شوالیه تاریکی
چین چگونه از شکاف فقر گریخت؟
امروزه، با توجه به خبرهایی که در مورد فرار شگفتانگیز چین از تله فقر منتشر میشود، شرایط ترسناکی که اصلاحگران چین به دنبال مرگ مائو با آن مواجه بودند به سادگی به دست فراموشی سپرده میشود. مضاف بر این، قبل از تاسیس جمهوری خلق چین در سال 1949، چین بیشتر از یک قرن از تهاجمات خارجی، جنگ داخلی و قحطی رنج میبرد. همچنین برای بسیاری راحت شده است که بگویند شاید چین در ابتدای مسیر اصلاحات چندان هم فقیر نبوده است. از همینرو نیاز است که در ابتدا توضیح اولیهای از واقعیت ارائه شود.
امروزه، با توجه به خبرهایی که در مورد فرار شگفتانگیز چین از تله فقر منتشر میشود، شرایط ترسناکی که اصلاحگران چین به دنبال مرگ مائو با آن مواجه بودند به سادگی به دست فراموشی سپرده میشود. مضاف بر این، قبل از تاسیس جمهوری خلق چین در سال 1949، چین بیشتر از یک قرن از تهاجمات خارجی، جنگ داخلی و قحطی رنج میبرد. همچنین برای بسیاری راحت شده است که بگویند شاید چین در ابتدای مسیر اصلاحات چندان هم فقیر نبوده است. از همینرو نیاز است که در ابتدا توضیح اولیهای از واقعیت ارائه شود.
مائو و پیامدهای مائوئیسم
در سال 1980، سرانه تولید ناخالص داخلی چین تنها حدود 193 دلار بود؛ عددی کمتر از سرانه GDP در بنگلادش، چاد و مالاوی که جزو فقیرترین کشورهای جهان در آن زمان بودند. درآمد سرانه 193دلاری بدین معناست که میانگین مصرف غذا در چین در سال 1980، پایینتر از استانداردهای تغذیهای بود. مردم چین طی دهه 1970 وضعیت بهتری از نظر خورد و خوراک نسبت به دهه 1930 (قبل از اینکه حزب کمونیست چین قدرت را به دست گیرد) نداشتند.
چین نهتنها به شدت فقیر بود، بلکه رژیم حاکم بر این کشور میان دیکتاتوری محض و هرجومرج سیاسی تاب میخورد. طی سه دهه حکومت مائو بر چین، این کشور متحمل دو فاجعه سیاسی بزرگ شد. یکی از این فاجعهها، کمپین «یک گام بزرگ به جلو» (Great Leap Forward) در سالهای 1958 تا 1961 بود. «گام بزرگ به جلو» طرح دیوانهوار مائو بود تا بتواند از طریق دستورات سیاسی، تولید اقتصادی را سرعت بخشد. این کمپین، یک قحطی بزرگ را به اوج خود رساند و باعث شد که زندگی حدود 30 میلیون نفر از گرسنگی پایان یابد. مائو سپس سعی کرد از طریق انقلاب فرهنگی سالهای 1966 تا 1976، قدرت خود را در چین مجدداً تحکیم و در واقع قدرت را یکپارچه کند. اقدامی که به «10 سال دیوانگی» (ten years of madness) معروف شد. در جریان انقلاب فرهنگی، نیروهای وفادار به مائو، مخالفان با او را در هر سطحی از حاکمیت که بودند دستگیر کردند که یکی از این افراد، دنگ شیائوپنگ بود.
در بسیاری از کتابچههای رسمی سالانه چین، آمار و دادهها از این کتابچهها در دوران انقلاب فرهنگی حذف شدهاند و اثری از این دادهها به چشم نمیخورد. بوروکراسی در چین طی دوران انقلاب فرهنگی هیچ معنا و مفهومی نداشت و اساساً هیچ چیزی
به ثبت نمیرسید. مرگ گسترده در چین نیز طی این دوران به شدت رواج یافته بود. به علاوه اینها، یک نسل کامل از جوانان طی این دوره از آموزش رسمی بیبهره ماندند. در نتیجه همه اینها، برای یک دهه سیستم سیاسی چین ابتدا وارد آشفتگی شد و سپس از کار افتاد.
پارادایم مائو که با وعده زندگی مرفه برای کشاورزان و دهقانان در درجه اول و سپس طبقه کارگران شهری، منجر به پیروزی انقلاب چین و به قدرت رسیدن حزب کمونیست به رهبری مائو شد، اگرچه در ابتدا اکثریت مردم چین را خشنود ساخت، اما حدود یک دهه بعد، آثار مخرب این پارادایم، زندگیهای بسیاری را گرفت. مائو با این وعده که انقلاب کمونیستی منجر به جان گرفتن عدالت و گسترش برابری در جوامع میشود، قلوب و اذهان بسیاری از مردم چین را به سمت خود جذب کرد. وعدههایی که قرار بود رفاه را به بهترین شکل ممکن برای این مردم به ارمغان آورد. اما اشتباه مائو این بود که جامعه کمونیستی مدنظر خود را بدون توجه به منابع مالی و غیرمالی مورد نیاز برای تامین رفاه جمعیت انبوه چین، تشکیل داد. او تصور میکرد با بهرهبری از منابع طبیعی و زمینهای کشاورزی و یک مدیریت مرکزی از بالا به پایین، میتواند وضعیت جامعه چین را بهبود بخشد. اما کمپینهایی که تشکیل داد، اکثراً نتایج منفی داشتند و اثرات مخربی را برای چین بهجای گذاشتند.
همانطور که پیشتر نیز به دو مورد اشاره شد، کمپین یک گام بزرگ به جلو، کمپین انقلاب فرهنگی و کمپین صدها گل، از جمله مهمترین طرحهایی بودند که مائو آنها را برای اعمال خطمشیهایی که از پارادایم سیاسی و اقتصادیاش نشات میگرفتند، ایجاد کرد. اما اولی منجر به قحطی و رکود اقتصادی شد. دومی منجر به از بین رفتن فرهنگ و سنت باستانی چین شد و سومی نیز، تقریباً تمامی نخبهها و روشنفکران سیاسی و اقتصادی آن زمان را نابود کرد. به طوری که مائو دیگر مخالفان جدی و سرسختی نداشت که با آنها مقابله کند و در نتیجه میتوانست به راحتی و بدون حتی نظر مخالف، سیاستهای پوپولیستی خود را به سمت جلو هدایت کند.
