اجبار کمتر، اهمیت بیشتر
ازدواج
یک زن جوان در حالی که بازوی دوستش را نیشگون میگیرد فریاد میزند: این فوقالعاده است. پیش روی او در مرکز نمایشگاهی المپیا در غرب لندن «نمایشگاه ملی ازدواج» در حال برگزاری است. حدود 300 فعال تجاری هر چیزی که برای ازدواج لازم باشد و لوازم جانبی آن را به معرض فروش گذاشتهاند. گلآرایان، نوازندگان چنگ، سفیدکنندگان دندان، فروشندگان کلاههای مجلسی، یک بنگاه آتشبازی و دهها عکاس در نمایشگاه حضور دارند.
یک زن جوان در حالی که بازوی دوستش را نیشگون میگیرد فریاد میزند: این فوقالعاده است. پیش روی او در مرکز نمایشگاهی المپیا در غرب لندن «نمایشگاه ملی ازدواج» در حال برگزاری است. حدود 300 فعال تجاری هر چیزی که برای ازدواج لازم باشد و لوازم جانبی آن را به معرض فروش گذاشتهاند. گلآرایان، نوازندگان چنگ، سفیدکنندگان دندان، فروشندگان کلاههای مجلسی، یک بنگاه آتشبازی و دهها عکاس در نمایشگاه حضور دارند. یک شرکت جدید به نام هیچ و پوچ (Hitch and Pooch) سگهای افراد را تربیت میکند تا نقشی را در مجلس عروسی به عهده گیرند (به عنوان مثال آوردن حلقه عروس و داماد). هر دو ساعت موسیقی نواخته میشود و مدلهایی با لباسهای عروس و داماد در صحنه قدم میزنند. اغلب میشنویم که بنیان ازدواج در حال سست شدن است. چند سال قبل ایان دانکن اسمیت وزیر کار و مستمری در وزارت کشور بریتانیا گفته بود ازدواج امری است که همه آن را بدیهی فرض میکنند. محافظهکاران اجتماعی عقیده دارند که دیدگاههای تسامحگرایانه در مورد روابط قبل از ازدواج، همخانگی و طلاق نهادی را که زمانی قدرتمند بود تضعیف کردهاند. مدتهاست که روسای جمهور آمریکا یکی پس از دیگری هزینههایی را برای تشویق ازدواج در میان افراد فقیر اختصاص میدهند.
این نگرانیها از برخی جهات درست هستند. برای صدها سال، در کشورهای غربی ازدواج گام گذاشتن در جاده بزرگسالی تلقی میشد. در انگلستان قبل از دوران صنعتی بدون توجه به سن همه زنان مجرد دوشیزه و همه مردان مجرد پسر خوانده میشدند. واعظان دینی میگفتند ازدواج پیوند ضروری برای حفظ خانواده است که خود بنیان جامعه به حساب میآید.
تا اواسط قرن 20 ازدواج امری تقریباً غیرقابل اجتناب بود. به گفته استفانی کونتز تاریخنگار آمریکایی ایده ازدواج و تشکیل خانوادهای که در آن مرد نانآور اصلی بود دیدگاهی مسلط تلقی میشد که هر گزینه جایگزین دیگری را کنار میگذاشت.
افراد جوان پیوند ازدواج را برقرار میکردند. در دهههای 1950 و 1960 یک عروس معمولی آنقدر جوان بود که در مراسم عروسی خودش حق نوشیدن مشروب نداشت.
اروپاییان نیز به همان اندازه شیفته ازدواج بودند. در اواخر سال 1972 بیش از 87 درصد از زنان فرانسوی 30 تا 34ساله متاهل بودند.
امروزه فقط 34 درصد از زنان فرانسوی در اوایل دهه 30 زندگی ازدواج کردهاند. این موضوع یک عقبنشینی آشکار را نشان میدهد. در آرژانتین عروسی آنقدر کم اتفاق میافتد که یک فروشگاه لباس مراسم نمایشی عروسی با پیمانهای دروغین را برای تبلیغ لباسهایش برگزار میکند. در بسیاری کشورها نیز پیوند ازدواج و وظایف فرزندآوری گسسته شده است. در سال 2015 دوپنجم از کل نوزادان آمریکایی از مادرانی متولد شدند که ازدواج نکرده بودند. این نسبت در فرانسه و کلمبیا به ترتیب به 59 و 84 درصد میرسد. اکنون فقط 21 درصد از بریتانیاییهای بین 15 تا 24 سال بر این باورند که برای فرزندآوری باید ازدواج کرد. این درصد در سال 1989 نصف شده است.
