اجماع کاذب
چرا در اقتصاد ایران فرصتهای رانتخواری بسیار است؟
در اواخر بهمنماه بود که رئیس بانک مرکزی، عبدالناصر همتی، در مصاحبهای گفت: «متاسفانه در جنگ و فشار اقتصادی و تحریمهای همهجانبه دشمنان خارجی ما درگیر عدهای فرصتطلب و رانتخوار هستیم که سعی بر ایجاد التهاب در جو روانی جامعه دارند.» با توجه به صحبتهای رئیس بانک مرکزی، در این نوشتار با بررسی عوامل محیطی و فردی، به این سوال پاسخ خواهیم داد که هیولاهای رانتخوار چگونه تولید میشوند؟
در اواخر بهمنماه بود که رئیس بانک مرکزی، عبدالناصر همتی، در مصاحبهای گفت: «متاسفانه در جنگ و فشار اقتصادی و تحریمهای همهجانبه دشمنان خارجی ما درگیر عدهای فرصتطلب و رانتخوار هستیم که سعی بر ایجاد التهاب در جو روانی جامعه دارند.» با توجه به صحبتهای رئیس بانک مرکزی، در این نوشتار با بررسی عوامل محیطی و فردی، به این سوال پاسخ خواهیم داد که هیولاهای رانتخوار چگونه تولید میشوند؟
دولت و رانت
بر هیچکسی پوشیده نیست که اقتصاد ایران، اقتصادی دولتی است، بنابراین دولت نقش بزرگی در ایجاد پدیدهها بازی میکند. یکی از عواملی که باعث ایجاد رانت میشود، آییننامهها و مصوبات لحظهای است. به عنوان مثال خود بانک مرکزی در اتفاقات مربوط به دلار 4200 تومانی نقش بسیار مهمی در تولید هیولاهای رانتخوار ایفا کرد. هنگامی که دلار 4200تومانی توسط دولت معرفی شد، فقط یک معرفی ساده صورت نگرفت، بلکه بنزینی بود روی آتش رانتخوارها. اما بخش دیگری از دولت نیز در ایام بحران، نقشی مخرب را بازی کردند. به عنوان مثال در خبرها میدیدیم که روزی صادرات یا واردات یک کالای کشاورزی ممنوع میشود و مدتی بعد آزاد. چنین مصوبههایی که اغلب لحظهای بودند علاوه بر اینکه محاسبات و برنامههای تولیدکنندگان و تجار را بر هم میزدند، برای افرادی که زودتر مطلع میشدند نیز رانت ایجاد میکردند.
بیایید روی تصمیمی که همه به اتفاقنظر، آن را بزرگترین تصمیم رانتزای سالهای اخیر ایران میدانستند، دقیقتر شویم، روی ماجرای دلار 4200تومانی. آیا این تصمیم حاصل تفکر یک نفر بوده است؟ آیا سیاستگذاران هنگامی که این تصمیم را گرفتند نیت بدی داشتند؟ آیا فقط در ایران چنین اتفاقاتی میافتد؟
اجماع کاذب
برای پاسخ به این سوالات، مایکل هیوز، استاد دانشگاه ویرجینیا، در کتاب جامعهشناسی خود مفهومی را بیان میکند با عنوان «اجماع کاذب». در سال 1961 دولت آمریکا به رهبری جان اف کندی، با شکست بزرگی برای اشغال کوبا مواجه میشود. بیش از 1400 تبعیدی کوبایی برای این حمله توسط سازمان سیا آموزش میبینند و سپس به خلیج خوکها اعزام میشوند. در همانجا نیروهای فیدل کاسترو بیشتر این افراد را میکشند یا به اسارت میگیرند. این اتفاق برای آمریکا یک شکست بزرگ محسوب میشد زیرا باعث شد کوبا به شوروی سابق نزدیک شود و این نزدیکی تا جایی پیش رفت که شوروی موشکهای هستهای خود را در کوبا مستقر کرد. این نتیجه برای آمریکا فاجعهبار بود. تحلیلهای بعدی مشخص کردهاند که کندی و مشاورانش، اندازه و قدرت ارتش کاسترو را نادیده گرفته بودند و اصلاً به نتیجه شکست فکر نکرده بودند. آنها به وضوح اطلاعات کامل و مفید را قبل از حمله جمعآوری نکرده بودند و نتیجه با فاجعهای بزرگ برابری میکرد، یعنی موشکهای هستهای شوروی، از هر زمان دیگری به آمریکا نزدیکتر شده بودند.
رئیسجمهور کندی و اطرافیانش قربانی اجماع کاذب شده بودند. نوعی فرآیند تصمیمگیری که در گروههای منسجم دیده میشود و اعضای آنها آنچنان به فکر حفظ اجماع هستند که قوای ذهنیشان مختل میشود. اعضای گروه در جریان اجماع کاذب همگی دچار توهم میشوند و در نتیجه اعتماد به نفس آنها بیش از پیش و بیشتر از حد واقعی بالا میرود و سپس تمایل بیشتری به ریسک و مخاطرهجویی پیدا میکنند. همین امر باعث میشود که آنها سعی کنند واقعیت و اطلاعاتی را که برخلاف باورهای آنهاست، نادیده بگیرند. برخی از اعضای گروه خواستار همنوایی میشوند و به کسانی که در خصوص تصمیم نهایی ابراز تردید میکنند فشار میآورند و به آنها اجازه مخالفت نمیدهند. حاصل این اجماع کاذب و همنوایی چیزی نیست جز اتخاذ تصمیمی که در آن تحلیل انتقادی نقشی نداشته است.