شیائوپنگ و 1978
چین تحت رهبری حزب کمونیست (CCP) وقتی دنگ شیائوپنگ قدرت را به دست گرفت متحد شد. با وجود این آن وضعیتی که شیائوپنگ و تیم اصلاحطلب او در آن به قدرت رسیدند، به سختی با چیزی که میتوان آن را یک دولت قوی و مقتدر نامید، همخوانی داشت. مضاف بر این چین در سال 1978 که شیائوپنگ قدرت را به دست گرفت، از فقیرترین کشورهای آن زمان نیز فقیرتر بود و 1978، نقطه شروع چین برای مقابله با فقر بود. حال بعد از گذشت چهار دهه چین به دومین اقتصاد بزرگ دنیا (بر حسب تولید ناخالص داخلی) تبدیل شده است. همچنین چین امروز بزرگترین صادرکننده جهان است و بزرگترین طلبکار خارجی ایالاتمتحده به حساب میآید. تا سال 2012 سرانه تولید ناخالص داخلی چین نسبت به سال 1980 سیبرابر شد و از 193 دلار سال 1980 به 6091 دلار رسید و دیگر پشت سر کشورهای فقیر به مسیر خود ادامه نداد. دلیل این رشد قابل توجه در آمار مربوط به تولید ناخالص داخلی چین، بازسازی رادیکال اقتصاد این کشور است که به دست شیائوپنگ آغاز شد.
امروزه چین لژیونرهای بسیار بزرگی را در حوزه اقتصاد در جهان دارد. این لژیونرها شامل بنگاههای خصوصی، سرمایهگذاران بینالمللی و همچنین نهادهای سرمایهدار مانند بورس اوراق بهادار و تجارت الکترونیک میشوند. از نظر سیاسی، قدرت همانند قبل به طور انحصاری در دست حزب کمونیست چین (CCP) باقی مانده است با این حال نبود انتخاباتی که در آن چندین حزب وجود داشته باشند به معنای عدم ایجاد تغییرات سیاسی نیست. در دوران رژیم دیکتاتوری چین، تغییراتی در بوروکراسی این کشور به وجود آمده که نقش حاکمیت، ارائه خدمات عمومی و رویارویی شهروندان با دولت را عوض کرده است. به طور ویژه، اگرچه در جریان اصلاحات دوره شیائوپنگ و پس از او و در مسیر اصلاحاتی که نظام بوروکراتیک چین تجربه کرده است فساد مورد توجه قرار نگرفته و درمان نشده است، اما این اصلاحات و تغییرات از نظر توسعه کارآفرینی موفق بوده است. امروزه چین در میان کشورهایی که به تمرکززدایی از اقتصاد روی آوردهاند رتبه بسیار خوبی دارد. به طوری که حکومتهای محلی (local governments) یعنی فرمانداریها یا استانداریها سرمایهداری را در آغوش گرفتهاند، نوآوری در سیاستگذاری را مدنظر قرار دادهاند و برای رسیدن به بالاترین سطح تولیدات اقتصادی با یکدیگر و جهان وارد رقابت شدهاند.
تحت رهبری مائو، بوروکراسی در چین اساساً قابل تغییر نبود و به شدت ضدسرمایهداری بود. اما امروزه چین به توسعه کسبوکارها اهمیت میدهد تا جایی که تحلیلگران بسیاری معتقد هستند کمتر کشوری به اندازه چین خود را وقف بهبود فضای کسبوکار و سرمایهداری کرده است.
طرح معمای چین
برای اقتصاددانان جریان اصلی فعال در حوزه اقتصاد سیاسی، گذار بزرگ چین (هم گذار اقتصادی و هم گذار بوروکراتیک) اگرچه شگفتانگیز اما تحلیل آن مشکلآفرین است. دارون عجم اوغلو و رابینسون در کتاب چرا کشورها شکست میخورند استدلالهایی میآورند تا گذار چین از فقر را منطقی نشان دهند. با توجه به استدلالهای آنها، برای اینکه رشد اقتصادی محقق شود، نیاز به نهادهای غیربهرهکش و فراگیر به ویژه نهادهای دموکراتیک ضروری است. اما حتی امروز نیز چین یک کشور دموکراتیک نیست. انتخابات ملی در این کشور وجود ندارد و اعضای قوه قضائیه و قوه مقننه در این کشور از سوی حزب حاکم انتخاب میشود. همچنین اقدامات بهرهکشانه هنوز در بخشهایی از چین انجام میشود. طی اولین فازهای اصلاحات در این کشور در دهه 80میلادی نیز هیچ حمایت رسمی از حقوق مالکیت خصوصی وجود نداشت و عملاً حقوق مالکیت خصوصی به رسمیت شناخته نمیشد.
عجم اوغلو و رابینسون در دفاع اذعان میکنند که دیر یا زود، روند رشد بالای چین پایان خواهد یافت. با این حال اگر هم سرعت رشد چین کاهش یابد (که البته کاهش سرعت رشد برای هر اقتصادی که به وضعیت درآمد متوسط میرسد انتظار میرود) سوالی که به وجود میآید این است که چین چگونه تا این اندازه از فقری که چند دهه پیش در آن قرار داشت فاصله گرفت؟ پاسخ عجم اوغلو و رابینسون به این سوال این است که در چین یک تغییر اساسی رخ داد و آن تغییر نیز مرگ مائو و به قدرت رسیدن دنگ شیائوپنگ و تلاشهای او برای اصلاح سیستم بود. آنها معتقدند اصلاحاتی که شیائوپنگ انجام داد مسیری را که چین در آن قرار داشت کاملاً تغییر داد. مضاف بر این، اوغلو و رابینسون ادعا میکنند که رشد اقتصادی در چین با وجود نهاد بهرهکش ممکن بود زیرا کشوری بسیار فقیر مانند چین میتوانست کارهای بسیار زیادی برای برخاستن از زمین و دستیابی به رشد انجام دهد. در نهایت نیز اینگونه جمعبندی میکنند که مقداری شانس نیز کلید رشد اقتصادی چین بود.
