کالا، شاخص توسعه نیست
بررسی نقش صنعت فولاد در توسعه اقتصادی کشور در گفتوگو با مرتضی ایمانیراد
مرتضی ایمانیراد در قامت یک اقتصاددان، عدم شفافیت در صنعت فولاد را به مثابه پاشنه آشیل این صنعت توصیف میکند.
مرتضی ایمانیراد در قامت یک اقتصاددان، عدم شفافیت در صنعت فولاد را به مثابه پاشنه آشیل این صنعت توصیف میکند. قصد داشتیم در گفتوگو با این عضو هیات علمی سازمان مدیریت صنعتی در باب نظریهای که توسعه بخش فولاد را محور توسعه اقتصادی معرفی میکند، صحبت کنیم اما او این انگاره را به چالش کشید با این استدلال که در شرایط امروزی جهان، اساساً کالا به عنوان شاخص رشد یا توسعه اصالت ندارد بلکه از نظر او، دانش رقابتی مستتر در محصولات به معیار توسعهیافتگی تبدیل شده است. او در بخشی از این گفتوگو به این نکته اشاره میکند که توسعه صنعت فولاد اساساً باید در اختیار بخش خصوصی باشد و دلیلی برای ورود دولت به این بخش وجود ندارد. دولت زمانی میتواند وارد سرمایهگذاری در این بخش شود که بخش خصوصی نتواند هزینههای سرمایهگذاری را تامین کند.
* * *
در سالهای اخیر این انگاره بیش از هر زمان دیگری شنیده میشود که صنعت فولاد میتواند موتور محرک توسعه اقتصادی کشور باشد. تئوری توسعه اقتصادی بر مبنای توسعه صنعت فولاد تا چه حد با شرایط امروز فضای کسبوکار در ایران و جهان، همخوانی دارد و چگونه میتواند در ایران پیاده سازی شود؟ به بیان دیگر آیا توسعه بخش معدن و صنایع معدنی، میتواند سبب توسعه کشور شود؟
تعاریف توسعه مدت زیادی است که تغییر کرده و این تغییرات تا حدی است که گروه وسیعی از اندیشمندان مبحثی تحت عنوان توسعه را نمیپذیرند. دلایل قوی هم برای این تغییر نگرش ارائه میکنند. البته در این بحث قصد ورود به این مقوله را نداریم. بحث ما فعلاً حول این مساله است که آیا از شاخصهای مرتبط با فولاد میتوانیم برای سطح توسعهیافتگی کشورها استفاده کنیم؟ پاسخ من به این پرسش بهرغم اهمیت بالای صنعت فولاد برای ایران و سایر کشورها، منفی است. شاخصهایی شبیه سرانه فولاد و شبیه این با یک پارادایم اقتصادی بسیار قدیمی که بخشی از آن هم متاثر از روند رشد در کشورهای سوسیالیستی بود، شکل گرفت. در شرایط فعلی این شاخصها کارکرد خود را از دست دادهاند. وقتی کشوری همچون ایران ناگزیر است چندین تن فولاد صادر کند تا بتواند یک نرمافزار وارد کند، طبیعی است که معنا، جهت و در نتیجه شاخصهای توسعه هم تغییر کرده است. بنابراین همانگونه که پیش از این اشاره کردم، به دلیل افزایش رشد جهانی شدن و افزایش رقابتپذیری در جهان این شاخصها دیگر کارکرد گذشته را ندارند. آنچه اخیراً برای محاسبه درجه توسعهیافتگی کشورهای مختلف مورد استفاده قرار گرفته، بیشتر مبتنی بر دانش به عنوان معیار توسعهیافتگی بوده است آن هم نه دانش موجود در مقالات و کتابها بلکه دانش موجود و مستتر در محصولات. البته باز هم معیار دانش برای ارزیابی درجه توسعهیافتگی کفایت نمیکند. کیفیت و قدرت رقابتی این دانش مستتر نیز مهم است. بنابراین دانش مستتر در محصولاتی که در سطح جهان دارای قدرت رقابت باشند، شاخص قابل قبولی برای توسعه یک کشور محسوب میشود. حال هر چه این دانش ضمنی tacit knowledge در تولیداتی متراکم شود که قدرت رقابتی بالاتری هم داشته باشند، به این معناست که به شاخص مناسبی برای درجه توسعهیافتگی یک کشور دست یافتهایم. البته میشود این شاخص را به صنعت فولاد نیز مرتبط کرد. در این صورت هر چه دانش ضمنی در یک فرآیند گسترده پسین و پیشین در صنعت فولاد تراکم بیشتری داشته باشد، میتوان این بخش از صنعت فولاد را به عنوان بخشی از توسعهیافتگی کشور قلمداد کرد که البته همه میدانیم بخش وسیعی از صنعت فولاد از این قافله عقب مانده است.
