رقابتهای سیاسی تحتالشعاع منافع اقتصادی
تحلیل جنگ تجاری آمریکا و چین از دیدگاه حجت قندی
تصمیمات اخیر ترامپ در خصوص اعمال تعرفه تجاری علیه چین با واکنش مقامات چینی و اقدامات تلافیجویانه آنها همراه شده است. از سوی دیگر ایالات متحده چالش دیگری را با ایران در خلیجفارس در پیش گرفته است و همین مساله باعث شده ایران در تنش آمریکا با چین بتواند نقشآفرینی کند. پرسشی که در این میان مطرح میشود این است که آیا ایران نقش قربانی را در این تنش دارد؟ در این گفتوگو سعی شده تا با لنز اقتصادی به مسائل نگریسته شود هرچند در بررسی اقتصادی مسائلی اینچنینی بدون شک مسائل امنیتی و سیاسی نیز در تحلیلها لحاظ میشود.
تصمیمات اخیر ترامپ در خصوص اعمال تعرفه تجاری علیه چین با واکنش مقامات چینی و اقدامات تلافیجویانه آنها همراه شده است. از سوی دیگر ایالات متحده چالش دیگری را با ایران در خلیجفارس در پیش گرفته است و همین مساله باعث شده ایران در تنش آمریکا با چین بتواند نقشآفرینی کند. پرسشی که در این میان مطرح میشود این است که آیا ایران نقش قربانی را در این تنش دارد؟ در این گفتوگو سعی شده تا با لنز اقتصادی به مسائل نگریسته شود هرچند در بررسی اقتصادی مسائلی اینچنینی بدون شک مسائل امنیتی و سیاسی نیز در تحلیلها لحاظ میشود.
♦♦♦
از نظر شما، تنش تجاری ایجادشده میان آمریکا و چین تا چه حد جدی است؟
نخستین موضوعی که باید مطرح شود این است که رابطه خود آمریکا و چین بهخصوص از نظر اقتصادی از چه جنس رابطهای است. چون اگر بتوانیم از نظر اقتصادی به این پرسش پاسخ دهیم که رابطه آمریکا و چین از نظر اقتصادی به کدام سمتوسو میرود آنگاه میتوانیم جوابی برای آینده رابطه سیاسی و امنیتی آمریکا و چین و در نهایت ذهنیت آنها به ایران پیدا کنیم.
رابطه اقتصادی و سیاسی میان چین و آمریکا به نظر من مهمترین رابطهای است که میتوان بین هر دو کشور در جهان متصور شد. به این دلیل که در وهله نخست این دو کشور با فاصله زیاد از رتبه سوم، بزرگترین اقتصادهای جهان هستند و ثانیاً حجم تجاری میان این دو کشور بسیار زیاد است به طوری که از دید آمریکا، حجم مبادلات تجاری با چین تنها با دو کشور همسایه (کانادا و مکزیک) قابل مقایسه است. ظاهر قضیه این است که یک کسری بازرگانی بزرگی در این میان وجود دارد، یعنی حجم صادرات چین به آمریکا حدود 400 میلیارد دلار بیشتر از حجم صادرات آمریکا به چین است. اما این تنها ظاهر قضیه است چراکه قسمت بزرگی از این مازاد صادرات چین به آمریکا، صادرات مجدد لوازم خانگی و وسایل الکترونیک (re-export) است. به عنوان مثال آیفونی که در چین ساخته شده، قطعاتش از کشورهایی نظیر آمریکا، کره جنوبی و ژاپن آمده و چین تنها کار مونتاژ آنها را انجام داده و به آمریکا صادر میکند. نکته دیگری که نباید فراموش کرد این است که تولید شرکتهای آمریکایی در چین (In-housing production) در سال 2016 حدود 360 میلیارد دلار بوده که رقمی تقریباً معادل کسری بازرگانی میان دو کشور است. در حالی که تولید شرکتهای چینی در آمریکا به مراتب کمتر از این رقم است. علاوه بر این باید به این نکته توجه داشت که برای شرکتهایی نظیر جنرال موتورز یا اپل بازار چین بازار بسیار بزرگی محسوب میشود و گذشتن از این بازار بعید به نظر میرسد. در مجموع با احتساب جمیع جوانب به این نتیجه میرسیم که این دو کشور گریزی از رابطه اقتصادی با یکدیگر نخواهند داشت. دو نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که من قصد ندارم بگویم جنگ تجاری اخیر میان آمریکا و چین اصلاً مهم نیست ولی اگر به آمار نگاه بکنیم متوجه میشویم که روی تجارت میان این دو کشور تاثیری نگذاشته است بلکه بر نگرش سرمایهگذاری جهانی (attitude world investment) تاثیرگذار بوده است. یعنی انگیزه سرمایهگذاران برای سرمایهگذاری در این دو کشور کمتر شده است. ولی تجارت میان آمریکا و چین همچنان قوی و نزدیک به رکوردهای تاریخی میان این دو کشور است، بنابراین میتوان گفت این جنگ تجاری تا به حال به تجارت میان دو کشور آسیب جدی نزده است.
