شناسه خبر : 21743 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

گفت‌وگو با حسین بشارت درباره اقتصاد و فرهنگ یزد

بشارت و تجارت یزد

حسین بشارت می‌گوید: یزدی‌ها سَرِ یک دوراهی قرار داشتند. یا باید زمین را می‌کندند و می‌کاویدند و آب‌باریکه‌ای از دل آن بیرون می‌آوردند و زراعتی می‌کردند مختصر و محصولی به دست می‌آورده‌اند، در حد بخورنمیر، یا باید عطای این سرزمین عسرت‌زده را به لقایش می‌بخشیدند و کوچ می‌کردند.

بشارت و تجارت یزد

بشارت، حسین بشارت. هشتاد و پنج‌ساله. فرزند محمد. فرهیخته کارخانه‌دار، آگاه به تجارت و روابط تجاری بازرگانان یزدی و غیریزدی که برای چند نسل در یزد سکنی گزیده بودند، از قبیل خاندان عرب‌ها و رشتی‌ها ولاری‌ها و... . علاوه بر این اطلاعات ارزنده‌ای در موضوع تبارشناسی دست می‌دهد که هرکدام می‌تواند به کار محققی که تو باشی بیاید. گزیده‌گو، حاضرجواب، خوش‌بیان و خوش‌برخورد. به قول ما محلی‌ها «در دهانش گرم است». چیزی که نمی‌داند یا حافظه نیرومندش یاری نمی‌دهد، ترجیح می‌دهد نگوید، هرچند اصرار کنی و ریش گرو بگذاری، انگار نه انگار، لب از لب تکان نمی‌دهد. کارش را از پادویی مغازه پدرش واقع در «لب خندق» شروع می‌کند. نزد پدر «سیاق» می‌آموزد و با الگوگیری از او خصلت مردمداری و حسن سلوک را در خودش پرورش می‌دهد و کارش اکنون به جایی رسیده است که یکی از گسترده‌ترین روابط عمومی‌ها را در سطح شهر یزد و دیگر شهرهای تابعه دارد.  سرو‌کارش به ناچار و بنا به ضرورت شغل، با «حساب» بوده است. و از این رهگذر چه خوب! یاد گرفته که در هر کاری سرش توی حساب باشد، منصف باشد، منعطف باشد؛ سنجیده‌کار باشد و از قضا سنجیده‌کار بماند. حرفی نزند و کاری را صورت ندهد، مگر آنکه مقرون به‌صرفه باشد، ملاحظه هر چیز و هرکس را بکند، هر چیز را به جای خودش بگذارد و در حد خودش بپسندد و مجاز بداند. به‌راستی حد نگه‌دار و مقدارسنج است این مرد کوشنده و کنشگر یزدی، خوکرده به جریان سالم زندگی. من او را همیشه به طور ویژه گرامی داشته‌ام، بسیار دوست داشته‌ام؛ (بسی مفتخرم به این دوست داشتن) از این‌رو که برخلاف بسیاری از همکاران و همگنانش جوهر فرهنگ را در او به قوت دیده‌ام. آری! اگر جوهر فرهنگ در پس‌زمینه شخصیت وجود داشت، ناگزیر در همه کردارها و رفتارهایش نمود پیدا می‌کند. فرهنگ با آنکه در عقبه هست، اما نقش پیشران را دارد. اگر فردی با این وجود نخست‌وزیر شد، یک نخست‌وزیر فرهنگی از خودش تحویل می‌دهد. کارش این می‌شود که بین سیاست و فرهنگ پل بزند؛ از قبیل جواهر لعل نهرو. اگر دست به قلم بود، قلم را در خدمت فرهنگ درمی‌آورد، از قبیل دکتر محمدعلی اسلامی‌ندوشن. اگر تاجر شد، یا گرایش خانوادگی به تجارت داشت، دغدغه فرهنگ نیز دارد. کارش این می‌شود که بین تجارت و فرهنگ پل بزند، از قبیل شادروان دکتر‌محمود افشاریزدی. و در سطح یزد این «حسین آقا»‌ست که بین فرهنگ و تجارت، بین کسب ثروت و اکتساب ادب، بین پخش و نشر (پخش کالا و نشر کتاب) پل زده است. اگر بگویم او تنها کَس است، گمان ندارم سخنی به گزافه گفته باشم. خدا کند او در این روزگار ناامیدکننده و وانفسا «پیک بشارت» باشد و ما نمونه‌هایی مانند او را در آینده یزد شاهد باشیم. یک مرد، با بذل‌بخشی از دارایی، کمربسته در خدمت فرهنگ، آستین بالا‌زده در خدمت نشر. حسین بشارت.

