حکمرانی خوب کار سختی است
حسین عباسی از ریشهها و تبعات نفوذ سیاستمداران به بانک مرکزی میگوید
حسین عباسی، اقتصاددان ایرانی دانشگاه مریلند در تحلیل دلایل اعمال نفوذ سیاستمداران در بانک مرکزی برای تامین مالی هزینههای دولت میگوید: «حکمرانی خوب کار سختی است و اغلب دولتها آن را بلد نیستند. بهخصوص در کشورهای در حال توسعه که مردم و دولتها کمکم در حال یادگیری قواعد بازی هستند و بسیاری از ساختارها هنوز مربوط به دوران مظفرالدینشاهی است، دولت نمیداند یا نمیتواند از ابزارهای مدرن استفاده کند.» عباسی در عین حال تاکید میکند که بسیاری از اوقات «مساله بیش از آنکه به «ندانستن» مربوط باشد، به «منافع» زیادی مربوط است که در استفاده نکردن از ابزارهای مدرن وجود دارد.»
♦♦♦
در سریال تحسینشده Money Heist یک گروه سارق مسلح حرفهای وارد ضرابخانه سلطنتی اسپانیا شده و بعد از چند روز، با بیش از دو میلیارد یورو اسکناس -که خودشان چاپ کردهاند- فرار میکنند. برای شروع بحث خوب است درباره گردش دستگاههای چاپ اسکناس -که در سریال بارها و بارها تصویر میشود- صحبت کنیم. بین این چاپ پول، با چاپ پولی که به عنوان ایجاد نقدینگی توسط بانک مرکزی از آن یاد میکنیم چه شباهتها و تفاوتهایی وجود دارد؟
اصول کار هر دو یکی است اما اولی شبیه مسافرت با قاطر است، دیگری شبیه مسافرت با ماشین. شاید چون به لحاظ بصری امکان نمایش فرآیند خلق پول توسط بانک مرکزی و نظام بانکی وجود نداشته (چون پول عملاً در ناکجاآباد تولید میشود؛ زمانی که بانکها به افراد اعتبار میدهند) مجبور بودهاند در سریال روش اول را انتخاب کنند. ضمن اینکه وقتی بخواهند «ذات کثیف امپریالیست پولپرست»! را نشان دهند، باید دستگاههای پرسروصدا و بزرگی را نمایش دهند که ابعاد ماجرا به اندازه کافی اغراقشده باشد!
فرض این است که خلق پولی که توسط بانک مرکزی صورت میگیرد تفاوت چندانی با سرقت از خزانه بانک مرکزی ندارد. چرا اقتصاددانان چاپ پول (یا در واقع ایجاد نقدینگی) توسط بانک مرکزی را همانند برداشتن پول از جیب مردم میدانند؟
البته بین این دو شباهتها و تفاوتهایی وجود دارد و نمیتوان همانندی را بهطور کامل برقرار دانست چراکه پول برای گردش کار اقتصاد لازم است و به جز در جوامع کوچک -که افراد میتوانند قراردادهایی برای مبادله بین خود بگذارند و این قراردادها را رعایت کنند- برای مبادله، پول لازم است. از زمانی که جامعه از حدی بزرگتر شده و بهخصوص از وقتی اقتصاد پویا شده، حتی در جوامع دو هزار سال پیش هم میبینیم که پول وجود داشته است. در این شرایط، کسی که پول را تولید میکند، باید مکانیسمی ایجاد کند تا مردم به او اعتماد کنند. ولی برای دولت مساله اعتماد و اعتبار وجود ندارد، چون طبق تعریف «اینکاره» است و میتواند در تمام ابعاد (از اعمال زور و پلیس و قضا گرفته تا چاپ پول) دست به اعمال حاکمیت بزند.