البته که شانس هر پیامدی را تحت تاثیر قرار میدهد. اما به سختی میتوان پذیرفت که سه دهه رشد اقتصادی پایدار بازسازی نهادها به شانس ربط معنادار داشته باشد و این استدلال ابداً راضیکننده نیست. مضاف بر این، همه کشورهای فقیر در این موقعیت و ظرفیت هستند که وارد مسیر رشد اقتصادی شوند پس چرا این اتفاق برای آنها نیفتاده ولی برای چین افتاده است؟
حل پازل
اگر بخواهیم شانس و توضیحات سادهانگارانه را کنار بگذاریم، متخصصان چین نظریههای ارزشمندی را در تبیین چگونگی تغییر مسیر چین بعد از مرگ مائو ارائه کردهاند. همه این نظریهها معتبر و باارزش هستند اما فقط بخشی از تصویر اصلی گذار اقتصادی و سیاسی چین را که تا الان مورد غفلت واقع شده بود نشان میدهند. بگذارید برای حل معمای چین، ابتدا بخشهایی از پازل را بازبینی کنیم.
برای شروع میتوانیم به این موضوع بپردازیم که بعضی از تحلیلگران چین، رشد اقتصادی چشمگیر این کشور را به برداشتن محدودیتها از اقتصاد و روی آوردن به سرمایهداری اقتصادی در کشوری که مولفههای مورد نیاز برای رشد را دارد نسبت میدهند. برای مثال، نیروی کار ارزان و فراوان و شهرهای ساحلی چین کمک شایانی به توسعه صادرات این کشور کرد. به طور ویژه در چارچوب کمونیستی و توسعههای اخیر آن، اینکه چگونه دادههای (inputs) اولیه برای تولید از سوی دولت تجمیع و توزیع میشوند برای شکلگیری و آغاز به کار بازارها ضروری است.
با حرکت از عوامل اقتصادی به عوامل سیاسی، مجموعه دیگری از توضیحات برای حل پازل رشد چین به تغییر در انگیزههای بوروکراتیک (bureaucratic incentives) به عنوان یک مولفه کلیدی در جهش این کشور اشاره میکند. تحت رهبری شیائوپنگ و دستورالعمل اصلاحگرایانه او، رهبران محلی (در شهرستانها و استانها) اگر میتوانستند منطقه تحت فرمان خود را به رونق اقتصادی برسانند مورد تشویق و ارتقای رتبه قرار میگرفتند. همچنین تغییراتی که شیائوپنگ ایجاد کرد این اجازه را به دولتهای محلی میداد تا قسمت قابل توجهی از درآمدهای تولید و صادرات را نزد خود نگه دارند.
این تغییر در انگیزهها باعث شد که مقامات رسمی محلی در سراسر چین برای رشد اقتصادی تلاش کنند. البته این انگیزهبخشیها نتوانست به طور برابر تمام مناطق چین را به رشد اقتصادی برساند. به طوری که مناطقی که در کنار ساحل واقع شده بودند ثروتمندتر شدند و مناطق دیگر فقیر باقی ماندند. این نظریههای محدود به جغرافیا در ارائه راهحل برای معمای چین، تفاوت در سیاستگذاریهای دولت مرکزی برای مناطق مختلف و وجود نابرابریهای منطقهای در زمان قرار گرفتن در موج اصلاحات ملی چین را در نظر نمیگیرد. در حالی که نرخهای نابرابر تکامل همزمان سیاسی و اقتصادی در مناطق مختلف چین باعث شد که بخشهای ساحلی چین زودتر از بخشهای غیرساحلی این کشور به رشد اقتصادی برسند.
در کنار وجود مولفههای مورد نیاز برای رشد، تغییر در انگیزهها در جریان اصلاحات شیائوپنگ، تفاوتهای جغرافیایی و نابرابریهای منطقهای در سیاستگذاری دولت مرکزی، توضیح دیگری وجود دارد که به چیدن پازل رشد اقتصادی چین بعد از مرگ مائو کمک میکند. دنیا میداند که اصلاحگران چینی، با رویکرد «شوکدرمانی» (shock therapy) که اتحاد جماهیر شوروی به آن روی آورد مخالف بودند و بهجای آن، سعی کردند نهادهای موجود را حتی در کمترین سطوح ممکن تعدیل کنند. برای مثال اصلاحگران چین بهجای شوکدرمانی و سپردن ناگهانی قیمتها به بازار به سیستم «قیمتگذاری دومسیره» (dual-track pricing) روی آوردند. سیستم دومسیره یک سیستم اقتصادی است که در آن حاکمیت کنترل بخشهای اصلی اقتصاد را در دست دارد و در عین حال میگذارد که بنگاههای خصوصی، کنترل محدودشدهای را روی بخشهای دیگر اقتصاد داشته باشند. سیستم دومسیره (dual-track system) در چین با عنوان «شوآنگویژی» (Shuangguizhi) شناخته میشود. همچنین اصلاحگران چینی به یکباره به رسمیسازی حقوق مالکیت روی نیاوردند و سیستم حقوق مالکیت دوگانه (hybrid property rights) را در پیش گرفتند. به طوری که در عین اینکه حق مالکیت برای دولت بود، اما بنگاههای خصوصی نیز میتوانستند در کنار دولت در این مالکیت سهم داشته باشند.
بعضی از تحلیلگران اذعان میکنند شکلهای نهادی بهینه دوم (second best) و در حال گذار (transitional) برای اینکه بازارها را در ابتدای امر تهییج کنند کافی هستند. سپس زمانی که بازارها به بلوغ میرسند، نهادهای قبلی باید نهایتاً جای خود را به نهادهای مرسومتر (در اقتصادهای بازار) و بهینه اول بدهند. یوئن انگ (Yuen Ang) در کتاب «چین چگونه از شکاف فقر گریخت؟» که در سال 2016 به چاپ رسیده است این ایده را بسط میدهد که «نهادهای خوب و مرسوم در اقتصادهای بازار ممکن است در ابتدای امر برای رشدهای اولیه هنگامیکه کشورها میخواهند از فقر گذار کنند ضروری نباشد».
