اقتصاد در خدمت ایدئولوژی
چرا مجاهدین خلق به اقتصاد مارکسیستی روی آوردند؟
مجاهدین خلق یکی از گروههای چپگرایی بودند که در شکلگیری اندیشههای اقتصادی دهههای بعد تاثیر زیادی گذاشتند. نظریات اقتصادی مجاهدین از چارچوب نظری مارکسیستی بیرون میآمد که معیار علمی را چیزی غیر از توضیح نظام اقتصادی بر اساس خصوصیات شیوه تولید، رابطه طبقات با نظام تولیدی، با وسایل تولید و سهم آنها در محصول نهایی نمیدید. بنیانگذاران سازمان مفاهیم بنیادین اقتصاد سیاسی مارکسیستی را پذیرفته بودند، طبق الگوی ماتریالیسم تاریخی سیر تطور جامعه بشری را از کمونهای اولیه به نظامهای بردهداری، فئودالی و سرمایهداری میدیدند، ولی میکوشیدند به جای «سوسیالیسم» نظام اقتصادی آرمانی دیگری، بهعنوان نظامی بدیع و کامل، عرضه کنند.
مجاهدین خلق یکی از گروههای چپگرایی بودند که در شکلگیری اندیشههای اقتصادی دهههای بعد تاثیر زیادی گذاشتند. نظریات اقتصادی مجاهدین از چارچوب نظری مارکسیستی بیرون میآمد که معیار علمی را چیزی غیر از توضیح نظام اقتصادی بر اساس خصوصیات شیوه تولید، رابطه طبقات با نظام تولیدی، با وسایل تولید و سهم آنها در محصول نهایی نمیدید. بنیانگذاران سازمان مفاهیم بنیادین اقتصاد سیاسی مارکسیستی را پذیرفته بودند، طبق الگوی ماتریالیسم تاریخی سیر تطور جامعه بشری را از کمونهای اولیه به نظامهای بردهداری، فئودالی و سرمایهداری میدیدند، ولی میکوشیدند به جای «سوسیالیسم» نظام اقتصادی آرمانی دیگری، بهعنوان نظامی بدیع و کامل، عرضه کنند. این نظام اقتصادی آرمانی آمیزهای از سوسیالیسم مارکسیستی بود که بر آن جامه «اسلامی» پوشیده و بهزعم بنیانگذاران سازمان کاستیهای آن را زدوده بودند و هر کس غیر از این میاندیشید، غیرانقلابی بود. از مهمترین آثاری که مبنای اندیشه اقتصادی مجاهدین شد، کتاب «اصول علم اقتصاد» ترجمه عبدالحسین نوشین بود که الهامبخش کسانی همچون عسکریزاده در تألیف «اقتصاد به زبان ساده» شد. در گفتوگویی با دکتر علیاصغر سعیدی در پی پاسخ به این پرسش بودهایم که چرا مجاهدین خلق به اقتصاد مارکسیستی روی آوردند و ریشههای شکلگیری افکار عسکریزاده چه بود؟
♦♦♦
مبارزه با امپریالیسم، پس از کودتای 28 مرداد شکل جدیدی به خود گرفت. فضای بینالمللی (مبارزهطلبی جهانی چپگرایان علیه سرمایهداری بهویژه آمریکا و اروپا در آسیا و آمریکای لاتین) و فضای عمومی داخلی بعد از سرنگونی دولت مصدق (رشد تفکرات چپگرایانه بین نیروهای ملی و مذهبی) چه تاثیری گذاشت؟
بله، همانطور که گفتید فضای بینالمللی آن زمان که مربوط به جنگ سرد بین بلوک کشورهای سوسیالیستی و بلوک کشورهای سرمایهداری بود نقش تعیینکنندهای در شکلگیری چپ مارکسیستی و چپ مسلمان داشت. البته ریشه نظری اینها هم در انقلاب شوروی است که نوعی بیداری در بین روشنفکران علیه سرمایهداری را بهوجود آورده بود و بعدها تودههای محروم نیز جذب این اندیشهها شدند. میتوان گفت نوعی امید به تغییر شرایط زندگی که البته هر انقلابی آن را دنبال میکند نقش تعیینکنندهای داشته و میتوان گفت که تا دهه 1980 که کشورهای سوسیالیستی شکست خوردند این فضا در بین روشنفکران ایرانی وجود داشت. البته بعد از کودتای آمریکایی علیه دکتر مصدق، چپگرایان اعم مسلمان و غیررادیکالتر شده بودند. دیگر نمیتوان انتظار داشت که در چنین فضایی بتوان کار علمی متعارف در اقتصاد انجام داد و تمامی دیدگاههای روشنفکری تحت تاثیر این فضا ایدئولوژیک شده بود. متفکران