چپها از آلنده پوپولیست، اسطوره ساختند
گفتوگو با نجات بهرامی درباره کتاب «توسعه و بازار در برابر پوپولیسم؛ نگاهی به تجربه شیلی»
نجات بهرامی میگوید: چپهای ایرانی واقعاً در آن مقطع هیچ درکی از توسعه نداشتند و گفتار و کردار و نوشتار آنها عملاً ضدتوسعه بود. ما نمونههای قابل اعتنایی نداریم که حتی در راستای مکتب وابستگی و همجهت با آن قلمداد کنیم که یک مکتب مارکسیستی در تحلیل توسعه است و هر چه از این دوستان میبینیم، انقلاب است و انقلاب!
روشنفکران چپ بیش از هر چیز استاد قدیسسازی و اسطورهسازی هستند، آنها از سه سال حکمرانی سالوادور آلنده فقط مرگش را دیدند و افسانههای بیپایان درباره چگونگی نوع مرگ او ساختند تا سیاستهای ایدئولوژیک و اشتباه رهبرشان آشکار نشود. نجات بهرامی در پژوهش «توسعه و بازار در برابر پوپولیسم؛ نگاهی به تجربه شیلی» دم خروس روشنفکران چپ را در اسطورهسازی پیرامون آلنده آشکار میکند. او در این گفتوگو میگوید: «نرخ تورم در سال پایانی ریاست جمهوری آلنده از 500 درصد هم فراتر رفته بود. سال 1974 نخستین سال حکومت ژنرال پینوشه اگرچه این نرخ به 400 درصد کاهش یافت اما هنوز بسیار بالا بود. در دوره ژنرال پینوشه نرخ تورم به زیر پنج درصد رسید و این نرخ تورم در اقتصاد شیلی ماندگار شد.»
♦♦♦
شما در کتاب «توسعه و بازار در برابر پوپولیسم؛ نگاهی به تجربه شیلی» به دنبال چه چیزی بودید؟!
تحلیلهای جریانهای چپ سبب کنجکاوی من به تاریخ شیلی و مسائل مرتبط با آن شد. چپها دوقطبی خیر و شری را ساخته بودند که برایم طرح پرسش کرد. با توجه به سابقهای که از نحوه مواجهه روشنفکران با حوادث نیمه دوم قرن بیستم وجود داشت، به نتیجهگیریهای کلی و گزارههای حماسی درباره کودتای 1973 اکتفا نکردم و درباره شیلی خواندم. نتیجه این جستوجوها همان بود که انتظارش را داشتم و با نوشتن این کتاب کوچک قصد داشتم، تاکید کنم نمیتوانید با ملغمهای از تحریف و تهییج صداهای متفاوت را محو کنید و با سکوت در برابر نتایج زیانبار بزرگترین طاعون قرن بیستم، همچنان دنکیشوتوار بر آسیاب بادی بتازید. قصدم یادآوری این بود که دموکراسی سالوادور آلنده عمری یکروزه داشت و فردای انتخابات در پای آرمانهای سوسیالیستی ذبح شد اما هیچ روشنفکری دم برنیاورد و شکوهای نکرد. تشکیل پلیس مخفی و توزیع سلاح در میان هواداران حکومت و کشتن مخالفان و نقض استقلال دستگاه قضایی و تصرف اموال مردم تنها گوشهای از اقدامهای آلنده در دوران زمامداریاش بود. کودتای 11 سپتامبر بهانه خوبی شد تا همه این اقدامها در سایه مظلومیت و رمز و رازها درباره چگونگی مرگ آلنده محو و ناپدید شود. دم خروس روشنفکران چپگرا اینجاست که برنامههای اقتصادی بسیار موثر فریدمن و شاگردانش در شیلی را با کودتا و خشونت گره میزنند و اصرار دارند نظام بازار را حکومت نظامی و سرکوب معرفی کنند. حجم نوشتهها و سخنرانیها درباره غیرانسانی بودن و «اینهمانی بودن» اقتصاد آزاد با دیکتاتوری و سرکوب چنان فراوان است که مخاطب کماطلاع را به شک و شبهه انداخته و شهامت و شجاعت هرگونه مقاومت را از انسان میگیرد. در این کتاب یادآوری کردهام، شمار قربانیان نظامهای سوسیالیستی بسیار بیشتر از کشتهشدگان به دست پینوشه است. از طرفی ملایمت و حرکت به سوی واگذاری قدرت از سوی پینوشه اتفاقاً از زمانی شروع شد که دست به اصلاحات اقتصادی با محوریت بازار زد و بدون شک اگر روند دوران حکومت آلنده تا چند سال بعد ادامه پیدا میکرد، فقر و فلاکت ناشی از آن به شورشهای بیشتر گرسنگان و کشتار بیشتر منجر میشد. آن چیزی که خشونت و نظامیگری پینوشه را تعدیل کرد، سوسیالیسم و توهمات روشنفکرانه نبود، بلکه نظام مبتنی بر بازار و ملزومات آن سرانجام پینوشه را به سمت واگذاری داوطلبانه قدرت سوق داد. اگر غیر از این بود باید موفقیت سیستم سوسیالیستی را در کوبای کاسترو و همسایه شیلی میدیدیم. نهتنها موفقیتی حاصل نشد، بلکه تداوم کشتار و ترور و افزایش فقر و همزمان تشویقهای روشنفکرانی چون ژان پل سارتر و سیمین دوبوار را در کوبا شاهد بودیم. همین دلایل به اندازه کافی برای انتخاب این موضوع و نوشتن کتاب کفایت میکند.