نکته دوم این است که آمریکا و چین از نظر تکنولوژی به هم وابستهاند. برای مثال دعوای اخیر شرکت هوآوی با آمریکا این موضوع را ثابت کرد که کمپانیهای الکترونیک چینی برای فعالیت تا چه حد به فناوریهای الکترونیک نظیر تراشه آمریکا وابستهاند و در مقابل شرکتهای آمریکایی نظیر دل، اپل و اچپی به فناوری تولید چین که در هیچ جای دنیا قابل مشاهده نیست، نیاز دارند و گذشتن از این وابستگی چندان آسان نیست. بنابراین پیشبینی من این است که به خاطر قوی بودن منافع اقتصادی میان این دو کشور، رابطه میان چین و آمریکا در آینده گسترش پیدا خواهد کرد و همزمان با آن، رقابت امنیتی و سیاسی میان دو کشور وجود خواهد داشت. اما به خاطر منافع اقتصادی بسیار بالا، رقابتهای سیاسی تحتالشعاع منافع اقتصادی قرار خواهند گرفت. البته بر این تحلیل یک ایراد وارد است و آن هم منطقی بودن آن است که این موضوع هم از آن نشات میگیرد که من از لنز اقتصاد به این مساله وارد شدهام. ذکر این نکته از این لحاظ حائز اهمیت است که ما در ایران به اولویت دادن به مسائل امنیتی و سیاسی بر مسائل اقتصادی عادت داریم و حتی در نزد خیلی از روشنفکران ما بیان این مساله که منافع اقتصادی موضوع بسیار مهمی است، موضوعی عجیب و حتی توهینآمیز تلقی میشود.
اگر از چارچوب رقابت چین و آمریکا به ایران نگاه کنیم، ایران در چه جایگاهی قرار دارد؟
در ابتدا باید به این موضوع اشاره کنم که ایران هم از نظر اقتصادی و منابع انرژی و هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر امنیتی کشور بسیار مهمی محسوب میشود. ضمن اینکه واضح است که آمریکا و چین هرکدام اگر میتوانستند سعی میکردند ایران را در اردوگاه خودشان قرار دهند. از سوی دیگر در آمریکا دید یک فرد آکادمیک با بولتون و ترامپ در خصوص ایران همگی با یکدیگر متفاوت هستند. بنابراین اگر از این موضوعات بگذریم میتوان از دید انرژی این موضوع را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.
دیدی که در حوزه انرژی در دنیا وجود دارد این است که برای دسترسی بیشتر به انرژی باید در مناطق سرشار از انرژی حضور نظامی داشت تا از این موضوع اطمینان حاصل شود که در آینده میتوان انرژی را از منابع تولید انرژی به دست آورد. همین موضوع باعث شده تا حضور نظامی در خلیجفارس برای بسیاری از کشورها توجیهپذیر باشد. من با این دید مخالفم. در دنیای امروز اگر به جنگ تجاری آمریکا و چین، اروپا و آمریکا و چین و اروپا نگاهی بیندازیم متوجه میشویم که مساله هیچکدام از این جنگها این نیست که چرا شما این کالا را به ما نمیفروشید بلکه مساله این است که چرا این کالا را از ما نمیخرید. در حوزه انرژی نیز همین مساله وجود دارد. کشورهای تولیدکننده انرژی به دنبال قطع کردن شریان فروش انرژی به کشورهای دیگر نیستند بلکه آنها به دنبال پیدا کردن مشتری هستند. بنابراین دلیلی به حضور نظامی نیست. همه کشورهای تولیدکننده انرژی به شدت به دنبال صادر کردن محصولات خود به گوشهای از دنیا هستند. ایران، عربستان، ونزوئلا و حتی آمریکا نیز از این امر مستثنی نیستند. در واقع همه تولیدکنندگان انرژی دنیا به دنبال مشتری برای تولیدات خود هستند. وقتی همه دنیا فروشندهاند و دعوا سر فروختن است دیگر نیاز به حضور نظامی برای تضمین امنیت کالا معنایی ندارد. تنها کافی است بازار وجود داشته باشد. شما اگر پول داشته باشید، انرژی به هر شکل ممکن به سراغ شما میآید. البته باید به این دیدگاه به عنوان مکمل دیدگاههای دیگر نگاه کرد.