وطنی تقریباً تمامی تفسیرهای علمی و آکادمیک اقتصاد را ملیـ بورژوایی مینامیدند. بعد از کودتا حتی مفهوم سرمایهداران ملی را بهکار نمیبردند و از سرمایهداران وابسته به امپریالیسم میگفتند. تا آن زمان سرمایهداری تجاری ملی شناخته میشد، چون با نهضت ملی علیه شاه متحد بود. اما با رشد سرمایهداری صنعتی آنها مفاهیم خود را عوض کردند و آنها را وابسته به امپریالیسم میشناختند و حتی ترور آنها را نیز مجاز میدانستند. بهطور مثال، فاتح یزدی صاحب کارخانجات جهان را ترور کردند. بعدها بعد از انقلاب همین اندیشه باعث شد دست به ترور احمد لاجوردی از بنیانگذاران گروه صنعتی بهشهر نیز بزنند. الگوی متعارف مورد قبول آنها همان تحلیل مارکسیستی از تاریخ، اجتماع و اقتصاد بود. از نظر آنها واقعیتهای تاریخی آن چیزی نبود که وجود داشته باشد، بلکه آن چیزی بود که باید به چارچوب نظریه مارکسیستی آنها بخورد وگرنه از نظر آنها واقعی نبود. خصوصیات سرمایهداری چیزی بود که مارکس گفته بود. برای همین هم اصلاً به نظریات و طبقهبندیهای تاریخی دیگر جامعهشناسان مانند ماکس وبر توجهی نداشتند. اندیشه ماکس وبر در مورد انواع نظامهای سرمایهداری در طول تاریخ و در جوامع مختلف بهراحتی کنار گذاشته شده و جای آن را تفسیر مارکسیستی از تاریخ و دورهبندی تاریخی او گرفته بود. در چنین وضعیتی دو نظریهای که درباره توسعه و توسعهنیافتگی مطرح بود، نظریه نوسازی و نظریه وابستگی بود. اولی مشکل توسعهنیافتگی را در سنتها میدید، در حالیکه نظریه وابستگی مشکل توسعهنیافتگی را در وابستگی کشورهای در حال توسعه به بلوک کشورهای سرمایهداری میدانستند. در نتیجه میتوان گفت این تقسیمبندی نظریات توسعه نیز به فضای بینالمللی و دوقطبی آن موقع مرتبط بود.
به نظر شما چرایی بازتولید میراث روشنفکران چپ ایرانی بهویژه عبدالحسین نوشین در نظریات اقتصادی مجاهدین خلق بهویژه در جزوه آموزشی «اقتصاد به زبان ساده» چه بود؟
نظریات اقتصادی مجاهدین از چارچوب نظری مارکسیستی بیرون میآمد که معیار علمی را چیزی غیر از توضیح نظام اقتصادی بر اساس خصوصیات شیوه تولید، رابطه طبقات با نظام تولیدی، با وسایل تولید و سهم آنها در محصول نهایی نمیدید. از نظر آنها روش علمی تبیین نظام اقتصادی تحلیل رابطه تولیدکننده و مصرفکننده است. اینکه چطور هر نظام اقتصادی برای تملک کار اضافی سازماندهی میشود و اینکه این سازماندهی به تضادهای طبقاتی منجر میشود، هدف اصلی تحلیل اقتصادی در اندیشه سازمان مجاهدین بود. از اینرو از نظر خودشان هر کس غیر از این میاندیشید، غیرعلمی و غیرانقلابی بود. در نتیجه آنها به اقتصاد نئوکلاسیک یا مباحث اقتصاد رایج توجهی نداشتند، بلکه آنها اقتصاد خودشان را درست کرده بودند. به عبارت دیگر آنها نظریات مارکس و برخی اقتصاددانان اروپایی را که بر مبنای تاریخ جوامع اروپایی بود، مبنای مناسبی برای مطالعه جامعه ایرانی نیز میدانستند و شأن جهانشمولی برای آن قائل بودند. به همین سبب حتی اگر همین امروز نیز کسی و گروهی بخواهد بر همین مبنا اقتصاد بنویسد، ناگزیر از بازتولید کتاب علم اقتصاد نوشین است، مجاهدین نیز همین کار را کردند. البته به نظر من حتی اگر نوشین هم چنین کتابی را ننوشته بود، بهراحتی نوشته میشد، چون نیاز اعضای سازمان بود. این کتاب ظاهراً در سال 1347 نوشته شده، اما در پیشگفتار چاپ دوم که به نظر میرسد بعد از انقلاب چاپ شده، اشاره شده که چقدر توانست ابهامات در میان اعضای سازمان را کم کند.
