شناسه خبر : 40500 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

سنت؛ دارایی ارزشمند یا عامل شکست

تاملی بر حادثه جنایی در اهواز و اثر آن بر برند شهری

 

حسین گنجی / نویسنده نشریه 

60به یاد بیاورید وقتی مکبث در نمایشنامه درخشان ویلیام شکسپیر، پادشاه را کشت با دست‌های خون‌آلود خود چگونه برخورد می‌کرد: «... این دست‌ها چیست؟ آه این دست‌ها چشم‌های مرا برمی‌کند، همه اقیانوس نپتون (خدای دریاها) بزرگ آیا می‌تواند خون دستم را بشوید و بزداید؟ نه، این دست، امواج بیکران را ارغوانی خواهد کرد و از دریای سبزرنگ، اقیانوس سرخگون پدید خواهد آورد.» شکسپیر در این جملات از چیزی حرف می‌زند که ما امروز از تبعات پس از یک حادثه و تاثیراتش حرف می‌زنیم. که آیا وقتی خونی ریخته شد، جهان دیگر به حالت پیش از آن برخواهد گشت یا نه. چیزهایی تغییر می‌کنند که به این سادگی بازگشت نخواهند داشت، همچون جانی که گرفته شده و دیگر زنده نخواهد شد.

شاید مکبث‌ها به دلداری برآیند و برای آرام کردن هراس و بی‌قراری جامعه بگویند: «دست‌های من همرنگ دستان شماست... اندکی آب ‌دست‌های آلوده ما را خواهد شست و از آن پس هر کاری آسان است.» اما به شهادت تاریخ و تجربه همین سال‌های اخیر، آنچه بر سر خانواده‌ها، جوامع محلی که درگیر موضوع بوده‌اند و حتی شهرها آمده است این است که این دست‌ها به این سادگی پاک نمی‌شود و به قول معروف چنین خون‌هایی دامنه دارد و خسارات پیدا و پنهان به بار می‌آورد. دست‌هایی که به قول شاملو «تقوای خاک و آب را هرگز، باور نداشته» و رعایت نکرده‌اند.

ما شهرهایی همچون اهواز، اصفهان، مشهد و... داریم که سنت‌ها، نمادها و قصه‌هایی دارند که هر شهری در جهان سر و دست می‌شکند که این حجم دارایی، پتانسیل و ظرفیت را داشته باشد و اندکی از این تاریخ و جغرافیا و سرمایه‌های نمادین را به کار رشد و توسعه شهری‌ و حتی فردی شهروندانش به کار بندد. اما ما چه می‌کنیم. هیچ بهره‌ای از ظرفیت‌های تاریخی، فرهنگی و تنوع قومی و... نمی‌بریم آن را به طرزی نامناسب و به زیان خصوصی و عمومی همچون چاقویی برای بریدن سر تمام دارایی‌ها و داشته‌های خود به کار می‌گیریم و بدان افتخار هم می‌کنیم. بیایید اتفاقی را که این روزها حال همه ما را خراب کرده است از زاویه دیگری نگاه کنیم. زاویه‌ای که در آن همه ما به نوعی مقصر هستیم و در نهایت نه یک فرد و خانواده که همه ما در ناگواری آن نقش خواهیم داشت. اگر روزی مکبث پادشاه می‌کشت و آب اقیانوس‌ها نمی‌توانست به دادش برسد تا ناگواری آن را بشوید، امروز یک فرد عادی می‌تواند کاری انجام دهد که این میزان ناگواری را در برداشته باشد.

اتفاقی که در اهواز افتاده این است، جان زنی توسط همسرش یعنی نزدیک‌ترین فرد درون یک جامعه، آن هم در خیابان یعنی عمومی‌ترین بخش شهر، به شکل دهشتناک و وحشیانه‌ای گرفته شده است و همسر با قدم زدن و لبخند پیروزمندانه سر همسرش را در سطح محله و شهری که درون آن خودش و همسر و خانواده‌اش زندگی می‌کنند و به هر حال در ادامه هم‌ خانواده هر دو طرف زندگی خواهند کرد، می‌چرخاند. نه فقط اهواز شاهد مثال‌های این‌گونه هدر دادن ظرفیت‌ها و جان‌ها و آینده است که در شهرهای دیگر هم این موضوع وجود دارد؛ همچون وقایع مشهد یا اسیدپاشی در اصفهان و یا واقعه به قتل رساندن دختر به دست پدر در تالش یا همین تهران؛ چرا راه دور برویم به قتل رسیدن بابک خرمدین و خواهرش و... 

