تکانههای بحرانزای بازار کار
بررسی عوامل محرک نرخ بیکاری در گفتوگو با غلامرضا کشاورزحداد
غلامرضا کشاورزحداد معتقد است: تخریب صنایع و بنیانهای صنعتی و تجاری ما سالهاست که استمرار دارد و ساختار و روابط صنایع شکلی دیگر به خود گرفته است. در نتیجه احیای آنها بسیار بیشتر زمان خواهد برد. یکساله نمیتوان همه مشکلات را حل کرد.
آنطور که مسعود نیلی، دستیار ویژه رئیسجمهوری در امور اقتصادی عنوان کرده بازار کار ایران در سالهای آتی از سه ناحیه تحتفشار قرار خواهد گرفت؛ گروه سنی جوان، زنان و افراد تحصیلکرده. غلامرضا کشاورزحداد، عضو هیات علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه صنعتیشریف با تحلیل وضعیت بیکاری سه گروه مورد اشاره میگوید: فعلاً نوک قله یخی را میبینیم و بدنه و قاعده قله یخی هنوز خود را بهطور کامل نشان نداده است. این اقتصاددان برای حل این چالشها عنوان میکند که سمت تقاضا برای نیروی کار نیاز به یک شوک بزرگ دارد و این شوک مستلزم تصمیمهایی در سطح عالی کشور است که بتوانند بالاخره تکلیف خود را با ارتباطات بینالمللی مشخص کنند.
♦♦♦
به نظر شما علل بحرانی شدن بیکاری جوانان، زنان و فارغالتحصیلان چیست؟
بیشترین نرخ بیکاری ما در گروه سنی جوانان به ویژه جوانان فارغالتحصیل و بهطور مشخص در میان دختران فارغالتحصیل دانشگاهی است. اکنون نرخ بیکاری دختران تحصیلکرده دانشگاهی حدود 50 درصد است. این در حالی است که نرخ مشارکت زنان پایین و حدود 16 درصد (طبق اعلام مرکز آمار در بهار امسال) است و اگر نرخ مشارکت زنان افزایش پیدا کند، نرخ بیکاری مورد اشاره به مراتب بیشتر خواهد بود. بالا بودن نرخ بیکاری زنان هم دلایلی دارد. از جمله اینکه زنان دنبال شغل مطلوب هستند نه هر شغلی. در نتیجه زنان یا اصلاً وارد بازار کار نمیشوند، چون فرصتهای شغلی موجود در بازار کار را متناسب با شرایط مدنظر خود ارزیابی نمیکنند، یا اینکه وقتی در بازار کار وارد میشوند در جستوجوی کاری هستند که بنا به شرایط خود در خانواده مناسب باشد. غالباً این زنان هم نانآور خانواده نیستند و اجباری برای داشتن درآمد ندارند، به همین دلیل فرصت بیشتری برای جستوجوی شغل بهتر دارند و در نتیجه نرخ بیکاری آنها بالاتر از مردان است. اگرچه هنوز کسری از زنان جامعه ما علاوه بر نقش بزرگ مادر بودن، نانآور خانواده نیز هستند که در این صورت این ادعای من شامل آنها نخواهد شد. در این میان جوانهای با تحصیلات کمتر نرخ بیکاری پایینتری دارند. نرخ بیکاری این گروه در حد شش درصد است و در بخش ساختمان، کشاورزی، حملونقل و خدمات به راحتی میتوانند به فرصتهای شغلی ساده و نیز فنی دست پیدا کنند. اما آن گروهی که نرخ بیکاری آنها در گروه مردان بالا به نظر میرسد، جوانان فارغالتحصیل دانشگاهی است. البته بالا بودن نرخ بیکاری جوانان طبیعی است. چرا که این گروه از افراد به تازگی از تحصیل فراغت پیدا کردهاند و به دنبال فرصت شغلی هستند و به همین دلیل علیالقاعده باید نرخ بیکاری آنها بالا باشد، البته نه در این حدی که اکنون ما داریم. در واقع ما در یک وضعیت بسیار بحرانی قرار داریم و متاسفانه نسلهای قبلی از جوانان بیکار ما به 35 و حتی 40سالگی خود رسیدهاند که هنوز بیکار هستند و در بیکاری به سن بازنشستگی میرسند، به همین دلیل دیگر جذابیتی برای پذیرش آنها در بازار کار وجود ندارد.