در کل کتاب عسکریزاده به تعداد انگشتان یک دست نیز مفاهیم مذهبی مشاهده نمیشود، چرا؟
البته استفاده نکردن از مفاهیم مذهبی در کتاب اقتصاد به زبان ساده چند علت داشته است. یکی از آنها وجود همان فضای روشنفکری بود که تقریباً به کسی اجازه استفاده از مفاهیمی غیر از مفاهیم مارکسیستی را نمیداد. برای همین هم بود که کتاب غربزدگی جلال آلاحمد در آن زمان یک بدعت محسوب میشد. دیدگاههای دکتر شریعتی نیز که در بین روشنفکران و جوانان آن زمان نفوذ پیدا کرده بود، برداشتی رادیکال از اسلام و استفاده از مفاهیم مارکسیستی بود. دیگر علت روی آوردن به مفاهیم مارکسیستی این بود که الگوی نظری در مورد اقتصاد اسلامی آنقدرها که لازم بود در جامعه روشنفکری شناختهشده و مسلط نبود. همچنین باید گفت برخی از مفاهیم اقتصاد اسلامی مبهم بود و جذابیت مفاهیم مارکسیستی را نداشت. بهطور مثال اقتصاد اسلامی مانند اقتصاد رایج بر محدودیت و کمیابی منابع تاکید داشت، اما اقتصاد اسلامی در ایران نیازهای انسان را نامحدود نمیدانست و بر قناعت و اعتدال تاکید میکرد. علت دیگری که آنها از این مفاهیم مذهبی استفاده نکردند، این بود که افراد مذهبی شناختهشده و مورد رجوع جوانان انقلابی مسلمان نیز در حرف و عمل، همان مفاهیم روشنفکران را مطرح میکردند و در نتیجه سرمایهداری جهانی را استثمارگر منابع ایران معرفی میکردند و سلسله پهلوی را آلت دست آنها میدانستند که کشاورزی را نابود و وابستگی کشور را بیشتر کرده است. در نتیجه میتوان گفت که کسی به تعداد اندکی از محافظهکاران اسلامی که از مالکیت خصوصی دفاع میکردند و در اصلاحات ارضی سال 1341 نیز مخالفت خودشان را با شاه اعلام کرده بودند توجهی نداشت. بهعلاوه باید توجه کرد که در آن زمان اقتصاد سوسیالیستی در کشورهای بلوک شرق در حال اجرا بود.