چرا برای تبیین چالشهای توسعه و بازار و نسبت آن با پوپولیسم، به تجربه شیلی پرداختید، در حالی که تجربه بسیاری از کشورهای بلوک شرق در دوران جنگ سرد میتوانست موضوع توجه قرار گیرد؟
دلیل انتخاب شیلی برای مطالعه وجود بررسیها و مقایسه سیستمهای سوسیالیستی و بازار آزاد بر اساس شاخصهای مختلف اقتصادی و سیاسی بود. در بسیاری از کشورهای بلوک شرق در دوران جنگ سرد نمونههای خوبی برای رونمایی از فاجعه مارکسیسم وجود دارد اما موفقیت بازار در آنها چندان مشهود و برجسته نیست. زیرا بعد از فروپاشی کمونیسم در این کشورها آنها حرکتی ملایم به سمت غربی شدن و نظام بازار را تجربه کردند اما مجاورت و وابستگی به روسیه و فقدان سازوکار روشن برای گذار به نظام بازار باعث شد تا تجربه درخشان شیلی را نداشته باشند. اما شیلی هر دو سیستم را کاملاً امتحان کرد. از اواسط دهه 60 با حکومت دموکرات مسیحیهای متمایل به چپ در این مسیر افتاد و سه سال ابتدای دهه 70 هم که کاملاً به اردوگاه مارکسیسم پیوست. ما دستاورد این دوران را در شاخصهای مختلف اقتصادی دیدیم، بعد از سقوط این سیستم در سال 1970 تا 1990 هم دستاورد نظام بازار را مشاهده کردیم. به عنوان مثال تنها در مقایسه نرخ تورم میبینیم، نرخ تورم در سال پایانی ریاست جمهوری آلنده از 500 درصد هم فراتر رفته و برخی منابع حتی این نرخ را فراتر از 700 درصد اعلام کردهاند. در سال 1974 ژنرال پینوشه اولین سال حکومتش را آغاز کرد اگرچه این نرخ به 400 درصد کاهش یافت اما هنوز بسیار بالا بود. ژنرال پینوشه دست به دامن اقتصاددانان غیرنظامی شد و دانشآموختگان شیکاگو در سالهای بعد با مدیریت توانمند تورم را پلهپله کاهش دادند تا اینکه به نرخ تقریباً ثابت زیر پنج درصد رساندند. این نرخ تورم تا پایان دولت پینوشه و حتی سالهای بعد هم در اقتصاد شیلی ماندگار شد. شیلی آزمایشگاه گفتمانها و ایدئولوژیهاست. استثنا بودن این کشور در دهههای قبل از روی کار آمدن سوسیالیستها از نظر ثبات و دموکراسی که حتی در بسیاری از کشورهای اروپایی نظیر نداشت نیز باعث برانگیختن این سوال میشد که چگونه کشوری با پلورالیسم سیاسی و اجتماعی قوی در دهه 70 به دامن کمونیسم میغلتد؟ در پاسخ این سوال میتوان گفت برنامه ناموفق و ناتمام اصلاحات ارضی که در دوران دموکرات مسیحیها و ریاست جمهوری ادواردو فری مونتالو انجام گرفت، در نهایت موجی از نارضایتی و انتظارات سیریناپذیر را رقم زد و زمینه را برای محبوبیت پوپولیستهایی چون آلنده فراهم کرد.
