شناسه خبر : 46627 لینک کوتاه

پرش از صخره

پنی پنینگتون چگونه از سختی‌ها گذر کرد و به موفقیت رسید؟

390پنی پنینگتون (زاده ۲۴ اکتبر ۱۹۶۳)، تاجر آمریکایی است که از اول ژانویه 2019 شریک مدیریت سرمایه‌گذاری ادوارد جونز شد. او که در نشویل، تنسی به دنیا آمد، مدرک لیسانس بازرگانی با گرایش مالی را از دانشگاه ویرجینیا و مدرک MBA را از دانشکده مدیریت کلوگ در دانشگاه نورث وسترن دریافت کرد.

پنینگتون، شریک مدیریت «ادوارد جونز»، یک شرکت خدمات مالی پیشرو است که به هشت میلیون مشتری خود کمک می‌کند برنامه‌های زندگی خود را به برنامه‌های مالی تبدیل کنند. تحت رهبری او، شرکت، هدف خود را برای مشارکت برای تاثیر مثبت، بهبود زندگی مشتریان و همکاران خود، و با هم، بهتر کردن جوامع انجام می‌دهد. خانم پنینگتون، به عنوان ششمین شریک مدیریت شرکت، ادوارد جونز را از طریق یک تجدید فرهنگی و تحول استراتژیک هدایت می‌کند که هدف‌محور، همراه با رهبری و مبتنی بر تیم است. او کار خود را با ادوارد جونز به عنوان مشاور مالی در سال 2000 پس از 14 سال کار در بانکداری آغاز کرد و در سال 2006 به عنوان مدیر ارشد منصوب شد. او قبل از اینکه در سال 2019 به عنوان شریک مدیریت انتخاب شود، نقش‌های رهبری مختلفی را در دفترِ خانه سنت لوئیس بر عهده داشت. او دارای مدرک لیسانس از دانشگاه ویرجینیا و MBA از دانشکده مدیریت کلوگ در دانشگاه نورث وسترن است.

سال 2022 برای پنی پنینگتون پر از اتفاق بود. او که سه سال پیش به عنوان ششمین شریک مدیر در تاریخ شرکت خدمات مالی ادوارد جونز انتخاب شده بود، شرکت را در جشن صدمین سالگرد آن (که شامل افزایش قابل توجه درآمد خالص 25درصدی بود)، رهبری کرد و درآمد آن را در مجموع به 61 /1 میلیارد دلار رساند. او در همان سال، در فهرست قدرتمندترین زنان فورچون به عنوان شماره 43 انتخاب، همچنین برای یک دوره سه‌ساله به عنوان فرماندار بزرگ هیات مدیره FINRA برگزیده شد. او یکی از اعضای فعال جامعه سنت لوئیس است و در هیات مدیره بانک فدرال رزرو سنت لوئیس، مرکز علوم گیاهی دونالد دانفورث و هیات امنای دانشگاه واشنگتن در سنت لوئیس خدمت می‌کند.

پیدا کردنِ «خود»

در سال 2000، پس از 14 سال بانکداری شرکتی، پنی پنینگتون «از صخره شغلی پرید» و به ادوارد جونز پیوست. این جهش اولین نقطه از چندین نقطه عطف شغلی او بود و به او در مورد ارزش رهبری معتبر و قدرتِ خودِ واقعی بودن در کار آموخت.

پنینگتون که اکنون شریک مدیریتی در ادوارد جونز است، سال گذشته با اعضای Women Leader 50 در مورد سفر رهبری شخصی خود صحبت کرد. با الهام از آن گفت‌وگو، ما با پنینگتون همراه شدیم تا داستان او را -از قول خودش- به اشتراک بگذاریم:

اسکار وایلد یک بار گفته بود: «خودت باش. بقیه افراد قبلاً انتخاب شده‌اند.» این یکی از جملات مورد علاقه من است، و به دلایل بسیار خوبی، بارها و بارها در زندگی من ثابت شده؛ اغلب به روش‌هایی که من را شگفت‌زده کرده است.

