صدای خاموش کودکان
نیره توکلی از خلأهای قانونی مقابله با کودکآزاری میگوید
نیره توکلی میگوید: خانواده همواره میتواند بهترین و امنترین مکان برای رشد و پرورش کودکان باشد، اما در صورتی که از لحاظ روانی، اقتصادی، فرهنگی، اختلافات شدید بین والدین و مسائلی از این دست دچار مشکل باشد میتواند به بدترین مکان برای رشد فرزند و کودک تبدیل شود.
فاطمهسادات فهری: کودکان به عنوان بیدفاعترین عضو جامعه و خانواده سالهای زیادی است که مورد آزار و تجاوز بزرگسالان قرار میگیرند. به عقیده نیره توکلی، عضو انجمن جامعهشناسی ایران، باید مکانیسمی برای نظارت و کنترل بر وضعیت زندگی کودکان و خانوادهها به وجود آید و در صورت بروز مشکل در درجه اول با برخورد قانونی و در مرحله بعدی با ریشهیابی مساله نسبت به رفع و اصلاح آن اقدام کرد.
♦♦♦
چندی است که به نظر میرسد پروندههای کودکآزاری زیاد شده و این موارد تشدید شده است. دلیل آن را چه میدانید؟
در ابتدا باید گفت که معضل کودکآزاری در گذشته و قبل از شکلگیری جوامع متمدن و مدرن به مراتب بیشتر از امروز بوده و بالطبع پیامدهای آن هم وسیعتر بوده است. در حقیقت کودکانی که در گذشته در خانوادههای پرجمعیت بزرگ شدهاند به دلیل برطرف نشدن نیازهای اولیه آنها که شامل تغذیه مناسب، رعایت بهداشت و سلامت فردی، حریم خصوصی، توجه به آموزش و پرورش فرزند و توجه به مسائل روحی و روانی است، بیشتر در معرض کودکآزاری قرار داشتهاند. به عنوان مثال در گذشته چندهمسری مردها منجر به عدم رسیدگی و مراقبت مادر از فرزند میشد. زیرا سرپرستی فرزند به مادر داده نمیشد و با همسر پدر زندگی میکرد یا مادر در شرایط دشواری سرپرستی وی را بر عهده میگرفت. اما یک نکته مثبت زندگی مردم در گذشته این بود که در آن دوران نظارت اجتماعی بر عهده جوامع کوچکتر بود. درواقع خانوادهها با اقوام خود در یک مکان یا محله سکونت داشتند و افرادی چون پدر و مادربزرگها نیز بر زندگی فرزندان خود نظارت داشتند و برخورد نامناسب پدر و مادر با فرزند از دیگران مخفی نمیماند که این امر به کمتر انجام دادن آن رفتارها کمک میکرد. اما این نظارتها هم کافی نبود، کمااینکه در گذشته شمار کودکان معلول، فلج اطفال یا سوءتغذیه بچهها بیشتر بود، زیرا بهداشت و فرهنگ عمومی جامعه ضعیفتر بود. بنابراین این بحث که کودکآزاری افزایش یافته درست نیست. در واقع امروزه گزارش کودکآزاری بیشتر شده که اتفاقی بسیار مثبت است. در جامعه ما به این خاطر که نظارت بر خانوادهها وجود ندارد و فرض بر این است که کودکان در محیط خانواده امنیت دارند، همچنان با خشونت پدر و مادر در قبال فرزندان مواجهیم. حتی این موضوع در فضای عمومی هم امری عادی تلقی میشود، به عنوان مثال اگر در فروشگاهها یا بیمارستان یا هر مکان عمومی دیگر مادر فرزندش را مورد ضرب و جرح قرار دهد هیچ فردی بر او معترض نمیشود. زیرا از یکسو فرد سوم جسارت دخالت را ندارد، از یکسو کتک خوردن فرزند توسط والد امری طبیعی تلقی میشود و از سوی دیگر همچنان این فرهنگ که فرزند دارایی والدین خصوصاً پدر است وجود دارد. در قوانین مربوط به مجازات و دیه هم به نوعی معافیت پدر خانواده لحاظ شده است، در واقع مجازاتی که افراد عادی بر اثر آسیب رساندن یا قتل کودک باید متحمل شوند، اگر مجرم پدر خانواده باشد مجازات او بسیار سبکتر است. از طرف دیگر چون فرض بر این است که محیط خانواده برای کودک امن است، نیازی به نظارت بر سرپرستی آنها احساس نمیشود. همچنین از لحاظ جامعهشناختی این دیدگاه وجود