اجازه دهید از دید دیگر به مساله انرژی میان ایران و چین نگاهی بیندازیم. در شرایط تحریم، ایران روزانه حدود 300 تا 400 هزار بشکه به چین نفت صادر میکند و با توجه به واردات 10 میلیون بشکهای نفت چین، نفت ایران حدود چهار درصد کل واردات نفت چین خواهد بود و سهم چهاردرصدی توجیهی برای لشگرکشی منطقهای نخواهد بود. بنابراین داشتن دید صرفاً اقتصادی نمیتواند بسیاری از مسائل مطرح در جامعه (نظیر رقابت چین با آمریکا در منطقه بر سر انرژی) را توجیه کند.
نقش اتحادیه اروپا و روسیه در تنش میان آمریکا و چین چه خواهد بود؟
آمریکا یک رهبر غیررسمی (De-facto leader) در غرب محسوب میشود، بنابراین اگر قرار باشد اروپا در این تنش جانب یکی از دو کشور را بگیرد به سمت آمریکا خواهد رفت. اما همان انگیزههای اقتصادی که باعث میشود روابط چین و آمریکا در درازمدت توسعه داشته باشد، دلیلی بر تداوم رابطه اتحادیه اروپا با چین نیز خواهد شد چراکه این اتحادیه در اقتصاد جهان تقریباً همتراز با آمریکا محسوب میشود و منافعش در آن است که رابطه اقتصادی خود را با چین گسترش دهد.
روسیه نیز قبلاً در پوستین دیگر با غرب رقابت کرده و در آن پوستین کمونیستی شکست خورده است. ولی این موضوع باعث نمیشود که روسیه را شکستخورده بدانیم. این کشور به یک قدرت منطقهای و جهانی تبدیل شده است و احتمالاً از نظر سیاسی و امنیتی همچنان رقیب آمریکا و اتحادیه اروپا خواهد ماند اما از نظر اقتصادی در مقایسه با آمریکا، چین، اتحادیه اروپا و روسیه اصلاً در این بازی مطرح نیست.
با توجه به تنشی که در حال حاضر میان آمریکا و چین در مسائل تجاری وجود دارد، از کجا آنقدر اطمینان دارید که روابط چین و آمریکا یا چین با اتحادیه اروپا در درازمدت رو به گسترش خواهد بود؟
اجازه دهید با مثالی این مساله را شرح دهم. پیشبینی وضعیت آب و هوا در یک ماه آینده در شهرهای مختلف دنیا کار بسیار دشواری است اما دانشمندان هواشناسی متوسط دمای هوا را در آینده پیشبینی میکنند. اینکه ما نمیتوانیم با دقت بالا دمای هوای یک شهر را در یک ماه آینده پیشبینی کنیم، اما چطور میتوانیم دمای متوسط کره زمین را در صد سال آینده پیشبینی کنیم، کمی متناقض به نظر میرسد. به همین طریق به دلیل وقایع متعدد، روابط آمریکا و چین نیز در کوتاهمدت قابل پیشبینی نیست ولی دلیلی نمیشود که آینده بلندمدت روابط میان این دو کشور و روند روابط دوجانبه را نتوان پیشبینی کرد. از نظر من روابط میان چین و آمریکا در درازمدت کاملاً مستقل از اشخاصی چون ترامپ و شی است.
