باشگاه مشتزنی
بزرگترین مجادلات علم اقتصاد کداماند؟
مجادلات اقتصادی علم اقتصاد را توسعه دادهاند. اقتصاددانان بزرگ با مباحثاتی که با یکدیگر در طول تاریخ داشتهاند منجر به این شدهاند که اقتصاد بتواند جایگاه خود را در میان علوم پیدا کند. اقتصاددانان بزرگی همچون جان مینارد کینز، فردریش فون هایک، میلتون فریدمن، رابرت لوکاس، لئون والراس، جیمز توبین، آروین فیشر، لودویگ فون میزس، آلفرد مارشال، جوزف استیگلیتز، آرتور لافر، دانیل کانمن، پارتو، جان بیتس کلارک، رونالد کوز، پل ساموئلسون، موری روتبارد، فرانسیس اجورث، منگر، جان راجر کامنز، وسلی میچل، تورستین وبلن، جیمز بوکانان، کنت روگوف، آمارتیا سن، شومپیتر، لئونتیف، کنت ارو، گری بکر، آرتور پیگو، کروگمن و بسیاری از اقتصاددانان دیگر که در اینجا مجال نام بردن از آنها نیست همواره چه در دورههایی که با یکدیگر میزیستهاند و چه در غیر این صورت، چه به طور مستقیم و از طریق نامهنگاری و گفتوگوی حضوری و چه با ارجاع به نوشتههای یکدیگر، با هم به مباحثه پرداختهاند و همین مباحثات باعث شده است که علم اقتصاد امروزه به درختی تنومند تبدیل شود.
مجادلات اقتصادی علم اقتصاد را توسعه دادهاند. اقتصاددانان بزرگ با مباحثاتی که با یکدیگر در طول تاریخ داشتهاند منجر به این شدهاند که اقتصاد بتواند جایگاه خود را در میان علوم پیدا کند. اقتصاددانان بزرگی همچون جان مینارد کینز، فردریش فون هایک، میلتون فریدمن، رابرت لوکاس، لئون والراس، جیمز توبین، آروین فیشر، لودویگ فون میزس، آلفرد مارشال، جوزف استیگلیتز، آرتور لافر، دانیل کانمن، پارتو، جان بیتس کلارک، رونالد کوز، پل ساموئلسون، موری روتبارد، فرانسیس اجورث، منگر، جان راجر کامنز، وسلی میچل، تورستین وبلن، جیمز بوکانان، کنت روگوف، آمارتیا سن، شومپیتر، لئونتیف، کنت ارو، گری بکر، آرتور پیگو، کروگمن و بسیاری از اقتصاددانان دیگر که در اینجا مجال نام بردن از آنها نیست همواره چه در دورههایی که با یکدیگر میزیستهاند و چه در غیر این صورت، چه به طور مستقیم و از طریق نامهنگاری و گفتوگوی حضوری و چه با ارجاع به نوشتههای یکدیگر، با هم به مباحثه پرداختهاند و همین مباحثات باعث شده است که علم اقتصاد امروزه به درختی تنومند تبدیل شود. در این گزارش قصد داریم که تعدادی از بزرگترین مجادلات میان اقتصاددانان بزرگ را شرح دهیم.
کینز و هایک
هایک یک نسخه از کتاب راه بردگی (هایک، ۱۹۴۴) را به محض انتشار برای کینز فرستاد. کینز در نامهای که در پاسخ به این کتاب برای او ارسال کرد، پرسید که هایک چگونه میان فعالیتهای مشروع و نامشروع دولت تفاوت میگذارد. به باور جرمی شیرمور فیلسوف و نویسنده استرالیایی، هایک پیش از آن و در همین کتاب، پاسخ نسبتاً شفافی را به طور ضمنی به این پرسش داده بود، اما این پاسخی بود که هایک نسبت به آن تردید پیدا کرد، به ویژه به خاطر جنبههایی از آن که ظاهراً خود کینز از آنها استقبال کرده بود و نیز به خاطر نوع تفسیری که کینز از ایدههای موجود در این کتاب صورت میداد. هایک، تحت تاثیر هر اتفاق تاریخی که قرار گرفته باشد، متعاقباً به موضوعی بازگشت که بسیار شبیه به مسالهای است که کینز در مقابل او مطرح ساخته بود. هایک سپس پاسخی مشخص را به این سوال میدهد که به هیچ وجه با پاسخی که میتوان از راه بردگی استخراج کرد، یکسان نیست. در دیدگاه مطرحشده از سوی هایک، حوزه مشروع فعالیت دولت به واسطه تطابق با حاکمیت قانون در سنت رکتستات آن مشخص میشود (rechtsstaat مفهومی در تفکر حقوقی قارهای اروپاست که برای نخستینبار از فلسفه حقوق آلمان اخذ شده است و میتوان آن را «حکومت قانون»، «حکومت عدالت» یا «حکومت حق» ترجمه کرد). به عبارت دیگر برای آنکه فعالیت دولت مشروع تلقی شود، باید با سنتی مطابقت داشته باشد که در آن به قانون به مثابه پدیدهای با شکل عام نگریسته میشود، خود دولت تابع قانون دانسته میشود و چنین تعبیر میشود که الزامات شکلی تحمیلشده بر قانون، محتوایی شبیه به مضامین کانتی فلسفه اخلاق به آن میبخشند.
