دومینوی بیپایان
پیشزمینهسازی چگونه افسار تفکر را در دست میگیرد؟
ذهن انسان به دنبال این است که همیشه برای اتفاقات، رابطهای علتومعلولی ایجاد کند، همهچیز را به هم ربط داده و قصهای منسجم تشکیل دهد؛ قصهای که اکثر اوقات تخیلی است و هیچوقت هم اتفاق نخواهد افتاد، حداقل میتوان گفت شاید واقعیت پیدا کند، ولی هرگز حقیقت ندارد. نویسنده این قصه سیستم 1 است؛ سیستمی که دوست دارد همهکاره باشد و خیلی از اوقات هم همهکاره است. سیستمی که باید کنترل شود و وظیفه کنترل و البته اصلاح عملکردش بر عهده سیستم 2 است. یکی از وظایف اصلی سیستم 2 نظارت و کنترل افکار و کارهایی است که سیستم 1 پیشنهاد کرده، که برخی مجاز میشوند مستقیماً در رفتار نمود یابند و بقیه سرکوب یا اصلاح میشوند. درواقع همه افراد وقتی سیستم 1 آنها فرماندهی کارهایشان را به دست میگیرد در دام تصورات مختلف آن هم از نوع زنجیروار گیر میافتند. پرسش مهم این است که این زنجیره افکار چگونه تشکیل و هدایت میشود؟
کاری که سیستم 1 با تصور میکند در کتاب «تفکر، سریع و کُند» بهزیبایی تشریح شده است: تصور ممکن است عینی یا انتزاعی باشد و میتواند به شیوههایی گوناگون بیان شود: به شکل یک فعل، یک اسم، یک صفت یا به شکل مشتی گرهکرده. روانشناسان تصورات را به شکل گرههایی در شبکهای عظیم که حافظه یادآورنده نامیده میشود درنظر میگیرند. در ایـــن شبکه هر تصور با تصورات متعدد دیگری مرتبط است. این ارتباطات انواع گوناگونی دارند: علتها با معلولهایشان در ارتباطاند (مانند ویروس با سرماخوردگی)؛ چیزهــا بــا ویژگیهایشان (مانند لیموترش با رنگ سبز)؛ چیزها با طبقهای که به آن تعلق دارند (مانند موز با میوه). امروزه ما دیگر ذهن را در حال گذر از زنجیرهای از تصورات خودآگاه در آن واحد درنظر نمیگیریم. در نگاه جدیــد بـه چگونگی کارکرد حافظه یادآورنده، در یک لحظه اتفاقات زیادی میافتند. یک تصور کـه فعال شده است صرفاً یک تصور دیگر را برنمیانگیزد، بلکه مجموعه تصورات دیگری را برمیانگیزد و آنها نیز تصورات دیگر را، بنابراین تعدادی از این تصورات در ضمیر خودآگاه ثبت میشوند؛ بسیاری از فعالیتهای تفکر یادآورنده در سکوت انجام میشوند و از خودآگاه (سیستم 2) پنهان میمانند. پذیرش اینکه فعالیت ذهن به شکلی محدود در دسترس ماست کار سادهای نیست، زیرا در حالت طبیعی با تجربیات ما مغایرت دارد. این نکته حقیقت محض است که شما خیلی کمتر از آنچه تصور میکنید در مورد خودتان میدانید.
سیستم 1 دروغ میبافد
سیستم 1 همهفنحریف است. این سیستم میتواند همچون یک خیاط با نخهایی به رنگهای مختلف، لباسی زیبا از تصورات غلط بر تن حقیقت کند که اگر هم بتوان آن را از تن حقیقت درآورد همچون کلافی سردرگم میماند که نمیتوان رشتههای آن را از هم گسست تا روند آن را پیدا کرد و در آینده آن روند را تشخیص داد.
بسیاری از واکنشها و افکار، سریع، خودکار و بدون تلاش به وجود میآیند، شما قصد انجامدادن آنها را ندارید و نمیتوانید آنها را متوقف کنید. این عملیات یکی از کارهای سیستم ۱ است. فکرهایی که برانگیخته شدهاند به شکل آبشاری پراکنده از فعالیتهای مغزی، افکار دیگری را به ذهن میآورند؛ به این حالت «فعالسازی یادآورنده» میگویند. ویژگی اساسی این مجموعه پیچیده از رویدادهای ذهنی، پیوستگی آنهاست. هر عامل با بقیه در ارتباط است و عوامل دیگر را تثبیت و تحکیم میکند؛ کلمهای که خاطراتی را به یاد میآورد و این خاطرات احساساتی را برمیانگیزاند و این احساسات نیز حالتهایی در چهره و واکنشهایی مانند کشیدگی کلی عضلات و اکراه را نشان میدهند. حالتهای چهره و اکراه، احساساتی را که با آنها مرتبط است تشدید میکنند و این احساسات نیز بهنوبه خود افکار هماهنگ را تقویت میکنند. همه این مراحل یکباره و بهسرعت اتفاق میافتند و باعث ایجاد الگوی تقویتکننده واکنشهای شناختی، احساسی و جسمانی میشوند که هم متنوع و هم یکپارچه هستند.