ادبیات نظری موجود برای حل معمای چین قبل از این کتاب نهایتاً به اینجا میرسید که در مسیر گذار اقتصادی، نهادهای اولیه باید در آخر، جایگزین نهادهای مرسوم در اقتصادهای بازار شوند. اما کتاب «چین چگونه از شکاف فقر گریخت» با ارائه شواهد تاریخی به این سوالات پاسخ میدهد که چه موقع، چرا و چگونه این جایگزینی نهادی رخ میدهد که در اینجا به اینها نمیپردازیم و برای مطالعه بیشتر میتوانید به کتاب اصلی رجوع کنید.
راز بقای همزمان کمونیسم و اقتصاد در چین
حزب کمونیست در چین در سال 1949 قدرت را به رهبری مائو به دست گرفت. هدف مائو، از بین بردن ریشههای فرهنگی و کاپیتالیستی در چین بود. در دهه 1970 که به وضوح، اقتصاد چین تحت انگارههای مائو، به سمت نابودی حرکت میکرد، این کشور به سمت اقتصاد بازار متمایل شد. از آن زمان تاکنون اقتصاد چین یکی از پررشدترین اقتصادها بوده و همین موضوع، آن را به یک ابرقدرت نظامی نیز تبدیل کرده است. در واقع چین تنها کشوری است که هنوز به صورت کمونیستی مدیریت میشود و در عین حال، از اقتصادی قوی برخوردار است. در ادامه توضیح خواهیم داد که چگونه تغییرات سیاسی و اقتصادی در چین در عصر شیائوپنگ و بعد از مرگ مائو، باعث شد چین در مسیر توسعه گام بردارد و از فروپاشی کمونیسم فاصله بگیرد.
بعد از مرگ مائو در سال 1976، منازعات بر سر قدرت در چین آغاز شد و نهایتاً شیائوپنگ، که نگرش متعادلتری نسبت به مائو داشت، قدرت را به دست گرفت. البته به لحاظ کنترل مطلق سیاسی، شیائونگ با مائو تفاوتی نداشت. بعد از مرگ مائو، کمیته مرکزی حزب کمونیست چین اعلام کرد مائو در 70 درصد مسائل درست و در 30 درصد مسائل اشتباه فکر میکرده است و امروزه نیز حزب کمونیست چین به این گفته اعتقاد دارد.
مجموعهای از طرحهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که از سوی شیائوپنگ پیادهسازی شدند، چین را از جاده فروپاشی وارد جاده توسعه کردند. به طوری که چین قادر شد با تغییر تعدادی از انگارههای ذهنی حاکم بر این کشور، بهرغم نگه داشتن کلیت رویکرد کمونیستی، به یک ابرقدرت اقتصادی و نظامی تبدیل شود. در حوزه اقتصادی، مجموعهای از اصلاحات در حوزههای کشاورزی، صنعتی، تکنولوژی و نظامی باعث شدند که چین در این بخشها پیشرفت کند. در حوزه کشاورزی، شیائوپنگ این اجازه را به کشاورزان داد که زمین اجاره کنند و همانند یک مزرعه شخصی روی آن به زراعت بپردازند و یک سهمیه تولیدی نیز برای آنها در نظر گرفت. در حوزه صنعتی نیز برای هر ایالت یک تشکیلات اقتصادی در نظر گرفته شد که این تشکیلات موظف بود بازار آن ایالت را تغذیه کند.
همچنین تغییرات سیستم اقتصادی در سال 1984 اگرچه اجازه آغاز کسبوکارهای خصوصی به سبک نظام سرمایهداری را در چین به وجود نیاورد، اما به مدیران هر ایالت این اجازه داده شد که به طور مستقل در مورد کسبوکارهای زیر نظر خود، تصمیمگیری کنند. شیائوپنگ مناطق اقتصادی ویژهای را نیز با هدف تقویت صادرات به وجود آورد. ویژگی این مناطق این بود که از نظر اقتصادی به صورت خودمختار و مستقل کنترل میشدند. بنابراین اگرچه تغییر چندانی در انگارههای سیاسی چین بعد از مائو ایجاد نشد، اما به لحاظ اقتصادی، شیائوپنگ توانست چین را از پافشاریها بر خطمشیهای نادرست اقتصادی عبور دهد و این کشور را به یک ابرقدرت اقتصادی و نظامی تبدیل کند.
چین، شوالیه تاریکی
بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945، صلح و توسعه به مهمترین موضوعاتی تبدیل شده است که بشر به دنبال آنهاست. در این فضا، مهمترین وظیفه تاریخی که جهان در حال توسعه با آن روبهرو بوده، ریشهکن کردن فقر و دستیابی به توسعه اقتصادی است. در کنفرانس هزاره سازمان ملل که در سال 2000میلادی برگزار شد، رهبران جهان اهداف توسعه هزاره (Millennium Developments Goals) یا MDGs را مورد نظر قرار دادند که در میان این اهداف، هدف اولیه و اساسی، کاهش فقر بود و در نتیجه، کمپینهایی با مقیاس بسیار وسیع در سراسر جهان برای مبارزه با فقر به وجود آمد. با تلاش گسترده و مشترک کشورها و مناطق مختلف جهان در بیش از 15 سال گذشته، جهان در کاهش فقر جهانی به دستاوردهای بزرگی رسیده است.
دستاوردهایی که باعث شده است حدود یک میلیارد نفر از مردم جهان از فقر نجات یابند، نسبت جمعیتی از جهان که در فقر شدید (extreme poverty) به سر میبرند نصف شود و استانداردهای زندگی مردمی که در فقر زندگی میکنند افزایش یابد. مضاف بر این، پیشرفتهای مثبت زیادی در حوزههای مختلف به وجود آمده است. پیشرفتهایی شامل کاهش فقر، آموزش جهانی، جلوگیری از ابتلا به مالاریا و درمان آن، جلوگیری از ابتلا به سل و درمان آن و همچنین بیماریهای واگیردار دیگر، دسترسی به آب آشامیدنی تمیز و بهبود وضعیت زندگی در زاغهها و محلههای فقیرنشین از جمله این دستاوردهای در میان دستاوردهای بزرگ دیگر جهان است.