دارد که آسیبهای اجتماعی، ناشی از گستاخ شدن اعضای خانواده است، چون از منظر سرپرست خانواده آنها باید بیکموکاست از وی اطاعت کنند و به نوعی در برابر هرگونه تعرضی به حق و حقوق خود سکوت کنند. علاوه بر این آگاهیهای لازم در ارتباط با محافظت از خود به کودکان داده نمیشود. گو اینکه برخی از کتابهایی که در این مورد نوشته شدهاند هم مجوز نشر نمیگیرند. بنابراین در ابتدا باید آگاهی لازم در مورد کودک و کودکآزاری به خانوادهها داده شود. زیرا ممکن است والدینی که فرزندانشان را مورد آزار و اذیت قرار میدهند به لحاظ اختلالات روانی و فشارهای دیگر تصور کنند که این حق را دارند که با کودک هر رفتاری داشته باشند و کودک و فرزند را موجودی مستقل با حقوق مشخص در نظر نگیرند. همچنین کودکان باید با مطالعه کتابهای مرتبط و همچنین از طریق رسانهها و آموزش و پرورش تجاوز و خشونت را تشخیص دهند و در مقابل آن مقاومت کنند. از طرف دیگر نهادها و ارگانهایی باید وجود داشته باشد که کودکان بتوانند به آنها اعتماد کنند. به عنوان مثال در مدارس به بچهها حفاظت از خود در برابر خشونتهای جسمی و جنسی و مقابله با آن را آموزش دهند. یا مراکزی وجود داشته باشد که وضعیت فرزندان را در خانوادهها تحت نظر داشته باشد. در اکثر جوامع مدنی مددکارانی هستند که قبل از بروز مشکل از طریق مراجعه به محلات، خانوادهها را زیر نظر میگیرند، آمار تعداد افرادی را که در یک خانه زندگی میکنند دارند و اگر مسالهای بروز کند به سرعت متوجه میشوند. خشونت وحشیانهای که اخیراً روی کودکان ماهشهر رخ داد در محلهای شلوغ بود و در واقع میتوانست خیلی زودتر از طریق اطرافیان و هممحلهایها گزارش شود، اما این موضوع به تعویق افتاد زیرا همسایگان این حق را برای خود قائل نبودند که دخالت کنند و حتی شاید به دلیل شکل زندگی امروز اصلاً از این موضوع خبردار هم نشده بودند. به عبارت دیگر موضوعی که در جامعه ما به آن اهمیت کمی داده میشود مسوولیتپذیری شهروندی و وجدان شهروندی است. بنابراین تا زمانی که به مردم در نقش همسایه و هممحلهای آگاهی داده نشود، شورای کودکیاری محلی وجود نداشته باشد و خانه امن برای کودکان نباشد، خشونتهای اینچنینی تداوم و گسترش مییابد. همچنین وقتی این فرهنگ وجود دارد که هر نوع آگاهی به فرزندان خصوصاً دختران خانواده به معنای قرار دادن آنها مقابل والدینشان است، فرزندان مجبورند در مقابل هر بیرحمی و تعرضی سر خم کنند چون جایی برای پناه بردن ندارند. از اینرو به عقیده من خانواده همواره میتواند بهترین و امنترین مکان برای رشد و پرورش کودکان باشد، اما در صورتی که از لحاظ روانی، اقتصادی، فرهنگی، اختلافات شدید بین والدین و مسائلی از این دست دچار مشکل باشد میتواند به بدترین مکان برای رشد فرزند و کودک تبدیل شود.
با توجه به صحبتهای خودتان اگر فردی متوجه شود خانوادهای در همسایگیاش فرزندش را مورد آزار و اذیت قرار میدهد و این موضوع را اطلاع دهد، به نظر شما به این گزارش رسیدگی میشود و اصلاً این اطلاعرسانی کارساز است؟
این گزارشها زمانی کارساز است که به مراجع ذیصلاح ارجاع داده شود. مرجع ذیصلاح هم سازمان مددکاری اجتماعی و بهزیستی با امکانات و نیروی بیشتر و نیز نظارت بهتر است. از اینرو همسایگان و آشنایان زمانی میتوانند دخالت کنند که نهادی قانونی با قدرت و صلاحیت وجود داشته باشد. اگرچه فرهنگ آگاهی دادن اگر شکل بگیرد میتواند بسیار موثر واقع شود، اما در نهایت کار باید از طریق سازمانهای مسوول پیگیری و تمام شود.