دنیل کانمن میگوید: «دو کلمه غیرعادی و غیرمرتبط به هم را تصور کنید. شما طی یک ثانیه یا در همین حدود موفق شدید بهصورت خودکار و ناخودآگاه به دستاوردی چشمگیر برسید. سیستم ۱ از رویدادی کاملاً غیرمنتظره شروع کرد و موقعیت موجود (کنار هم قرار گرفتن غیرعادی دو کلمه) را تا حد امکان معنا بخشید؛ ایـــن کلمهها را به یک داستان علتومعلولی مربوط کرد، تهدیدهای احتمالی از کوچک گرفته تا بزرگ را سنجید و برای اتفاقهای آینده زمینهای فراهم آورد؛ یعنی شما را آماده کرد با رویدادهایی مواجه شوید که محتملترند؛ همچنین با سنجیدن اینکه رویدادهای حال حاضر تا چه حد غیرمنتظرهاند نیز زمینه مناسبی فراهم کرد. سرانجام به جایی رسیدید که از گذشته خبر داشتید و برای آینده آماده بودید. عجیب آنکه سیستم 1 شما تلفیق محض این دو کلمه را نمودی از واقعیت تلقی کرد.»
قصه به مقدمهچینی نیاز دارد
سیستم 1 برای اینکه بتواند ورودی خود را بدون هیچ تغییری به همان شکل به خروجی تبدیل کند، بسیار زیبا مقدمهچینی میکند. این سیستم برای رسیدن به هدفش از هیچ کوششی دریغ نمیکند و میخواهد بدون اینکه بدانید شما را به سمتی که میخواهد سوق دهد.
تا چندین دهه پیش، تنها راه بررسی یادآوری این بود که از افراد سوالهایی از این قبیل پرسیده شود: وقتی کلمه روز را میشنوید، نخستین کلمهای که به ذهنتان میآید، چیست؟ پژوهشگران پاسخهایی از قبیل شب، آفتابی یا طولانی را فهرست میکردند. در سال ۱۹۸۰، روانشناسان کشف کردند که مواجهه با یک کلمه در سهولت برانگیختهشدن بسیاری از کلمههای مربوط دیگر، تغییرات فوری و قابلمحاسبه به وجود میآورد. اگر بهتازگی کلمه خوردن را دیده یا شنیده باشید، احتمال اینکه حرف جاافتاده کلمه ک-اب را در کباب کامل کنید، بیشتر است تا کتاب. البته عکس این ماجرا نیز صادق است، یعنی اگر پیشتر کلمه مطالعه را دیده بودید انتخابی متفاوت داشتید. این فرآیند اثر «پیشزمینهسازی» نام دارد، یعنی کلمه خوردن فکر کباب را پیشزمینهسازی میکند و کلمه مطالعه سبب پیشزمینهسازی کتاب میشود.
کانمن میگوید: «اثر پیشزمینهسازی شکلهایی متفاوت دارد. اگر فکر خوردن بهتازگی در ذهن شما باشد مهم نیست که از آن آگاه باشید یا نه؛ کلمه کباب را حتی وقتی بهصورت مبهم نوشته یا بیان شود زودتر تشخیص میدهید و مطمئناً تصور کباب نیست که برای شما پیشزمینهسازی میشود، بلکه بسیاری از تصورات مربوط به خوردن مثل چنگال، گرسنه، چاق، رژیم و بیسکویت نیز همین وضعیت را دارند. اگر آخرین وعده غذای خود را روی یک میز لق در رستوران صرف کرده باشید نسبت به میز لق نیز همین حالت را خواهید داشت. علاوه بر این، تصورات پیشزمینهسازیشده میتوانند فکرهای دیگری را پیشزمینهسازی کنند، اگرچه به شکلی ضعیفتر. این روند مانند موجهای آب سطح برکه از یک قسمت کوچک در یک شبکه وسیع از تصورات یادآورنده شروع میشود.»