شما در این اثر نشان میدهید که سالوادور آلنده به نحوی دموکراتیک قدرت را در دست میگیرد، اما عملاً کمر به قتل دموکراسی میبندد. سالوادور آلنده در زمانهای رشد میکند که جهان تحت سیطره دوران جنگ سرد است و عملاً ایدههای عوامفریبانه و تودهگرایانه بسیار کارکرد دارد، شما آلنده را نماینده پوپولیسم در شیلی میدانید، اما آیا او در شکلگیری پوپولیسم و رشد آن در شیلی نقش داشت یا از زمینههای موجود برای پیشبرد اهدافش کمک گرفت؟
هر دو این پاسخها درست هستند. آلنده و احزاب همسو باعث رشد پوپولیسم در شیلی شدند. وی رهبر چپهای شیلی بود که در دهه 60 به دنبال اجرایی کردن طرحهایی سوسیالیستی و رادیکال بود. او سبد رای انتخاباتی را به عنوان مهمترین هدفش با آرای کارگران و کشاورزان و با وعده تحقق آرزوهای آنها پر کرد. پیش از زمامداری در ماجرای اصلاحات ارضی هم نقش آلنده بسیار پررنگ بود. اصلاحات ارضی، مهمترین تحول دوره حکومت فری، رئیسجمهور پیش از آلنده بود. اصلاحات ارضی این دوره منجر به تشکیل و قدرت گرفتن اتحادیههای کارگری در شیلی شد. عدم موفقیت در پیشبرد طرح باعث نارضایتی گسترده کارگران و دهقانهای متحدشده در اتحادیههای کارگری و دهقانی شد و زمینهای مساعد برای مانور افراد و گروههای چپ رادیکال مهیا کرد تا با وعده تحقق برنامههای نیمهتمام فری رای آنها را به دست آورند. به عبارت دیگر ادواردو فری با کمک چپها چشمانداز زیبایی برای کشاورزان ترسیم کرد اما به خاطر اینکه نمیخواست کاملاً سوسیالیستی و انقلابی عمل کند همه خواستههای آنها را محقق نکرد و با امید از قبل تزریقشده به آنها خشم و عصیان جامعه دهقانی را فرا گرفت. به خاطر عدم تمایل حزب دموکرات مسیحی و دولت فری به انجام اصلاحات رادیکال مورد نظر آنها، به افراد و گروههایی متمایل شدند تا بتوانند خواستههای آنها را برآورده کنند و اینچنین آلنده به قهرمان خلقهای بیزمین بدل شد.
آرای کاندیداهای ریاست جمهوری در سال 1970 در مناطق روستایی به خوبی نمایانگر گرایش دهقانان است که اینک تحت تاثیر اصلاحات ارضی بهشدت سیاسی و قطببندی شده بود و التهاب و هیجان خاصی در مناطق روستایی به وجود آورده بود. در این انتخابات «آل ساندری» کاندیدایی بود که به شکل غیررسمی نماینده طبقات زمیندار و مخالف اصلاحات ارضی محسوب میشد. بهرغم تبوتابی که در واکنش به این حوادث در جامعه به وجود آمده بود و شور و غوغایی که در میان دهقانان و گروههای چپ برپا شده بود، آرای آل ساندری حتی در میان مردم روستایی و دهقانان هم در رتبه دوم قرار داشت اما در نهایت با اختلاف خیلی اندکی آلنده پیروز شد. بعد از پیروزی اقدامهای پوپولیستی او شتاب وحشتناکی گرفت. دولتهای پوپولیست معمولاً اصرار زیادی بر اجرای سیاستهای اقتصادی دستوری دارند تا از این طریق بتوانند پایگاه رای و اردوگاه طرفداران را شکل بدهند و ثباتشان را تضمین کنند. دولت آلنده نیز چنین ابزاری را به خدمت گرفت و بلافاصله به کنترل قیمتها و افزایش سریع دستمزدها و حقالزحمهها پرداخت. دولت آلنده با طرح افزایش دستمزدها و حذف ظرفیت صنعتی -بهزعم آنها- ناکارآمد از چرخه اقتصاد، درصدد تشویق اقتصاد شیلی بودند. آنها همچنین قصد داشتند قیمت مواد غذایی را آنچنان پایین نگه دارند که افراد طبقه کارگر به راحتی بتوانند غذا و مایحتاجشان