با این وجود، در چاپ مقدار پولی که برای فعالیتهای اقتصادی لازم است، مثل همه چیزهای دیگر باید اندازه نگه داشت. این «اندازه» طبق قواعد اقتصادی تعیین میشود و اگر میزان چاپ پول توسط دولت از اندازه فراتر رود، عواقب منفی آن ظاهر میشود. مهمترین عاقبت هم، تورمی است که وقتی در اندازههای بالا و با نوسان بالا ایجاد شود، قدرت خرید مردم را (برای برخی از مردم بیشتر و برای برخی کمتر) از بین میبرد و در نهایت، نتیجه چاپ پول انتقال قدرت خرید از مردم به دولت خواهد بود.
در ایران، بانک مرکزی مرتباً از تلاشهایی میگوید که برای کاهش رشد نقدینگی انجام داده (جلوگیری از اضافهبرداشت بانکها، ممانعت از مسابقه نرخ سود، راهاندازی عملیات بازار باز، انتشار اوراق خزانه و...) اما همین اواخر نرخ رشد نقدینگی در سال 98 را 31 درصد اعلام کرده. هرچند بانک مرکزی گفته این اتفاق «مطلوب نیست» و «ناشی از فشار شدید تحریم صادرات نفت بر بودجه دولت و از طریق افزایش خالص ارزش داراییهای خارجی بانک مرکزی به دلیل خرید ارزهای ۱۲ درصد سهم صندوق توسعه ملی بوده است». آیا معنای این حرف آن است که هر چه بانک مرکزی رشته بوده، با یک فشار سیاسی پنبه شده است؟ آیا سیاستمداران بانک مرکزی را ناامن کردهاند؟
این حرف کاملاً درست است. بانک مرکزی ایران هیچوقت مستقل نبوده و الان هم نیست. البته چون جامعه علمی اقتصاد ایران نسبت به دهه 60 یا 70 قویتر شده، بانک مرکزی تحت فشار آنها مجبور است نسبت به تحولات اینچنینی واکنش نشان دهد. به نظرم این اتفاق خوبی است که بانک مرکزی مجبور به توضیح شده و دستکم ادعا میکند که مستقل عمل کرده و مثلاً عملیات بازار باز را -که در دنیا دههها قدمت دارد- آغاز کرده است. هرچند دیر است ولی بهتر از هیچ است و میتوان امیدوار بود که به تدریج بهتر هم بشود. نباید فراموش کرد که اگر همین کارها انجام نمیشد و بانکها جمع و جور نمیشدند، ممکن بود رشد 31درصدی نقدینگی 40 یا 50 یا 60 درصد باشد.
اما این حرف نافی واقعیت «سیاسی بودن بانک مرکزی ایران» نیست. ما حرفهایی از زبان رئیس کل بانک مرکزی ایران میشنویم که به هیچ وجه نباید از زبان یک رئیس کل بانک مرکزی شنیده شود. رئیس کل بانک مرکزی در ایران به تبع ساختار اداره اقتصاد، یک شخصیت سیاسی است و به همین دلیل به سیگنالهای سیاسی پاسخ میدهد. او شاید از نظر سیاسی بهترین گزینه برای این جایگاه باشد، اما از نظر اقتصادی قطعاً بهترین گزینه نیست. البته ما با افراد دعوا نداریم. ممکن است رئیس کل بانک مرکزی آدم بسیار خوبی باشد، ولی وقتی در این جایگاه قرار میگیرد، عملکردش را بررسی میکنیم و وقتی میبینیم به دلیل فشار سیاسی کاری انجام میدهد که به رشد 31درصدی نقدینگی میانجامد، قضاوتمان این است که عملکردش بد بوده است.
ولی در عین حال شما معتقدید اگر کارهایی که بانک مرکزی میگوید برای کاهش رشد نقدینگی انجام داده، نبود، اوضاع میتوانست از این هم بدتر شود؟
بله، ممکن بود. من البته در جریان جزئیات عملیات بازار باز یا انتشار اوراق خزانه بانک مرکزی نیستم، ولی بنا را بر حسننیت میگذارم. فکر میکنم اگر اضافهبرداشت بانکها متوقف شده، عملیات بازار باز راه افتاده و علیالخصوص به جای تامین مالی از طریق چاپ پول، با انتشار اوراق خزانه و فروش داراییهای دیگر برای دولت تامین مالی شده، اتفاق مثبتی افتاده و تاثیر مثبت خود را نشان داده است. حتی اگر چاپ پول به صفر نرسیده باشد، به نظر میرسد کارهایی که انجام شده جلوی رسیدن نقدینگی به 40 یا 50 یا 60 درصد را گرفته است.