مفاهیم مارکسیسم به مثابه علم مبارزه در کتاب « اقتصاد به زبان ساده» موج میزند که کتاب را به بیانیهای سیاسی تبدیل کرده است. لابهلای کتاب در کنار مفاهیم اقتصادی مارکسیسم مثالهای متعدد با دعوت به مبارزه انقلابی با اشاره به اوضاع داخلی دیده میشود، چرا؟
این به ماهیت اندیشههای اقتصادی مارکس برمیگردد، تا به اینکه تحلیل کنیم چرا یک اقتصاددان چنین برداشتی از اقتصاد میکند. نویسنده کتاب، چه عبدالحسین نوشین، که تا حدی میخواهد قضاوت ارزشی خودش را به نوشتهها وارد نکند، چه عسکریزاده، از آن اندیشهها الهام میگرفتند که اقتصاد تکامل کلی جامعه را تعیین میکند. البته مارکس این را از آدام اسمیت وام گرفته بود یعنی آنچه مردم را در زندگی روزانهشان هدایت میکند از منفعتطلبی اقتصادی است و همین منفعتطلبی ساخت و تکامل جامعه را تعیین میکند. این درست همان حرف معروف آدام اسمیت است که افراد برای منفعتطلبی خودشان و نه خیر عمومی و نفع دیگران فعالیت میکنند، اما نتیجه کار یا عواقب ناخواسته فعالیتهایشان خیر عمومی را تضمین میکند، یا به قول ماندویل، سیئات فردی حسنات جمعی به بار میآورد، اما مارکس که با این حرفش به دنبال یک رهیافت علمی و پوزیتیویستی بود، اندیشهاش را با تمایلات سیاسی به تغییر و انقلاب گره زد. او میگفت تابهحال فیلسوفان آمده بودند جهان را تفسیر کنند، اما ما باید جهان را به مدد علم تغییر دهیم. نتیجه پایانی این تفکر ظهور مارکسیسم بود، یعنی ترکیبی از علم اجتماعی و ایدئولوژیهای سیاسی که بهصورت یک دکترین درآمد. نویسنده کتاب اقتصاد به زبان ساده درگیر این دکترین شد، در نتیجه امکان کار علمی متعارف برای او میسر نبود. او تلاش کرده این ایده مارکس را در کتابش نشان دهد. ایده علمی وقتی با ایدئولوژیهای سیاسی گره بخورد، بهصورت یک دگماتیسم درمیآید که امکان برخورد علمی با واقعیتها را ناممکن میکند. پوپر میگفت تا جوانی من مارکسیست بودم و هر چیزی را با کلیشههای مارکسیسم توجیه میکردم. این گره خوردن آنقدر دگماتیک بود که باید هر چیزی را با آن توجیه کرد؛ هر چیزی غیر از آنچه در این کلیشه قرار میگیرد. اگر بگویید کارآفرین ایرانی روابط پدرانه با کارگر برقرار میکرد و یک نهاد خانوادگی را برای حل تضادهای کارگری ابداع میکرد، میگویند قصهگویی میکنیم یا همه اینها دروغ است، برای اینکه در کلیشههای آنها جای نمیگیرد. البته باید گفت بخشهای مهمی در نظریات مارکس است که باید از آن استفاده کرد وگرنه گرفتار همان دگماتیسم مارکسیسم خواهیم شد. مثلاً شومپیتر اقتصاددانی است که میگوید باید تفکیکی میان مارکس اقتصاددان، مارکس جامعهشناس و مارکس انقلابی قائل شد، البته دیگر با این تمایزگذاری مارکسیسم نابود میشود. مثلاً این گفته مارکس که نیروی کار شرط لازم و مستقل از تمام اشکال جامعه برای موجودیت و بقای نوع انسانی است، نکته مهمی است که باید بر آن تاکید کرد. اما نویسنده کتاب «اقتصاد به زبان ساده» تمامی اقتصاد اعم از نیروی کار، ارزش اضافی و غیره را برای سرنگونی نظام سیاسی میخواست. در نتیجه، وقتی انقلاب پیروز شد تمامی تلاششان در جهت سازماندهی کارگران بود. البته قبل از آن کاملاً روشن شده بود که آنچه به عنوان اقتصاد به هوادارانشان آموزش دادهاند، در عمل محقق نشده است. منظورم این است که مطالعات نشان داد که در انقلاب سال ۱۳۵۷ کارگران در صف اول انقلاب نیستند. دکتر احمد اشرف در مقاله مفصلی نشان داده است که چرا کارگران در دوره پهلوی در اثر سیاستهای دولت منفعل شده بودند و تنها خواستههای صنفی خود را