رابرت سولو
بزرگمرد اندیشمند با انتقادهایی زیرکانه
رابرت سولو جوان در یک کامیون در پشت تپه و دور از چشمان دشمن به رمزگشایی از پیامهای جوخههای نازی در ایتالیا مشغول بود. او گفت: «ما در این کار خیلی خوب بودیم. رمز موفقیت آن بود که به دشمن نزدیک شویم اما نه خیلی نزدیک، آنقدر نزدیک که پیامهایشان را بگیریم اما نه به گونهای که در معرض خطر اسارت باشیم.»
رمزها خیالپردازی نبودند، بلکه اسرار جنگی را دربر داشتند. اگر کسی موفق میشد به سرعت آنها را بشکند ممکن بود از برنامه تحویل مهمات آگاه شود و سپس جلوی آن را بگیرد. سربازان واحد مخابرات هم خیالی نبودند. اکثر آنها فقط دبیرستان را به پایان رسانده بودند. حتی سولو که قرار بود یک جایزه نوبل اقتصاد، مدال آزادی ریاستجمهوری و نشان شوالیه پرتغال را قبل از وفاتش در 21 دسامبر 2023 دریافت کند فردی عادی و از طبقه زیر متوسط بود. او در مدارس دولتی بروکلین درس خواند. بازی سافتبال را به خواندن کتاب ترجیح میداد و قصد داشت به کالج بروکلین برود تا اینکه یکی از معلمان متوجه استعدادهای بالقوهاش شد، مهارت خواندن او را تقویت و او را تشویق کرد برای پذیرش در هاروارد درخواست بدهد. سولو دو سال قبل از جنگ وارد هاروارد شد و پس از جنگ هم به آنجا بازگشت.
دوران سربازی روحیه برابریطلبی سولو را تقویت کرد. او درجه افسری را نپذیرفت تا مجبور نباشد به کسی فرمان دهد. وقتی موسسه فناوری ماساچوست در سال 1949 به او پیشنهاد کار داد سولو پرسید حداقل حقوق یک استاد چقدر است و سپس با همان مقدار شغل را پذیرفت. هنگامی که در شورای مشاوران اقتصادی رئیسجمهور کندی کار میکرد سفارت سوئیس درباره جایگاه رسمیاش از او سوال کرد. او پاسخ داد: «من استاد کامل موسسه فناوری ماساچوست هستم و در دولت هیچ جایگاهی بالاتر از این وجود ندارد.» هنگامی که در ساعات اولیه بامداد در اکتبر 1987 به او اطلاع دادند که برنده جایزه نوبل شده است اولین واکنشش آن بود که به تختخواب بازگردد.
او در پی چیزی ارزشمندتر از جوایز بود: روحیه رفاقتی که از عضویت در جمع کوچک اما پرانگیزهای از همکاران نشات میگرفت. سولو زمانی گفته بود: «اگر شما عضو گروهی باشید که کار خوبی انجام میدهد آن گروه اخلاقیات بالایی خواهد داشت و وقتی اخلاقیات بالایی دارد کار خوب انجام میدهد.» او به عنوان یک اقتصاددان از الگوهای رسمی و ریاضیات خوشش میآمد و به دنبال هیچ چیز خیالی نبود. پالایش بیش از حد موضوعات او را به یاد لطیفه مردی میانداخت که هجای کلمه موز (banana) را بلد بود اما نمیدانست کجا باید متوقف شود. راهبردش آن بود که پرسشهای بزرگ مربوط به رشد، منابع و بیکاری را تجزیه کند با این امید که مجموع پاسخهای کوچک بتواند پاسخی بزرگ را بیافریند.
او طبق فرهنگ موسسه فناوری ماساچوست از سلسلهمراتب بیزار بود، صرف ناهار با همکاران دانشگاهی را دوست داشت و زمانی را به دانشجویان اختصاص میداد. بسیاری از دانشجویانش دوستان صمیمی او شدند. چهار نفر از آنان نیز جایزه نوبل دریافت کردند. سولو عقیده داشت که اقتصاد یک نوع صنایع دستی بهشمار میرود و ابزار پژوهشی فوقالعاده قدرتمند یک استاد و یک دانشجوی مقطع کارشناسی این هنر را پیش میبرد.