طی سه دهه گذشته، چین به عنوان بزرگترین کشور در حال توسعه جهان در دفاع از کاهش فقر و بهبود وضعیت زندگی فقرا و همچنین دستیابی به استانداردهای توسعه در جهان سرآمد بوده است. چین از طریق اقدامات کاربردی و علمی خود در کاهش فقر، همبخشیهای بزرگی را در حوزه مبارزه با فقر و کاهش آن داشته است و تجربههای بسیار باارزشی را در مقابله با فقر که یکی از بزرگترین چالشهای جهان در حال توسعه است، در اختیار کشورها و محققان قرار داده است. دبیرکل سابق سازمان ملل، بان کیمون (Ban Ki-moon) در مراسمهای مختلف اشاره کرده بود که تحقق اهداف توسعه هزاره (MDGs) بدون وجود چین و بدون عملکرد و دستاوردهای خیرهکننده این کشور نمیتوانست در سطح امروز خود قرار داشته باشد.
طی بیش از 15 سال گذشته، چین توانسته است در 13 مورد از سنجههای مورد نظر اهداف توسعه هزاره پیشرفتهای قابل توجهی داشته باشد و به سطحی که MDGs برای این سنجهها مدنظر داشته است برسد. از سال 1990 تا 2011، جمعیت فقیر چین (جمعیتی که با کمتر از 25 /1 دلار در هر روز زندگی میکند) معادل 435 میلیون نفر کاهش داشته است و این کاهش، کمک شایانی را به کاهش فقر در سطح جهان کرده است. از سال 2004، تولید حبوبات در چین برای 11 سال پیاپی رشد داشته و چین توانسته حدود 20 درصد از جمعیت جهان را با کمتر از 10 درصد از مساحت قابل کشت جهان تغذیه کند. مضاف بر این چین توانسته است به طور قابل توجهی سطح سلامت، آموزش و دیگر استانداردهای زندگی را بهبود بخشد. از سال 2000، چین توانسته است برای 467 میلیون از جمعیت روستانشین خود آب آشامیدنی سالم فراهم کند. همچنین از سال 2000 به بعد، خالص نرخ ثبت نام برای پسران و دخترانی که در سن تحصیلات ابتدایی بودهاند، به طور پایدار بالای 99 درصد بوده است.
دولت چین توانسته است در کنار کمکهایی که از سوی جامعه بینالمللی میشده است و هنوز هم ادامه دارد، مناطق فقرزده در چین را وارد مسیر رونق کند و زیرساختهای مورد نیاز را در این مناطق به وجود آورد. در چین، تحصیلات 9ساله مقطع ابتدایی به صورت رایگان در اختیار پسران و دختران در سن تحصیل قرار گرفته است و آنها مجبور هستند به اجبار این تحصیلات را بگذرانند. همچنین خدمات بهداشتی و درمانی متنوع در کنار بیمههای اعطایی طی سالهای گذشته به طور فراگیر در اختیار مردم چین قرار گرفته است. کاهش فقر و همچنین حرکت در مسیر توسعه اقتصادی، نقشی اساسی در بهبود رشد اقتصادی چین داشته است به طوری که محققان معتقد هستند بدون کاهش فقر و توجه به آموزش و بهداشت مردم چین، این کشور نمیتوانست چنین رشد پایداری را طی سالهای گذشته تجربه کند. همچنین آنها ثبات سیاسی، اتحاد و همبستگی ملی، صلح و هارمونی (همسازی) اجتماعی را در این کشور، به کاهش فقر و توسعه در حوزه آموزش، بهداشت و مواردی از این دست نسبت میدهند.
طرحچینی با طرح چینی
چین طی مدتزمان کمی توانسته است در کاهش فقر به دستاوردهای بزرگی برسد. به طوری که این کشور قبل از موعدی که اهداف توسعه هزاره (MDGs) مقرر کرده است توانست به هدفی که در مورد کاهش فقر مورد نظر سازمان ملل بوده دست پیدا کند. در نتیجه، نهتنها توجهات زیادی به چین و تجربه این کشور در کاهش فقر شده و این کشور از طرف جامعه بینالمللی مورد ستایش قرار گرفته است، بلکه مهمتر از این، چین توانسته است یک طرح در دسترس و اثباتشده را برای مبارزه با فقر جهانی، در اختیار قرار دهد.
طرح چین برای کاهش فقر، یک مسیر ضدفقر با ویژگیهای چینی خود بر مبنای وضعیت ملی چین، پویشها و تحقیقات فعال و تجربه وسیع این کشور است. در چین، مقابله با فقر و تلاش برای ریشهکن کردن آن، بهبود وضعیت زندگی مردم و دستیابی به رونق عمومی، یکی از الزامات ضروری سوسیالیسم و یکی از وظایف مهم و تاریخی حزب کمونیست چین (CPC) بوده است. از زمان تاسیس جمهوری خلق چین، به ویژه از زمانی که چین وارد دوره اصلاحات شد و به خطمشی آزادسازی تجارت و کسبوکارها (opening-up policy) روی آورد، این کشور وارد عصر جدیدی از مبارزه با فقر شده است. به طور ویژه، چین همواره در مبارزه با فقر به پنج نکته توجه داشته و روی آنها به وفاق جمعی رسیده است:
اول از همه، چین از آن جهت به اصلاحات و خطمشی آزادسازی اقتصاد روی آورد که رشد اقتصادی پایدار را تضمین کند و این در حالی بوده که همواره از خطمشیهای اجتماعی خود در جهت توسعه مناطق فقیرنشین پرده برداشته است و از همینرو توانسته است به کاهش فقر در مقیاس وسیع دست یابد.
دوم اینکه چین، رهبری دولت در اقتصاد و کاهش فقر به عنوان یک اصل را پذیرفته است و اینها را به یک وظیفه استراتژیک تبدیل کرده است. چین منابع خود را ادغام کرده تا بتواند در مقیاس وسیع، کمپینهایی را برای مبارزه با فقر ایجاد کند و برنامههای توسعهای فراوانی را برای زنان، کودکان، معلولان و اقلیتهای قومی به مرحله اجرا درآورد.
