفوذ ایران در منطقه جنوبی خود جلوگیری کند. همچنین با ارسال نیروی نظامی از سقوط آل‌خلیفه در بحرین در اثر اعتراض عمومی شیعیان، جلوگیری کرد. عربستان در این سیاست‌های منطقه‌ای به دنبال ایجاد سد در مقابل نفوذ ایران بود. یعنی اگر سیاست‌های ایران در منطقه خاورمیانه را پیگیری کنیم، درمی‌یابیم که عربستان در این بستر با سیاست‌های واکنشی به دنبال ایجاد مانع در مقابل سیاست‌های حمایتی ایران بوده است.

این سیاست‌های واکنشی عربستان در منطقه خاورمیانه، انعکاس سلبی نسبت به سیاست‌های توسعه‌گرایانه داخلی داشت. دیری نپایید که عربستان دریافت که درگیری در سیاست‌های واکنشی، هزینه‌های بسیار، همراه با صدمات در بدنه صنعتی و اقتصادی کشور بوده است. ادامه این سیاست در نتیجه واکنش جهانی نسبت به برخورد با مخالفان، محمد بن‌سلمان را در معرض اتخاذ سیاست‌های نوگرایانه در عرصه داخلی و خارجی قرار داد. این رهبر تازه‌کار و تکنوکرات سعودی به سرعت دریافت که توسعه با استقرار و امنیت همزاد است؛ امنیت نیز با صلح همراه خواهد بود. از این جهت، سیاست‌های داخلی را معطوف مدارا کردن با مخالفان و اعطای آزادی‌های بیشتر به آنان کرد. در عرصه سیاست‌ خارجی، سیاست واکنشی را به سیاست متکی به منافع عمومی همراه با ایجاد استقرار و امنیت مبتنی بر صلح تغییر داد.

چرخش به سمت شرق

عربستان به خوبی دریافت که واکنش به ایران، با صرف هزینه‌های گزاف تنها به نفع مصالح غربی خواهد بود. ایجاد وحشت از ایران، عربستان را به مانعی بزرگ در مقابل ایران قرار می‌دهد تا غرب به‌وسیله کشورهای همجوار ایران، از خطر نفوذ ایران از یک‌سو و خطر اعتلای اقتصادی عربستان از سوی دیگر جلوگیری کند. در این راستا عربستان با تحول در نگرش به غرب و سیاست ایجاد تعادل در مناسبات خارجی غربی-شرقی، سرمایه‌گذاری اقتصادی در غرب را با چرخش به سمت شرق متعادل کرد. در این مسیر عربستان با سرمایه‌گذاری در روسیه و چین، حوزه تاثیرگذاری جهانی خود را در شرق و غرب گسترش داد. اگر غرب، خواستار منطقه خاورمیانه مملو از چالش بود؛ برای شرق، منطقه خاورمیانه، سرزمینی بکر برای سرمایه‌گذاری و بهره‌برداری اقتصادی بود. از این‌رو شرق با سیاست استقرار و امنیت در خاورمیانه، نفوذ اقتصادی خود را می‌گستراند و عرصه نفوذ غرب را کاهش می‌داد. در این راستا با پادرمیانی چین میان ایران و عربستان، در ابتدا اختلافات بر سر مساله یمن به صلح انجامید و سپس روابط دوجانبه برقرار شد. حوزه نفوذ و عمق استراتژیک هر دو کشور مورد احترام دیگری قرار گرفت. عربستان با توجه به اختلافات بسیار، تنها برای ضرورت صلح، امنیت و استقرار در منطقه برای پیشبرد اهداف اقتصادی به صلح با ایران تن داد. در مقابل ایران نیز که چالش‌های داخلی و خارجی بسیاری روبه‌رو بود با دور کردن محل نزاع از پیرامون خود، فرصت تحکیم سیاست‌های داخلی و خارجی را افزایش داد.