چرا پیشبینی رابطه آمریکا و چین در کوتاهمدت مشکل است؟
این پرسش را میتوان با مثالی از اقتصاد خرد توضیح داد. وقتی شما یک بازار انحصارگر با یک بازیگر را تحلیل میکنید، خروجی خیلی راحت به دست میآید. از سوی دیگر وقتی که بازار رقابتی را مورد تحلیل قرار میدهید به دلیل اینکه هزاران بازیگر در آن وجود دارد، باز هم تعیین خروجیها کار سادهای است. به محض اینکه بخواهید بازاری را تحلیل کنید که در آن دو بازیگر عمده وجود دارد، تحلیل بازار کار بسیار سختی میشود چراکه کنش یکی به واکنش دیگری بستگی پیدا کرده و یک بازی استراتژیک شکل میگیرد. به همین دلیل است که در چنین شرایطی از نظریه بازیها استفاده میکنند. اما نظریه بازیها به ما میگوید وقتی دو بازیگر وجود دارد، هزاران نوع بازی میتواند شکل بگیرد. تحلیل خروجی یک بازی وقتی دو بازیگر عمده نظیر ترامپ و شی وجود دارد کار بسیار دشواری است. حال اگر روسیه و اتحادیه اروپا و ایران را به عنوان بازیگران دیگر در نظر بگیرید یک بازی استراتژیک پیچیده تشکیل میشود که در کوتاهمدت پیشبینی نتایج آن کار بسیار دشواری است.
نزاع میان چین و آمریکا چگونه بر ایران تاثیر خواهد گذاشت؟
تصور کنیم ایران با هر دو کشور روابط سیاسی و اقتصادی قدرتمندی داشت. در صورتی که نزاعی میان این دو کشور رخ میداد میتوانست با نزدیک شدن به یکی از کشورها از دیگری امتیازات بیشتری بگیرد و برعکس. اما در حال حاضر ایران با یکی از دو طرف اصلاً رابطهای ندارد و در چنین شرایطی وقتی تنشی میان ایران و آمریکا به وجود بیاید این چین است که میتواند از هر دو طرف امتیاز بگیرد. بنابراین به نظر من چین دست بالا را در رابطه میان این سه کشور دارد.
برخی معتقدند این نزاع پتانسیلها و امکانات مناسبی نظیر افزایش قیمت نفت و گاز میتواند برای ما داشته باشد، آیا چنین تحلیلی میتواند درست باشد؟
از نظر من تنش میان آمریکا و چین منجر به افزایش قیمت نفت و گاز نمیشود. به نظر من اگر این تنش ادامه پیدا کند و طبق پیشبینی برخی اقتصاددانان باعث ایجاد رکود در اقتصاد جهانی شود در این صورت قیمت نفت و گاز در نتیجه کاهش سرمایهگذاری ناشی از تنش کم خواهد شد. بنابراین اگر از دید اقتصادی به این موضوع نگاه کنیم، تنش بیشتر به ضرر ایران خواهد بود. اما اگر از دید سیاسی به مساله نگاه کنیم، میتوان این برداشت را کرد که تمرکز آمریکا از ایران بیشتر معطوف به چین خواهد شد. این دیدگاه ممکن است درست باشد ولی باز هم این موضوع به افزایش نفت و گاز منجر نخواهد شد.
آیا ایران در مرکز مسائل جغرافیای سیاسی قرن 21 میلادی قرار دارد؟
اگرچه پاسخ به این پرسش خارج از حیطه علاقه من است ولی به نظر من خیر. ولی برای اینکه کل خاورمیانه تبدیل به یک مرکز مهم اقتصادی در جهان شود، باید مسائل سیاسی آن کمرنگتر شود ولی متاسفانه در آینده نزدیک این موضوع محقق نخواهد شد.