♦♦♦

 پیش از هر چیز بروم سراغ نخستین پرسشی که به ذهن متبادر می‌شود. چرا یزد؟ یزد چه نسبتی می‌توانسته با دنیای دادوستد داشته باشد؟ ترسالی آن، با خشکسالی و قحط‌سالی دیگر مناطق چندان توفیر ندارد. حال در نظر بیاورید سال‌هایی که اصلاً باران نمی‌بارد. واویلاست. اگر یزد بندر می‌بود، مثل بوشهر، به موقعیت جغرافیایی‌اش می‌خورد که رویکرد تجاری داشته باشد. در تاریخ معاصر مثلاً در اواسط دوره قاجار می‌بینیم که یزد کارش خیلی بالا می‌گیرد. یزد تبدیل به قطب تجاری ایران می‌شود، انبار کالای کشور!؛ بارانداز ایران! یا به تعبیر مخلص، پخشگاه اجناس ایران! جای شگفتی است!!

خیلی هم جای شگفتی نیست. یک ضرب‌المثل می‌گوید: همه راه‌ها به رم منتهی می‌شود. خیلی از علت‌ها یک سرش به جغرافیا برمی‌گردد. شاهکار نظری ابن خلدون این است که برای اول‌بار به جغرافیا به عنوان علت در جامعه‌شناسی پرداخت. یزد در مرکز جغرافیای ایران واقع شده است. نقطه اتصال بین شرق و غرب و شمال و جنوب است. ترنج وسط قالی است. یزد در محاصره یک بیابان آن سرش ناپیدا و خوفناک قرار گرفته. 

همیشه واژه «امنیت» به طور اعم با یزد همخوانی داشته، کمتر دستخوش آشوب و راهزنی و یاغیگری بوده است. همیشه «راضی به داشته» و «دلخوش به کِشته»، «قناعت‌ورزی»، «زحمت‌کشی» و «درستکاری» و «دست‌پاکی» همراه با یزدی و یزدی‌ها می‌آمده است. آن ضرب‌المثل کشوری که می‌گوید: یزدی و دزدی؟!! گویاتر از همه‌چیز است. 

یعنی امکان ندارد یک یزدی به مال کسی دستبرد بزند. (وقتی می‌گوییم یزد، لزوماً مرکز استان که شهر یزد باشد، منظور نیست. تمام استان یا خاک یزد با همه تنوع نامحسوس فرهنگی منظور است.) باشندگان این دیار باید طبیعت را با مشقت به خدمت خود در‌می‌آوردند. باید در این راه به جان می‌کوشیده‌اند، مثل اهالی شمال ایران نبودند که طبیعت بدون هیچ‌گونه زحمتی وظیفه خود بداند که از زمین و آسمان در خدمت آنها باشد. 