سوم اینکه در چین، برنامه توسعه بر محوریت کاهش فقر بوده است. به طوری که توسعه در این کشور به مثابه یک راه اساسی برای توجه به فقر مدنظر قرار گرفته است. در همین حین، ابتکار عمل اهداف کاهش فقر را برانگیخت و ظرفیتهای این اهداف را برای اینکه بتوانند نقش کلیدی در کاهش فقر داشته باشند ارتقا داد.
چهارم اینکه در چین، نیروهای اجتماعی در مبارزه با فقر مشارکت داده شدند و به این طریق، حداکثر بهرهبرداری از مزیتهای سیستم سوسیالیستی انجام شد. در این کشور، یک الگوی جدی و وسیع برای کاهش فقر ایجاد شد که ویژگی اصلی آن، همکاری حاکمیت، جامعه و بازار است. حاکمیت در چین، هر چقدر از مردم را که میتوانست در کنار خود جمع کرد و یک سیستم اجتماعی برای کاهش فقر را با دامنه وسیعی از فعالان شامل خود حاکمیت، ارگانهای حزبی در تمام سطوح، مناطق توسعهیافته شرقی و شهرها، احزاب دموکراتیک، اتحادیههای صنعت و تجارت، بنگاهها، ارتش، نیروی پلیس، ارگانهای اجتماعی و مردم از گروههای مختلف، به وجود آورد.
مورد پنجم و نهایی اینکه، چین خطمشیهای ترجیحی (preferential policies) را که به گروههای ویژه امتیازهای خاصی میدهند کنار یکدیگر گذاشت و سیستم توسعه با محوریت کاهش فقر را با سیستم تامین اجتماعی ادغام کرد. بر اساس خطمشیهای ترجیحی جهانی، چین توجه ویژهای به سیستم تامین اجتماعی کرد و خطمشیهای به خصوصی را برای اطمینان حاصل کردن از اینکه فقرا به طور کامل حمایت میشوند اتخاذ کرد.
رهبر مبارزه با فقر
امروزه، بیشتر از 700 میلیون نفر از مردم در سراسر جهان هنوز در فقر زندگی میکنند. جهان در حال توسعه با چالشهای طاقتفرسایی روبهرو شده است. چالشهایی مثل کاهش گرسنگی، سلامت زنان و کودکان و توسعه پایدار. همچنین کشورها و مناطق مختلف، به پیشرفتهای متفاوتی در رسیدن به اهداف توسعه هزاره (MDGs) دست پیدا کردهاند. این در حالی است که کشورهایی که کمتر از بقیه توسعهیافتهاند، به پیشرفتهای قابل توجهی نرسیدهاند. فقر در کنار مجموعهای از مشکلات ناشی از آن مثل گرسنگی، بیماری و منازعات اجتماعی هنوز در بسیاری از کشورهای در حال توسعه مسائل حلنشدهای است. بنابراین دسترسی به هدف کاهش فقر جهانی و رسیدن به توسعه پایدار برای تمام جهان یک هدف بلندمدت و دستنیافتنی و پرالتهاب است.
طی نشست توسعه پایدار سازمان ملل در سال 2015، کشورهای شرکتکننده در این نشست دستورالعمل 2030 را برای توسعه پایدار کلید زدند که یک برنامه بزرگ آیندهنگر و به شدت جاهطلبانه است. در این دستورالعمل نیز همانند اهداف توسعه هزاره، کاهش فقر به عنوان هدف اصلی مطرح است. با طرح این دستورالعمل، کشورهایی که در این نشست حضور داشتند نشان دادند که تا چه اندازه به ریشهکن کردن فقر و رسیدن به توسعه همگانی اهمیت میدهند. بعد از اینکه این طرح در دستور کار قرار گرفت، رئیسجمهور چین، شی جین پینگ (Xi Jinping) بیدرنگ با جامعه بینالمللی تماس برقرار کرد تا تلاش جمعی برای اجرای مشترک دستورالعمل 2030 با هدف رسیدن به توسعه پایدار و نتایج برد-برد را افزایش دهد. طی نشست کشورهای گروه 20 در هانگژوی چین در سال 2016، کشورهای شرکتکننده در این نشست یک برنامه عملی را برای اجرای دستورالعمل 2030 برای اولین بار طرحریزی کردند.
امروز چین رهبر اجرای دستورالعمل 2030 برای دستیابی به توسعه پایدار است. چین از طریق یکپارچهسازی هدف بزرگ خود در حوزه تعمیق اصلاحات در مقیاس وسیع و تبدیل خود به یک جامعه کامیاب با دستورالعمل 2030، استراتژیهای خود را در مقابله با فقر مطرح کرده است. طرح پیشنهادی چین در مبارزه با فقر شامل یک مجموعه کامل از یک سیستم است که شامل اهداف ریشهکن کردن فقر، مسوولیتها، خطمشیها، سرمایهگذاریها، بسیج کردنها، نظارتها و ارزیابیهاست. بر اساس استانداردهای اخیر در حوزه فقر، یکی از اهداف اساسی چین این است که کل جمعیت روستانشین خود را که در فقر هستند و همچنین همه شهرستانهایش را تا سال 2020 از فقر خارج کند. این بدان معناست که تا آن زمان، چین قصد دارد مشکل تاریخی فقر مطلق را حل کند و 10 سال زودتر از دستورالعمل 2030، به این هدف دست یابد و بتواند به رهبری جهان در تلاش برای مقابله با فقر ادامه دهد.
درسهای چین
موفقیت چین در کاهش فقر، توجه جهان را به خود جلب کرد. در سال 1982، چین برنامه سانکژی (Sanxi Program) را در فقیرترین مناطق خود آغاز کرد. این برنامه، آغاز تلاش ملی برنامهریزیشده و سازماندهیشده در چین برای مقابله با فقر در مقیاس وسیع بود. در سال 1986، دولت کارگروهی را برای کاهش فقر و توسعه به وجود آورد که این کارگروه، مناطق فقیر را شناسایی کرد، خط فقر ملی را تعیین کرد و صندوقهای مخصوصی را به کاهش فقر اختصاص داد. در سال 1994 چین یک برنامه مبارزه با فقر 7 ساله را آغاز کرد که هدفش خارج کردن 80 میلیون نفر از فقر مطلق تا سال 2000 بود. در سال 2001 و 2011 نیز دو برنامه 10ساله مبارزه با فقر طرحریزی شدند تا چین بتواند به جنگ خود با فقر ادامه دهد. طی این سه دهه، تعداد افراد فقیر در چین به شدت کاهش یافته است و استانداردهای زندگی و دسترسی مردم چین به خدمات عمومی به ویژه در مناطق فقیر این کشور بهبود یافته است.