با این حال ما در سه سال اخیر شاهد رشد قابل توجه در تعداد جمعیت فعال زنان بودیم.
بله، یک افزایشی در نرخ مشارکت رخ داده است، که البته خود افزایش در عدد نرخ مشارکت خیلی بالا نیست، اما چون جمعیت زنان در این ردههای سنی بالاست افزایش دو یا سهدرصدی در نرخ مشارکت این گروه، باعث میشود مطلق تعداد مشارکت زنان افزایش پیدا کند. تعداد قابل ملاحظهای از جمعیت متولدین دهه 60 و 70 منتظر پیدا کردن فرصتهای شغلی هستند. اما چون تعداد آنها نسبت به گروههای سنی دیگر بسیار زیاد است اندک افزایشی در نرخ مشارکت، باعث میشود تعداد قابل ملاحظهای از افراد وارد بازار کار شوند و در واقع سیلی از کارجویان به راه بیفتد. اولین دلیل این مساله این است که تقریباً همه افراد دهه شصتی اکنون از دانشگاه فارغالتحصیل شدهاند و دنبال فرصت شغلی هستند. اضافه میکنم که نیروی پیشران حضور زنان در بازار کار تحصیلات دانشگاهی است. با این حجم عظیم از زنان دانشآموخته دانشگاهها انتظار میرود که نرخ مشارکت افزایش یابد. همزمان با این رخداد، نیروی دیگری هم در بازار کار به حرکت درآمد و آن هم افزایش سن ازدواج دختران بود. تاهل زنان و مادر بودن، بهویژه داشتن نوزاد و کودک، سبب کاهش نرخ مشارکت میشود. در جامعهای که نرخ تاهل کاهش و نرخ سواد دانشگاهی افزایش یابد، بالا رفتن نرخ مشارکت غیرمنتظره نخواهد بود. در سالهای اخیر بهرغم کاهش بُعد خانوار، نرخ تکفل افزایش یافت. یعنی پدران و مادران حمایت مالی از فرزندان خود تا سنین بالا را بر عهده گرفتند. پیش از این، فرضیهای مطرح بود که پدر و مادرها فعلاً منابع دارند که بهوسیله آن فرزندان خود را حمایت مالی میکنند. مفهومش این است که تعداد افراد تحت تکفل پدر و مادرها رو به افزایش بوده؛ یعنی یک فرزند حدود 30ساله را هم تحت تکفل خود قرار میدادند اما به هر حال این پساندازها یک روزی به اتمام میرسند. پدر به سن بازنشستگی میرسد یا اینکه اگر منابعی و اندوختهای دارند به پایان میرسد. اگر این فرضیه درست بوده باشد، پس دیگر پدر و مادرها توانایی حمایت مالی از این افراد را ندارند و فرزندان برای تامین مخارج حداقلی خود باید به دنبال یافتن شغلی باشند. همین عامل، نرخ مشارکت و نرخ بیکاری را افزایش میدهد.
افت شدید نرخ مشارکت در افراد بالای 65 سال از 50 درصد در دهه 90 میلادی به 20 درصد در سال 2013 هم شاید این مساله را تایید کند.
بله، افت نرخ مشارکت در جمعیت بالای 60 سال به معنی کاهش جریان درآمدی آنهاست. یعنی اینکه دیگر منابع مالی خانواده فروکش کرده و این یعنی اینکه یک وضعیت بحرانی در حال شکلگیری است. دیگر فرزند 30ساله احساس میکند که پشتیبانی مالی ندارد. اما دلیل دوم این افزایش نرخ مشارکت این است که آنها نسبت به یافتن شغل در بازار کار امیدوار شدهاند. میتوان به این موضوع هم اشاره کرد که چون تعدادی از افراد پیش از این در بازار کار به شغلی دست یافتهاند آنها که ناامید بودند به یافتن یک شغل حتی پارهوقت امیدوار میشوند و میخواهند از این وضعیت که سربار خانواده هستند خارج شوند.
