نفت سرمایهسوز است نه سرمایهساز
اقتصاد نفتی با سرمایه اجتماعی چه میکند؟
نخستین بشکه نفتی که در ۵ خرداد ۱۲۸۷ از چاه شماره یک مسجدسلیمان استخراج شد، آرامآرام شروع به غلتیدن کرد، مثل یک گلوله برفی، سالبهسال بزرگ و بزرگتر شد، راه خود را در دامنه تاریخ معاصر ایران ادامه داد و در مسیر خود دولتها برانداخت، حکومتها برچید و هماکنون در جایی پس از صد سال به مقطع زمانی امروز ایران رسید.
نخستین بشکه نفتی که در ۵ خرداد ۱۲۸۷ از چاه شماره یک مسجدسلیمان استخراج شد، آرامآرام شروع به غلتیدن کرد، مثل یک گلوله برفی، سالبهسال بزرگ و بزرگتر شد، راه خود را در دامنه تاریخ معاصر ایران ادامه داد و در مسیر خود دولتها برانداخت، حکومتها برچید و هماکنون در جایی پس از صد سال به مقطع زمانی امروز ایران رسید. تاثیر عمیقتر این «پول نفت» در فرهنگ و اجتماع این سرزمین بوده؛ جایی که متغیر قدرتمند نفت بر شاخصهایی همچون نقشها، ارزشها، هنجارها، سرمایه فکری، قدرت و نفوذ، حمایت عاطفی، عشق، اعتماد و مشارکت اجتماعی نقش تعیینکننده پیدا کرد و آنها را شکل داد. از آن پس ما با ایران جدیدی مواجه شدیم؛ ایران مبتنی بر نفت که دولت و حکومت نقش پدرسالار و پدر پولدار را پیدا کرد، هر چالش و بحرانی توسط پدر پولدار با پول نفت فرونشست و تسکین داده شد، روحیه قناعت، کار، تلاش و تولید جایش را به مصرف، تورم، انتظار کمکرسانی و بخشش دولت و دریافت خدمات داد و در کلان قضیه تمامی عادتها و رفتارها و ذهنیتهای مردم ما برای زندگی اجتماعی و در یک کلام «سرمایه اجتماعی» بر اساس یک اقتصاد نفتی شکننده شکل گرفت.
اما چرا این تغییرات و پوستاندازیها را باید در بستر سرمایه اجتماعی تحلیل کرد؟ فرانسیس فوکویاما در مقاله «سرمایه اجتماعی و توسعه: دستور کار آینده»، این مفهوم را «هنجارها یا ارزشهای به اشتراک گذاشته» تعریف میکند که موجب تقویت همکاری اجتماعی بر اساس روابط اجتماعی واقعی میشود. او معتقد است که اعتماد، شبکههای ارتباطی و جامعه مدنی، همگی محصول سرمایه اجتماعی هستند، نه اینکه خود آنها سرمایه اجتماعی به حساب آیند. از نظر او هنجارهایی سرمایه اجتماعی هستند که به همکاری در گروهها منجر شوند.
جامعهای که در شاخص سرمایه اجتماعی در بحران قرار دارد، مستعد زایش بحرانهای متنوع و جدید است، اعضای این جامعه هیچ میلی به مشارکت و عمل جمعی ندارند، حتی اگر به ضرر و خسارت خود فرد منتهی شود، نگاه کنیم به وضعیت آلودگی هوای تهران که به حد خفگی کامل رسیده است، زیرا همه بر آن بودهاند که برای رفاه فردی خود اتومبیل بخرند و ما هنوز بعد از نزدیک به 40 سال که از انقلاب میگذرد نتوانستهایم مشارکت جمعی برای حل یک مشکل و استفاده از وسایل حملونقل عمومی را در مردم ایجاد کنیم، در این شرایط حتی اندیشمندان اجتماعی و فرهنگی رغبتی ندارند راهحلی برای بازسازی این گسست و حل بحران اجتماعی ارائه کنند.
در همین جامعه مبتنی بر اقتصاد نفتی، نهادهای اجتماعی و مدنی که فضای تنفس و متعادلکننده رابطه قدرت و مردم هستند، نیز دچار شوک و فروپاشی میشوند. وجود منابع طبیعی مولد رانت مانند نفت، باعث میشود نهادها استحکام لازم را نداشته باشند. تخریب نهادها نخست از سوی دولت آغاز میشود و سپس به جامعه تسری مییابد. وقتی دولتی بر درآمدهای رایگان نفتی یا هر منبع طبیعی دیگری تکیه میکند، دیگر ضرورتی برای تصحیح اشتباهها و تلاش برای ارائه عملکرد موفق نهادهای اجتماعی بیرون از خود احساس نمیکند، چون به علت داشتن منابع درآمدی کافی، فشاری برای کاهش هزینههای اجتماعی احساس نمیکند، اگر هزینهای هم به وجود آمد به راحتی از همان منبع رایگان حاصل از فروش منابع طبیعی تامین میکند و این یعنی امکان خطا کردن دائمی و بیاعتنایی به محاسبهگری، تخصص و عقلانیت.