اینها جز آنکه واقعاً دردناک هستند و کسانی را از ما گرفته‌اند چه بر سر ما می‌آورند؟ آیا این از دست دادن یک انسان، تنها یک خبر ناگوار محسوب می‌شود یا نه، رشته‌ای است که تا مدت‌ها ما را زمین‌گیر خواهد کرد؟ زندگی که از حرکت بازنمی‌ایستد ولی شهرها و به تبع آن انسان‌ها فرصت رشد و توسعه و زندگی بهتر را در آنها از دست می‌دهند و در چنین رخدادهایی نه فقط غزل که غزل‌ها از دست می‌روند و سایه سنگین خود را بر سر شهر پهن خواهند کرد. در یک نگاه کلان‌تر باید گفت این نه یک حادثه و لحظه و برآیند یک اشتباه کور که بخش عیان‌شده قصه تلخی است که برخاسته از سنت درازدامن است.  این تفکر سنتی است که به اتفاقی منجر می‌شود که سر آینده یک شهر و شهروندانش را می‌برد و این گرفتن نه فقط یک جان، که گرفتن آینده است. همان‌طور که این دختر جوان آینده‌ای داشت، مثل بسیاری از زنان دیگر که به خیابان نیامده و نامی هم از آنها برده نمی‌شود و به گوش ما نمی‌رسد، شهر نیز آینده‌ای دارد که زیر آوار این دیدگاه و ‌چنین رخدادهایی از دست می‌رود.

خبر این رخداد نه در بستر محله و آن شهر بلکه در کل ایران و برخی رسانه‌های جهانی بازنشر داده شده و پژواک پیدا کرده است و این تصویر نه یک انسان، در برابر انسان دیگری که تصویر یک شهر را در برابر جهانیان از بین برده است.

در کنار دیدگاه‌های مختلف از روان‌شناسی تا جامعه‌شناسی و منظرهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دیگر، اتفاقی که می‌افتد این است که برند شهر در بسیاری از جست‌وجوها و در اذهان بسیاری از مخاطبان آن شهر؛ از ساکن تا مسافر تا علاقه‌مند تا کسانی که تاکنون اسم آن شهر را نشنیده بودند و به این واسطه می‌شنوند، با تصویر مردی که سر زنش را بریده و در دست گرفته و لبخند می‌زند، به این سادگی دیگر فراموش نمی‌شود و غزل مثل تمامی دخترانی که در تمامی این سال‌ها با تعصب و بی‌رحمی کشته شده‌اند تصویر یک جامعه بی‌آینده را نمایان می‌کند. همچون شعری که گویا از قافیه افتاده است.

امروز چه بخواهیم و چه نخواهیم گوگل و شبکه‌های اجتماعی در ایجاد تصویر ما و جامعه و شهری که در آن زندگی می‌کنیم نقش بسزایی دارند. همان‌طور که نهاد اجتماعی محله، شهر و شهروندان و حوزه عمومی به طور کلی نقشی در افشاگری و نشان دادن واقعیت‌ها دارد، در بهبودسازی و ارائه تصویر بهتر از شهر نیز نقش دارد.

61گاهی آنچنان مثل این اتفاق واقعیت یک شهر عریان می‌شود که هیچ‌کسی نمی‌تواند آن را حتی پنهان کند، چه اگر رکنا و خبرگزاری‌های دیگر این واقعه را پوشش نمی‌داد، صحنه فضای اجتماعی که هر شهروند را یک خبرنگار کرده است، از کنار چنین سوژه‌ای به سادگی عبور نمی‌کرد. این روزگار، روزگار دیگری است. شوک قتل‌های ناموسی که در سال‌های اخیر با پرونده‌هایی مانند قتل مبینا در تالش یا دختری که جلوی دانشگاه در شهر خوی با شلیک پدرش به قتل رسید یا آنچه بر سر سارینا غفوری در سنندج آمد، هرازگاهی به جامعه وارد می‌شود، به دلیل نادیده گرفته شدن فرآیندهای تولید خشونت از یک‌سو و اهمیت ندادن به نقش تربیت و آموزش در آینده فرد و جامعه، این سبک نگاه برآمده از سنت، همچنان قربانی می‌گیرد و خواهد گرفت و این خون‌ها به قول مکبث به این سادگی پاک‌شدنی و فراموش‌شدنی نیست و در خسارتی که وارد می‌شود همه ما سهیم خواهیم بود و نمی‌توان و نباید بگوییم که اتفاقی است که بر سر یک فرد یا یک خانواده آوار شده است و ما در جایی که ایستاده‌ایم چه به عنوان شهروند و چه به‌عنوان کارگزار و مسوول از این مساله ایمن هستیم.