یعنی منظورتان این است که شاخصی همچون سرانه فولاد نمیتواند نقشی در توسعه کشور ما ایفا کند؟ آیا این شاخص در دیگر کشورها نیز کارکردی نداشته است؟
شاخص فولاد سرانه، بیشتر در کشورهای سوسیالیستی سابق مورد استفاده قرار گرفته است و در مجموع برای یک مرحله از رشد و توسعه اقتصادی جواب میدهد که این دوران هم مدت زمان طولانی است که سپری شده. بنابراین در پاسخ سوال شما باید بگویم این شاخص کار نمیکند و متوسل شدن به این شاخصها، مشکلی از توسعه کشور حل نمیکند، هر چند من هم معتقدم صنعت فولاد، در اندازهای که در کشور گسترش یافته، صنعت مهمی است اما صنعت کلیدی محسوب نمیشود. شاید بهتر باشد این موضوع را به نحو دیگری مطرح کنم. در شرایط امروزی جهان، اساساً کالا به عنوان شاخص رشد یا توسعه اصالت ندارد. بیشتر، این فرآیندها هستند که نماگرهای خوبی برای تشخیص توسعه اقتصادی به شمار میآیند که این خود بحث مفصلی است. خلاصه کنم، لازم است نگاه خود را به شاخصهای توسعه تغییر دهیم. دنیا در مسیر متفاوتی در حال حرکت است. استفاده از شاخصهای توسعه بدون در نظر گرفتن ارتباط این شاخصها با معیارها و شاخصهای جهانی، رشد عرضی ایجاد میکند و نهتنها موجب توسعه نمیشود بلکه نمیتواند رشد پایدار هم ایجاد کند. برای شاخصسازی توسعه، نیاز به تغییر پارادایم داریم.
در بخشی از صحبتهایتان به این نکته اشاره کردید که هر چه دانش ضمنی در فرآیند گسترده پسین و پیشین صنعت فولاد تراکم بیشتری داشته باشد، میتوان این بخش از صنعت فولاد را به عنوان بخشی از توسعهیافتگی کشور قلمداد کرد. در اقتصادهای توسعهنیافته، که ممکن است با مشکلات مالی تامین همزمان پروژههای مختلف سرمایهگذاری و مشکلات مدیریتی و مهارت اداره همزمان پروژهها مواجه باشند، الگوی صحیح توسعه این صنعت چیست؟ برخی اقتصاددانان الگوی رشد نامتوازن را توصیه میکنند، شما چه دیدگاهی دارید؟
بهترین الگو برای توسعه صنعت فولاد، عدم تعیین الگو برای این صنعت است. یکی از مسائل شناختی در سطح سیاستگذاری صنعتی این است که ما فکر میکنیم سیاستگذاران از صنعتگران بهتر میدانند. این مساله کاملاً برعکس است. تولیدکننده فولاد خود میداند در چه مسیری حرکت کند. نیازی نیست به صنعتگر الگو داده شود. ارائه الگو به صنعتگر، برای فعالیت او مانع ایجاد میکند. حرف صنعتگر به سیاستگذاران صنعتی این است که اجازه دهید ما کار خودمان را انجام دهیم و لطفاً مانع ایجاد نکنید. اگر هم مانع از بیرون ایجاد شده باشد، خواسته صنعتگران این است که سیاستگذاران در جهت رفع این موانع برآیند. متاسفانه سیاستمداران و سیاستگذاران همانند قیم با صنعت برخورد میکنند و میخواهند همه مسائل صنعت را خودشان مدیریت و حل کنند و چون مسیر اشتباه است، به جای حل مساله، موانع را زیاد میکنند. در مجموع بحثم این است که سوال شما اشتباهی طرح شده است. اینکه توسعه صنعت فولاد متوازن یا نامتوازن باشد، این بحث کیست؟ اگر از موضع دولت صحبت میکنیم که این وظیفه دولت نیست و اگر از موضع بخش خصوصی بحث میکنیم که هر واحدی تفکر و استراتژی خود را دارد.
