توافقی که راحت به دست نمیآید
برآیند سفر حسن روحانی به نیویورک چه بود؟
اگر جمهوری اسلامی اراده کرده بود اختلافات خود با ایالات متحده آمریکا را به گونهای حل و فصل کند، به نظرم سفر حسن روحانی به نیویورک برای سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل، آخرین فرصت برای تحقق این اراده بود. البته هنوز بروز شبهفرصتهایی در آینده قابل تصور است اما با شرایطی بسیار سختتر و پرهزینهتر! من اما در این باره که اراده جمهوری اسلامی به سمت حل مشکل با آمریکا معطوف شده باشد، کاملاً تردید دارم.
اگر جمهوری اسلامی اراده کرده بود اختلافات خود با ایالات متحده آمریکا را به گونهای حل و فصل کند، به نظرم سفر حسن روحانی به نیویورک برای سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل، آخرین فرصت برای تحقق این اراده بود. البته هنوز بروز شبهفرصتهایی در آینده قابل تصور است اما با شرایطی بسیار سختتر و پرهزینهتر! من اما در این باره که اراده جمهوری اسلامی به سمت حل مشکل با آمریکا معطوف شده باشد، کاملاً تردید دارم. در واقع سفر روحانی به نیویورک به قصد گشودن راهی برای حل مناقشات ایران و آمریکا نبود. به گمانم منظور او از سفر، تلاش برای تعمیق اختلاف بین دولت ترامپ و اروپاییها از یک طرف و دلگرم نگه داشتن کنشگران اقتصادی در ایران نسبت به احتمال رفع تحریمها از طرف دیگر بود که در مورد اولی توفیقی به دست نیاورد و در مورد دومی سبب تداوم فضای بیم و امید در بازار کشور شد؛ موضوعی که برای جلوگیری از شوک اقتصادی تازهای، دولت به عمد آن را دامن میزند!
در حقیقت، به خلاف نظر بسیاری از ناظران سیاسی، اختلافات بین ایران و آمریکا عمیقتر و بغرنجتر از آن است که بدون یک تصمیم استراتژیک در تهران و بهتبع آن، زمینهسازی ذهنی گسترده در سطح جامعه، با یک سفر یا نشست و برخاست سران دو کشور قابل حل و فصل باشد.
بخشی از نظام سیاسی جمهوری اسلامی از دوره دوم ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی و بهخصوص پس از انتخاب سیدمحمد خاتمی به ریاستجمهوری، برای بسیج نیرو علیه آنچه «روند غربگرایی برخی از مدیران و تعقیب الگوهای توسعه متداول در جهان از سوی آنها» نامیده میشد، ایدئولوژی ویژهای را تدوین و تبلیغ کرده است که اساس آن بر تعارض دائمی با آمریکا به عنوان سردمدار جهان غرب و نوع خاصی از سیاست خارجی در منطقه خاورمیانه استوار است. بدون این ایدئولوژی که مثل هر ایدئولوژی دیگری منافع مشخصی را پوشش میدهد، قدرت بسیجگری بخشی از نظام از دست میرود و پایگاه اجتماعی آن که با تکیه بر همین ایدئولوژی و مختصات تبیینشدهاش، به آن وفادار مانده است، دچار بحران فکری و عملی میشود و در معرض طغیان یا تغییر بنیادی قرار میگیرد. به عبارت روشنتر، این ایدئولوژی مشخصاً به صورتِ ستون فقرات سیاست منطقهای ایران با شعار محوری نابودی اسرائیل درآمده است و از قضا آمریکا نیز دقیقاً روی همین مورد انگشت گذاشته است! اگر عمیقتر بنگریم برای دولت آمریکا، برنامه موشکی جمهوری اسلامی و حتی برنامه هستهای آن فینفسه محل نگرانی فوقالعادهای نیست. آنچه این دو مورد را برای آمریکا سخت حساس کرده است نقشی است که از نگاه آنان در جهت پیشبرد سیاست منطقهای ایران بازی میکنند. هدف دولتهای پیشین آمریکا این بود که با کنترل و محدود کردن برنامه هستهای و موشکی، جمهوری اسلامی را از استفاده از این دو مولفه برای پیگیری سیاست منطقهای آن بازدارند و از همینرو، در مواقع بحرانی تقاضای خود از ایران را به نرمشهای تاکتیکی در پروژههای فوقالذکر تا سطح حفظ نوعی توازن قوا در منطقه به طوری که منافع حیاتی آنها را به فوریت به مخاطره نیندازد، تقلیل میدادند و حل کلی مشکل را به دوران پس از رفع بحران و آینده دورتر موکول میکردند.