یکی از موارد قابل توجه در سال 2000 بود، سالی که به ادوارد جونز پیوستم. تا آن زمان، من 14 سال در بانکداری شرکتی بودم و چیزهای زیادی از آن تجربه آموختم. من یک یادگیرنده پرشور هستم و کسب دانش در مورد بسیاری از صنایع مختلف در کارم چیزی بود که از آن لذت بردم. من در یک مسیر مستحکم قرار داشتم: سازمان‌هایی که برای آنها کار می‌کردم، از نتایجی که من ایجاد می‌کردم خوشحال بودند.

با این حال، با گذشت زمان به این نتیجه رسیدم که این شغلی است که در آن، خودم نیستم. هر چه بیشتر به مسیرهای حرفه‌ای بالقوه پیش‌روی خودم نگاه می‌کردم، بیشتر متوجه می‌شدم که علاقه‌ای به دنبال کردن آنها ندارم. مهم نبود که این من بودم که هر روز سر کار حاضر می‌شدم. معاملاتی که من انجام می‌دادم می‌توانستند به خوبی به دست افراد دیگری انجام شوند. می‌دانستم که قرار نیست من این کارها را انجام دهم.

در میانه این تقاطع شغلی، یک شب دیروقت که در یک وب‌سایت استخدامی مشغول گشت‌وگذار بودم، پستی درباره ادوارد جونز دیدم. دو چیز وجود داشت که بلافاصله مرا جذب شرکت کرد: فلسفه سرمایه‌گذاری و الگوی کسب‌وکار.

فلسفه سرمایه‌گذاری چیزی بود که من تشخیص دادم در طول زمان به رشد ثروت بادوام و پایدار برای سرمایه‌گذاران فردی کمک می‌کند، و الگوی کسب‌وکار هم واقعاً با من صحبت کرد؛ تمرکز آن بر این بود که به مشاوران مالی و تیم‌های شعبه‌شان این فرصت را بدهد تا در جوامع محلی خود یک روش قابل اعتماد ایجاد کنند. این مشاوران مالی با مشتریان به صورت رودررو ملاقات می‌کنند و از حمایت یک سازمان بزرگ و همچنین همتایانشان در منطقه خود برخوردار هستند. مهم‌تر از همه این بود که آنها هستند که کار را انجام می‌دهند- و مهم است که آنها واقعاً چه کسانی هستند.

در آن نقطه، از صخره استعاری شغلی پریدم. من از حرفه بانکداری شرکتی خود فاصله گرفتم و در ادوارد جونز، مشاور مالی شدم.

پدر و مادرم کمی گیج شده بودند. من در مسیری خوب با شرکت‌های خوب بودم، اما احساس کردم هیچ گزینه «بدون ریسکی» وجود ندارد- یا باید ریسک امتحان کردن چیز جدیدی را انتخاب می‌کردم یا حسرت اینکه اگر آن را داشتم، چه اتفاقی می‌افتاد. مسیری را که هنوز طی نکرده بودم، با تعهد به نداشتن «طرح ب» انتخاب کردم. می‌خواستم تمام تلاشم را به کار ببرم و با کمترین پشیمانی زندگی کنم. می‌دانستم این موضوع گاهی ممکن است وحشتناک باشد؛ اما در نهایت، این زندگی من بود، که از بهترین‌هایم استفاده می‌کردم و هر روز بیشتر به من یاد می‌داد.

زنده ماندن در مقابل شکوفا شدن

من در ژانویه 2000، مشاور مالی ادوارد جونز در لیوونیا، میشیگان، حومه دیترویت شدم. دو ماه بعد، حباب فناوری ترکید و صنعت خودرو را به شدت تحت تاثیر قرار داد. بسیاری از مشتریان من در آن زمان تاثیرات اختلال و عدم اطمینان را احساس می‌کردند. انگار همه اینها به اندازه کافی ترسناک نبود، تا اینکه در تابستان 2003 تشخیص داده شد که به سرطان سینه مبتلا شده‌ام. به راحتی می‌توانستم احساس کنم که همه چیز علیه من روی هم می‌ریزد، و اگر در آن دوره انتخاب می‌کردم که فقط زنده بمانم، هیچ‌کس مرا سرزنش نمی‌کرد.