در سالهای 1978 تا 2010، تعداد افراد فقیر در چین از 250 میلیون نفر به 88 /26 میلیون نفر کاهش یافت (با توجه به خط فقر رسمی تعیینشده در سال 1986). با توجه به خط فقر رسمی تعیینشده در سال 2011، تعداد فقرا در چین از 67 /165 میلیون نفر در سال 1978 به 75 /55 میلیون نفر در سال 2015 کاهش یافته است. در سالهای 1981 و 2011، جمعیت فقیر جهان از 1938 میلیون نفر به 1011 میلیون نفر کاهش یافت (با توجه به خط فقر 25 /1 دلار در روز) و 927 میلیون نفر از فقر خارج شدند. طی دوره مشابه، تعداد افراد فقیر در چین از 838 میلیون نفر به 17 /84 میلیون نفر کاهش داشت، یعنی چین توانست طی این دوره با توجه به خط فقر 25 /1 دلار در روز برحسب برابری قدرت خرید 735 میلیون نفر از مردم خود را از فقر خارج کند.
تجربه چین در کاهش فقر درسهای زیر را برای جهان در حال توسعه دارد:
1- اصلاحات مداوم و نوآوری و رشد اقتصادی پایدار همراه با خطمشیهایی که به نفع مناطق فقیر و مردم فقیر عمل میکند.
2- یکپارچهسازی هدف کاهش فقر با استراتژی توسعه ملی و سازماندهی برنامههای بزرگمقیاس کاهش فقر با هدفگذاری برای زنان، کودکان، معلولان و اقلیتهای قومی.
3- اتخاذ رویکرد کاهش فقر توسعهمحور که روی توسعه به عنوان راه اصلی برای خروج از فقر تمرکز میکند و ایجاد ظرفیت در مردم فقیر تا بتوانند به خودشان برای خروج از فقر کمک کنند.
4- پیگیری یک استراتژی متوازن برای توسعه اقتصادی و اجتماعی شهری و روستایی و اتخاذ طرحی که طی آن صنعت از کشاورزی و شهرها از مناطق روستایی حمایت کنند.
5- توسعه زیرساختها شامل جادهها، سیستم آب و فاضلاب و آب آشامیدنی مناسب، برق، گاز طبیعی و مسکن.
6- بسیج همه منابع برای کاهش فقر شامل منابع بخش خصوصی و منابع بخش عمومی.
7- یکپارچهسازی خطمشیهای کلی و ویژهای که قرار است فقرا را منتفع کند به طوری که خطمشیهای کلی (general) با خطمشیهای ویژه (special) در تضاد نباشند و یکدیگر را خنثی نکنند.
پایان تقابل چین و فقر؟
یکی از اهداف اصلی سیاست «شی جی پینگ» رئیسجمهور چین از بین بردن فقر روستایی است. این سیاست به عنوان یکی از سه جدال سخت برای سیاست اقتصادی در سال 2018 شناخته شده است و مرکزیت تعهد حزب کمونیست چینی (CCP) برای رسیدن به یک جامعه نسبتاً موفق را تا سال 2021 شکل میدهد. میزان سرمایه مالی و سیاسی تزریقشده در جهت مبارزه با فقر نشان میدهد که این طرح احتمالاً موفقیتآمیز خواهد بود. اما رویکرد حکومت چین در جهت کاهش فقر دارای اثرات متناقضی است و میتواند سبب آسیبپذیرتر شدن بخشهایی از جامعه شود. بهرغم کاهش چشمگیری که با اعمال اصلاحات در آمار فقر به وجود آمده اما فقر باقیمانده در مناطق روستایی چین همچنان گسترده است. طبق استانداردی که به طور رسمی در سال 2011 تعریف شده همچنان بیش از 40 میلیون نفر از مردم چین تا اواخر سال 2016 زیر خط فقر زندگی میکردند.
کمپین مبارزه با فقر در چین مقوله جدیدی نیست اما با شدت بیشتری از قبل اجرا میشود. شی جی پینگ حمایت مالی خود را در راستای فقرزدایی به طور قابل توجهی افزایش داده است. تخصیص کمک مالی برای کاهش فقر تحت بودجه حکومت مرکزی در سالهای 2013 تا 2017 به 2 /282 میلیارد یوآن رسید (7 /41 میلیارد دلار) که نسبت به پنج سال گذشته بیش از دو برابر شده که با جهش بزرگ در سال 2016 و 2017 همراه بوده است (شکل 1). با وجود اینکه دادههای دقیقی در دسترس نیست اما تامین مالی حکومت محلی نیز احتمالاً افزایش یافته است، همچنین موسسات مالی مانند بانک توسعه کشاورزی چین، بانک کشاورزی چین و تعاونیهای اعتباری روستایی سهم خود را از طریق تامین اعتبار برای پروژههای مربوطه افزایش داده است. فشار سیاسی بر نمایندگیهای محلی نیز افزایش یافته است. حکومت آقای شی جی پینگ از جنبشهای گسترده در قالب کمپین در جهت کاهش فقر و همچنین نظارتهای منظم حمایت کرده است. حکومت مرکزی علاوه بر شاخصهای سنتی مانند تولید ناخالص داخلی و ثبات اجتماعی از معیار کاهش فقر برای ارزشگذاری عملکرد مقامات رسمی استفاده میکند. در همین راستا، برای حکومتهای محلی در مناطق فقیرنشین اهداف سختگیرانه در جهت فقرزدایی تعریف شده است که به کمک آن بتوانند تعداد افرادی را که در سالهای 2016 تا 2020 هرساله از فقر خارج میشوند ارزیابی کنند.