پیداست که از منظر برندسازی پس از این اتفاق چه بر سر شهر آمده است و اهواز و اهوازی و هر ایرانی به طور کلی اکنون چه خسارت جبران‌ناپذیری را باید متحمل شود؛ چه به لحاظ روحی و روانی و فشار و حجم ناگواری خبر و تصویر منتشرشده از آن و چه به لحاظ تصویر کلی که دیگران از ما به عنوان یک ایرانی و یک اهوازی تاکنون داشته‌اند. شهری که از یک طرف به جندی‌شاپور یعنی نماد علم در دوره‌ای و کارون نماد شوق زیستن و نماد ایستادگی و رشادت و فلافل و غذاهای تند و خوشمزه‌اش به عنوان نماد خوش‌گذرانی و لذت و زبان عربی و لنج‌سواری و نفت و بسیاری چیزهای دیگر شناخته می‌شود و معروف است، امروز چطور در خیابانش سر تمامی این خصوصیات و تمایزات و استعدادهایش بریده می‌شود و هیچ برنامه فرهنگی منسجمی برای بازدارندگی وجود ندارد. باید ابتدا قدری از برندسازی بگویم و بعد برگردم به آنچه مثل یک آوار بر سر نام اهواز فرو ریخت.

اتفاقی که در برخی مناطق می‌افتد می‌تواند نام شهر و آبادی را که حادثه در آن رخ داده برای نمونه اهواز و تمامی استعدادهایش در خیابان این شهر سر ببرد. چطور سنت که می‌تواند اتفاقاً موتور محرک و سرمایه پیشران برندسازی و تصویرسازی برای یک شهر باشد با عدم‌اصلاح خود و عدم توسعه خود و در فقدان یک برنامه‌ریزی فرهنگی و تقویت برند، به ضد خود و تخریب نام اهواز منجر می‌شود.

برندسازی شهری مثل هر پروژه و برنامه عمل توسعه‌گرایی چه درباره محصول، چه درباره شخص و چه درباره شهرها و مکان‌ها، وظیفه نهایی‌اش بالا بردن مطلوبیت سوژه، از طریق دارایی‌های پنهان و پیدای آن نزد مخاطبان دور و نزدیک  است. به تعبیر دیگر از سنت‌های تمایزبخش و جذاب تا داشته‌های فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی یک شهر در یک برنامه کلی مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرند تا تصویری مطلوب و دارای ارزش مراجعه از آن بسازند. وقتی این تصویر منسجم و دوست‌داشتنی براساس دارایی ذاتی و اکتسابی ساخته شد، دیگر شهر جزو دارایی‌های شخصی کسی نیست و نه یک کشور که یک جهان طرفداری آن شهر را می‌کنند و با هر ناگواری آن شهر ناراحت شده و با هر موفقیتش خوشحال می‌شوند. اهواز از همان زمان که در کتاب‌های تاریخ نامش آمده تا امروز همیشه سرفراز بوده است، شاید به این دلیل که توانسته ناگواری‌های خود را پنهان و زیبایی‌های خود را عیان سازد. اما شهرهای ما از جمله اهواز به سبب همین اتفاق باید درس‌هایی بگیرند که هر چند تلخ ولی به کارشان می‌آید که دیگر درون یک خانواده شهری بزرگ چیزی برای پنهان کردن نیست و اگر سنتی به اشتباه شیوع پیدا کرده و در بخشی از دوران حیات یک شهر می‌تواند برای شهروندان و کلیت نام یک شهر مخاطره ایجاد کند، اولویت دارد که آن مساله را به شکل برنامه‌ریزی‌شده‌ای و از مجرای خودش حل کند.