با وجود اختلافنظری که حول مسائل اقتصادی میان هایک و کینز وجود داشت، این دو به ویژه وقتی که مدرسه اقتصادی لندن به صورت در تبعید در کمبریج برقرار بود، شخصاً یکدیگر را میشناختند و به نظر میآید که ارتباط شخصی و حرفهای خوبی با یکدیگر داشتهاند (هایک، 1994، ص 91)؛ بنابراین عجیب نبود که هایک نسخهای از راه بردگی را برای کینز ارسال کند. کینز در نامه مشهوری که در پاسخ به این کتاب برای او ارسال کرد، موضعی نسبت به آن اتخاذ کرد که به طرزی عجیب، تا حدودی مثبت بود، اما انتقاداتی را نیز درباره آن بیان کرد. کینز به این مساله اشاره کرده بود که هایک در این اثر خود موضعی انتقادی نسبت به لسهفر اتخاذ کرده است، اما او در ارتباط با فعالیتهایی که دولت باید انجام دهد، برای هایک نوشت: «در جاهای مختلف کتاب پذیرفتهای که مساله ما به اطلاع از اینکه این مسیر را باید به چه سمتی برد، ارتباط دارد. موافقی که این فعالیتها باید به سمتی خاص هدایت شوند و این منتهیالیه منطقی [یعنی لسهفر] امکانپذیر نیست، اما هیچ نکتهای درباره اینکه فعالیتها باید به چه جهتی کشانده شوند، نمیگویی.» کینز در ادامه چنین بحث میکند که «...به محض اینکه تو [هایک] میپذیری که این منتهیالیه امکانپذیر نیست و باید فعالیتها را به سمتی خاص هدایت کرد، بر اساس استدلالی که خود تو ارائه کردهای، کارت ساخته است، چون میکوشی ما را متقاعد کنی که به محض اینکه فردی یک اینچ در مسیر برنامهریزیشده حرکت میکند، ضرورتاً به سرازیری لغزندهای پا میگذارد که در موعد مقرر او را به سمت پرتگاه خواهد کشانید.»
ساموئلسون و فریدمن
گور ویدال (Gore Vidal) نویسنده آمریکایی میگوید: «اینکه من باید موفق شوم کافی نیست، بلکه دیگران هم باید شکست بخورند» و پل ساموئلسون، اقتصاددان نئوکینزی برجسته قرن گذشته که در سال 2009 از دنیا رفت به وضوح با این حرف ویدال موافق است. پل ساموئلسون در یکی از کتابهایش مینویسد «نکته این نیست که دولت تا چه حد اقتصاد را کنترل میکند، بلکه این است که دولت تا چه حد اقتصاد را کنترل نمیکند». پس از بحران مالی سال 2008 پل ساموئلسون در 93سالگی مصاحبهای انجام داد و در آن مصاحبه ادعا کرد بحران سال 2008 به نگرشهای او اعتبار میبخشد و نشان میدهد که دیدگاههای رقیب دیرینهاش یعنی میلتون فریدمن تا چه حد بیاعتبار است. او در این مصاحبه میگوید «امروز ما میبینیم که چقدر فهم میلتون فریدمن از بازار و اینکه سیستم بازار میتواند خودش را تنظیم کند اشتباه بوده است.» ساموئلسون ادامه میدهد که «همه اکنون میدانند و درک میکنند که بدون دخالت دولت هیچ راهحلی نمیتواند وجود داشته باشد. ایده کینزینها یکبار دیگر پذیرفته شده و همه میدانند که سیاست مالی نقش بسیار مهمی در هدایت اقتصاد بازار دارد. من آرزو میکنم که فریدمن هنوز زنده بود و میتوانست ببیند که چگونه افراطگراییاش در مورد عدم دخالت دولت در اقتصاد باعث شد که ایدههایش مغلوب شوند.»