به نظر میرسد غرب مسیری متفاوت از دیگر نقاط جهان در پیش گرفته است. این تفاوت به ویژه با آسیا دیده میشود، جایی که دیدگاههای سنتی همچنان برقرار هستند. در مناطق روستایی چین یک مرد مجرد که در اواخر دهه 20 زندگی باشد موجودی رقتانگیز و حتی خطرناک تلقی میشود. در ژاپن فقط دو درصد نوزادان از مادران ازدواجنکرده متولد میشوند. در هند و بیشتر نقاط آفریقای شمالی و خاورمیانه این درصد بسیار پایینتر است. در بسیاری از کشورهای کمدرآمد قانون زوجهای ازدواجنکرده و فرزندان آنها را به رسمیت نمیشناسد. با این حال بسیاری از آنچه مردم فکر میکنند درباره ازدواج میدانند اشتباه است. در غرب این نهاد از آنچه به نظر میرسد بسیار محکمتر است هرچند از اواسط قرن 20 تغییرات گستردهای داشته است. برعکس ازدواج در آسیا از آنچه به نظر میرسد ناپایدارتر است. آنچه به عنوان تفاوتهای بنیادین فرهنگی بین غرب و شرق مطرح میشود در واقع فقط تفاوتهایی در زمانبندی و درجه هستند. ازدواج تقریباً در همهجا در حال تحول است و این تحول شکلی مشابه دارد. اما کشورهای مختلف در مراحل مختلفی از این تحول قرار میگیرند.
از غرب لندن گرفته تا روستاهای چین و زاغههای هند، سه تغییر بزرگ قابل مشاهده است. نخست آنکه تصمیمگیری در مورد ازدواج از دستان والدین و اقوام خارج شد و این خود جوانان هستند که تصمیم میگیرند. بارزترین نشان این امر را میتوان در افزایش میانگین سن ازدواج در کل جهان دید. البته هنوز شکاف بین سن ازدواج زنان در نروژ (32 سال) با بنگلادش (19 سال) بزرگ است. اما بین میانگین سن 19 سال کنونی و 16 سال در 1974 در بنگلادش تفاوت زیادی دیده میشود.
تفاوت دوم در تاکید بر ازدواج توام با عشق وجود دارد. در بیشتر تاریخ غرب، عشق رمانتیک نهتنها برای ازدواج ضروری نبود بلکه ضداخلاقی به شمار میرفت. ویلیام گوج (Gouge) نویسنده انگلیسی مشهور و مذهبی قرن 17 زنانی که شوهرانشان را قند، شکر، قلب، عشق، دلخوشی، عزیز و... مینامیدند نکوهش میکرد. به عقیده او این کلمات تفاوت بین زن و مرد را از بین میبرد. تفاوتی که برای یک ازدواج موفق ضروری است. با این حال بسیاری از زوجهای انگلستان به گفتههای او توجه نکردند و کلمات عاشقانه زیادی برای هم به کار بردند. هرچند دیدگاه مذهبی او مورد احترام همگان بود.
امروزه عشق یک عامل موفقیت به شمار میآید. کسبوکارهای مرتبط با ازدواج که در نمایشگاه ملی ازدواج در لندن شرکت داشتند همگی میگویند که این روزها زوجها اصرار دارند مراسم ازدواجشان رمانتیک و خاص باشد. آنا موکارت طراح کارتهای دعوت عروسی میگوید این روزها افراد اجباری برای ازدواج ندارند. پس از آنجا که ازدواج امری اجباری نیست باید فوقالعاده باشد. ازدواج از یک رسم عادی به یک جشن عشق و تعهد تبدیل شده است. نشانهای که در آن دونفری که از قبل یکدیگر را میشناسند (یا با هم زندگی میکنند) تعهدات بیشتری را در قبال یکدیگر میپذیرند. دامادها و عروسهای آسیایی نظری متفاوت دارند و میگویند برای ازدواج باید بدون احساس تصمیم گرفت. به عقیده آنها ازدواج نهتنها دو فرد بلکه خانوادهها را به یکدیگر پیوند میدهد. با این حال امروزه حتی آسیاییها بر «تطابق» دو فرد تاکید دارند.