را بخرند و نهایتاً مکانیسمهای تقسیم باید تضمین میکردند، مایحتاج طبقه کارگر در محلات مجاور قابل دستیابی است. دولت معتقد بود این سیاست اقتصادی منجر به تولید اقتصادی بیشتر با استخدام کارگران بیشتر و در دسترس قرار گرفتن کالاها با قیمت مناسبتر برای کارگران میشود. آلنده امیدوار بود چشمانداز اقتصادی بزرگتر منجر به ارتقای حمایت انتخاباتی از دولت و فراهمکننده حمایت عمومی مورد نیاز ائتلاف به منظور پیشبرد دیگر سیاستها و جهتگیری مجدد اقتصادی آن و نهایتاً گذار به سوسیالیسم شود. به علاوه دولت پیشبینی میکرد صنایعی که به بخش اشتراکی اقتصاد وارد میشوند، سودآوری داشته باشند. این منابع به تحقق برنامههای اجتماعی دولت در حوزه بهداشت، مسکن و آموزش و پرورش کمک میکردند. این طرح در واقع یک ریسک بود. همچنین اگر به اندازه کافی کالا تولید نمیشد، این طرح به شکل چشمگیری باعث افزایش تورم میشد. به علاوه اگر صنایع اشتراکی سودآور نمیبودند دولت دچار کسری بودجه عمدهای میشد و این مشکلات در واقع در سالهای 1972 و 1973 ظهور یافته و موجب پیدایش معضلات بزرگ اقتصادی و سیاسی برای دولت آلنده شدند.
با روی کار آمدن سالوادور آلنده در شیلی و فیدل کاسترو در کوبای دهه 70 میلادی، جریانهای دست چپی در جهان از جمله در ایران به این رویداد به عنوان یک پیروزی بزرگ جریان کمونیست نگاه میکردند. فکر میکنید، جریانهای چپ وطنی در تبیین منظرشان نسبت به توسعه چقدر تحت تاثیر این اتفاقها بودند؟
الهام گرفتن چپهای ایرانی از کوبا و شیلی که امری بدیهی است و نسبت به آن افتخار هم میکنند. از ابتدای دهه 60 میلادی هم فقط الهام گرفتن نبود و تودهایها با سفر به هاوانا عملاً به دنبال فراگیری روشهای مبارزاتی بودند. یکی از اعضای کمیته مرکزی توده به نام بابک امیرخسروی در یادداشتی که در ارگان این حزب منتشر شد، کوبا را جزیره امید نامید و چند سال بعد هم این افراد در این کشور آموزش نظامی دیدند.
اما از منظر توسعه چپهای ایرانی واقعاً در آن مقطع هیچ درکی از توسعه نداشتند و گفتار و کردار و نوشتار آنها عملاً ضدتوسعه بود. ما نمونههای قابل اعتنایی نداریم که حتی در راستای مکتب وابستگی و همجهت با آن قلمداد کنیم که یک مکتب مارکسیستی در تحلیل توسعه است و هرچه از این دوستان میبینیم، انقلاب است و انقلاب! در سالها و دهههای بعد هم این افراد و جریانها بر سر همان ایدههای اتوپیایی و موهوم پافشاری کردند. از حوادث شیلی و کودتای 1970 هم جبهه حق و باطل ساختند. بسیاری از این افراد کمترین اطلاعاتی درباره حقایق شیلی نداشتند و صرفاً با نگرشی اردوگاهی و قبیلهای از ماجراهای این کشور برای ساختن هویت خود استفاده کردند. میشود گفت ایران و دانشگاههای ایران هم تبدیل شد به میدانهای جنگ نیابتی بلوک شرق و غرب و طبیعتاً نزدیکی حکومت شاه به غرب باعث گره خوردن مبارزات روشنفکران به پدیده ستیز با سرمایهداری و تنفر از غرب هم شد. آنچه برای چپها مهم بود، منافع ملی و توسعه و ترقی کشورهایشان نبود بلکه پیروزی اردوگاه چپ در سطح جهانی بود. چپهای ایرانی هم منافع ملی را به راحتی در پای منافع پدرخوانده خود یعنی شوروی قربانی میکردند. شما گفتوگویی را که در مجله اندیشه پویا با آقای پرتوی، نفر دوم حزب توده انجام گرفته بخوانید. در این گفتوگو