اضافه کنم که با وجود بحران بیماری کرونا که نظام تولید همه دنیا را دچار وقفه کرده و درآمدهای دولتها را تحت تاثیر قرار داده، همه دولتها در حال جستوجوی روشهای جدید برای تامین مالی هزینههای فزاینده خود هستند. سیاستمداران و سیاستگذاران ما هم باید از توهمات قبلی -که به نام علم جا میزدند- فاصله بگیرند و روشهای جدیدی را که برای تامین مالی به کار گرفته میشود، در نظر بگیرند. اخیراً نوشتهای از جان کاکران (John H. Cochrane) اقتصاددان دانشگاه شیکاگو میخواندم که برخی ابزارهای جدید پولی و مالی را به جای چاپ پول پیشنهاد کرده بود. مثلاً ایجاد پول با بهره را پیشنهاد کرده بود که مهمترین ویژگیاش این است که با بالا و پایین رفتن شرایط اقتصادی در بازار، ارزشش تغییر میکند. این هم نوعی وام گرفتن از مردم است، اما مدت ندارد و میتواند الیالنهایه ادامه پیدا کند و بهره داشته باشد و در بازار هم بدهبستان شود. دولت هم مثل یک بازیگر میتواند آن را بخرد یا بفروشد. این ابزار یا امثال آن دیگر مثل چاپ پول نیست که فقط یک اسکناس یا اعتبار ایجاد شود و بالقوه در درون خود مشکل مالیات تورمی داشته باشد.
امروزه ابزارهای جدید زیادی وجود دارد و چاپ پول دیگر ابزار کهنه و تاریخگذشتهای است. فکر میکنم دولت ایران هم باید از فضای خاکگرفته خود خارج شود و به عنوان نهادی که مسوول رفاه مردم است، ابزارهای جدید را بهکار گیرد. یاد گرفتن روشهایی که اقتصاددانان و دولتهای سایر کشورها برای مواجهه با چنین شرایطی ابداع کردهاند، آثار بسیار مثبتی خواهد داشت.
نقل شده که وقتی آقای احمدینژاد میخواست سازمان برنامه و بودجه را منحل کند، استدلال میکرد که «مردم به من رای دادهاند که برایشان کار کنم. چرا سازمانی وجود دارد که بدون اینکه رای مردم را داشته باشد، میتواند با من مخالفت کند؟» احتمالاً درباره بانک مرکزی هم بتوان این حرف را زد؛ چرا بانک مرکزی را صالح میدانیم که به جای سیاستمداران -که دستکم روی کاغذ منتخب و نماینده مردماند- حرفی برای گفتن داشته باشد و مثلاً مانع چاپ پول شود؟
این استدلال، یک نمونه شفاف و بدون رتوش پوپولیسم است. اینکه رئیسجمهور بگوید سازمان برنامه و بودجه را منحل میکنم چون مردم به من رای دادهاند و این سازمان بدون داشتن رای مردم با من مخالفت میکند، نهایت بیاطلاعی از سازوکار دنیای مدرن و معنای رای است.
توجه داشته باشید که رای (به عنوان مفهوم غربی) و تمام نهادهای مدرن مرتبط با آن، مبتنی بر این است که قدرت حاکمیت را در یک چارچوب مشخص محدود کند. این چارچوب یعنی به مقامات گفته شود «فلان کار را میتوانی بکنی و بهمان کار را نمیتوانی». اتفاقاً بخشی که مربوط به «نتوانستن» است، بسیار پررنگتر و مهمتر است. چنین و چنان. مساله محوری در سازوکار رای دادن و اداره امور جامعه مدرن، این است که منتخبان مردم هم «نتوانند» یکسری از کارها را انجام دهند.