برخی تحلیلگران معتقدند، با توجه به شرایط پیشآمده اخیر در منطقه و همچنین مستقل بودن این کشور از نظر تامین انرژی، خلیجفارس دیگر اهمیت قبلی را برای ایالات متحده ندارد و این کشور در حال ترک خلیجفارس است اما دستهای دیگر بر این باورند که به دلیل پیشرفت شدید چین در همه زمینهها بهخصوص اقتصاد، آمریکا میخواهد دسترسی چین به منابع نفت و گاز خلیجفارس را محدود کند، به نظر شما معادلات قدرت در خلیجفارس به نفع کدامیک از این دو غول خواهد چربید؟
از نظر من، حتی اگر آمریکا تمام انرژی و نفت خود را در داخل کشور تولید کند بازهم به منزله مستقل بودن این کشور از اتفاقات بخش انرژی در جهان نیست. از سوی دیگر تمام سیاستهای آمریکا در خاورمیانه نیز به دلیل ایجاد مانع برای چین نیست. به نظر من بسیاری از سیاستهای آمریکا و حضور نظامی این کشور در خلیجفارس متوجه ایران است. همچنین از نظر من آمریکا قصدی برای محدود کردن دسترسی چین به منابع انرژی خلیجفارس ندارد مگر اینکه جنگی میان دو کشور رخ دهد که این موضوع از نظر من کاملاً غیرمحتمل است. بر فرض که آمریکا بخواهد دسترسی چین به منابع انرژی خلیجفارس را کم کند، چگونه میتواند چنین کاری بکند؟ آیا از بقیه کشورها میخواهد به چین نفت صادر نکنند؟ آیا به صورت نظامی برای نفتکشهای چینی مانع ایجاد میکند؟ بنابراین از نظر من چنین اتفاقی دور از تصور است.
نکته دیگری که در این میان وجود دارد این است که کشورهای خاورمیانه به دلایل متفاوتی به آمریکا و چین نیاز دارند. خدمات مالی و خدمات تکنولوژی آمریکا چیزی است که چین نمیتواند به این کشورها بدهد، از سوی دیگر بسیاری از کالاها و خدماتی وجود دارد که چین به این کشورها میدهد. بنابراین گمان نمیکنم کشورهای خاورمیانه بتوانند یکی از این دو کشور را برای مراودههای تجاری انتخاب کنند. در نتیجه خاورمیانه نمیتواند به حیاط خلوت آمریکا یا چین تبدیل شود.
چندی پیش، علی لاریجانی در دیدار با وزیر امور بینالملل حزب کمونیست اعلام کرد: «طبق تاکید رئیسجمهور چین بر تدوین برنامه درازمدت 25ساله، ایران هم برنامهای را تدوین کرده و برای تبدیل این برنامه به سند راهبردی مشترک، خواستار مذاکره با چین است.» به نظر شما اهداف ایران و چین در این رابطه چیست؟
معتقدم ایران باید روابط خود با همهجای دنیا را گسترش دهد و چین نیز بخشی از این دنیا به حساب میآید. ما به بازارها و تکنولوژی چین و دیگر کشورها نیاز داریم. ما باید رابطه خود را با بسیاری از کشورهای دنیا بهتر کنیم ولی تحریمها مانعی بر سر راه پیشرفت اقتصادی و تکنولوژیک ایران هستند. بنابراین تقویت روابط ایران با چین اتفاقی بسیار خوشایند است. اما در شرایط فعلی معتقد نیستم که بستن قرارداد بلندمدت با چین کار درستی باشد چراکه هر دو طرف میدانند ایران از طرف غرب تحت فشار است، بنابراین چین در مذاکرات قدرت چانهزنی بیشتری خواهد داشت. بنابراین بهتر است در حال حاضر به دنبال توافقهای کوتاهمدت باشیم.
آیا دوستی با چین میتواند، آینده تجاری و اقتصادی کشور را تضمین کند؟
از نظر من، باید به بازار و تکنولوژی چین دسترسی داشت و در مقابل چین هم از بازار داخلی ما برای سرمایهگذاری استفاده کند. علاوه بر این ایران باید بتواند به بازار اروپا، روسیه و آمریکا و همچنین تکنولوژی غرب و ژاپن دسترسی داشته باشد به این دلیل که تکنولوژی در جهان به سرعت در حال تغییر است و کشورهایی که به فناوری دسترسی دارند و با تغییرات آن خود را وفق میدهند پیشرفت خواهند کرد. اگرچه نباید پیشرفتهای صنعتی و فناوری اخیر کشور را دستکم گرفت ولی باید پذیرفت که سرعت رشد تکنولوژی در جهان بسیار سریع است و شایسته است که ایران با پتانسیلی که دارد به این فناوریها دسترسی داشته باشد. بنابراین به جز چین ایران باید به فناوری و بازار همه اقتصادهای مهم جهان دسترسی داشته باشد.