صراحتاً حزب توده را نوکر شوروی و در خدمت امیال و منافع شوروی میبینید که حتی در جنگ ایران و عراق هم کارشان جاسوسی و دادن اطلاعات سلاحهای نظامی کشورمان به آنهاست. سالوادور آلنده نیز به عنوان رئیسجمهور سوسیالیست شیلی صراحتاً ماموریت و برنامهاش را حرکت به سمت سوسیالیسم و تبدیل شیلی به کشوری متعلق به اردوگاه چپ جهانی اعلام کرد. در این راستا ملاقات نامتعارف و چهارهفتهای فیدل کاسترو رهبر کوبا و دیدار او از شهرهای مختلف شیلی و سخنرانی آلنده در شوروی را میتوان از اقداماتی به شمار آورد که ظن مخالفان راستگرای آلنده را به یقین تبدیل میکرد و بر نگرانیهای آنها میافزود. در مجموع پیروزی انقلابیون کوبا و انتخاب آلنده در شیلی، نفتی بود بر آتش چپگرایی و گرایش به سوسیالیسم در ایران و به همان نسبت که اسطورههای چپ منشأ تخریب و ترور و خشونت در کشورهایشان شدند، شاگردان آنها هم این بلا را بر سر سیاست و اندیشه و اقتصاد در ایران آوردند.
در این کتاب شما در بخشی به تبیین و تشریح دیدگاههای فریدمن پرداختید، در فصلی سیاستهای اقتصادی سالوادور آلنده را بررسی کردید، آلنده متاثر از ایدههای ایدئولوژیک فارغ از بررسیهای اقتصای و اقتصاد سیاسی اقدام به ملی کردن صنایع متعدد از جمله مس میکند، از سوی دیگر دست به اصلاحات ارضی میزند و عملاً بدیهیترین ایدههای اقتصاد آزاد را نفی میکند، بر این اساس میتوان گفت او اساساً علیه آرای اقتصاددانها عمل میکرد و متاثر از ایدئولوژی کمونیستی بود.
تشریح دیدگاههای فریدمن در این کتاب به این دلیل است که این دیدگاهها بعد از سقوط آلنده در دستور کار دولت پینوشه قرار گرفت و اثربخش شد. در این دیدگاه آزادی اقتصادی فقط به عنوان یک اهرم و کاتالیزور برای گذار جامعه به دموکراسی نیست. بلکه علاوه بر این، آزادی اقتصادی خود بخشی از اصل آزادی است و بخش عمدهای هم هست. کسی نمیتواند بگوید من برای آزادی میجنگم اما انسانها را در فعالیتهایشان و در معاش و کسبوکارشان به بند بکشد. سیاستهای آلنده بهشدت ایدئولوژیک و مارکسیستی بود و از نظر خود او شاید هم کاملاً منطبق با ایدههای اقتصاددانان و اندیشمندان بوده ولی کدام اندیشمندان؟ اندیشمندانی که بنبست فکری و فلسفی آنها کاملاً آشکار بود و اصرار بر پیروی از ایدههای آنها هم سیاستی خانمانبرانداز شد.
آیا آنگونه که جریان چپ میگوید، آلنده به دلیل استعمار آمریکایی سقوط کرد یا آنکه از خودش و ایدههای کمونیستی و به رسمیت نشناختن آزادیهای سیاسی و اقتصادی شکست خورد؟
اول اجازه دهید اشاره کنم که بزرگترین و سختترین تحریمها بر دولت راستگرای پینوشه از سوی آمریکا اعمال شد و این نکته احتمالاً به شکل ظریفی در نوشتهها و سخنرانیهای چپها غایب است! کسانی که واژه امپریالیسم را لحظهای فراموش نمیکنند، در توضیح اینکه چگونه امپریالیسم به نوکر دستنشانده خودش سختگیری میکند سخنی نگفتهاند. اما حکومت آلنده با آشوبی که در جامعه شیلی به پا کرد قطعاً محکوم به فروپاشی بود و ممکن است کودتا چند صباحی این فروپاشی را جلو انداخته باشد. در کتاب دکترین شوک که کتاب مقدس چپها هم شده است، شوک کودتا را عاملی برای مهیا کردن جامعه شیلی برای برنامههای اقتصادی فریدمن محسوب میکند اما اشاره نمیکند که شوک اصلی همانی است که آلنده به جان شیلی انداخت.