از این‌رو یزدی‌ها سَرِ یک دوراهی قرار داشتند. یا باید زمین را می‌کندند و می‌کاویدند و آب‌باریکه‌ای از دل آن بیرون می‌آوردند و زراعتی می‌کردند مختصر و محصولی به دست می‌آورده‌اند، در حد بخورنمیر، یا باید عطای این سرزمین عسرت‌زده را به لقایش می‌بخشیدند و کوچ می‌کردند و با این حال یک راه دیگر نیز بود. رو آوردن به تجارت. این یکی برخلاف زراعت باعث فراخی معیشت می‌شد و منجر به تامین یا تضمین امنیت غذایی، صرف‌نظر از روابط انسانی گسترده که برای آنها به ارمغان می‌آورد.

 به نکات کلیدی اشاره داشتید. ممنونم از شما. به نظرم قبل از اینکه به طور خاص در مورد تجارت یزد، پرسش مطرح کنم، اگر به وجوه اقتصادی و منابع درآمد یزد، قبل از اکتشاف و استخراج معادن، نگاهی داشته باشید؛ شاید بتوان از این راه بحث را روان‌تر و نتیجه‌بخش‌تر پیش برد.

در گذشته منابع درآمد یزد به سه حوزه مختص یا مربوط می‌شد. یکی حوزه کشاورزی و دامداری:

یزد چون در جوار شیرکوه واقع شده است، از یک منبع آبی اطمینان‌بخشی برخوردار است. چشمه‌سارهای فصلی در دامنه‌های شیرکوه و حفر قنات در دشت‌های خشک امکان بهره‌مندی و دسترسی به این منبع آب را در گستره و ژرفا می‌دهد. در کوهپایه‌ها محصولات سردرختی و خشکبار، و در گستره بیابان فرآورده‌هایی مانند انار و پسته و روناس به دست می‌آمد و اضافه بر مصرف، این اقلام را صادر می‌کردند. 

افزون بر این کشت تریاک هم در دوره قاجار در استان یزد اهمیت داشت و محصول آن به چین صادر می‌شد. یا مثلاً پوست گوسفند را دباغی می‌کردند و از طریق شاهرود به روسیه صادر می‌شد و به ازای آن دولت، کفش و کیف چرمی از همان کشور وارد می‌کرد. کفشی که می‌دانید موسوم بود به اُرُسی. و همین‌طور روده گوسفند. شغل روده‌تابی هم در جای‌جای استان مختصر درآمدی را نصیب اهالی می‌کرد، چنان که کشت پنبه و نخ‌ریسی و حلاجی که اولی خاص زنان بود.

 ببخشید به عنوان پرسش داخل پرانتزی علاوه بر نفت، ما در یزد یکی دو محصول دیگر را نیز از روسیه وارد می‌کردیم که نام این کشور (اُرُس) را بر خود داشته است.

علاوه بر کفش ارسی، یک در چوبی پنجره‌خوری بود به نام ارسی که در بعضی از خانه‌های اعیانی یزد اکنون نیز می‌توانید ببینید و دیگر قندی بود، به نام ارسی. هر سه از روسیه از راه شاهرود به یزد صادر می‌شد. بعدها خود ایرانی‌ها دست به کار تولید برخی از این محصولات شدند. کفش ارسی را الگوبرداری کردند و یک رسته شغلی پیدا شد به نام ارسی‌دوزی.

 بسیار خوب. داشتید منابع درآمد یزد را برمی‌شمردید که کلام‌تان را قطع کردم.

منبع اول را می‌شود گفت: تولیدات نسبتاً دست‌نخورده استانی. اما دومین منبع درآمد یزدی‌ها برمی‌گردد به فرآوری بعضی از محصولات و آماده مصرف کردن آنها و صدورشان به دیگر نقاط کشور. مثلاً در استان یزد برگ حنا دست نمی‌آمد. برگ حنا را از شهداد و بم و نرماشیر کرمان می‌آوردند و در کارگاه‌های نیازاری یزد، آن را می‌کوبیدند. کیسه‌بندی می‌کردند و با مارک چاپی روانه بازار مصرف در سراسر کشور می‌کردند. حتی برگ‌های فرآوری‌شده حنا (حنای یزد) در آسیای مرکزی و قفقاز بازار داشت. یا مثلاً پارچه‌بافی یزد و زیلوی میبد که سابقه دیرینه دارد. 