صلح با اسرائیل

حل نزاع با ایران، عربستان را در موقعیتی ممتاز برای بهره‌برداری از صلح با اسرائیل در بستر طرح‌واره صلح ابراهیم قرار داد. عربستان، آسوده‌خاطر بود که ایران در صلح متکی به میانجیگری چین، متعهد شده بود که به سیاست‌های خارجی و عمق استراتژیک عربستان احترام بگذارد. البته عربستان برای صلح با اسرائیل با چالش ایران در منطقه روبه‌رو نیست؛ عربستان در طول تاریخ برسازی دولت در عصر جدید، خود را به خاطر وجود مکه، کشور حامی مسلمانان و دین اسلام معرفی کرده است. لقب خدمتگزاری دو حرم شریف به سران این مملکت، وجهه‌ای ایدئولوژیک از این نگرش به این دولت داده است. حال در زمان بن سلمان و تحت سیاست‌های سکولار، مساله فلسطین که همواره بر جنبه دینی آن اصرار می‌شده، به قضیه‌ای عرفی میان دو قوم و نه دو دین تبدیل می‌شود. عربستان، چنین وانمود می‌کند که اسرائیل دیگر دولتی قابل اضمحلال نیست. اگر روزگاری، فرصت برای این کار وجود داشته، در نزاع‌ها و درگیری‌های میان فلسطینیان از دست رفته است؛ زیرا در نتیجه این درگیری میان فلسطینی‌ها و عدم همراهی کشورهای مسلمان با مساله آنان، مواضع اسرائیل تثبیت شده است.

عربستان از صلح با اسرائیل و پذیرش آن در منطقه خاورمیانه، فرصتی برای کسب منافع بیشتر از غرب به دست آورده است. این کشور همانند کشورهای پیشگام در صلح با اسرائیل، خواسته‌هایی را روی میز مذاکره گذاشت و در قبال آن خواسته‌ها وارد مذاکرات صلح شد. این موضوع برای اولین‌بار است که در کشورهایی چون عربستان مطرح می‌شود و کشورهایی را که رئیس‌جمهور آمریکا، آنها را به گاوهای شیرده تعبیر می‌کند، به واقع‌گرایی سوق داد تا از این نگاه عدول کنند. از این‌رو بر میز مذاکره برای ورود به صلح دو خواسته را مطرح می‌کنند؛ اول انرژی هسته‌ای که بسترساز نیروگاه‌های تولید برق باشد، دوم تجهیز ارتش عربستان به هواپیماها و ادوات جنگی مدرن که آمریکا از اعطای آنها به عربستان خودداری می‌کرد. این دو خواسته با استقبال آمریکا و غرب روبه‌رو می‌شود. در مقام دوم، ارتش قوی، خطر ایران قدرتمند را که در جنگ با داعش در منطقه خاورمیانه خودنمایی کرد، با قدرت ارتش عربستان به تعادل و توازن قوا می‌رساند. غرب در ذهنیت سیاسی منطقه خاورمیانه با این طرح‌واره، چنین می‌اندیشد که به‌وسیله عربستان، ایران را در توازن قوای منطقه‌ای متوقف و محدود می‌کنند. علاوه بر آن با هزینه کمتر و به‌وسیله خود کشورهای منطقه خاورمیانه، اسرائیل به رسمیت شناخته می‌شود و در صلحی تمام‌عیار صلحی پایدار را تحکیم می‌کنند.

نادیده گرفتن نقش نیروهای فلسطینی

 سیاست‌ها تا زمانی که بر روی کاغذ هستند یا در چهارچوب مناسبات دیپلماتیک و در مقابل رسانه‌ها، زیبا، پیش‌رونده و موفقیت‌آمیز تلقی می‌شوند. طرح‌واره ابراهیم نیز از این چهارچوب خارج نیست؛ زیرا تمام نقشه راه به‌گونه‌ای طراحی شده است که با کنش‌های پیشگیرانه از دخالت ایران جلوگیری شود. در این معادلات، نقش خود نیروهای فلسطینی نادیده گرفته شد. به صورتی که با حمله نیروهای حماس به اسرائیل، جنگی در منطقه در حال مشتعل شدن است که در صورت حذف رواداری به کشتاری ناباورانه در جهان تبدیل خواهد شد. نیروهای فلسطینی در این معادلات سیاسی به صورت مولفه موثر در نظر نیامده بود که به بهترین شکل در برهم زدن نقشه صلح روی میز مذاکرات، نقش ایفا کردند. این امر صرف نظر از عامل محرک یا سودبرنده در این معادله قدرت است.