اما این چیزی نبود که من می‌خواستم. من نمی‌خواستم فقط زنده بمانم. من می‌خواستم پیشرفت کنم. من نسبت به خانواده‌هایی که به آنها خدمت می‌کردم و آنها را خوب می‌شناختم، احساس مسئولیت قوی داشتم. می‌خواستم آنها به من اعتماد داشته باشند و می‌خواستم در روزهای سخت خود به آنها خدمت کنم. اتفاق قابل توجهی برای من رخ داد وقتی که همزمان هم سفر سلامتی را تحمل می‌کردم و هم به مشتریان خدمت می‌رساندم: من متوجه شدم که نسبت به مبارزه دیگران با بیماری، همدلی بسیار بیشتری دریافت می‌کنم.

بدون شک گاهی اوقات سخت بود. رک و پوست‌کنده، از اینکه مشتریانم وقتی بفهمند من با سرطان مبارزه می‌کنم، آنجا را ترک کنند، وحشت داشتم. با خودم فکر می‌کردم، «چه کسی می‌خواهد با یک مشاور مالی کار کند که ممکن است بمیرد؟»؛ اما مشتریان من به طرز خوشایندی مرا شگفت‌زده کردند. آنها به من چسبیدند. من نگران بودم که آنها بروند ولی در عوض، متوجه شدم که چقدر به من اهمیت می‌دهند. و باید بگویم که این موضوع واقعاً به سفر شفای من سرعت بخشید.

این ذهنیتی بود که من برای مبارزه با سرطان داشتم و آن را شکست دادم. در همان زمان، من هر روز به آموختن ادامه دادم- در مورد حرفه‌ام، مشتریانم، رهبر بودن در منطقه‌ام و همه اینها. من به مدت شش سال به عنوان مشاور مالی خدمت کردم، و در طول این مسیر تجربه زیادی کسب کردم؛ از جمله تجربه توسعه رهبری در دفتر خانه‌مان در سنت لوئیس. اندکی پس از آن، سلف من به عنوان شریک مدیر، جیم ودل، به دیترویت پرواز کرد و از من (و شوهرم) پرسید که آیا مایلم به سنت لوئیس نقل مکان کنم تا در دفترِ خانه کار کنم، جایی که برای نظارت بر آموزش مشاوران مالی جدیدمان کمک خواهم کرد. هنوز به یاد دارم که کنار شوهرم نشسته بودم در حالی که جیم، نقش و جزئیات پیشنهاد را می‌نوشت.

این یکی دیگر از نقاط عطف کلیدی در حرفه من بود. به این می‌اندیشیدم که نقل مکان به سنت لوئیس به معنای واگذاری کارم به مشاور مالی دیگری است. این کار بسیار متفاوت از آنچه در تمرینم انجام داده بودم خواهد بود. زندگی من و زندگی خانواده من نیز تغییر خواهد کرد.

یک بار دیگر، تصمیم گرفتم که آیا با حسرت‌هایی که ممکن است در تلاش برای چیزهای جدید به وجود بیاید زندگی کنم یا با حسرت اینکه فکر کنم چه چیزی می‌توانستم داشته باشم. این دقیقاً همان چیزی است که آن شب با شوهرم در میان گذاشتم و گفتم: «مطمئنم که به هر طریقی از این موضوع پشیمان خواهم شد، اما تمام غریزه‌ام به من می‌گوید که باید این کار را انجام دهم.» من این سمت را پذیرفتم. و من درست گفتم: این تغییرات برای همه ما زیاد بود. اما اوایل برای من روشن بود که انتخاب درستی انجام داده‌ام. و فکر می‌کنم برای خانواده‌ام روشن بود که هدف و بهترین هدایای خودم را دنبال می‌کردم.

390-1

«بله» گفتن به چیزهایی که مرا می‌ترساند

طی 13 سال بعد، پنج نقش را بازی کردم و هر کدام در ابتدا ترسناک بودند. هر مورد جدید آنقدر کاملاً با قبلی متفاوت بود که از جهاتی انگار از صفر شروع کرده‌ام. اما هر بار که کسی از من برای یک نقش جدید حمایت مالی می‌کرد، یا برای آن دستم را بلند می‌کردم، ترس‌هایم را اذعان می‌کردم و می‌گفتم، بله.