وقتی عشق مبنای ازدواج باشد بدان معناست که ازدواج بدون عشق محکوم به شکست خواهد بود. بنابراین سومین تغییر بزرگ جهانی پذیرش طلاق است.
امروزه طلاق در بسیاری از کشورها امری رایج است به ویژه در کشورهایی که سرعت رشد بالایی دارند و زنان از نظر اقتصادی به خودکفایی رسیدهاند. اکنون نرخ طلاق در چین و کره جنوبی از میانگین اروپا و کشورهای سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه (OECD) بالاتر است.
وقتی جدایی دشوار است
کلیساها و دولتها اغلب تلاش کردهاند با این تغییرات مقابله کنند. اما اغلب در این تلاش ناکام ماندهاند. در آمریکا حتی مطالعات دولتی نشان میدهند که برنامههای فدرال برای تقویت ازدواج تقریباً هیچ اثری نداشتهاند. تلاش برای حفظ خانواده از طریق دشوارسازی فرآیند طلاق فقط به کاهش شمار ازدواجها منجر میشود. در شیلی تا سال 2004 طلاق تقریباً غیرممکن بود و اکنون نیز بسیار دشوار است. تعجبی ندارد که میزان تولد نوزادان خارج از ازدواج در شیلی در میان 35 کشور عضو سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه از همه بالاتر است.
تقریباً در همه جای دنیا از اجبار، الزام و سنگینی وظیفه ازدواج کاسته شده است. با این حال از تمایل به این قدرت پیونددهی هیچ کم نشده است. نظرسنجی اخیر نشان داد که 93 درصد از جوانان بریتانیایی به ازدواج تمایل دارند. حتی در کشورهایی که طلاق از نظر اجتماعی پذیرفته شده است بسیاری بر این عقیدهاند که ازدواج پیوندی خاص است که نباید به سادگی گسسته شود. رماننویسان بیشتر و بهتر از آماردانان میتوانند تاثیرات ازدواج را بیان کنند. یکی از شخصیتهای داستان «روزگار ناخوشی» نوشته جین اسمایلی نویسنده آمریکایی میگوید: زندگی مجردی همانند راندن یک موتور سیکلت است. شما هر برآمدگی جاده را احساس میکنید اما ازدواج به ویژه اگر با فرزندآوری همراه باشد همانند یک تریلی هجده چرخ است که با قدرت و سرعت پیش میرود.
مطالعات پشت سر هم نشان میدهند که افراد متاهل از مجردان سالمتر، ثروتمندتر و خوشحالترند و احتمال جداییشان از شریک زندگی نیز کمتر است. نمیتوان گفت چه مقدار از این تاثیر محصول ازدواج و چه مقدار محصول انتخاب مناسب است چراکه افراد سالم و شاد که روابط مستحکمی دارند زودتر از دیگران ازدواج میکنند. با این حال متخصصان دانشگاهی که سعی کردند سایر عوامل را کنترل کنند متوجه شدند که ازدواج عاملی موثر است. ازدواج شادمانی و خوشبختی انسان را افزایش میدهد حتی با وجود این حقیقت که تعداد زیادی از ازدواجها به جدایی میانجامند.
در کشورهای ثروتمند، نهاد ازدواج مزایایی را به افرادی اعطا میکند که خود از قبل امتیازات زیادی داشتهاند. مردان و زنان ثروتمند و دارای تحصیلات بالا دیرتر و با ملاحظات دقیق تن به ازدواج میدهند. ازدواجهای این افراد اغلب بسیار موفقیتآمیز و به طور میانگین شادترین و پرنتیجهترین پیوندهایی است که جهان در خود میبیند. طلاق در میان این گروه نادر است. استحکام پیوندها در غرب به همان اندازه استحکام پیوندهای مبتنی بر تعهد است که در کشورهای فقیرتر دیده میشود.
با این حال ازدواج برای بسیاری از افراد غیرممکن میشود. احتمال ازدواج در میان طبقه کارگر بسیار کمتر از طبقه متوسط و پس از ازدواج نیز احتمال طلاق آنها بالاتر است. بسیاری از افراد طبقه کارگر هنوز ازدواج را امری آرمانی میدانند. امری که ممکن است روزی در آینده اتفاق بیفتد یا هرگز روی ندهد.