 از شهرداری اهواز تا تمامی نهادهای فرهنگی موثر در این شهر و مراکز دینی و... چقدر در طی این سال‌ها که عرصه شبکه‌های اجتماعی برای عیان کردن زشتی‌ها نبود، از این اتفاقات باخبر بودند و کاری برای برطرف کردن و جلوگیری و بازاندیشی در این رویه‌های غلط سنتی انجام دادند. اگر امروز و پس از این اتفاق در شهر اهواز از مدیران تا شهروندان فکر می‌کنند به آنها زیانی وارد نشده است و فردی هم که این کار را کرده مجازات می‌شود و تمام آنها از این خسارات مبرا و در پناه هستند، غلط اندر غلط فکر می‌کنند. همان‌طور که امروز نمی‌توان خود را از جهان جدا تعریف کرد، ذیل تعریفی که از برندسازی و بالاتر از آن تعریفی که از اقتصاد و منفعت عمومی در حال شکل گرفتن است، در این اتفاق تمامی اهواز چیزی را از دست داده و بخشی از تصویر خوشایند خود را باید ذبح‌شده در نظر بگیرد. از نگاه خود شهر به شهر تا نگاه دیگران به شهر با این اتفاق فراگیر تغییراتی رخ خواهد داد که جبران آن به مراتب سخت‌تر از مسیری بود که می‌شد پیش از آن طی کرد و جلوی این قبیل رخدادها را گرفت. 

جهان جدید همچون صحنه تئاتری شده است که شما دیگر نمی‌توانید بازی بدتان را پشت پرده پنهان کنید و همه چهارچشمی و از طریق شبکه‌های اجتماعی دارند شما و همه ابعاد زیستی‌تان را رصد می‌کنند و از زمانی که ماشین‌ها کشته پشت کشته در جاده‌ها می‌آفریدند یا فلان مدیر حرف غلطی می‌زد و در یک اتاق جلسه سر به مهر باقی می‌ماند یا سنت‌های غلط از ما به بهانه غیرت و مردسالاری جان می‌گرفت و کسی هم دم برنمی‌آورد، گذشته است. دیگر هیچ رفتار، گفتار و کردار نادرست در فضای سربسته نمی‌ماند و هر چه می‌گویید و می‌شنوید و می‌کنید باید دارای وجوهی از تمدن و مدنیت باشد. به همین سبب است که باید گفت این خشونت عریان و این‌گونه در خیابان به قتل رسیدن، عوارض ملی و بین‌المللی دارد که تمامی نهادهای موثر شهری اهواز اگر کار کنند نمی‌توانند این خاطره در مخاطره را از ذهن‌ها جارو بزنند. 

در برندسازی فرهنگ و سنت دو دارایی ارزشمند هستند که بسیاری از وجوه برند بر آنها استوار می‌شود و چه بسیار شهرها و انسان‌هایی که باید پیش از هر برنامه‌ای، به برطرف کردن سنت‌ها و فرهنگ‌های بد و غلط و واپسگرایانه بیندیشند و پیش از هر ساختنی به نساختن و نکردن برخی از افعال فکر کنند. این اتفاق بیان‌کننده آن است و درسی برای تمامی شهرهای ایران و تمامی برنامه‌های برندسازی شهری دارد که دارایی‌های ذاتی هر شهر به همان میزان که موثر است و می‌تواند تعالی‌بخش باشد، به همان میزان هم می‌تواند سقوط‌دهنده و تقلیل‌بخش باشد. این اتفاق را با اسیدپاشی در اصفهان در نظر بگیرید که چند سال در کنار بسیاری از زیبایی‌ها و محاسن و رویدادهای خوب و پیشینه و تاریخ و سنت‌های درخشان آن منطقه بخشی از ذهن‌ها را با اسیدپاشی مشغول کرده است. اثر پروانه‌ای چنین رخدادهایی اگر در جوامع پیشااینترنتی اندک بود، و چیزی محو از یکسری سنت‌های منطقه‌ای در ذهن‌ها نقش بسته بود که ناگواری آن عیان نبود، امروز و در جهان پیش‌رو که هر چه ادامه پیدا کند، خدا را شکر جهان بیشتر نشان می‌دهد که محضر خداوند است و هر جای آن در حال مشاهده و رصد؛ مراقبت‌ها و آموزش‌ها بر اعمال و رفتار باید دوچندان شود و اگر به ذات چیزی درون ما و درون شهر ما وجود دارد که روزی موجب رسوایی و زخم خواهد بود از امروز باید به رفع آن برخیزیم و آن ناگواری را اصلاح و آن غلط را درست کنیم.

 گاهی این غلط‌ها جمعی است و گاهی فردی، که باز برآمده از تفکر نادرست جمعی است که باید با فرهنگ‌سازی، با ایجاد قوانین بازدارنده، با یک برنامه منسجم برندسازی شهری پیوند خورده با اجتماع و سنت‌های خوب شهری، آن را برطرف کنیم. 

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها