از حرف تا عمل
کاربرد اقتصاد رفتاری در زندگی واقعی چیست؟
اقتصاد رفتاری یکی از رشتههایی است که به واسطه طراحی مداخلات آزمایشی در محیط طبیعی که اصطلاحاً به آن آزمایشهای میدانی میگویند و سپس ارزیابی دقیق آنها، به حوزه سیاستگذاری ورود کرده است. ورود به حوزه سیاستگذاری عمدتاً با الهام از نظریه «تلنگر» ریچارد تیلر1، برنده جایزه نوبل اقتصاد 2017 و انتشار کتاب معروف وی با عنوان «تلنگر: ارتقای تصمیمات در حوزه سلامت، ثروت و شادکامی»2، در سال 2008 آغاز شد.
اقتصاد رفتاری یکی از رشتههایی است که به واسطه طراحی مداخلات آزمایشی در محیط طبیعی که اصطلاحاً به آن آزمایشهای میدانی میگویند و سپس ارزیابی دقیق آنها، به حوزه سیاستگذاری ورود کرده است. ورود به حوزه سیاستگذاری عمدتاً با الهام از نظریه «تلنگر» ریچارد تیلر1، برنده جایزه نوبل اقتصاد 2017 و انتشار کتاب معروف وی با عنوان «تلنگر: ارتقای تصمیمات در حوزه سلامت، ثروت و شادکامی»2، در سال 2008 آغاز شد. بر اساس نظریات تیلر، از سال 2010، واحدهایی در سراسر دنیا با هدف بهبود خدمات عمومی و صرفهجویی در هزینهها شکل گرفتند که اصطلاحاً به آنها «واحدهای تلنگر»3 میگویند. انگلستان به عنوان کشور پیشرو در این اقدام، به تمرکز بر استفاده از رویکردهای علوم رفتاری در سیاستگذاری و به تعبیر دیگر «معماری انتخابی» پرداخت که آن را نیز از نظریهپرداز بزرگ آمریکایی، ریچارد تیلر وام گرفته است.
واحدهای تلنگر در نقش مشاورانی عمل میکنند که پیشنهادهای سیاستی را برای بهبود رفاه جامعه به سیاستگذار ارائه میدهند. تیم بینشهای رفتاری4 (که با عنوان واحد تلنگر شناخته میشود) به دستور دیوید کامرون5 و به منظور بهبود خدمات عمومی و صرفهجویی در هزینهها در سال 2010 در کابینه انگلستان تاسیس شد. دومین واحد تلنگر در آمریکا و پس از آن در سایر کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه دنیا از جمله گواتمالا، فرانسه، یونان، پاکستان، مولداوی، اوکراین، قطر و... ایجاد شد. اگرچه عمده فعالیت این واحدها کارهایی است که برای دولت انجام میدهند، با این حال دامنه فعالیت این واحدها بسیار گسترده است به طوری که پروژههای بسیاری را برای دولتهای خارجی، بانک جهانی و سازمان ملل متحد انجام میدهند. اکثر تغییرات اعمالشده توسط این واحدها بسیار کوچک است، به عنوان مثال، یک پیامک، تغییر واژگان یک نامه یا فرستادن یک ایمیل شخصی اما نتایج ملموسی را برای دولتها به همراه داشته است به طوری که واحد تلنگر انگلستان در طول این مدت توانست در حوزههای مختلف سیاستگذاری عمومی همچون سلامت، انرژی، آموزش، خیریه و... ورود کرده و تغییرات بزرگی ایجاد کند.
به عنوان مثال، تیم بینشهای رفتاری در یکی از پروژههای طولانی و در عین حال موفقیتآمیز خود، به طراحی پیامهایی به منظور کاهش تقلب و بدهی مالیاتی اقدام کرد. این واحد ادعا کرده بود که میتواند با ارسال پیامهایی به گیرندگان پیام یادآوری کند که همسایگان آنها مالیات خود را پرداخت کردهاند و از آنها نیز تقاضا کند تا مالیات بر درآمد خود را بپردازند. در حقیقت آنها میخواستند با مقایسه اجتماعی، افراد را به پرداخت بدهی خود تشویق کنند اما این نامهها تاثیر کمی بر یک تا پنج درصد مردمی گذاشت که بیشترین میزان بدهی مالیاتی را داشتند. بعد از آن تیم بینش رفتاری به طراحی پیامهای مختلفی با توجه به زمینه کشور خود، اقدام کرد و پیامها را در نمونههایی با مقیاس کوچک مورد ارزیابی قرار داد. در نهایت این تیم توانست پیامی را که بیشترین تاثیر را بر گروه هدف میگذارد، کشف کند: «عدم پرداخت مالیات به این معنی است که همه ما همه خدمات عمومی حیاتی همچون سلامت، جادهها و مدارس خود را از دست میدهیم.» این پیام به طور ضمنی بر این مساله تاکید میکند که پرداخت مالیات توسط این گروه میتواند تفاوت متمایز بزرگی بر این نوع از خدمات عمومی داشته باشد.
به طور کلی، میتوان اینچنین گفت که معماری انتخاب به شیوههای مختلفی اشاره دارد که در آن انتخابها به مصرفکنندگان ارائه میشود و بر تصمیم مصرفکنندگان تاثیر میگذارد. یک معمار انتخاب نیز به کسی گفته میشود که به سازماندهی زمینهای میپردازد که افراد در آن تصمیم میگیرند. تیلر معتقد است که بسیاری از مردم بدون آنکه بدانند، یک معمار انتخاب هستند. به عنوان مثال، هنگامی که پزشکان درمانهای در دسترس بیمار را برای او توضیح میدهند، در نقش یک معمار انتخاب هستند. در حقیقت در معماری انتخاب با سادهسازی بیان گزینهها به صورت «فراخوانی تداعیهای خاص به طور خودکار» یا با «برجستهساختن و آسانسازی» یک گزینه، نسبت به گزینههای جایگزین بر تصمیم افراد تاثیر گذاشته میشود (تیلر و سانستین، 2008).
تیلر در کتاب تلنگر (2008) این موضوع را به این صورت تشریح میکند که وقتی افراد به طور خودکار فکر میکنند، صرف یک «هل دادن» یا تلنگر ممکن است رفتار آنها تغییر یابد. تلنگر یک سیاست است که بدون آنکه تغییر قابل توجهی در مجموعهای از گزینهها ایجاد شود، به تغییر رفتار میانجامد. در تلنگر هیچ گزینهای ممنوع نمیشود، جریمه یا پاداش نیز ارائه نمیشود. در عوض در این رویکرد، با تغییر گزینه پیشفرض (به سوگیریای اشاره دارد که در آن یکی از گزینهها به صورت پیشفرضِ انتخاب، تعیین شده است و این حالت بر انتخاب گزینه نهایی تاثیر میگذارد)، ایجاد یک لنگر یا نقطه مرجع (معمولاً اولین گزینههای ارائهشده، تاثیر بسزایی در انتخاب افراد بین گزینههای موجود دارند)، مردم به سوی انتخاب خاصی توجه میکنند که قبلاً نمیکردند. به عنوان مثال، برای تشویق مردم به انتخاب رژیم سالمتر، گذاشتن میوه در دیدرس به عنوان یک تلنگر تلقی میشود که میتواند افراد را به سمت مصرف غذاهای سالمتر سوق دهد. در حقیقت گذاشتن میوهها در جلوی دید افراد یک تغییر در «صورتبندی» (به سوگیریای اشاره دارد که در آن نحوه ارائه اطلاعات به افراد در انتخاب آنها تاثیر میگذارد) است. یکی از مهمترین ویژگیهای معماری انتخاب سادگی است. گزینههای خیلی زیاد یا خیلی پیچیده ممکن است افراد را از تفکر بازدارد، تصمیمگیری فعالانه فرد را به تعویق بیندازد یا به خطا در تصمیمگیری منجر شود. برخی از مطالعات صورتگرفته در حوزه فقر این مساله سادگی را به خوبی توضیح دادهاند و مقایسه خوبی از روشهای غالبی که سیاستگذاران به طور کلی از آنها استفاده میکنند، با روشهایی که متخصصان حوزه اقتصاد رفتاری اعمال میکنند، ارائه داده است.
به طور دقیقتر، سیاستگذاران عموماً برای کاهش فقر به ارتقای سرمایه اقتصادی میاندیشند به این معنی که آنها عادت کردهاند تغییراتی در تنظیمگری اعمال کنند (مانند افزایش حداقل بودجه) یا اطلاعات بیشتری (مانند آگاه کردن مردم از مستمریهای دولتی در دسترس) به منظور به حداکثر رساندن منابع مردم و به حداقل رساندن هزینههای آنها ارائه دهند. این در حالی است که مدلهای تبیینکننده فقر در اقتصاد رفتاری بر عوامل شناختی و کمبود پهنای باند شناختی6 در افراد فقیر تاکید دارند. در حقیقت از نگاه متخصصان علوم رفتاری کمبود زمان، توجه و پول میتواند منابع ذهنی فرد را مصرف و بار شناختی به وی تحمیل کند که به تصمیمگیریها و رفتارهایی منجر شود که فقر را تداوم ببخشد. در این راستا متخصصان علوم رفتاری پیشنهاد میکنند که سیاستها و خدماتی که با هدف کمک به فقرا طراحی میشوند باید این مساله را در نظر بگیرند که فقر بر عملکرد شناختی فرد تاثیرگذار است لذا مداخلات طراحیشده میتواند شامل سادهسازی مراحل عموماً پیچیده درخواست شغل و دیگر فرمهایی باشد که برای افراد چالشبرانگیز است و منابع ذهنی بیشازحدی را در حین پر کردن به آنها تحمیل میکند و بدون در نظر گرفتن این مسائل، جامعه است که از به ظهور رسیدن تواناییهای فرد برای موفقیت جلوگیری خواهد کرد.
اما یک سوال مهم آن است که چرا باید دولتها به این مساله توجه کنند و به عبارتی رفتار افراد را شکل دهند. بانک جهانی در گزارش خود با عنوان «ذهن، جامعه و رفتار» در سال 2015 به تبیین این مساله پرداخته است که به دلیل بسط و تفصیل دقیق این مسائل در متون مربوطه، سعی شده مباحث مطرحشده عیناً نقل قول شده باشد.