 حماس، جریان سیاسی اسلام‌گرا با پشتوانه فکری سلفی، اخوانی است. این جریان در نتیجه شکست رهبری فلسطینیان بر پایه ایده‌های عربی‌گرایی سکولار در مبارزه مسلحانه و گرایش به مجامع بین‌المللی برای پیگیری حق فلسطینی‌ها، ادامه مبارزه مسلحانه را با پشتوانه اندیشه دینی در دستور کار خود قرار داد. این گروه در انتخاباتی رسمی و دموکراتیک در سرزمین‌های فلسطینی قدرت سیاسی و رهبری فلسطینیان را به دست گرفت که زیر فشارهای سیاسی خارجی و جریان جبهه التحریر، طی کودتایی از قدرت برکنار شدند. با این برکناری، این گروه در منطقه غزه که پایگاه اجتماعی آنان بود، اقامت کردند و اداره آن منطقه را در اختیار داشتند. حماس، مناسبات سیاسی پرفراز و نشیبی با کشورهای غربی و مسلمان داشت. به‌طور مثال، پایگاه اصلی آنان بعد از غزه در سوریه بود که در نتیجه انقلاب بهار عربی و حمایت فلسطینیان از مردم سوریه روبه وخامت گذاشت و رهبران مقیم حماس در سوریه مجبور به ترک سوریه و اقامت در مصر شدند. در مصر هم با روی کار آمدن السیسی و برکناری مرسی، وضعیت آنان سخت شد و در نهایت مجبور به تحت‌الحمایگی قطر شدند. اقامت در قطر همراه با حمایت مادی و معنوی بود که هم از جانب ایران و هم قطر صورت می‌گرفت. رهبران حماس، ارتباط قوی با سران نظامی در ایران داشتند. به‌خصوص در زمان فرماندهی قاسم سلیمانی، حماس در کنار جهاد اسلامی و حزب‌الله لبنان، جبهه مقاومت نیرومندی را شکل دادند. حمایت مادی و معنوی قطر و ایران در این چند سال سکوت این جریان‌ها در غزه، از آنان جریان قدرتمند نظامی ساخته بود.

 این جریان در لحظه مهم تاریخی که عربستان به عنوان کشوری دارای نمادها و نشانه‌های اعتقادی مسلمانان می‌رفت که به سمت صلح با اسرائیل سوق پیدا کند؛ در حمله‌ای غافلگیر‌کننده‌، ضربه‌ای کاری به اسرائیل زد. اسرائیل خشمگین از این ضربه با تمام قساوت، غزه را زیر بمباران‌های نظامی خود گرفته است. حال مساله‌ای که مطرح است این است که حماس با طرح مظلومیت خود در مقابل اسرائیل، این حمله غافلگیر‌کننده را حقی در دفاع از کیان فلسطینیان و مقابله با دشمنی اسرائیل دانسته است.

78

سود و زیان رابطه با اسرائیل

حال در این چشم‌انداز، نزدیکی و صلح با اسرائیل در بستر منافع ملی برای کشوری چون عربستان چه سود و زیانی خواهد داشت؟ آیا صلح ابراهیم با این حمله حماس به نقطه پایان خود نزدیک می‌شود؟ آیا عربستان مسیر روابط و صلح با اسرائیل را به پیش می‌برد؟ بی‌شک پاسخ به این سوالات در شرایط کنونی در میانه جنگ و در آستانه طرح‌ها و نقشه اسرائیل برای تصرف غزه، کمی سخت و دشوار می‌نماید. اما با وجود این با توجه به شرایطی که عربستان را به سمت صلح با اسرائیل کشاند و با توجه به سود و زیان حاصل از این رابطه، می‌توان پاسخی اولیه از طریق در کنار هم قرار دادن داده‌ها، نمادها و نشانه‌ها به این پرسش‌ها داد. 