در نتیجه الگوی صحیح این صنعت تهیه آمار و اطلاعات، تهیه شاخصها و نماگرهای هدایتگر، بررسی بازارهای جهانی و انتقال تهدیدها و فرصتها به بازار فولاد و دستاندرکاران این صنعت، رفع موانع تولیدی و مهیا کردن فضای کسبوکار کشور است. سیاستگذاران صنعتی، آن دسته از وظایفی را که بر عهده دارند، مورد توجه قرار نمیدهند اما اموری را که نباید به آن ورود کنند، با سماجت و اصرار به انجام میرسانند.
در این صورت نقش دولت و بخش خصوصی در توسعه صنعت فولاد چگونه باید تفکیک شود؟ تجربه دیگر کشورها چه رهیافتی ارائه میکند؟
توسعه صنعت فولاد اساساً باید در اختیار بخش خصوصی باشد. دلیلی برای ورود دولت به این بخش وجود ندارد. دولت زمانی لازم است وارد سرمایهگذاری در این بخش شود که سرمایهگذاری ضرورت داشته باشد و بخش خصوصی نتواند هزینههای سرمایهگذاری را تامین کند. فعلاً هیچ یک از این دو شرط برای صنعت فولاد وجود ندارد. هیچ دلیلی وجود ندارد که بخش خصوصی را در مدیریت و تولید صنعت ناتوان ببینیم. فولادسازان کشور بسیار قدرتمند و زحمتکش هستند. مدت زیادی با این صنعت کار کردهام و میدانم چه تجربیات غنی و باارزشی در این صنعت وجود دارد. ورود دولت به این صنعت تنها کار صنعتگران را پیچیدهتر میکند. شما ببینید با کدام تفکر هر نمایندهای از مجلس میخواهد در منطقه خود کارخانهای فولادی احداث کند و وزارت صنایع هم از آن دفاع کند. به نظر میرسد این مداخلات سیاسی، تنها منجر به ایجاد اختلال در بازاری میشود که قادر است بسیاری از مسائل خود را حل کند. تاکنون با چنین پدیدهای مواجه نشده بودم که یک نماینده، مدافع ایجاد یک مجتمع فولاد در منطقهاش باشد. بنابراین بعید میدانم هیچ یک از این طرحها بر اساس هوشمندی لازم مطرح شده باشند.