همه افراد، چه فقیر و چه غنی، گاهی اوقات انتخابهایی میکنند که رفاه آنها را افزایش نمیدهد. اگرچه ممکن است حتی پس از مداقه و مشورت دقیق نیز اشتباهاتی صورت بگیرد، با این حال مردم هنگامی که در معرض انتخابها قرار میگیرند و به صورت خودکار تصمیم میگیرند، عموماً تصمیماتی میگیرند که منافع بلندمدت آنها در آن لحاظ نشده است. تفکر خودکار به این معنی است که فرد دانش و آگاهی کاملِِ خود درباره ابعاد و پیامدهای یک انتخاب را در تحلیل خود لحاظ نمیکند. علاوه بر این ممکن است افراد در عادت خود گیر کنند و عاداتشان بر آنها غلبه کرده و با وجود آنکه قصد دارند عمل دیگری را انجام دهند، متوقف شوند و تصمیم آنها تغییر یابد. مدلهای ذهنی اطلاعاتی را که مردم دریافت میکنند، به آن توجه میکنند و تفسیرهایشان را شکل میدهد، تصفیه میکند. فشارهای اجتماعی و هنجارهای اجتماعی موجود میتواند عملکرد برخی از رفتارها، همچون مالیات یا یارانهها را سختتر یا آسانتر کند. وقتی هنجارهای اجتماعی درونی شوند، شناخت، هیجان و حتی واکنشهای فیزیولوژیک را شکل و تغییر میدهند. لذا با توجه به موارد فوق سه دلیل قانعکننده وجود دارد که دولتها و سازمانهای بینالمللی باید برای ارتقای آزادی و رفاه به مباحث مطرح در حوزه علوم رفتاری توجه ویژه و از آنها در سیاستگذاری استفاده کنند:
اولاً انجام این کار به مردم کمک میکند تا به اهداف خود برسند. اقتصاد رفتاری نهتنها آشکار میکند که ما به طور کامل عقلانی نیستیم بلکه نشان میدهد که ما خودمان نیز این واقعیت را میدانیم. میدانیم که نمیتوانیم در برابر وسوسه ایستادگی کنیم و این امر میتواند موجب بروز احساس گناه و نگرانی شود. در این موارد، میتوان تغییر رفتار را «بزرگتر شدن آزادی فردی و نه محدود کردن آن» تلقی کرد که «به ما کمک میکند آنچه را که میخواهیم اما نمیتوانیم، انجام دهیم». به عنوان مثال، یادآوری کردن به افراد برای صرفهجویی در هزینهکرد یا یادآوری به منظور مصرف دارو میتواند به افراد در رسیدن به اهدافی که آنها برای خودشان تعیین کردهاند، کمک کند. تطبیق زمان یارانه اجتماعی با زمان ثبتنام مدارس میتواند در ترغیب والدین به ثبتنام کودکانشان در مدرسه تاثیر بگذارد. همچنین خرید کود در زمان برداشت محصول، امکان خرید کود را برای کشاورزان آسانتر میسازد چراکه در آن محدوده زمانی، کشاورزان پول نقد بیشتری در دست دارند و این مساله میتواند بر «شکاف میان قصد و عمل» کشاورزان تاثیر بگذارد. در حقیقت ترغیب کشاورزان به خرید هنگام برداشت، عموماً از مهمترین دلایل عدم خرید کود جلوگیری میکند، به طوری که آنها این مساله را در آینده فراموش نمیکنند و در آن زمان اراده کافی برای انجام آن دارند. بسیاری از سیاستهای توسعهای که از اقتصاد و روانشناسی استفاده میکنند، در این شرایط قابل درک هستند.
ثانیاً، چون تصمیمگیری غالباً بر اساس اطلاعاتی است که صرفاً برجسته یا در دسترس هستند و همچنین تحت تاثیر عوامل دیگری همچون فشارهای اجتماعی و مدلهای ذهنی افراد قرار دارند، ترجیحات و اهداف فوری افراد، همیشه بر اساس علایق و منافع آنها برآورده نمیشود. اگر افراد پول و زمان بیشتری برای فکر کردن داشته باشند، ممکن است به طرق و شیوههای مختلف، بر اساس اینکه تا چه حد با بالاترین آرزوی آنها منطبق است، انتخاب کنند. این فرض که افراد همیشه تصمیماتی میگیرند که منافع و سود خود را به حداکثر برسانند، عمدتاً یک معیار اساسی برای تحلیلگران یک سیاست است که اتفاقاً معیار اشتباهی است و مطالعات بسیاری این فرض اولیه را زیر سوال برده است. اما اگر تصمیمگیرندگان در موقعیتهایی که با آن مواجه میشوند به کمک نیاز داشته باشند، چه دستورالعملهایی باید برای مداخلات سیاستی به منظور شکلدهی انتخابها برگزیده شوند؟