پایین بودن سرمایه اجتماعی به این معناست که ذخیره اعتماد اجتماعی در جامعه به قدر کافی وجود ندارد، در نتیجه هزینه مبادلات بالا میرود، سرمایهگذاری دشوار میشود و توسعه اقتصادی به مانع برمیخورد. از سوی دیگر ضعف سرمایه اجتماعی به معنای مخدوش شدن پیوند و مشارکت است، به معنای بیتفاوتی اجتماعی است و این مطمئناً به فرآیندهای دموکراتیزه شدن در یک جامعه لطمه میزند. همچنین هر نوع مشکل در سرمایه اجتماعی میتواند تهدیدی برای اخلاق عمومی باشد و الگوهای خاموشی از رفتارهای آسیبزا و پرهزینه تکثیر یابد. به همین صورت، بحران سرمایه اجتماعی سبب میشود پروژههای توسعه کارآمدی و بازده مطلوب نداشته باشند، کارایی سیستمها از بین برود، کیفیت خدمات در بخش عمومی افت پیدا کند و در مجموع کیفیت زندگی و رفاه اجتماعی دشوار شود.
به نقل از رابرت پاتنام، اگر اصلیترین شاخص سرمایه اجتماعی را «اعتماد» در نظر بگیریم و اگر اعتماد را حاصل «صداقت رفتاری» بدانیم، باید گفت بخش بزرگی از عادات رفتاری ایرانیان، قدرت اعتمادبخشی و بنابراین علت کاهنده «سرمایه اجتماعی» است. این سخن به این معنی است که روحیات، عادات رفتاری و هنجارهای رایج اجتماعی در ایران که اصولاً خروجی همین اقتصاد نفتی است، کاهشدهنده سرمایه اجتماعیاند. ساختار فرهنگی ایرانیان به گونهای است که اصولاً تولید انبوه سرمایه اجتماعی از آن حاصل نمیشود. یعنی در روحیه ما ایرانیان، با نوعی سرمایهسوزی اجتماعی روبهرو هستیم. در چنین جامعهای اندیشهورزی از بین میرود، فردیت قویتر در مقابل جمع میشود، مصرفگرایی به اوج میرسد، اختلاف طبقاتی روزبهروز عمیقتر میشود و بوروکراسی فربه و سنگین دولتی جای هرگونه کار و تلاش و خلاقیت را پر میکند. اینکه ایرانیان بهطور تاریخی دچار «توهم توطئه» هستند، نشانهای از بیاعتمادی تاریخی و ذاتیشده ایرانیان است. وقتی اعتماد از جامعهای رخت بربست، عقلانیت بلندمدت آن جامعه مختل میشود. چون هیچ اعتمادی به آیندهای که نمیدانیم در دست کیست نداریم، آنگاه است که ذهنیت جامعه به سوی راهحلها و کنشهای کوتاهمدت سوق مییابد و این یعنی جامعهای بدون افق بلندمدت.
وضعیت حکومتداری حداقل در تاریخ معاصر موجب شده است که اعتماد و تعامل مثبت میان حکومت و جامعه چهره نبندد و دولت در ایران به عاملی تاریخی برای بدشکل بودن و بیقواره شدن سرمایه اجتماعی تبدیل شود. از یکسو جامعه ایران به علت داشتن ویژگیهای فرهنگی و تاریخی «بدبین و بداعتماد» و در مقایسه با سایر ملل توسعهیافته، از ظرفیت کمتری برای تشکیل و ارتقای سرمایه اجتماعی برخوردار است و از سوی دیگر حکومتهای ایران نیز بهطور متناوب و با شدت و ضعفهای متفاوت به عاملی برای کاهش سرمایه اجتماعی در ایران تبدیل شدهاند.
اینکه سعید حجاریان در گفتوگو با همشهری میگوید «رویه رایج در ایران پساانقلاب اینگونه بوده که سرمایه اجتماعی توسط «سرمایه فسیلی» خریداری شده است» ناظر به فرآیندی است که دولت در جامعهای بحرانزده از فساد و دروغ و بیاعتمادی، بخواهد اعتماد اجتماعی را با پمپاژ پول بازسازی کند و ارتقا دهد، پول نفت در مقاطعی از زمان در دست دولتها بوده و استفاده از آن به عنوان مرهمی موقت انجام گرفته است، اما زمانی هم فراخواهد رسید که دولت ناشی از هر علت داخلی یا خارجی، دسترسی به پول بیحساب نداشته باشند، در این صورت زخم باز میماند و ضماد نمیرسد. جامعهای که با افول اعتماد و سرمایه اجتماعی مواجه است، جامعهای همیشه در معرض چالش و بحران جدید خواهد بود، بنابراین برای مصونیت از این بحرانها بهتر است به این فکر کنیم که چرا اعتماد و سرمایه اجتماعیمان کاهش یافته تا بر اساس پاسخ این سوال، استراتژی دیگری را برای خود تعیین کنیم. افزون بر این، ما نیاز به مولفهها و راهکارها و راهبردهایی داریم که موقعیتمان را از لحاظ سرمایه اجتماعی ارزیابی کند و اگر دچار اشتباه شویم، پیش از آنکه این اشتباه سرمایههای اجتماعی را به کلی از بین ببرد، آن را تصحیح کند و کژکارکردیهایی را هم که به واسطه آن ایجاد شده جبران کند. جامعه ایرانی، جامعهای پویاست ولی سیستمها و نهادهایش نیاز به اصلاح دارد. سرمایه اجتماعی در ایران سرگردان مانده و لازم است بسامان شود. این یک مسوولیت مشترک است و مستلزم کار و کوشش و کنش همگانی و تعاملات خلاق و انتقادی و سازنده میان دولت و مردم و نهادهای مدنی و سازمانهای غیردولتی و محلی است.