ماده اولیه پارچه‌بافی را که نخ باشد در دوره ما از هند می‌آوردند. این نخ معروف بود به هندی و یک نخ محلی دیگری هم بود معروف به رسمی. یا نخ ابریشم را از رشت وارد می‌کردند. بعضی از بازرگانان یزدی، براثر رفت‌وآمد تجاری، اساساً در رشت اقامت دائم گزیدند. نمونه‌اش: وکیل‌التجار یزدی. پدر کریم و فریدون کشاورز. توده‌ای‌های دو‌آتشه معروف. یا خاندان رشتی که به همین نام در یزد معروفند، برای همیشه در یزد ماندگار شده‌اند. یزدی‌ها مواد اولیه این صنعت را (پارچه‌بافی) وارد می‌کردند و با هنر دست و به کارگیری فن، ترمه (رضا ترکی) و «دارایی» و «قدک» و «زری» و... را روانه بازار فروش در سطح کشور و بعضی از نقاط دنیا می‌کردند. البته ترمه یزد با نوع کشمیری آن تفاوت می‌کند. ترمه کشمیر دوختنی است اما این یکی بافتنی.

 شیرینی یزدی هم در این گروه فرآوری‌شده‌ها می‌گنجد. نه؟

 بله، کاملاً. شیرینی یزدی هم داستان خودش را دارد. مایلم در این خصوص کمی توضیح بدهم. در یادداشت‌های چاپ‌شده امین‌الضرب (محمدحسن، معروف به کمپانی) که دوره ناصرالدین‌شاه را پوشش می‌دهد، آمده است که یکی از اقلام صادراتی یزد، حلویات است. معلوم نیست این حلویات کدام گونه از شیرینی یزدی را در‌بر می‌گرفته؟ باقلوا؟ پشمک؟... قدر مسلم این است که قطاب نبوده است. می‌شود حدس زد که یکی از این حلویات به احتمال قوی نقل بوده است. یا حلوا ارده. یا حلوای تخته‌ای که به گویش یزدی آن را «تَخ- تَخُگ» می‌گویند. ترکیبی از ارده و شکر و با تزئین کنجد... البته می‌شود اینها را حدس زد.

 ماده اولیه شیرینی شکر است. این ماده می‌دانیم که در یزد و استان‌های همجوار امکان تولید آن نبوده و نیست. این قلم از کجا می‌آمد؟

تا آنجا که می‌دانم شکر را از جاوه (اندونزی یا هندِ هلند) می‌آوردند. این شکر معروف بود به شکر جاوه‌ای. از راه دریا وارد بوشهر، و از بوشهر به فارس و از آنجا به یزد. گویا هلندی‌ها دست‌اندرکار فرآوری این شکر بوده‌اند. شکر جاوه‌ای مرغوب‌تر از نوع روسی آن بود. 

شکر روسی قهوه‌ای‌رنگ، اما این یکی سفیدرنگ و احتمالاً شیرین‌تر و زودحل‌شونده‌تر از آن یکی بود. می‌ماند بقیه مواد لازم برای شیرینی‌سازی: پسته و بادام که در استان به دست می‌آمد و زحمت چندانی برای تهیه آن نبود. منتها روغن را از عشایر فارس خریداری می‌کردند. این روغن که به دو صورت (خیکی و حلبی) توزیع می‌شد، به نام روغن عرب، «کُلشوری» معروف بود. چراکه عشایر عرب موسوم به خمسه از قبیل بهارلو و ذوالقدر این ماده غذایی را تولید می‌کردند، بعدها بود که روغن کرمانشاهی پایش به یزد باز شد.