دولت ترامپ اما به خلاف پیشینیان خود، حل نقطه مرکزی مناقشه را در دستور کار خود قرار داده است و از ایران، نه نرمشی تاکتیکی در برنامه اتمی و موشکی بلکه چرخشی استراتژیک در ایدئولوژی خود بهخصوص در کانون اصلی آن یعنی موضوع خاورمیانه تقاضا میکند. از اینرو دولت ترامپ صرفاً به بازبینی در توافق برجام و اعمال برخی محدودیتها در برنامه موشکی ایران قانع نیست و اصرار در این مورد را نیز به عنوان گامی در جهت همان چرخش کلان استراتژیک دنبال میکند. تصمیم به چرخش استراتژیک اما اصولاً در اختیار حسن روحانی و همکاران او در دولت نیست. شاید روحانی و همکارانش در این مورد هنوز اصل مشکل را در نیافته باشند یا اگر هم دریافتهاند به نحوی آن را کتمان میکنند. آنها معمولاً نزاع بین ایران و آمریکا را به مسائل سطحیتر تقلیل میدهند و راه برونرفت از مناقشه را نیز به موضوعات شکلی نظیر گرفتن عکس یادگاری با ترامپ یا نوعی گفتوگوی صوری فرومیکاهند. بر همین اساس، اصلاً روشن نیست که وقتی طرف ایرانی از امکان مذاکره با آمریکا بعد از رفع یا کاهش تحریمها سخن میگوید، منظورش دقیقاً چیست؟ آمریکا پیش از این، اصول 12گانهای را به عنوان دستور کار مذاکره با جمهوری اسلامی از طریق مایک پمپئو وزیر خارجه این کشور اعلام کرده است، دستور کاری که بعضاً به اشتباه به عنوان «پیششرط» آغاز مذاکره تفسیر میشود. واقعیت این است که طرف آمریکایی آن 12 شرط را به عنوان «پیششرط» آغاز مذاکره با تهران نمیداند و بر شروع بدون قید و شرط گفتوگوها تاکید دارد؛ اما در عین حال، واضح است که آمریکا رفع کامل تحریمها و عادیسازی رابطه را به تحقق آن 12 مورد مشروط میداند. بر این مبنا، اصل آغاز مذاکره بین دو کشور، فقط ارزش روانی و نمادین دارد و نهایتاً این محتوا و نتیجه مذاکرات است که میتواند به گشایشی در حل و فصل یک سلسله اختلافات 40ساله منجر شود یا نشود! همین پیچیدگیها سبب شده است که ایران و آمریکا نشانهها و علامات ظاهراً مغشوشی به یکدیگر ارسال کنند و به جای تفاهم به سوی سوءتفاهم بیشتر پیش روند. وقتی که آمریکا از آمادگی خود برای مذاکره بدون هرگونه پیششرط سخن میگوید؛ طرف ایرانی آن را عدول واشنگتن از شرایط 12گانه تفسیر میکند و به عنوان عقبنشینی آمریکا از مواضع خود به خورد افکار عمومی میدهد. در مقابل، وقتی ایران از آمادگی خود برای مذاکره با آمریکا در صورت رفع یا کاهش تحریمها و در چارچوب کشورهای پنج بهعلاوه یک خبر میدهد، طرف آمریکایی آن را به گرایش جمهوری اسلامی به چرخش استراتژیک و نهایتاً پذیرفتن شروط 12گانه برای عادیسازی روابط نسبت میدهد. این معضلات افکار عمومی هر دو طرف را گیج کرده است. شاید هر دو کشور ترجیحشان این باشد که ماجرا خیلی هم شفاف نشود تا امکان مانورهای تاکتیکی برایشان فراهم باشد! در هر صورت فعلاً آنچه آمریکا بر روی آن اصرار دارد «عادی شدن» دولت ایران است و منظور از این عبارت هم خداحافظی با ایدئولوژی غربستیزانه آن یکبار و برای همیشه است. آمریکا شاید به تحقق این هدف در روندی تدریجی هم تن دهد اما ظاهراً به شرطی که از دستیابی به نتیجه نهایی مطمئن باشد. در واقع فقط اطمینان آمریکا از نتیجه نهایی مذاکراتِ احتمالی، ممکن است آن کشور را به پذیرش کاهش تحریمها ترغیب کند وگرنه حتی در صورت آغاز رسمی مذاکرات بدون روشن بودن چشمانداز غایی آن، بعید است آمریکا به این سمت حرکت کند. از نگاه دولت ترامپ، نظام تحریمها مهمترین و شاید تنها ابزار آمریکا برای وادار ساختن ایران به حضور در پشت میز مذاکره و تن دادن به شروط 12گانه است. از اینرو دولت ترامپ تا دستیابی به تضمینی در این مورد ابزار تحریم را رها نمیکند.
در این میان، جمهوری اسلامی هم از یکسو در پی لغو یا کاهش تحریمهاست و از سوی دیگر جز تن دادن به نرمشی تاکتیکی برای دستیابی به این هدف به چیز دیگری نمیاندیشد. به عبارت دیگر، جمهوری اسلامی که هویت خود را به پیگیری نوعی سیاست خارجی نشأتگرفته از ایدئولوژی بسیجگر نیروهای اجتماعی پیوند زده است، هنوز نشانی از یک چرخش استراتژیک نشان نداده است و به این راحتی هم نشان نخواهد داد چراکه این روند به «استحاله بنیادی» آن و تغییر مسیر سیاست خارجی و داخلی و جابهجایی منافع گروههای حاکم و بحران در پایگاههای اجتماعی آنها میانجامد. در این میان دولت روحانی و محمدجواد ظریف، وزیر خارجه، علیالظاهر امید خود را به کشف راهحلهای کوتاهمدت و بینابین از دست نمیدهند. به نظرم اما راهحلهای بینابین دیگر رنگ باخته است و بدون تغییر و تحولی چشمگیر در صحنه جهانی به زیان ایالات متحده به طوری که این کشور را از پیگیری اهداف استراتژیکش در جهان باز دارد، بعید است تلاشهای بینابین و معطوف به کوتاهمدت راه به جایی ببرد. با این حساب، سفر روحانی به نیویورک نه موفقیتی به همراه داشت و نه شکست محسوب میشود. سفر او ادامه همین تلاشهایی بود که از ماهها قبل ادامه دارد و در وضعیت موجود تغییری حاصل نمیکند. در حقیقت، دامن زدن به این مساله که روحانی در نیویورک با آمریکا به توافق خواهد رسید، از اساس بنیادی نداشت و عمدتاً هیاهویی رسانهای بود که طبق معمولِ اینگونه موارد پوچ از آب در آمد. تا نشانههای روشن از آمادگی دو طرف برای توافق در فضای رسمی آشکار نشود، نباید به این نوع گمانهزنیها دل خوش کرد!