به نظر من یکی از گلوگاههای مشکل امروز ما در ایران این است که این «نتوانستن» قابل اعمال نیست یعنی ما میدانیم که سیاستمداران چه کارهایی را نباید بکنند، ولی نمیتوانیم مانع انجام آن کارها شویم. مثلاً وقتی رئیسجمهور به مرکز آمار دستور میدهد که «فلان آمار را منتشر نکن»، رئیس مرکز آمار یا حتی کارمند مرکز آمار نمیتواند بگوید «به این دستور عمل نمیکنم». واقعیت این است که در هر جای دنیا که بهبود اقتصادی، اجتماعی یا سیاسی رخ داده، نقطه شروعش از جایی بوده که با ایجاد نوعی مکانیسم، کسی در مقابل دستور مخالف قانون یک شاه یا رئیسجمهور یا وزیر، «نه» گفته است. در مورد مرکز آمار یا بانک مرکزی یا قوه قضائیه ایران هم همین اتفاق باید بیفتد.
دنیای مدرن اینگونه عمل میکند که مردم یک نفر را به عنوان مسوول انجام امور یک تا پنج انتخاب میکنند ولی اگر به مورد شش دست بزند، اخراجش میکنند. اینکه کسی بگوید «چون رای مردم را دارم هر کاری بخواهم میکنم»، نهایت عوامفریبی و سوءاستفاده از قدرت است.
سیاستمداران معمولاً هدف از اعمال نفوذ در بانک مرکزی را «خیرخواهی» به ویژه برای طبقات کمدرآمد اعلام میکنند مثلاً برای تامین یارانه یا اعطای کمکهای حمایتی به مردم. اما وقتی با ایجاد نقدینگی بیشتر، تورم افزایش مییابد، در عمل همان کسانی که درآمدشان بهطور روزمره صرف خرید کالا و خدمات میشود، بیشتر ضرر میکنند. چرا این دور باطل بارها تکرار شده و باز هم تکرار میشود؟ چرا دولتها تا این حد به استفاده از این ابزار میل دارند؟
چون کار دیگری بلد نیستند. حکمرانی خوب کار سختی است و اغلب دولتها آن را بلد نیستند. بهخصوص در کشورهای در حال توسعه که مردم و دولتها کمکم در حال یادگیری قواعد بازی هستند و بسیاری از ساختارها هنوز مربوط به دوران مظفرالدینشاهی است. دولت نمیداند یا نمیتواند از ابزارهای مدرن استفاده کند. البته مساله بیش از آنکه به «ندانستن» مربوط باشد، به «منافع» زیادی مربوط است که در استفاده نکردن از ابزارهای مدرن وجود دارد.
اگر زمانی که رئیسجمهور قبلی میخواست سازمان برنامه را منحل کند، با این پاسخ مواجه میشد که «حق چنین کاری را نداری» یا وقتی رئیسجمهور فعلی به بانک مرکزی دستور میدهد که «ارز صندوق توسعه ملی را بخر»، بانک مرکزی میگفت «نمیخرم» یا پاسخ میداد که «حق نداری بگویی بخر» حتماً قضیه فرق میکرد. اما وقتی چنین سازوکاری در کار نباشد، منافعی که برای سیاستمداران و اطرافیان و گروههای حامیشان وجود دارد باعث میشود این اتفاقات به شکل مصیبتبار فعلی تکرار شود. این استخوان لای زخمی است که طبیب به آن دست نمیزند و فقط چند وقت یکبار رویش پماد میگذارد و میگوید «ببینید، پانسمانش کردم» چون اگر آن استخوان را بردارد، منابع عظیمی از خودش و گروه حامیاش دور میشود. شرکتهای دولتی یکی از این استخوانهاست که زمانی گفته شد فردی به آقای ربیعی، وزیر وقت کار و رفاه اجتماعی، میلیاردها تومان رشوه پیشنهاد داده بود تا مدیریت یکی از آنها را در اختیار بگیرد. این یک فاجعه بزرگ است که حتی وزیر جرات نمیکرد اسم این فرد را بگوید.