اساساً سیاستگذاری در حوزه فولاد در ایران را چطور ارزیابی میکنید؟ آیا این صنعت اکنون خطمشی صحیحی را در پیش گرفته است؟
تصورم این است که دخالت در صنعت فولاد بالاست و این دخالت کارایی لازم را برای صنعت ندارد. این دخالت تا اندازهای بالاست که استراتژی صنعت فولاد را هم دولت مینویسد. وقتی بخش مهم صنعت در اختیار بخش خصوصی باشد، استراتژی صنعت برآیند مجموع استراتژی فعالان این صنعت خواهد بود و این پدیدهای است که خودجوش پدیدار (emerge) میشود. چطور ممکن است دولت استراتژی یک صنعت را بنویسد. شاید اینگونه اقدامات، بر حسب عادت صورت میگیرد. برای همین است که این برنامهها، سندها و استراتژیها بعد از تدوین کنار میروند چراکه این شیوه کاملاً بیمعنی و منسوخ است که استراتژی یک صنعت را وزارت صنایع بنویسد در حالی که ماموریت وزارت صنایع این نیست. وظیفه وزارت صنایع این است که از قبل بتواند نشانههای بحران را به کارآفرینان و صنعتگران اعلام کند. برای مثال، اکنون در بازار جهانی تهدیدهای جدی وجود دارد. این تهدیدات به طور مشخص بخش صنعت را تحت تاثیر قرار میدهد. سوالم این است که وزارت صنایع در این زمینه چقدر کار کرده است و تا چه اندازه وجود این نقیصه را قبول دارد. ما در وزارتخانههایمان فاقد هوشمندی هستیم و چون با هوشمندی نمیتوانیم مدیریت کنیم، ناگزیر میشویم دخالت کنیم. در واقع این دخالت را سیاستگذاری مینامیم بنابراین خیلی واضح و مشخص بگویم سیاستگذاری صنعتی ما صحیح نیست. اساساً وظایف وزارتخانهها بر اساس فلسفه درستی تدوین نشده است. نتیجه آنکه روزمرگی در این وزارتخانهها شایع است. وزارت صنعت، معدن و تجارت باید به مجموعهای تبدیل شود که محیط کسبوکار جهان و ایران را برای صنعتگران شفاف و روشن به نمایش بگذارد و همانند یک نورافکن مسیر صنعتگران را روشن کند. مگر میشود با این میزان کار بر زمین مانده که لازم است برای صنعت فولاد انجام شود، این وزارتخانه کار نگارش استراتژی صنعت را آغاز کند و مهمتر اینکه آن را اجرا هم نکند که البته طبیعی است که دلیل اجرا نشدن آن این است که اجراشدنی نیست.
برخی اقتصاددانان صاحبنام نظیر روستو بر این عقیدهاند که صادرات مواد اولیه و خام جزیی از گذار از مرحله سنتی به مرحله پیش از خیز است. آیا شما با این اقتصاددانان همعقیده هستید؟ البته این پرسش را از آن جهت مطرح میکنم که اکنون در ایران مناقشه میان صنایع بالادستی و پاییندستی فولاد بالا گرفته است. صنایع بالادستی به خامفروشی متهم میشوند و اینکه پیش از تامین نیاز داخل، محصولات خود را صادر میکنند. آیا دولت باید با نیت تامین نیاز داخل، برخلاف قواعد تجارت آزاد عمل کند و از صادرات این محصولات جلوگیری کند؟ راهکار بهینه چیست؟
این نظریات در مورد صادرات محصولات خام به حدود 70 سال پیش بازمیگردد و هیچ قرابتی با مباحث فعلی که در جهان مطرح است، ندارد. بحث روستو بسیار قوی بود اما تنها برای همان سالهای بعد از جنگ جهانی دوم کارکرد داشت. مدت زیادی است که این بحثها در دانشگاهها تنها در بررسی عقاید تاریخی توسعه مطرح میشود و شرایط اقتصادی کشورها و جهان بسیار متفاوت شده است.