«بله» گفتن برای من طبیعی نبود. من همیشه آن آدم نبودم اما آگاهانه تصمیم گرفتم که به آن شخص تبدیل شوم و تجربه خود را توسعه دهم تا برای هر چیزی که بعد از آن اتفاق می‌افتد آماده باشم. من «همیشه بله بگو» را بخشی از طبیعت خود در مورد فرصت‌ها کرده‌ام. اخیراً چیزی شنیدم که واقعاً در مورد تغییر نقش‌ها، تجربیات جدید و احساس آن در من طنین‌انداز شده است: در ابتدای شروع هر چیز جدید، در نظر بگیرید که کاملاً توانایی دارید، اما ممکن است هنوز کاملاً «صلاحیت» نداشته باشید. این اشکالی ندارد، با توانایی‌های خود بازی کنید و به حد صلاحیت برسید.

سطح راحتی من با خودِ واقعی بودن در حرفه‌ام نیز همیشه آسان نبود. زمان‌هایی بود که به این فکر می‌کردم که آیا باید سعی کنم بخش‌های خاصی از خودم را از بین ببرم و شخص دیگری باشم. در یک نمونه به‌یادماندنی، من در نقشی بودم و خودم را، اگر نه محافظه‌کار، اما در برخی از تصمیماتی که می‌گرفتم، محتاط دیدم. بعد از اینکه به نقش بعدی‌ام رفتم، شخصی که موقعیت قبلی من را به ارث برد، کارهای واقعاً جسورانه‌ای انجام داد که ارزشمندتر بودند و تاثیر بیشتری داشتند. من از آن تجربه درس مهمی گرفتم. با گذشت زمان، تصمیم گرفتم بیشتر به غرایز خود اعتماد کنم و جسورتر باشم؛ این به من کمک کرد تا در این مسیر ارزش بیشتری ایجاد کنم. زمانی که من خودم باشم و کسی را که هستم به تصویر بکشم، موفق‌تر و با‌ارزش‌تر خواهد بود. منصفانه است که بگویم در اوایل کارم، در مورد اعلام کامل هدف و علایقم مردد بودم.

جسورانه زندگی کردن

اعتمادبه‌نفس ناشی از این است که من هستم؛ و این احساسات با ادامه به دست آوردن تجربه بیشتر و چالش‌های بیشتری که در ابتدا باعث ناراحتی می‌شود، رشد می‌کند.

من با افتخار و جسورانه به هدف خود و ادوارد جونز عمل می‌کنم، که شریک شدن برای تاثیر مثبت، بهبود زندگی مشتریان و همکارانمان، و با هم بهتر کردن جامعه است. این هدف بلندپروازانه، هدفی است که عمیقاً در کمک به هر مشتری، با هر همکار و در هر جامعه‌ای که در آن زندگی و کار می‌کنیم، ریشه دارد. این هدفی است که من عمیقاً به آن علاقه دارم. وقتی درباره آینده بهتر صحبت می‌کنم، نمی‌توانید دهانم را ببندید یا لبخند را از روی صورتم پاک کنید؛ زیرا می‌توانیم برای سرمایه‌گذاران، مشتریان، 52 هزار نفر شگفت‌انگیزی که در ادوارد جونز کار می‌کنند و هزاران نفری که به آنها خدمت می‌کنیم کمک کنیم.

هدف، منبع انرژی و شادی ماست؛ اگر از من بپرسید، دلیل قرار گرفتن ما در این زمین است، و این چیزی است که می‌تواند ما را از آن لحظات پر از ترس عبور دهد. هدف چیزی است که در ما کاشته شده است، و زمانی که بدانیم در حال انجام آن هستیم، موفق‌تریم. هدفی در هر یک از ما نهفته است، و این بخشی از چیزی است که ما را به آنچه هستیم، تبدیل می‌کند. وقتی هدف به وضوح تعریف شد، پیدا کردن مکانی که بتوانیم خودمان را بکاریم، شکوفا شویم و رشد کنیم، امکان‌پذیر می‌شود. همه ما باید انتخاب کنیم که با حسرت اینکه هرگز تلاش نکرده‌ایم، زندگی نکنیم. اسکار وایلد حق داشت. 

دراین پرونده بخوانید ...