هرم تحریم
تحریمهای عصر بایدن چه تفاوتی با تحریمهای عصر ترامپ دارد؟
تحریمهای آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران به روزهای آغازین انقلاب بازمیگردد اما موضوع تحریم علیه ایران تاریخی به عمر تغییر در روابط شورای انقلاب و کاخ سفید دارد و تنها به صنایع نظامی و دفاعی بازنمیگردد. همانطور که در رسانهها بارها به آن اشاره شده است عمدتاً تمرکز تبلیغاتی در داخل و خارج از ایران بر روی صنایعی است که آن را مرتبط با موضوعات اتمی و مالی میداند اما نکتهای که عمدتاً در این میان جا میماند آن است که بعد از نفت در دوران ریگان این صنایع فرش ایران است که تحریم میشود، صنعتی که دو میلیون نفر در آن مشغول به کارند؛ پس نتیجهای که میتوان از موضوع تحریمها علیه ایران بعد از انقلاب گرفت آن است که تمرکز و هدف آمریکا تلاش برای فروپاشی اقتصاد مبتنی بر تولید در تمامی سطوح در ایران است. اقتصادی که هر گاه برای حضور در بازارهای بینالمللی اقداماتی از جمله پیوستن به پیمانهای منطقهای و حتی فرامنطقهای را در مقابل خود میبینید با تحریمهای جدیدی از سوی غرب روبهرو میشود. اشارهای به موضوع فرش شد، در جهت تکمیل این گزاره باید توجه داشت که از ۴۴ سال پس از انقلاب، این صنعت نیمی از عمر خود را در تحریم میگذراند. بدعهدیهای آمریکا پس از خروج از برجام نشان داد که آمریکا نهتنها به مودتنامه ۱۹۵۵ با تهران پایبند نیست بلکه به آنچه در سال ۲۰۱۵ با قدرتهای جهانی با ایران به امضا رسانده است، نمیتواند پایبند باشد؛ پس تنها راه برای گفتوگو با آمریکا از محور قدرت و تهدید منافع است زیرا این کشور مادامی که در توهم هژمون تکقطبی جهان بر زیست سیاسی خود ادامه میدهد میتواند خطراتی به واسطه میزبانی سنتی از نهادهای بینالمللی برای جهان پیرامونی خود داشته باشد.
بارها در مورد تحریمهای بینالمللی علیه ایران صحبتهایی به میان آمده است و این تحریمها در عرصههای مختلف تاریخی شدت و ضعفهایی داشتهاند اما منشأ نیمی از تحریمهای بینالمللی که علیه ایران در داخل سیستم حاکمیتی آمریکاست، مستقیم به مناسبات تهران و واشنگتن بازمیگردد. اینکه آمریکاییها میتوانند دعواهای دوجانبه خود را با دیگر کشورهای جهان به صحنه بینالمللی بیاورند و در عرصه جهانی برای خود همراهانی دستوپا کنند، مستقیم به سیاست خارجی و توجه به حقوق بینالملل از سوی نهادهای آمریکا و البته تاثیر آنها بر نحوه قانونگذاری بینالمللی بازمیگردد. ایران تنها قربانی خواست سیستم حاکمیتی آمریکا برای تحریم نیست بلکه طی سالهای پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ شاهد آن هستیم که کشورهای دیگری در خاورمیانه و آمریکای جنوبی متحمل فشارهایی از سوی آمریکا و سپس شرکای بینالمللی آن در غرب شدهاند. این موضوع به نوبه خود مسالهای جداست که قابل بررسی بود و برای برونرفت از چنین بحرانهایی طی سالهای آینده باید از امروز در پی چاره بود. آنچه مشخص است، بحران میان ایران و آمریکا و به واسطه آن ایران و غرب مادامی که رویکرد طرفین نسبت به یکدیگر بر اساس بیاعتمادی و عدم توازن قواست به همین منوال خواهد بود اما آنچه در مورد تحریمهای آمریکا علیه ایران در دولتهای مختلف آمریکا میتوان جستوجو کرد به رویکرد متفاوت آنها علیه تهران بازنمیگردد. تمامی دولتها در آمریکا در مواجهه با مساله ایران در منطقه خاورمیانه یک نگاه جامع و واحد دارند. آنها ایران را محور تحقق نیافتن یکپارچگی منطقه به سود منافع آمریکا میدانند و به وزنهای برای تغییر موازنه قوا در منطقه خاورمیانه به آن مینگرند. ایران با ورود به برنامه جدید بازسازی سوریه بهرغم آنکه در غرب تحت شدیدترین تحریمهای آمریکایی قرار گرفت نشان داده است که در عرصه خارج نزدیک خود شامل عراق سوریه، افغانستان و پاکستان و حتی همسایگان شمالیاش از جمله ارمنستان و آذربایجان و ترکیه روابط خود را توسعه داده و اصل حسن همجواری را با همسایگان خود به درستی پیگیری میکند. اما در سیاست خارجی فراساحلی پس از شکست پروژه تغییر رژیم در کاراکاس و پابرجایی مادورور در مقابل گوآیدو حالا شاهد آن هستیم که تهران بار دیگر در آمریکای جنوبی به دنبال بازارهای جدید برای خود است. بازاری که اعتمادش به تهران به واسطه روابط سیاسی مبتنی بر رژیم تحریمها قطورتر شده است.