چیزی که او درباره محیط دانشگاهی دوست داشت آن بود که هرکس میتوانست درباره هر دیدگاهی تحقیق کند حتی اگر آن دیدگاه بسیار بزرگ و مشهور باشد. انتقادات خود او آنقدر زیرکانه بود که نمیشد به راحتی پاسخی برایشان یافت. او مکتب «آب شیرین» اقتصاد کلان، وابسته به دانشگاه شیکاگو را به ویژه در اوایل شکلگیری آن مضحک و نامعقول میدانست چون چنین فرض میکرد که یک عامل میتواند جای بسیاری از بازیگران در اقتصاد را بگیرد. او میگفت بحث کردن با طرفداران مکتب آب شیرین همانند بحث درباره تاکتیکهای سوارهنظام با شخصی است که ادعا دارد ناپلئون است. آن ادعا نامعقول است حتی اگر فرد دانش زیادی در حوزهاش داشته باشد.
کاری که او را به شهرت رساند با انتقاد از نظریههای رشد دهههای 1930 و 1940 آغاز شد. طبق آن نظریهها، سرمایهگذاری هم هزینهکرد ملی و هم ظرفیت تولیدی اقتصاد را بالا میبرد. هیچ تضمینی وجود نداشت که این افزایشها در سمت تقاضا و عرضه همراستا با یکدیگر پیش بروند. علاوه بر این، هزینهکرد بیش از حد تقاضا را بالا میبرد و به بنگاهها انگیزه میداد تا باز هم سرمایهگذاری بیشتری انجام دهند. در مقابل، سرمایهگذاری ناکافی بنگاهها را وادار میکرد کمتر خرج کنند. در این صورت اقتصاد همواره بر لبه چاقو و بین تعمیق بیکاری یا تشدید کمبود نیروی کار قرار میگرفت.
این بیثباتی با پیشرفت نسبتاً ثابت اقتصادهای پیشرفته از قبیل آمریکا همخوانی نداشت. حتی رکود بزرگ هم در آمریکا روزی پایان گرفت. سولو نشان داد که اگر اقتصادها بتوانند شدت سرمایهبری تولید را تغییر دهند از وضعیت قرار گرفتن بر لبه چاقو نجات پیدا میکنند. در این حالت سرمایهگذاری زیاد دیگر بیثباتکننده نخواهد بود و صرفاً سرمایه به ازای هر کارگر را بالا میبرد. اما سرمایهگذاری بیشتر در درازمدت به رشد سریعتر منجر نمیشود. سرمایه در نقطهای بازده نزولی خواهد داشت و دیگر عوامل سرنوشت رشد را تعیین میکنند. طبق محاسبات سولو، کمتر از 13 درصد از رشد درآمد سرانه در آمریکا بین سالهای 1909 تا 1949 به انباشت سرمایه مربوط میشود. باقیمانده را باید محصول عوامل دیگری دانست که او «تغییر فنی» مینامد. این بخش بزرگ و بدون توضیح رشد اقتصادی به «باقیمانده سولو» شهرت یافت.
کار او مجموعهای از پژوهشها را به دنبال داشت اما هیچکدام نتوانست توجه پدر نظریه رشد را جلب کند. او نسبت به اقدامات آماری که نرخ رشد در کشورها در هر مرحله از توسعه را تجزیه میکرد بدبین بود. همچنین با وجودی که او پیشرفت فناوری را در الگوهایش نمیآورد قصد نداشت آن را بهطور کامل از علم اقتصاد جدا بداند. به نظر او بخش بزرگی از نوآوریها صرفاً شانسی بودند و صرفاً در کف کارخانه و توسط کارگران فاقد پیشزمینه اتفاق میافتادند. تعداد اندکی هم محصول سرمایهگذاری در پژوهش بودند. او میگفت نظریههای رسمی جدیدی که به پیشرفت فناوریها مربوط میشدند بیش از آنکه به پرسشها پاسخ دهند خود سوالات جدیدی خلق میکردند.
بخشی از مسئله به این بازمیگردد که نوآوری اغلب در حوزهای خاص است در حالی که نظریهپردازان رشد به دنبال عمومیت هستند. سولو که خودش آزمایشگاههای تحقیقاتی جنرالموتورز را از نزدیک دیده و با موسسه جهانی مککینزی در زمینه بهرهوری صنعتی همکاری کرده بود عقیده داشت که سازندگان مدلها میتوانند از مطالعات موردی و تاریخ تجارت درس بیاموزند. هدف ساختن چند فرضیه کاربردی بدون گم شدن در جزئیات است. برای درک نحوه کارکرد اقتصاد و رمزگشایی از آن باید به آن نزدیک شد اما نه خیلی نزدیک.