به نظر شما چرا شکل تعدی به کودکان تغییر یافته است؟ پیش از این شاهد تعدی به کودکان از طریق کار اجباری، تکدیگری و گاه تجاوز بودیم، اما اکنون به شکنجه و آزارهای وحشیانه بدل شده است. دلیل این موضوع چه چیزی میتواند باشد؟
در ابتدا باید بگویم در جامعه ما فرهنگ محبت تبلیغ نمیشود، به عنوان مثال در فیلمها مادر فرزندش را بغل نمیکند، عشق ورزیدن و محبت کردن نشان داده نمیشود. اما خشونت به وفور دیده میشود. از سوی دیگر صنعت اشاعه خشونت هم بسیار پیشرفت کرده است، فیلمهای بیمارگونهای که به بهانههای مختلف، عموماً توسط کارگردانان غربی ساخته میشود موجب رواج خشونت به شکلهای گوناگون میشود. همچنین با گسترش جمعیت در کلانشهرها، از یک طرف احداث اتوبانها و بزرگراهها و از طرف دیگر ساخت برجها و آسمانخراشها بافت کهن و محلی شهرها را از بین برده است و ما با یک شهر ماشینی مواجهیم. در این شرایط و به دلیل معماری جدید شهری ارتباطات محلی از بین رفته است و همسایگان و هممحلهایها از شرایط و اوضاع همدیگر اطلاعی ندارند و خانوادهها هستهای و بسته شدهاند. بنابراین طرق برقراری ارتباطات سالم و مثبت در محلهها کم شده و از سوی دیگر نهادهای مختص جوامع مدرن و بزرگ فراهم نشده است به این خاطر مردم کمتر از شرایط زندگی یکدیگر و اتفاقاتی که در میانشان رخ میدهد اطلاع پیدا میکنند. همچنین افزایش مصرف قرصهای روانگردان، بیماریهای روانی ناشی از عوارض جامعه صنعتی، آلودگیهای صوتی و آلودگی هوا منجر به نقض بسیاری از حقوق شهروندان شده است. در نتیجه ما با جامعهای طرفیم که خشمی فروخورده دارد و یکی از راههای تخلیه این خشم، هجوم بردن به سمت کودکان بیدفاع به بدترین شکل ممکن است. از اینرو باید گفت مکانیسمهای قبلی زندگی شهری گرفته شده و مکانیسم نظارتی فرهنگی جدیدی جایگزین آن نشده است. این عوامل همگی دست به دست هم میدهند و صنعت خشونت تشویق و ترویج میشود.
با وجود اینکه شبکههای اجتماعی از طریق اطلاعرسانی سریع و گسترده کمک بسیاری برای آگاهی از موارد کودکآزاری کرده است، در عین حال نمیتوان این کارکرد منفی را برای این مکانیسم قائل شد که با اطلاعرسانی موارد متعدد کودکآزاری قبح این مساله را از بین برده و به نوعی ایده انجام اینگونه اقدامات را میپروراند؟
خیر، چون فقط بیماران روانی هستند که به این صورت تحت تاثیر قرار میگیرند و ما نمیتوانیم معلول را علت فرض کنیم. اگرچه باید به این نکته اشاره کنم که برای انتشار اخبار مرتبط با این مساله باید گروه سنی در نظر بگیرند و کودکان را از تماشای صحنههای خشن و دلخراش که آثار منفی بر روح و روان آنها میگذارد منع کنند. اما هرگز نباید کارکرد مثبت این مکانیسم و اطلاعرسانی گسترده آن را به دلیل تهییج برخی روانپریشان نادیده گرفته و با آن مقابله کنیم.
کودکی که در معرض این شکنجهها و آزارهای غیرانسانی قرار میگیرد چه آیندهای در اجتماع دارد؟ چه رفتاری از خود بروز میدهد؟ و نسل آینده چگونه نسلی خواهد بود؟
کودکانی که مورد تجاوز و خشونت واقع شدهاند هرگز این تجربیات تلخ را فراموش نخواهند کرد. علاوه بر آن موجب تداوم چرخه خشونت میشود. اگر برنامهها و اقدامات حمایتی و جبرانی بر روی آنها اعمال شود، شاید بتوانند با آشنایی با جنبههای مثبت زندگی تا حدودی آن موارد منفی را فراموش کنند. اما همواره باید این نکته را مدنظر داشت که درک خشونت باعث انتقال آن میشود. موارد محدودی وجود دارد که فردی مورد تجاوز واقع شود و آن را به نوعی انتقال ندهد مگر آنکه آموزش و تربیت درستی صورت گیرد و آگاهیهای لازم به وی داده شود.