بنابراین آخر همه این داستانها باید رد پای منافع سیاسی را دید و اگر چیز دیگری را ببینیم، اشتباه کردهایم. زمانی فکر میکردیم «نمیدانند»، اما امروز که در همه دانشگاههای ایران آنقدر اقتصادخوانده جوان آشنا به اصول و عملکردهای اقتصاد وجود دارد که هر یک از آنها میتوانند به جای یک وزیر عمل کنند، دیگر نمیتوان این حرف را زد. امروز دیگر داستان به «کارشناسی اقتصادی» مساله برنمیگردد بلکه پای «منافع سیاسی» در میان است.
زمانی نظام پولی جهان بر مبنای نسبت ارزش ارزهای مختلف به طلا استوار بود. این روزها به نظر میرسد مردم ایران ناخودآگاه در حال احیای آن نظام در زندگی خود هستند؛ اگر نه لزوماً طلا، ملک یا خودرو یا لوازم خانگی یا سهام شرکتها یا هر چیز واجد ارزش دیگری میخرند تا داراییشان به اسکناسی که ارزش ذاتی ندارد، وابسته نباشد. به نظر شما، انتهای این مسیر کجاست؟ آیا این همان راهی است که به ونزوئلایی شدن اقتصاد میانجامد؟
من بین مدل «استاندارد طلا» و اتفاقی که الان در ایران رخ داده، تمایز بزرگی قائل میشوم. در دوران پیشامدرن، سیستم پولی کشورها بر مبنای طلا بود و دولت -بدون استفاده از اعتبار خود به عنوان حاکمیت- پولی چاپ میکرد که مابهازای طلایی داشت. اما این روش برای دنیای مدرن کارآمدی نداشت و لازم بود اعتبار دولت پشتوانه پول قرار گیرد. ولی اینکه در ایران دولت پول بیحد و حصر چاپ میکند تا از مردم مالیات تورمی جمع کند و مردم هم به آن عکسالعمل نشان میدهند، تفاوت زیادی با آن روند دارد. اینجا مردم سعی میکنند در مسابقهای شرکت کنند که در نهایت همهشان بازندهاند، اما هر کس زودتر بخرد، ممکن است کمتر بازنده باشد. این یک تراژدی غمانگیز است که دولت برای ملت ایجاد کرده است. این کار به ضرر و زیان کل جامعه است، اما در عین حال چاره دیگری هم برای مردم وجود ندارد یعنی هیچ اقتصاددانی را پیدا نمیکنید که خودش این کار را نکند و پولش را به طلا و ملک و لوازم خانگی تبدیل نکند چون سیگنال اشتباه توسط دولت صادر شده و هرکس برای اینکه بتواند به زندگی ادامه دهد، مجبور است این کار را بکند وگرنه همه چیز را از دست میدهد.
درباره ونزوئلایی شدن اقتصاد ایران، من چند سال قبل مقالهای در «تجارت فردا» نوشتم و تاکید کردم هیچ تضمینی وجود ندارد که ما ونزوئلایی نشویم ولی هنوز از آن دوریم. امروز هم برداشت من همان است. اگرچه ساختار اقتصادی ما اشکالات زیادی دارد ولی بهتر از ونزوئلاست. در نتیجه احتمالاً ایران به حالات حدی ونزوئلا که یکچهارم جمعیتش به کشورهای همسایه فرار کردهاند، نمیرسد. بد و خوب بودن نسبی است. وضعیت سیاسی ایران از ونزوئلا بهتر است و با وجود تمام تحریمها و ناکارآمدیهای اقتصادی موجود هنوز تا رسیدن به فلاکت مردم ونزوئلا فاصله بسیار زیادی داریم.