فکر میکنید این رشد مقطعی یا مستمر باشد؟
تعداد قابل توجهی از نیروی انسانی ما هم که در دهه 60 و 70 به دنیا آمدند، همچنان وارد بازار کار خواهند شد اما ماهیت کار زنان این است که معمولاً آنها بعد از 40سالگی از بازار کار خارج میشوند. برخلاف مردان که تا 60 و چندسالگی در بازار کار حضور دارند. در نتیجه این وضعیتی است که در میانمدت استمرار خواهد داشت و زنان نسل بعدی هم وارد بازار کار خواهند شد و این بحران بازار کار خیلی وخیمتر از آنچه خواهد بود که ما مشاهده میکنیم. به عبارت دیگر ما فعلاً نوک قله یخی را میبینیم و بدنه و قاعده قله یخی هنوز خود را بهطور کامل نشان نداده است. البته این بدنه قله یخی به تدریج در حال نمایان شدن است. وقتی نرخ بیکاری گروهی از افراد متقاضی شغل، به حدود 50 درصد میرسد یعنی اینکه آن بدنه یخی در حال بالا آمدن است. وقتی هم این زنان احساس کنند میتوانند به شغلی برسند یا خانواده توان تامین مالی آنها را نداشته باشد، آنها وارد بازار کار خواهند شد که این باعث میشود نرخ بیکاری افزایش بیشتری پیدا کند. در مورد آقایان انگیزه مشارکت در بازار کار به مراتب جدیتر است. به دلیل اینکه مردها در نظام حقوقی ما نانآور خانواده هستند و معمولاً مجبورند همچنان در جستوجوی شغل باشند و اگر شغل مناسب تحصیل یا مهارت خود را نیابند، مجبور به پذیرش مشاغل سادهتر میشوند. یعنی ممکن است کارهای با مهارت پایینتر را هم قبول کنند و به همین دلیل معمولاً نرخ بیکاری مردان پایینتر از زنان است. ضمن اینکه در مشاغل به لحاظ مهارتی ساده حتی کمبود نیروی انسانی داریم و این خود سبب جذب کارجویان مایوس از کار تخصصی در این بخشها خواهد شد.
همزمان با تغییرات در سمت عرضه نیروی کار مانند تحصیلات آیا در بخش مقابل یعنی تقاضا برای نیروی کار، تغییر قابل توجهی رخ داده است؟
ببینید دیگر بخش عرضه با همین وضعیتی که توضیح دادم شکل گرفته است و تغییر دادن آن به سادگی امکانپذیر نیست. اما در همین دوره ما تغییر جدی و پایدار برای طرف تقاضای نیروی انسانی نداشتیم. بسیاری از فعالیتهای اقتصادی ما مانند گردشگری هنوز هم نمیتوانند فعال شوند و بسیاری از مشاغل ما در حوزه خدمات محدودیتهایی دارند یا فعالیتهای بانکی و تجاری ما به فعالیتهای بومی محدود شدهاند و فعالیتهای تجاری و مالی به نظر میرسد نمیتوانند بینالمللی شوند و فرصتهای شغلی برای مردم ایجاد کنند. به نظر میرسد مجموع شرایط اجازه بیشتر فعال شدن بخش خصوصی را نمیدهد و بخش دولتی نیز بیش از اندازه نیرو جذب کرده است. به همین دلیل طرف تقاضای ما نیاز به یک شوک بزرگ دارد و این شوک و جراحی بزرگ مستلزم تصمیمهایی در سطح عالی کشور است که بتوانند بالاخره تکلیف خود را با ارتباطات بینالمللی مشخص کنند. ببینید کشورهای دنیا این قبیل مسائل را از طریق ادغامشدن در بازارهای جهانی حل کردهاند. اما این مساله در کشور ما هنوز یک تابو است و اگر کسی از ادغام شدن در بازارهای جهانی و تولید محصول زیر نظر یک برند بینالمللی صحبت کند، برای جامعه ما به نظر شکننده میرسد. به نظر میرسد مسوولان حاضر نیستند چنین مواردی را بپذیرند. در نتیجه ما مجبوریم با همین سطح تکنولوژی پایین و بازار محدود به حوزه جغرافیایی ایران، تقاضا برای نیروی کار ایجاد کنیم که این بازار ملی هم خیلی زود اشباع میشود. برای داشتن یک ظرفیت باثبات باید نظام ارزی انعطافپذیر و نظام تجاری کارایی داشته و مهمتر از این بپذیریم که میخواهیم با دنیا تجارت موثر داشته باشیم.