گزارش بانک جهانی اینگونه تحلیل میکند که سیاستگذاران و بازیگران در حوزه توسعه باید بر مهمترین آزادیها تمرکز داشته باشند که در حوزه توسعه، این مهمترینها شامل آزادی از فقر، رهایی از بیماری و رهایی از ستم میشوند. با این حال سوال اصلی آن است که در چه صورت میتوانیم بگوییم این آزادی نقض شده و دولتها حق ورود به آن را ندارند؟ در مطالعهای در سال 1985، دو کشور بر اساس میزان آزادیهایشان به صورت سیستماتیک مورد بررسی قرار گرفتند. در این مطالعه یکی از این کشورها محدودیت آزادی زیادی داشت در حالی که دیگری محدودیتی در آزادی نداشت اما از نشانگرهای رنگی بسیار زیادی روی محصولات غذایی خود استفاده کرده بود. کشوری که از نشانگرهای رنگی استفاده کرده بود، در شرایط کمی و کیفی گزینههای انتخاب بسیار زیادی را برای مردم خود محدود کرده بود. با این حال اکثر افراد قبول دارند که مردم در آن کشور آزادانه زندگی میکنند. این مثال نشان میدهد که مهم آن است که ما چه انتخابی را محدود و چه انتخابهایی را ترغیب و تشویق میکنیم؛ اکثر مردم قبول دارند که وقتی دولتها تصمیمات مهمی را شکل میدهند، همچون رهایی از دام فقر، در حقیقت توسعهای را برای افراد رقم میزنند که در نوع خود یک آزادی محسوب میشود و نوعی معامله است که سودمند و مناسب است. ثالثاً، تمرینهای تقویت اجتماعی (که در روانشناسی به معنای تمرینهایی است که جامعه مرتباً به افراد تحمیل میکند و افراد نیز به واسطه نقشهای اجتماعی آنها را فرا میگیرند) ممکن است انتخابهایی را که باعث افزایش رفاه و خوشبختی افراد میشود، کند و مسدود کند. به بیان دقیقتر ممکن است افراد از اعمال خاصی اجتناب کنند چراکه گاهی تبعیضها و نابرابریهای موجود در جامعه آنها را به مسیر خاصی هدایت کرده است. گزارش بانک جهانی اینگونه استدلال میکند که وابستگیهای اجتماعی و مدلهای ذهنی مشترک اغلب اوقات با ایجاد دامهایی برای جوامع و افراد، همچون اعتماد کم، تعصبات قومی و تبعیضهای جنسیتی بر انتخابها تاثیرات معناداری میگذارد. پرداخت مالیات، فساد، امنیت جاده و حفاظت از محیط زیست مثالهایی هستند که به انتخابهای متقابل همه افراد جامعه وابسته است. اینها شرایطی هستند که در آن عمل عموم مردم بر اساس مدلهای ذهنی و هنجارهای اجتماعی صورت میگیرد و ممکن است باعث شوند برخی از اعمال بهتر و برخی دیگر بدتر شوند. در این موقعیت، اقدام دولت به نمایندگی از عامل اقتصادی میتواند توجیهکننده باشد. اگرچه سیاستگذاران در حوزه توسعه در میزان وزنی که برای این آزادی، اهداف جمعی و رعایت اصول حقوق بشر قائل هستند، با یکدیگر متفاوتند اما اتفاق نظر بسیاری در مورد کلیت این مسائل وجود دارد.
نکته مهم دیگر آن است که اقبال عمومی نسبت به این مداخلات و سیاستهای رفتاری چگونه خواهد بود؟
بسیاری از ما حق آزادی خرید داروهای خطرناک از داروخانه را نداریم و ترجیح میدهیم دولت حداقل محدودیتهایی برای انواع داروهایی که ما میتوانیم از داروخانه خرید کنیم، اعمال کند. بنابراین میتوان چنین گفت که امروزه ورود و مداخله دولت در برخی از رفتارهای آسیبزننده اجتماعی یک مطالبه عمومی است.