 به سومین و مهم‌ترین منبع درآمد یزد می‌رسیم. به نقش واسطه‌ای یزد. کالاهای زیادی را بازرگانان یزدی و غیر‌یزدی در اینجا انبار می‌کردند و بعد به سراسر کشور می‌فرستادند. فهرستی از این کالاها را می‌شود بیان کنید؟ این کالاها از کجا می‌آمد و به کجا فرستاده می‌شد؟

 این اجناس بیشتر شامل ادویه و قماش و نخ و چای می‌شد. هر سه قلم از هند می‌آمد. یزدی‌های زیادی در هند به‌خصوص در شهر بمبئی دفتر تجاری داشتند. از جمله تاجران درستکار زردشتی یزد. این گروه علاوه بر تمایل به کسب سود تجاری، به طرز خودآگاه به میهن نیاکانی و زادگاه خود دلبستگی زیادی داشتند و این امر خیلی در استمرار و استحکام روابطی که با ایران و به ویژه با یزد داشتند، موثر بود. 

بازرگانان یزدی حتی در شانگهای چین دفتر تجاری داشتند. علاوه بر هند از جنوب کشور یعنی منطقه‌ای که مدت‌ها دست انگلیسی‌ها بود، قماش وارد یزد می‌شد و از این نقطه به دیگر مناطق ارسال می‌شد. می‌دانید که انگلیسی‌ها نخستین مردمانی بودند که صنایع نساجی را از حالت دستی و به کارگیری دستگاه‌های فرسوده سنتی، به حالت صنعتی با تولید انبوه تبدیل کردند. البته اجناس دیگری هم از دیگر کشورها به یزد وارد می‌شد که بیشتر مصرف درون‌استانی داشت. از قبیل نفت که از روسیه می‌آمد.

 گویا نماینده تجاری روسیه در یزد حسین آقا افشاریه بوده است.

بله، نماینده روس‌ها حسین آقا افشاریه (عمو و پدرخانم ایرج افشار) بود و همین‌طور نماینده تجاری آلمان‌ها در یزد، شیخ‌مهدی عرب بود، اما انگلیسی‌ها نماینده نداشتند. در شهرهایی که کنسول‌گری داشتند، طبعاً احتیاج به نماینده تجاری نبود و در دیگر شهرها تلگرافخانه امور تجاری انگلیسی‌ها را به قول ادبا رتق و فتق می‌کرد.

 فکر می‌کنم در پایان ضرورت دارد که به روابط تجاری یزد با استان‌های همجوار بپردازیم. شبکه ارتباطی و تجاری یزد را کامل بررسی نکرده‌ایم، مگر به طور گذرا به این مورد هم توجه کنیم.

روابط تجاری یزد با استان کرمان منحصر می‌شد به واردات برگ حنا. دیگر محصولات کرمان از قبیل زیره به کار یزد نمی‌آمد. چراکه منطقه خرانق یزد زیره‌اش به مراتب مرغوب‌تر از کرمان بود. اما با فارس روابط، گسترده‌تر و متنوع‌تر بود. 

از آنجا فرآورده‌های گوشتی و محصولات لبنی مانند روغن و کشک «کُلشوری» و نیز گندم وارد یزد می‌شد و همگی به مصرف داخلی می‌رسید و در عوض ایلات فارس و بویراحمدی خرید پارچه و دوخت و دوزشان در یزد بود. یک عده خیاط بودند که از پارچه‌هایی موسوم به قدک و شامی برای آنها لباس مخصوص ایلاتی می‌دوختند. 

این گروه خیاط در یزد به نام «لردوز» معروف بودند و از صفحات خراسان نخود خام و گندم از تربت حیدریه می‌رسید و همین‌طور لوبیا از بروجرد. در یک دوره از اصفهان نخ وارد می‌شد. یعنی زمانی که اصفهانی‌ها کارخانه نخ‌ریسی تاسیس کرده بودند. 

 

دراین پرونده بخوانید ...