اما سوالی که در این میان مطرح است آن است که در حالی که رژیم تحریمها علیه ایران از سوی آمریکاییها کلاف سردرگمی است که احتمال رفع آن هر روز کمتر میشود آیا دولتهای مختلف با رویکردهای مختلف در عرصه سیاست خارجی، به ایران به شکل متمایزی از یکدیگر مینگرند؟
در پاسخ به این سوال باید گفت هرم تحریمها علیه ایران غیرقابل تغییر است و آنهایی که خوشبینانه بر این باورند که این رویکرد در وضعیت کنونی میتواند تغییر کند سخت در اشتباه هستند. عرصه سیاست خارجی و رژیم تحریمهای اقتصادی و قدرت، ضلعهای یک مثلت هستند و بهطور مستقیم و غیرمستقیم همپوشانی دارند؛ به همین منظور تغییر رژیم تحریمها علیه ایران نیاز به یک تغییر اساسی در یکی از طرفین دارد که پیشرفتهای منطقهای و شوکهای نظامی را در زیرشاخههای آن میتوان برشمرد.
تا زمانی که این تغییرات اساسی در یکی از طرفین رخ نداده است دموکراتها یا جمهوریخواهان برای باقی ماندن در قدرت از گزینه ایران و روسیه همواره برای پیشبرد اهداف خود در عرصه داخلی و بینالمللی استفاده میکنند. ترسافکنی علیه ایران و تصویب تحریمهای بیشتر علیه اقتصاد تحریمی ایران مسالهای است که در آمریکا کمترین هزینه را برای سیاستمدارانی که تشنه ماندن در قدرت هستند دارد. محافظهکاری آمریکا در سیاست خارجی این کشور یکی از اصول نانوشته پس از پایان جنگ جهانی دوم است که تنها در چند نقطه خاص شاهد تغییرات در آن بودهایم که عمده تغییرات موفق و ماندگار آن به دوران جنگ سرد و جهان دوقطبی بازمیگردد. آمریکا در جهان شبههیکجانبهای که برای خود متصور است در عرصه سیاست خارجیاش از اصولی پیروی میکند که عمدتاً این اصول محافظهکارانه بدون تغییر هستند. دو اصل ترور و تحریم حالا ضلع جدیدی را در خود میبیند که آن، ایجاد سرزمینهای سوخته است. سرزمینهایی مانند افغانستان پس از خروج آمریکا میتواند الگویی برای ایجاد و تکمیل فرآیند جهان در بحران در فاصله میان اقیانوسها باشد. این مساله رقبای آینده آمریکا در استرالیا و چین و حتی روسیه و ایران را در ابعاد مختلف به چالش میکشد و چون آمریکاییها تهدیدات سرزمینی اندکی را در مسیر خشکی در فرآیند ایجاد امنیت داخلی میبینند از پروژه سرزمینهای سوخته حمایت کرده و ایجاد چنین سرزمینهایی در بخشهای مختلف جهان با ارسال تدریجی تسلیحات و کمکهای مالی قطرهای پروژه آشوب در شمال آفریقا مرزهای شرقی اروپا را پیگیری میکند. آنچه باید در آینده سیاست خارجی آمریکا آن را در نظر داشت رویارویی احتمالی آینده میان چین و استرالیا با تغییرات رژیم در اندونزی است. پس در مجموع تحریمها در دوران بایدن و ترامپ تفاوت چندانی نداشته چرا که کاهش تحریمها علیه ایران در سیاست خارجی آمریکا با توجه به چارچوبها و راهبرد بلندمدت غیرقابل تغییر آن نهتنها کمهزینه است بلکه در فرآیند کنونی حامیانی دارد. شکستن این نظام تحریم همانطور که اشاره شد به تغییر ساختاری در رفتار منطقه و بینالمللی یکی از طرفین وابسته است.