علاوه بر دلایل بانک جهانی، میتوان به دلایل دیگری نیز اشاره کرد که تیم بینشهای رفتاری در گزارش خود در سال 2010 به آن اشاره کرده است. به عنوان مثال، یک راه موثر بررسی این مساله است که آیا رفتار مدنظر نتیجه «بدشانسی» دانسته میشود یا نتیجه «انتخاب بد»؟ مثلاً در کنترل وضعیت سلامتی، مردان کمتر از زنان با پزشکان عمومیشان مشورت و صحبت میکنند. از یک سو میتوان مرد بودن را بدشانسی دانست به این معنا که عواملی که تحت کنترل یک مرد نیست (مثلاً تقاضای جامعه از مردان برای «مردانه» رفتار کردن)، رفتار وی را تعیین میکند. از سوی دیگر رفتار فرد را میتوان «انتخاب بدی» دانست که وی میتواند مسوول آن باشد. در سیاستگذاری، در صورتی احتمال موافقت عموم مردم با اقدامات حمایتی از چنین مردی بیشتر است که در قالب بدشانسی به آن نگاه کنند نه اینکه آن را حاصل «اختیار» و «انتخاب بد» خود فرد بدانند.
همچنین همانطور که پیشتر گفته شد، نحوه صورتبندی مداخلات بر مقبولیت آنها تاثیرگذار است. مطالعات بسیاری نشان دادهاند که «اگر برای انجام دادن کاری دلیلی آورده شود که بتوانیم آنها را بفهمیم، به احتمال بیشتری آن کار را انجام خواهیم داد». در واقع سیستم غیرارادی ما حاکی از آن است که خود عملِ توضیح دادن، تمایل افراد به موافقت با درخواستها را افزایش میدهد. برجسته و توجیه کردن تغییر رفتاری مطلوب، میتواند گرایش افراد به توجه نکردن به زیانهای «دور» را متعادل کند. نتایج مطالعات انجامشده در کشور انگلستان نشان داده است که 70 درصد از پاسخدهندگان موافقند و 27 درصد از آنها کاملاً موافقند که «دولت باید مسوولیت مبارزه با تغییر آبوهوا را بر عهده گیرد، حتی اگر به معنای استفاده از قانون برای تغییر رفتار افراد باشد». این یافتهها بر این واقعیت تاکید میکند که شیوه صورتبندی مداخلهها بر میزان مقبولیت آنها تاثیر میگذارد.
علاوه بر این، مداخلات مربوط به بهبود اجتماعهای امنتر (کاهش آسیب رساندن به دیگران)، نسبت به مداخلههای مربوط به تشویق سبک زندگیهای سالمتر (به ویژه اگر در چارچوب بهبود منافع فردی صورتبندی شوند)، از پشتیبانی بیشتری برخوردار است. از این رو اگر مردم زیان را از خودشان دور ببینند، یک راهحل پذیرفتنیتر کردن مداخلات انجامشده توسط دولت، برجسته کردن این زیانهاست».
هرچند مطالعات نشان داده است که گاهی اوقات نگرشهای عمومی پس از اجرایی شدن سیاستها تغییر میکند. در واقع مردم پس از اجرا به ضرورت چنین مداخلههایی آگاهتر میشوند. بنابراین گاه لازم است که دولت مسوولیت پیشبردن سیاستها را بهرغم مخالفت عمومی نسبی بپذیرد.
در مجموع میتوان اینچنین گفت که با وجود نقدهایی که به این رویکرد وارد است، همچون اثرات کوتاهمدت آن، اما به نظر میرسد با توجه به کمهزینه بودن این مداخلات استفاده از آنها نهتنها صرفه اقتصادی برای دولتها به همراه دارد بلکه اثرات آن نیز بزرگ و غیرقابل چشمپوشی است و در بسیاری از موارد لزوم به کارگیری مباحث رفتاری در آنها محرز است.