در دورههای مختلف بهصورت اعتصاب یا تظاهرات مطرح میکردند و این به معنی خواستههای سیاسی کارگران نبود. تمایز دیگری که باید در اندیشه مارکس به آن توجه کرد و برای فهم اینکه چرا کتاب «اقتصاد به زبان ساده» اینقدر سیاسی است تا اقتصادی، تمایز بین مارکس جامعهشناس و مارکس اقتصاددان است. اقتصاددانان چپگرا در حقیقت جامعهشناس هستند و جامعهشناسان چپگرا نیستند، حرف اقتصادی میزنند و همه اینها برمیگردد به اینکه این تمایز را در اندیشه مارکس انجام نمیدهند. مارکس بهشدت از منافع جمعی و روابط جمعی حرف میزند و در نتیجه به منافع طبقاتی بها میدهد و اقتصاددانی که این تمایز را در اندیشه او رعایت نکند، وارد حوزه جامعهشناسی میشود و از علم اقتصاد فاصله میگیرد. این ایده را مارکسیستها خیلی مورد استفاده قرار میدهند و بر اساس آن میخواهند توان منافع طبقاتی طبقه کارگر را با عمل سیاسی افزایش دهند. با این ایده آنها میخواهند کارگران را متحد کنند تا یک طبقه شکل بگیرد. البته مارکس از آدام اسمیت انتقاد میکرد که دست نامرئی منافع جمعی را ایجاد نمیکند، بلکه باید با آتش و خون این منافع را به دست آورد، در غیر این صورت بورژوازی حاضر نیست منافع را به کارگران انتقال دهد. همین ایده است که باعث شده چپگرایان دستبهکار شوند و سندیکاهای کارگری را فرمایشی بدانند و افزایش حقوق را حربهای در دست سرمایهدار تلقی کنند. آنها حتی دولت رفاه را که میخواهد توازنی بین سرمایه و نیروی کار برقرار کند، حقه نظام سرمایهداری برای ساکت کردن کارگران میدانند. با کمال تعجب این حرف هر نوع برنامهریزی را نفی میکند و تا حدی شبیه به نظرات محافظهکاران و لیبرالهایی مانند نوزیک و هایک است که برنامهریزی را نفی میکنند و آن را عامل نابرابری بیشتر میدانند.
مفاهیمی مانند اقتصاد تکمحصولی، همسویی سرمایهداری داخلی و سرمایهداری بینالمللی در غارت منابع ایران، ضرورت تغییر زیربنا برای حصول به جامعه ایدهآل، ورود استعمار انگلیس با برداران شرلی، لزوم حمایت تعرفهای از تولیدات داخلی و دهها مفهوم و راهبرد دیگر چرا برای همه نیروهای مخالف پهلوی جذابیت داشت؟
این مفاهیم جذابیت داشت چون از زمان انقلاب مشروطیت شکل گرفته بود و ائتلافی نیز بین تجار و روحانیت حول آن وجود داشت. روشنفکران تنها با نوشتههایشان تلاش میکردند این اتحاد را مفهومپردازی کنند. بهعلاوه همانطور که عرض کردم نظریههای مطرح توسعه مانند نظریه جهانی و نظریه وابستگی قبلاً از این مفاهیم استفاده کرده بود و روشنفکران ایرانی آنها را بومی کردند.
مهمترین مواریث اقتصاد سیاسی مارکسیستی در فضای روشنفکران و انقلابیون ضدپهلوی چه بود که بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد و حتی در سیاستگذاریهای رسمی نیز وارد شد.
البته با سقوط نظامهای سیاسی سوسیالیستی تا حد زیادی از اعتبار و جذابیت میراث مارکس کاسته شد، اما مخالفت آنها با نظام سرمایهداری به شکلهای مختلفی ظهور پیدا کرده است. نمونهاش مخالفتهایی است که بهطور کلیشهای با اقتصاد بازار با توسل به اندیشه نئولیبرالیسم میشود. اما میراث مارکس و تفسیرهای مارکسیستی در جامعه ما و در بین سیاستمداران به شکل شبهسوسیالیستی یا پوپولیستی رواج پیدا کرده، یعنی شعارهای سیاسی که بهصورت بذل و بخشش مالی و اجرای سیاستهای توزیعی با هدف ارضای امیال مصرفی تودههای مردم بهعنوان عدالت اجتماعی جا میزنند. این سیاستها نیز مانند همان اندیشه اقتصاد به زبان ساده، سادهانگارانه است و عمق کافی برای تحلیل واقعیتهای اقتصادی کشور ندارد.