ساموئلسون و فریدمن دو تن از بزرگترین اقتصاددانان تاثیرگذار در تاریخ بودهاند. ساموئلسون نوبل علم اقتصاد سال 1970 را گرفت و فریدمن هم این جایزه را در سال 1976 دریافت کرد. اگر اتفاقاتی که طی سالهای گذشته رخ داده است دیدگاههای فریدمن را رد کرده است و اگر ساموئلسون حق دارد که بگوید: «فریدمن من به تو گفتم که در اشتباه هستی» پس ما باید در بسیاری از چیزهایی که طی قرن گذشته در مورد اهمیت محدود بودن دخالت در اقتصاد و اهمیت آزادی فردی آموختهایم بازنگری کنیم. اما از آنجا که زمانی که ساموئلسون مصاحبه مذکور را انجام میداد، فریدمن زنده نبود، نمیتوانست وارد بحث شود و استدلالهای خود را مطرح و از دیدگاههایش دفاع کند.
تیم عقلا در برابر فریدمن
اقتصاد نئوکلاسیک بر اساس نظریه انتظارات عقلایی است. این نظریه از سوی جان میوت، رابرت لوکاس از دانشگاه شیکاگو، توماس سارجنت از استنفورد و رابرت بارو از دانشگاه هاروارد مطرح و توسعه داده شد. انتظارت عقلایی در برابر مفهوم انتظارات تطبیقی قرار گرفت که از سوی میلتون فریدمن مطرح شده بود.
شاید جان مینارد کینز، اولین اقتصاددانی بود که به روشنی به نقش ویژه انتظارات و تغییرات آن در عملکرد اقتصادی پی برد و برای الحاق مقوله انتظارات به نظریه اقتصادی و تحلیل اثرات و پیامدهای این مقوله تلاش کرد. کینز بحث مفصلی در مورد نحوه شکلگیری انتظارات فعالان اقتصادی بهخصوص در بازارهای مالی و نیز بازار پول، ارائه میکند و نتایج مورد نظر خود را استنتاج میکند. پس از کینز برای مدت چند دهه تحلیل نقش انتظارات در نظریه اقتصاد کلان به حاشیه رفت و اقتصاددانان پیرو کینز، بیشتر توجه خود را به نتایج حاصل از تحلیل کینز از انتظارات و کاربست آن در تحلیلهای اقتصاد کلان کینزی معطوف کردند و از بررسی موشکافانه انتظارات غافل ماندند. این مهم بر دوش میلتون فریدمن، اقتصاددان پولگرا افتاد تا با ارائه فرضیه انتظارات تطبیقی و وارد کردن آن در تحلیل اقتصاد کلان، نتایج جدیدی را از نقش ویژه انتظارات در عملکرد اقتصادی و نیز نظریه اقتصاد کلان ارائه کند. کمکم اهمیت روزافزون نقش انتظارات در نظریه اقتصادی روشن شد تا آنکه نظریهپردازان کلاسیک جدید با ارائه فرضیه انتظارات عقلایی، انقلابی را هم در بحث انتظارات و هم در نظریه اقتصاد کلان به راه انداختند. کلاسیکهای جدید، عنوان جدالبرانگیز عقلایی را به بحث خود از انتظارات اطلاق کردند، تا شاید به این وسیله منتقدان خود را در حالت تدافعی قرار دهند، به نحوی که هر کس که فرضیه انتظارات عقلایی را نقد یا رد میکرد، غیرعقلایی جلوه میکرد. اما شاید اگر جان مینارد کینز زنده بود، فرضیه انتظارات عقلایی را به تمسخر میگرفت و در موضع مقابل آن، عنوان انتظارات غیرعقلایی را به فرضیه خود در مورد انتظارات اطلاق میکرد! حتی میشود چنین عنوان کرد که کینز در دهه 30، فرضیه انتظارات عقلایی را رد میکرد. چراکه بیان میکند که «ما نمیتوانیم به رفتار خود صورت عقلایی بدهیم با این استدلال که برای انسان در حالت جهل، احتمال اشتباه در هر جهت یکسان است، به نحوی که پیشبینی متوسط آماری به دست میآید که مبتنی بر احتمالات برابر است. زیرا به آسانی میتوان ثابت کرد که فرض احتمالات عددی مساوی بر پایه حالت جهل، به نتایجی که تا اندازهای غیرمعقول و پوچ است، منجر میشود». اما فرضیه انتظارات عقلایی به لحاظ نظری به اندازه کافی جذاب بود به نحوی که به سرعت در میان اقتصاددانان گسترش یافت و یکی از پایههای خدشهناپذیر در عمده رویکردهای اقتصاد کلان آکادمیک شد.