چه برخوردی باید با خاطیان و مجرمان این جرائم صورت گیرد تا دیگر آن را تکرار نکنند؟
اول باید برخورد قانونی صورت گیرد، دوم باید این معضل ریشهیابی شود. طبق آماری که وجود دارد 60 درصد کودکآزاریها در ایران از سوی پدر خانواده انجام میشود. به همین خاطر باید روشهای پیشگیرانه به کار بست. پیش از ازدواج باید سلامت روان مرد و زن سنجیده شود و گواهی سلامت روانی و عدم اعتیاد از اعتبار و اهمیت بالایی برخوردار باشد. این موضوع بدان معنا نیست که فرد معتاد یا روانپریش نباید ازدواج کند، بلکه این افراد باید کنترل شوند تا آسیبی به اعضای خانواده نزنند. مردانی که چندهمسری را اختیار میکنند یا تعدد زوجات دارند باید مورد بررسی قرار گیرند که اولاً مرد خانواده توانایی و صلاحیت این امر را دارد، ثانیاً دلایل جدایی آنها چه بوده است و ثالثاً مطمئن شد که فرزندان خانواده تحت فشار شدید و اذیت و آزار والدین قرار نمیگیرند. به عنوان مثال باید پرونده مردانی که طلاقهای متعدد یا ازدواجهای متعدد دارند بررسی شود زیرا در برخی از آنها شاهد آسیب شدید خانمها یا مرگ آنها هستیم. بنابراین اگر کنترلی در این موضوع وجود داشته باشد از وقوع جنایات بعدی جلوگیری میشود.
پدر به عنوان قیم قانونی بعد از آزار دادن کودک، دوباره میتواند سرپرستی او را بر عهده گیرد. چرا قانون در خلع والدین شکنجهگر و آسیبرسان از سرپرستی کودکان کوتاهی میکند؟ و به طور کلی تکلیف والدین کودکآزار از منظر قانونگذاری چیست؟
در این خصوص ما با خلأهای قانونی مواجه هستیم. اولاً برخورد رئیس خانواده که طبق قانون مرد است با اعضای خانواده به صورت اموال، در قانون هم آورده شده است و تمام مجوزها و تکلیفها به اراده مرد موکول میشود. دوماً حتی اگر مشخص شود رئیس خانواده کارکرد درستی نداشته و دژکارکرد داشته باز هم از سرپرستی خلع نمیشود. خلأهای قانونی اشاره به همین موضوع دارد. بنابراین در ابتدا باید خانوادهها رصد شوند و تنها بررسی فیزیولوژیک انجام نشود. مشاورههای جدی قبل از ازدواج صورت گیرد و اجبار در ازدواج برداشته شود. افرادی که ممکن است بیشتر قربانی خشونت قرار گیرند توانمند شوند. به این معنی که خانمها به دلیل ضعف و ناتوانی در کلیه ابعاد اقتصادی، اجتماعی و... تن به ازدواج ندهند. ضمن اینکه برای کودکان خانواده هم سازوکار حمایتی ایجاد شود که اگر خانواده دژکارکرد داشت، به سرعت شناسایی شده و با آن برخورد قانونی مناسب صورت گیرد. برخورد قانونی هم به معنای انتقامگیری نیست بلکه به معنی رفع خطر است.
با این حساب پس مجازات مجرمان به چه صورت باید باشد؟
اگر مجرم از سلامت عقل برخوردار باشد، هر آدمی که به کودک آسیب میرساند هم از اعضای نزدیک و خانواده و هم افراد غریبه باید غرامت بپردازد و مطابق آنچه در حقوق قضایی و جرم و جنایت پیشبینی شده با آنها برخورد شود. در این مورد باید همه افراد در برابر قانون مساوی باشند و حق زندگی هر فردی محترم شمرده شود. اگر هم مشکلات دیگری چون اعتیاد یا بیماری روانی دارند باید به حل آن مبادرت ورزید و تا زمانی هم که اطمینان نیابند این مشکلات کاملاً برطرف شده نباید مسوولیت خانواده را به آنها سپرد.
به عنوان سوال آخر بفرمایید که کمرنگ شدن معنویات، ارزشها و هنجارها چه تاثیری در شیوع کودکآزاری داشته است؟
در واقع باید گفت جامعهای که ما در آن زندگی میکنیم در همه سطوح بیهنجاری بر آن حاکم است. به این معنا که ارزشهای گذشته از بین رفته و هنجارهای جدید (قواعد رفتاری جدید) جایگزین آن نشدهاند. یکی از دلایل این مساله در نظر نگرفتن جامعه واقعی از سوی قانونگذار است. به عنوان مثال در مورد جرائمی که عواقب آن متوجه خود شخص است باید میزان جرم با مجازات تناسب داشته باشد و مجازات به حدی نباشد که جرم نادیده گرفته شود. این مسائل باعث میشود که تصویری از جامعه به دست آید که بسیاری از جرائم در آن دنبال نمیشود. درنتیجه به عقیده من جامعهای که روی بسیاری از مسائل سرپوش میگذارد، خیلی از جرائم را نادیده میگیرد و فضای عمومی فاصله زیادی با فضای خصوصی دارد و به فضای خصوصی به دلیل جرائم سنگین ورود نمیشود، نمیتواند هنجار ایجاد کند. به همین خاطر جامعه نمیتواند بر افراد خود نظارت کند به این صورت که یا برخورد قانونی شدید صورت میگیرد یا هیچ برخوردی صورت نمیگیرد. این مساله باعث استمرار جرائم پشت پرده و مشکلات عدیده میشود.