مناقشه صنایع بالادستی و پاییندستی نیز زمانی به وجود آمد که شرایط اقتصادی و به خصوص وضعیت صنعت فولاد برای سیاستگذاران و عاملان این صنعت نامشخص بوده و هنوز هم نامشخص است. برای مثال در مورد اینکه ظرفیت این صنعت چقدر است، هنوز آمار کافی در ایران وجود ندارد. هر مرجعی از ظن خود آماری ارائه میکند. در مورد اینکه ظرفیت چگونه تعریف شود، هیچ استانداردی وجود ندارد. اساساً تلاشی برای ارائه این تعاریف و آمار مستند نشده است. به این دلیل هیچ اعتقادی به تهیه این اطلاعات وجود ندارد. در نتیجه صنعت شفاف نیست. یکی از دلایل شکلگیری مناقشه صنایع پاییندستی و بالادستی فولاد، شفاف نبودن صنعت است که رفع این چالش نیز با آمارهای دقیق، به روز و مرتبط میسر خواهد بود. مثلاً اگر نگاه کنید متوجه میشوید که حتی یک شاخص معنیدار در صنعت فولاد وجود ندارد. به عبارت دیگر اگر شاخصی تحت عنوان درصد ظرفیت بیکار در صنعت به صورت ماهانه استخراج و تهیه شود، این امکان را فراهم میکند که سیاستهای مناسبی اعمال شود. اما زمانی که آماری وجود نداشته باشد، شبیه این حالت است که همه از آب گلآلود ماهی میگیرند و طبیعی است که همدیگر را هم هل میدهند. به نظر میرسد مشکل اساسی صنعت فولاد مناقشه صنایع پاییندستی و بالادستی نیست. مشکل این است که صنعت فاقد شفافیت است. شما ببینید میتوانید سادهترین آمار را به روز و مرتب در اختیار داشته باشید. برای مثال، تا حدی در صنایع دیگر نظیر سیمان، این شفافیت بیشتر است اما در صنعت فولاد، تا جایی که میدانم، یک شاخص معنی دارد که به روز و مرتب انتشار نمییابد. انتشار این آمار، در واقع وظیفه وزارت صنایع است. تا این عدم شفافیتها اصلاح نشود، حتی نمیدانیم کجا ایستادهایم. البته گاه آمار خوبی از صنعت ارائه میشود اما این اطلاعات آمارها در اختیار همگان قرار نمیگیرد و از آنجا که تا حدودی از استانداردها فاصله دارد، در نتیجه برای همه قابل استفاده نیست. بنابراین وقتی صنعت شفاف نیست، سیاستها نیز به درستی تدوین نمیشود و صنعتگرانی که قصد دارند وارد این صنعت شوند، باید خود را برای ریسکهای بزرگ مهیا کنند و این ریسک را وزارت صنایع و معادن به سادگی میتواند با انتشار آمارهای درست و به موقع کاهش دهد و حتی از بین ببرد. وقتی این آمارها وجود نداشته باشد یا به موقع ارائه نشود یا مناسب نباشد، صنعتگر مجبور است به هر سوراخی سر بزند تا بفهمد اوضاع چطور است. طبیعی است که این وضعیت برای همه و در کل برای اقتصاد ایران هزینه دارد. اما به دلیل آنکه پنهان است ما متوجه آن نمیشویم.
این وضعیت سالهاست بر صنعت حاکم است و همین عدم شفافیت است که مرتب مشکل ایجاد میکند. وقتی مشکلات متعدد میشود، وزارتخانه باید دخالت کند. اگر فقط همین مقطع را در نظر بگیریم، دخالت منطقی است چراکه اقدام دیگری نمیتوان انجام داد. اما اگر از ابتدا مساله آمارهای مستند و به موقع حل شده بود، اکنون مشکلی وجود نداشت.
در هر حال در این شرایط تصمیمی باید گرفته شود. مسالهای که شما مطرح میکنید چندین سال است در صنعت فولاد مطرح است و به نظرم اتصال صنعت فولاد، همراه با ارتباطات پسین و پیشین با بازار جهانی است. این ارتباط با مالیات بر واردات و صادرات مواد اولیه قابل تنظیم است. ولی این سیاستها و قوانین باید ثابت باشد تا عاملان اقتصادی بتوانند برنامه خود را حداقل برای مدت پنج سال تنظیم کنند.