عربستان برای صلح با اسرائیل، منافع اقتصادی و سودی کلان از طرح‌واره توسعه خود کسب کرده بود؛ یعنی در نتیجه تحسین روابط با اسرائیل و برقراری صلح، عربستان جزو کشورهای تاثیرگذار اقتصادی در عرصه جهانی قرار می‌گیرد که اگر تنها به این سود توجه داشته باشیم در منطقه خاورمیانه با برقراری موازنه قدرت با شرق و غرب در عرصه اقتصادی، به کشوری آوانگارد و پیشرو درجهان اسلام در رهبری این جهان تبدیل خواهد شد. اگر پیش از این، تلاش می‌شد تا به پشتوانه‌های دینی، عربستان در راس کشورهای اسلامی-عربی قرار بگیرد، با قدرت اقتصادی، این معادله به تاثیرگذاری و تصمیم‌سازی هم منجر می‌شود. این وضعیت به آسانی برای عربستان به دست نیامده است که اکنون با حمله حماس به نقطه پایان آن فکر کند. با این حال، این روزها با حمایت کلامی از مردم غزه و محکومیت برخورد خشن اسرائیل، خواستار پایان حملات اسرائیل به غزه شده؛ با وجود این شدت عمل نه در مواضع و نه در کلام دیده نمی‌شود. با وجود این هر حرکت نابخردانه از سوی حکام عربستان، افکار عمومی داخلی و جهان اسلام را علیه آنها برمی‌انگیزد. هر موضعی که دفاع از فلسطین و مردمش نباشد، عربستان را در موازنه رهبری جهان عربی با خسارت‌های بسیار روبه‌رو خواهد کرد. لحظات جنگ را عربستان با مواضع زیگزاگی به پیش می‌برد. یعنی در مقام اول تلاش می‌کند همراه با دیگر کشورهای اسلامی، این جنگ را به پایان برسانند. در این مسیر، عربستان بی‌میل نیست که با دریافت ضرباتی از قدرت و توان نظامی و تاثیرگذاری حماس در فلسطین کاسته شود؛ زیرا همان‌طور که اشاره شد، عربستان برای پیشبرد اهداف خود در عرصه سیاسی و اقتصادی به شدت نیازمند صلح، آرامش و امنیت منطقه‌ای است. هرگونه جنگ و مواجهه نظامی، اهداف مدنظر عربستان را با خطر روبه‌رو می‌کند. در این چهارچوب، عربستان تلاش خواهد کرد از توسعه دامنه این جنگ جلوگیری کند تا با ایجاد استقرار و امنیت در منطقه، جریان افراط‌گرایی سیاسی در میان گروه‌های سیاسی عربی روبه افول روند. در نهایت آرامش، عربستان پرونده مسکوت صلح با اسرائیل را در لحظه‌ای دیگر و با قدرت بیشتر باز خواهد کرد. صلح با اسرائیل برای کشورهای عربی توسعه‌گرا بسیار مهم‌تر از اهداف ایدئولوژیک خواهد بود. از دیدگاه بسیاری از سیاستمداران عرب در کشورهای حوزه خلیج‌فارس، ایجاد بلوک قدرتمند اقتصادی در منطقه، آنان را با سرعت بیشتری به اهدافشان می‌رساند تا درگیری‌های ایدئولوژیک و جنگ‌های بی‌نتیجه. از این‌رو، محمد بن‌زاید، امیر امارات متحده عربی؛ محمد بن‌سلمان، ولیعهد عربستان و هیثم بن‌طارق سلطان عمان در کنار حمد بن‌خلیفه، پادشاه بحرین بلوک قدرتمند اقتصادی را در منطقه خلیج‌فارس برمی‌سازند تا با این قدرت، موازنه معادلات جهانی را به نفع خود و جهان عرب و اسلام متحول کنند.

نتیجه‌گیری

در این نوشتار تلاش کردیم جلوه‌ای از تحولاتی را که عربستان با سر کار آمدن محمد بن‌سلمان با آن روبه‌رو شده است ترسیم کنیم. این تصویر کلی به ما کمک کرد تا اهداف عربستان را در عصر جدید حکمرانی خود بهتر بشناسیم؛ آن گاه از زاویه آن به فهم نقش عربستان در معادلات قدرت جنگ غزه با اسرائیل واقف شویم. عربستانی که پیش از این جنگ با صلح اسرائیل دو خواسته بزرگ خود یعنی دست یافتن به دانش هسته‌ای و تجهیز ارتش خود به سلاح‌های نوین را محقق‌شده می‌دید، اکنون در این جنگ نه صلح و نه دستیابی به خواسته‌اش را می‌بیند. از این جهت، تمام همت عربستان معطوف به مدیریت صحنه جنگ برای جلوگیری از گسترش آن و حرکت به سمت آرامش و استقرار خواهد بود. همچنین از نانوشته‌های سیاسی عربستانی می‌توان فهمید که ضعف قدرت نظامی گروه‌های اسلام‌گرای فلسطینی و حمایت از جریان سکولار برای تحقق امنیت و ثبات در منطقه را در ذهن می‌پروراند. چرا که برخلاف دو کشور ایران و قطر که حمایت همه‌جانبه از مساله فلسطین و جریان اسلام‌گرای آن حماس و جهاد اسلامی، دارند مواضع کشورهای عربی حوزه خلیج‌فارس از عربستان، بحرین، امارات تا عمان تنها معطوف به مساله کلی فلسطین و مردم آن و دفاع از دو دولت همجوار بوده است. از این مواضع می‌توان دریافت که عربستان تا اطلاع ثانوی، صلح با اسرائیل را تا کسب آرامش و استقرار در منطقه مسکوت خواهد گذاشت. سپس در لحظه‌ای با اهدافی چون ضعف گروه‌های اسلام‌گرا، این صلح را بدون هیچ مزاحمی برای رسیدن به قدرت اقتصادی، محقق خواهد کرد. 

دراین پرونده بخوانید ...