کمک مالی مقرر برای کمپین مبارزه با فقر حوزههای مختلفی از جمله تامین مالی برای بهبود زیرساختهای روستایی، یارانه برای بخش کشاورزی و وامهای مختلف را پوشش میدهد. هدف اصلی چنین کمکهایی تشویق به توسعه فردی و توانمندسازی قشر فقیر است. کمپین تحت رهبری رئیسجمهور شی دارای چندین مشخصه است:
1- هدفمند
حکومت تحت رهبری شی جی پینگ از وجود دقت و درستی در پیادهسازی طرح فقرزدایی حمایت کرده است. یعنی اگر دولت چین بخواهد تا سال 2020 فقر را ریشهکن کند باید روی آخرین فقیر روستایی تمرکز کند. در عمل این بدان معناست که مقامات بهجای اینکه کل روستا یا شهر را هدف قرار دهند به طور فزایندهای خانوارهایی را که به حمایت نیاز دارند به طور انفرادی پوشش میدهند و در حال حاضر بخش اصلی حمایت مالی برای رهایی از فقر به طور فردی ارائه میشود. بر اساس این سیاست بهجای اینکه درآمد به عنوان تنها منبع ثروت درنظر گرفته شود، بخشی از داراییهای کل خانوارها ارزیابی میشود و میتوان منابع پنهان ثروت را آشکار کرد. سپس خانوارهای فقیر به دستههای مختلف طبقهبندی میشوند. علاوه بر این از سال 2012 برنامههای اجرایی در حوزه رفاه به طور فزایندهای فقرای روستایی، بیماران و معلولان را به عنوان دریافتکنندههای اصلی هدف قرار میدهند.
2- بازارمحور
این کمپین همچنین سازوکارهای بیشتری را برای بازار در جهت مبارزه با فقر بهکار برده است. مثال خوبی از رویکرد فعلی دولت در جنوب غربی استان گوئیژو بوده است که در آن دبیر کل حزب کمونیست چین از طرح «کاهش فقر صنعتی» حمایت کرد، که به موجب آن شرکتها به سرمایهگذاری در پروژههای توسعهمحور تشویق میشوند. در برخی مناطق تامین مالی برای مبارزه با فقر به کشاورزان اعطا شده است که در عوض آنها باید در یک شرکت پیشرو محلی سرمایهگذاری کنند. این طرح راهی مناسب برای سیاستگذاران است که به واسطه آن کارایی سرمایهگذاری و ارتقای قابلیت فردی را افزایش دهند.
کمپین «کارآفرینی و نوآوری جمعی» تحت کنترل دولت مرکزی همچنین عناصر بازار اضافی را در این کمپین معرفی کرده است که مشوقها و وامهایی را برای ساکنان روستا برای شروع خوداشتغالی و ایجاد کسبوکارهای کوچک در مناطق روستایی تدارک دیده است. علاوه بر این، اصلاحات در سیستم مالکیت زمین میتواند فقر روستایی را تحت تاثیر قرار دهد.
در سال 2014 حقوق زمین روستایی به انواع حقوق مالکیت، حقوق عملیاتی (اجازه دادن به افراد برای پرورش زمین) و حقوق قرارداد (تشکیل مبنای حقوقی برای مبادله زمین) تقسیم شده است. در تئوری، این امر مبادله زمین را تسهیل خواهد کرد و یک چارچوب به منظور توسعه وامهای رهنی برای زمینهای روستایی ایجاد خواهد کرد.
3- اسکان مجدد
در حال حاضر تاکید جدیدی بر اسکان مجدد به عنوان رویکردی برای مقابله با کاهش فقر وجود دارد. این استراتژی به سیاست دولت قبلی برمیگردد که هدف از آن آوردن ساکنان روستا به شهرهای کوچک بود که موجب شهرنشینی و مدرنیزاسیون کشاورزی میشود. استراتژی شهرسازی که توسط دولت شی جی پینگ در سال 2014 اعمال شد تمرکز مشابهی بر مهاجرت به شهرهای کوچکتر داشت.
به نظر میرسد کمپین مبارزه با فقر رئیسجمهور شی جی پینگ تا به امروز موثر عمل کرده است. طبق آمار رسمی، تعداد افرادی که در سال 2013 زیر خط فقر زندگی میکردند از 99 میلیون نفر به 4 /43 میلیون نفر در سال 2016 تنزل یافته است که نشاندهنده میانگین کاهش سالانه 9 /13 میلیون نفر بوده است. اگر همین روند کاهشی ادامه پیدا کند از بین بردن فقر تا سال 2021 (صدمین سالگرد حزب حاکم) برای حکومت محقق خواهد شد.
بهرغم مزایای طرح مبارزه با فقر، نقاط ضعف مختلفی هم در این خطمشی وجود دارد.
از جمله نگرانیهای مرتبط با این سیاست میتوان به کاهش کمکهای ارائهشده توسط dibao اشاره کرد. dibao یک سیستم انتقال اجتماعی است که حداقل تضمین استاندارد زندگی را فراهم میکند. هزینههای عمومی مرتبط با این انتقال به نظر ناکارآمد میرسد، زیرا از زمانی که مبارزه با فقر تشدید شد هزینههای تخصیصیافته برای حومه شهر متوقف شده است و در مناطق شهری با کاهش همراه بوده است. این سیاست میتواند یک منبع مهم درآمد را از بخشهایی از جمعیت محروم کند، به ویژه افرادی که در بالای خط فقر قرار دارند و در جریان فعلی هدف قرار نمیگیرند.
برخی از جنبههای کمپین میتواند عواقب مخربی داشته باشد. به عنوان مثال، سیاستهای کارآفرینی روستایی اغلب به کسانی که به حمایت بیشتر نیاز دارند، سودی نمیرسانند. گاهی کاهش مالیاتی و مشوقها بهجای بخشهای فقیرنشین به کارآفرینان جوان و کسانی که با دولت محلی ارتباط دارند، جریان مییابد. برنامه اسکان مجدد نیز با مشکلاتی همراه خواهد بود.
دولتهای محلی به این طرح به عنوان ابزاری نگاه میکنند که به کمک آن بتوانند زمین را مناسب استفاده تجاری و صنعتی کنند. کشاورزان بدون زمینهای خود یک شبکه امنیت حیاتی و ارزشمندترین دارایی خود را از دست میدهند. به نظر میرسد سیاست مبارزه با فقر از جمله میراث رئیسجمهور شی در قدرت است، اما فقر همچنان ادامه خواهد یافت کمااینکه این مفهوم کاملاً نسبی است.