پیشزمینهسازی به واژهها و مفاهیم محدود نمیشود. البته شما از طریق تجربه خودآگاه متوجه این موضوع نمیشوید، اما باید این تصور عجیب را بپذیرید که کارها و احساسات شما از طریق رویدادهایی پیشزمینهسازی میشوند که حتی از آنها آگاه نیستید. در آزمایشی بسیار مشهور جان بارگ و همکارانش از گروهی از دانشجویان دانشگاه نیویورک (که اغلب ۱۸ تا ۲۲ساله بودند) خواستند با پنج کلمه جملههای چهارکلمهای بسازند. به یک گروه از دانشجویان کلمههای درهمریخته دادند که نیمی از آنها با پیری در ارتباط بود، مانند: فراموشکار، فلوریدا، طاس، جوگندمی، چینوچروک. وقتی دانشجویان جوان این تمرین را به پایان رساندند از آنها خواستند به اتاقی در انتهای سالن بروند و تمرین دیگری انجام دهند. پیمودن این مسافت کوتاه در واقع همان تمرین بعدی بود. پژوهشگران، بدون جلبتوجه، زمان رفتن از این سوی سالن به سوی دیگر آن را اندازه گرفتند. همانگونه که بارگ پیشبینی کرده بود افرادی که جملات با مضمون پیری را مرتب کرده بودند، به شکل بارزی آرامتر از افراد دیگر این مسیر را پیمودند، به نتیجهای که در اثر این تحقیق حاصل شد «اثر فلوریدا» میگویند.
«اثر فلوریدا» شامل دو مرحله از پیشزمینهسازی میشود. در مرحله نخست، مجموعهای از کلمهها فکرکردن به سالمندی را پیشزمینهسازی میکنند، گرچه کلمه پیر اصلاً ذکر نشده است؛ در مرحله بعد، این افکار یک رفتار یعنی آهسته راهرفتن را که با پیری یادآوری میشود پیشزمینهسازی میکنند. همه این مراحل بدون آگاهی صورت میگیرد. بعدها وقتی از دانشجویان پرسیدند، هیچیک متوجه نشده بودند که این کلمـههــا مضمون مشترکی دارند و همه آنها تاکید داشتند که آن کلمهها هیچ اثری در کارهایی که پس از تمرین انجام دادهاند نداشته و تصور سالمندی به ضمیر خودآگاه این افراد نیامده، اگرچه رفتارشان تغییر کرده بود.
در پژوهشی دیگر، برعکس پژوهشی که بارگ و همکارانش در نیویورک انجام دادند از دانشجویان خواستند پنج دقیقه با سرعت 30 گام در دقیقه که در حدود یکسوم سرعت معمولشان بود در اتاق راه بروند. پس از این تجربه کوتاه، شرکتکنندگان در پژوهشی در تشخیص کلمههای مربوط به سالمندی نظیر فراموشکار، پیر، تنها و... سریعتر عمل کردند. در این پژوهش، اثر پیشزمینهسازی متقابل به ایجاد واکنشی منطقی گرایش پیدا کرده بود، یعنی اگر در ذهن شما پیشزمینهسازیشده بود که به سالمندی بیندیشید، میخواستید مانند سالمندان رفتار کنید و مانند سالمندان رفتارکردن نیز فکرکردن به سالمندی را تقویت میکند. در حال حاضر استفاده از پیوندهای متقابل در شبکه یادآورنده رایج است. برای مثال، ســرگـرمبــودن باعث میشود بخواهید لبخند بزنید و لبخندزدن نیز باعث میشود احساس سرگرمبودن داشته باشید.
پیشزمینهسازی پایانی ندارد
هرکس در زندگی شخصی خود و با توجه به محیطی که در آن است میتواند پیشزمینهسازی کند و بهواسطه این عمل، از آن تاثیر بپذیرد یا بر دیگران اثر بگذارد؛ بدون اینکه به دنبال حقیقت یا حتی واقعیت باشد و از آمار بهره بگیرد. یکی از وظایف اصلی تجار، فروشندگان و... پیشزمینهسازی است. از قدیم در بازارها و محلهایی که افراد برای خرید و تفریح، رفتوآمد میکردند، رستورانها فعالیت بهتر و پررونقتری داشتند. این موضوع فقط به دلیل تراکم جمعیت بیشتر افراد و کسبه نبود، همانطور که امروزه فودکورتها (حداقل در ایران) جزئی جدانشدنی از مراکز خرید بزرگ هستند. چون وقتی شما برای تفریح یا خرید به چنین مراکزی میروید حتی اگر خسته هم نشده باشید به خاطر پیشزمینهسازی که بهواسطه خرید سایر اجناس انجام شده است احتمال دارد راحتتر به خرید نوشیدنی یا غذا هم تن دهید تا اینکه در یک خیابان خلوت که ممکن است حتی بیشتر از یک پاساژ در آن وقت میگذرانید یا از آن بارها عبور میکنید، برای خرید غذا پول خرج کنید. یا حتی شاید اثر متقابلی هم در این موضوع وجود داشته باشد؛ وقتی شما به سینما یا فودکورتی که در طبقه فوقانی یک مرکز خرید است میروید و میخواهید تفریح کنید؛ وسوسه میشوید که از سایر طبقات آنجا هم دیدن کنید و چون برای سینما و غذا پول دادهاید احتمالاً برای خرید چیزی که به آن نیاز هم ندارید راحتتر پول خرج میکنید.