میزس و کینز
لودویگ فون میزس فیلسوف و اقتصاددان مکتب اتریش بود که کینز در برابر اندیشههای او قرار گرفت. هر چند اندیشهها، نوشتهها و آوازه میزس -اگر نه سمت دانشگاهیاش- در دهه ۱۹۲۰ در اتریش و دیگر کشورهای اروپایی نفوذی روزافزون یافت، اما تاثیرگذاریاش در دنیای انگلیسیزبان تا اندازه زیادی به این خاطر که نظریه پول و اعتبار تا ۱۹۳۴ به زبانی دیگر برگردانده نشد، محدود بود. بنیامین اندرسون، اقتصاددان آمریکایی نخستین نویسنده انگلیسیزبانی بود که در ارزش پول خود (۱۹۱۷) به ستایش از این کتاب میزس نشست. باید سالهای آغازین دهه ۱۹۳۰ میرسید تا اثرگذاری میزس در میان آمریکاییهای انگلیسیتبار کامل میشد. نظریه پول و اعتبار، اگر نقد تحقیرآمیز و یکسره سردرگم جان مینارد کینز (اقتصاددان تیزهوش جوانی که آن روزها از دبیران Economic Journal، گاهنامه مهم علمی اقتصادی در انگلستان بود) را به خود ندیده بود، میتوانست بسیار اثرگذارتر باشد. کینز نوشت که این کتاب «ارزشهای چشمگیری» دارد، «به بیشترین اندازه ممکن روشنبینانه» است [فارغ از اینکه این تعبیر چه معنایی میتواند داشته باشد] و نویسنده «کتابخوانده» است، اما نوشت که سر آخر از اینرو که این کتاب «سازنده» یا «بدیع» نیست، دلسرد شده. اما هر باوری که درباره نظریه پول و اعتبار داشته باشیم، این کتاب بسیار نظاممند و سازنده و تقریباً به گونهای شگفتآور بدیع بود و از اینرو واکنش کینز به واقع شگفتآور است. با این همه، یک دهه و نیم بعد که کینز در رسالهای درباره پول خود نوشت که «در زبان آلمانی، تنها میتوانم آنچه از پیش میدانم را به روشنی درک کنم-به گونهای که ممکن است اندیشههای نو به خاطر سختیهای زبان از دید من پنهان بمانند»، پرده از این سردرگمی برداشته شد. نخوت خیرهکننده، گستاخی محض در نقد کتابی که به زبانی نوشتهشده که نمیتوانست اندیشههای نو را در آن بفهمد و بعد این کتاب را به خاطر نداشتن چیزی تازه محکوم کردن؛ اینها همه، ویژگیهای کینز بود. هایک در گزارش خود از نقد کینز بر میزس، چنان که انتظار میرود، این خودبینی و گستاخی را درنمییابد و با آن به مثابه یک نارسایی صرف در یادگیری برخورد میکند و نتیجه میگیرد که «اگر لرد کینز، آلمانی را اندکی بهتر میدانست، جهان میتوانست از بسیاری از گرفتاریها جان سالم به در برد».
یوجین فاما و ریچارد تیلر
آیا بازارها کارا هستند؟ نزاع میان اقتصاد عقلایی و اقتصاد رفتاری هنوز ادامه دارد و یوجین فاما و ریچارد تیلر، دو نوبلیست اقتصاد، اولی در سال 2013 و دومی در سال 2017 و هر دو از دانشگاه شیکاگو، در این میدان میجنگند. برای مثال در مناظرهای که در سال 2016 میان فاما و تیلر برگزار شد1، تیلر ایده کارایی بازارها را نقد میکند و وارد مباحثهای بسیار جذاب با فاما (کسی که به عنوان پدر فرضیه بازار کار یا efficient market شناخته شده است) میشود. فاما انسانها را عاقل در نظر میگیرد و تیلر بر این نظر است که مردم کاملاً عقلایی رفتار نمیکنند؛ فرضی که فرضیه بازارهای کارای فاما را از بنیان رد میکند. تیلر در مباحثه با فاما دو جنبه از فرضیه بازارهای کارا را از هم تمیز میدهد. اول اینکه آیا میتوان بر بازار غلبه کرد و دوم اینکه آیا قیمتها درست هستند یا خیر. هم تیلر و هم فاما روی جنبه اول وفاق دارند و میگویند نمیتوان بر بازار غلبه کرد اما وقتی وارد جنبه دوم فرضیه میشوند، با یکدیگر مخالفت میکنند.