همنوایی دولتی
حال برگردیم به ایران و شب اتخاذ تصمیم دلار 4200تومانی. آن شب یک اجماع کاذب شکل گرفت و نتیجه جلسه قیمتگذاری دستوری دلار 4200تومانی با اعتماد به نفس بالایی اعلام شد. جان اف کندی و اطرافیانش قدرت کوبا را نادیده گرفتند و حسن روحانی و اطرافیانش قدرت بازار و تقاضای موجود را. نتیجه هر دو اجماع کاذب یک فاجعه بود و چیزی بود که هیچ کس قبلاً فکرش را هم نمیکرد. بمبهای هستهای شوروی از همیشه به آمریکا نزدیکتر شدند و همچنین دلار 4200تومانی به محدوده 18 هزار تومان رسید.
تحقیقات پیرامون اجماع کاذب به ما نشان میدهد که وجود فشارهای قوی اجتماعی در محیطهای تصمیمگیری گروهی همنوایی به بار میآورد. این فشارها در جلسات بر ما بسیار تاثیر میگذارند ولی از آنها بیخبریم. ما غالباً انتخابهای خود را به تأمل معقول و انتخابهای دیگران را به همنوایی نسبت میدهیم. دو دلیل برای همنوایی مردم وجود دارد، تمایل به درست گفتن و تمایل به مقبولیت در گروه. حال به ایران برگردیم و آن تصمیم رانتزای دلار 4200تومانی.
به احتمال قوی در آن شب تصمیمگیری امکان مخالفت کم بوده است و افرادی نیز دچار همنوایی شدهاند. احتمالاً در دیگر تصمیمات رانتزای کشور نیز این همنوایی نقش مهمی دارد، زمانی که مصوبههای متعددی، با سرعت زیاد، پشت به پشت هم میآمدند و در مدت کوتاهی واردات یا صادرات فلان محصول ممنوع یا آزاد میشد. این همنوایی و اجماع کاذب در ایرانی که اقتصاد دولتی دارد بسیار مهم میشود، زیرا همیشه کمیتهای، کارگروهی و شورایی در دولت، در حال اتخاذ تصمیماتی هستند که روی دیگران تاثیر میگذارند. بنابراین میتوان این نتیجه را گرفت که در اقتصاد دولتزده ایران، خود دولت و زیرمجموعههای آن، با تصمیماتی که اتخاذ میکنند، سهم مهمی در ایجاد یا مبارزه با رانت دارند. همانطور که بررسی کردیم، در بزرگترین رانت اخیر، یعنی رانت حاصل از دلار 4200تومانی، هیچ کسی به جز دولت و فرآیند تصمیمگیریاش در تولید آن نقشی نداشت.
جنگ با رانت
اما سوال اینجاست که برای مقابله با ایجاد چنین رانتهایی چه میشود کرد؟ قدم اول در مبارزه با رانت شفافسازی فرآیند تصمیمگیری دولت است. به عنوان مثال، با گذشت نزدیک به دو سال از جلسه اتخاذ سیاست دلار 4200تومانی، هنوز هیچکس در خارج از جلسه دقیق نمیداند که در جلسه چه گذشت و حامیان دلار 4200تومانی چه کسانی بودند و منتقدان چرا مقاومت بیشتری از خود نشان ندادند. حتی کسی بابت اتخاذ این تصمیم از مردم عذرخواهی نکرد.
قدم دوم برای مبارزه با رانت آگاهی اجتماعی است. رسانهها باید به بررسی رانتها و عوامل شکلگیری آنها بپردازند و سیاستگذار را مجبور کنند که اشتباه خود را در سیاستی که منجر به رانت شده بپذیرد.
قدم سوم برای مبارزه با رانت بالا بردن هزینه برای سیاستگذارانی است که اقدامات آنها منجر به رانت شده است. این امر از طریق آگاهی دادن به افکار عمومی صورت میپذیرد و همچنین هزینه را برای تکرار اشتباهات گذشته زیاد میکند. اگر به تاریخ چند سال گذشته بنگریم، درمییابیم که تصمیم رانتی ارز 4200تومانی در زمان دولت محمود احمدینژاد و ریاست بهمنی بر بانک مرکزی نیز اتخاذ شده بود.
قدم چهارم برای مبارزه با رانت فراهم کردن شرایطی است که سکوت در سازمانهای دولتی تضعیف شود. کارشناسان نقش سکوت را حتی در رسواییهای بزرگ آمریکا نیز مهم میدانند و معتقدند که فاجعه رسواییهایی نظیر انرون، تایکو و ورلدکام به علت سکوت بحرانی شده بود. برای مقابله با سکوت نیاز است به کارمندان این اطمینان داده شود که در صورت شکستن سکوت خود، تنبیه نمیشوند، حتی به صورت ضمنی. همچنین نکته مهمتر این است که حرف کارمندانی که سکوت خود را شکستهاند شنیده شود. در تاریخ، بسیاری از فاجعهها به خاطر اهمیت ندادن به صدای افرادی رخ داده است که سکوت خود را شکستهاند.