البته در این میان مسئله مهمی وجود دارد: اینکه لزوماً هر چیزی یا اتفاقی که سیستم 1 برایش پیشزمینهسازی انجام میدهد و قبلاً پیش نیامده است، از طرف یک عامل بیرونی، هدایت و برنامهریزی نشده و احتمال زیادی دارد که فقط کارکرد سیستم 1 عواملی را به هم ربط داده باشد تا این رویداد اتفاق بیفتد. بسیاری از خرافات نتیجه همین پیشزمینهسازی هستند که هیچ دلیلی برایش وجود ندارد. استادی فرهیخته میگفت: «یک روز در دوران مدرسه که امتحان داشتم و درس هم نخوانده بودم، بهجای اینکه از مسیر همیشگی به مدرسه بروم از یک کوچه دیگر رفتم و تنها چند متر مسیرم را عوض کردم. بعد که نمراتم را دیدم متوجه شدم در آن امتحان نمره بسیار خوبی گرفتهام. سپس چندینبار دیگر در موقعیتهای مختلف از آن کوچه عبور کردم و متوجه شدم نمرهای که میگیرم ربطی به عبور از آن کوچه ندارد.» سیستم 1 این فرد باهوش در عمل رابطهای بین عبور از آن کوچه و موفقیت ترتیب داده بود، اما فرد مذکور به سیستم 2 خود مراجعه و سیستم 1 خود را صحتسنجی کرده بود. هوش تنها به معنای یافتن اطلاعات موجود در حافظه یا توانایی استدلال نیست، بلکه انسان باهوش، قدرت بهکارگرفتن توجه و تحلیل درست را در زمانی که مورد نیاز است نیز دارد. بررسی و جستوجوی خودخواسته یکی از ویژگیهای سیستم2 است که میزانش در افراد مختلف تفاوت دارد. در مقابل، افرادی که اعتمادبهنفس بیشازحد دارند (غرور کاذب) مایلاند بیشازحد به شهود و سیستم1 خود بها بدهند. این افراد، ظاهراً تلاش شناختی را تا اندازهای ناخوشایند میدانند و تا جایی که امکان دارد از سیستم2 خود استفاده نمیکنند، حتی اگر در زمینه کار و فعالیتی که انجام میدهند ماهر نباشند (مهارت در بسیاری مواقع میتواند سیستم 1 را بهتر و سریعتر به سیستم2 وصل کند و باعث کسب نتایج بهتر شود).
غریبهای با خودمان
روانشناسی به نام تیموتی ویلسون برای کتاب خود با موضوع کشف تطابق ناخودآگاه، عنوان جالبی به نام «غریبههایی با خودمان» را برگزیده است. کانمن با استفاده از این عبارت میگوید: «شما حالا با این غریبه در خودتان آشنا شدهاید که شاید اختیار بیشتر کارهای شما دستش باشد، اگرچه کوچکترین سرنخی از آن ندارید. سیستم ۱ تصوراتی را شکل میدهد که به باورهای شما بدل میشوند و منبع انگیزههایی است کـه غالباً به انتخابها و کارهای شما تبدیل میشوند. سیستم ۱ تعبیری تلویحی از آنچه بر شما و اطرافتان میگذرد ارائه میدهد. حال را با گذشته نهچندان دور و انتظاراتی در مورد آینده نزدیک مرتبط میکند. سیستم ۱ الگویی از جهان را دربردارد که رویدادها را بهسرعت با عناوین طبیعی یا هیجانانگیز میسنجد. این سیستم منبع قضاوتهای سریع و غالباً شهودى شماست و همه این امور را در حالی انجام میدهد که شما کوچکترین آگاهی از آن ندارید.»
با همه این اوصاف و توضیحات نباید فراموش کرد که انسان توانایی کنترل بسیاری از چیزها را ندارد و در این میان شانس در اتفاقات بزرگ و مهم (فراموش نشود که داشتن مهارت و دانش نیازهایی بدیهی و لازم برای رسیدن به موفقیت هستند، اما کافی نیستند) نقشی کلیدی ایفا میکند. دنیل کانمن این بحث را بدینگونه به زیبایی بیان میکند: «دنیا بسیار بیمعنیتر از آن چیزی است که تصور میکنید. یکپارچگی اغلب از کارکرد ذهن شما حاصل میشود.»