افزایش قابل توجه سهم بخش خدمات در بازار کار جوابگوی تغییراتی که در سمت عرضه نیروی کار رخ داده، نیست؟
اگر تولید در بخش خدمات ثابت باقی ماند و مخرج کسر هم کاهش پیدا کند، یعنی تولید کل ما کم شود، آن وقت سهم خدمات افزایش مییابد. اینکه تحول نیست. در واقع یک بخشهایی از فعالیتهای اقتصادی یعنی کشاورزی و صنعت وضعیت بیرمقی را پیدا کردند و بخش خدمات هم شامل خدمات آموزشی، بخش توزیع، حملونقل، پزشکی و موارد دیگر حتی اگر رشد هم نکرده باشند و ثابت بمانند، سهم آنها از کل تولید افزایش مییابد. این اتفاق تحول نیست بلکه به معنای ضعیف شدن سایر بخشهاست. رشد خدمات به قیمت کاهش تولید صنعت و کشاورزی نبوده، بلکه کاهش میزان تولید صنعت و کشاورزی به دلایل دیگر بوده است.
در مورد آن شوک تقاضا برای نیروی کار که اشاره کردید، به نظر شما تحقق آن نیازمند مداخله دولت یا اجرای طرحهای هزینهبری چون بنگاههای زودبازده است؟
آزموده را آزمودن خطاست. ما تاکنون دو مرتبه هزینه قابل توجهی را صرف چنین طرحهایی کردهایم ولی تا به امروز هیچ ارزیابی قابل اتکایی از میزان موفق بودن این طرحها نداشتهایم. کسی نمیتواند ادعا کند که این سیاستها موثر بوده است. کافی است که شما نرخ بیکاری آن دورهها را نگاه کنید و ببینید آیا اجرای این سیاستها توانسته نرخ بیکاری را کاهش یا نرخ اشتغال را افزایش دهد. به نظر میرسد اینها سیاستهایی بدون تامل اقتصادی بوده و بیشتر جنبه تبلیغاتی برای دولتها داشته و باری را بر دوش مردم گذاشتهاند و رفتهاند. اگر این سیاستها موثر بودند اکنون وضعیت بازار کار ما این چنین بحرانی نبود. توجه کنید تقاضا برای نیروی کار از تزریق پول در اقتصاد حاصل نمیشود. تقاضا برای نیروی کار یک تقاضای مشتقه است، یعنی هر اندازه شما تولید بیشتری داشته باشید، تقاضا برای جذب نیروی کار شما بیشتر میشود. مثلاً تقاضا برای لاستیک یک خودرو تابعی از این است که چند دستگاه خودرو در کشور تولید میشود. لاستیک اتومبیل یک نهاده تولید اتومبیل است. نیروی کار هم یک نهاده تولید است و ما باید تولید خود را افزایش دهیم. اما افزایش تولید الزاماتی دارد. یا باید بگوییم یک اقتصاد بسته مطلق داریم و میخواهیم همین وضعیت را استمرار دهیم که این هم یک استراتژی است. یا اینکه باید بگوییم دیگر ما اقتصاد بسته نمیخواهیم. البته من ارزشگذاری نمیکنم که این استراتژی خوب است یا نه، بلکه میگویم شما هر استراتژیای قبول کنید یکسری پیامدهایی دارد. نتیجه یک اقتصاد بسته وضعیتی است که ما اکنون داریم. ما باید سیاست خارجی خود را خیلی فعالتر کنیم تا بتوانیم در اقتصاد جهانی تعامل موثرتری داشته باشیم. در آن صورت قطعاً وضعیت اشتغال ما بهبود پیدا میکند. اگر شما سری به کشورهای همسایه جغرافیای ایران بزنید متوجه میشوید که بدون داشتن منابع زیرزمینی، آنها اقتصاد فعالی دارند. به عنوان مثال تولید ناخالص داخلی کشور ترکیه تقریباً دو برابر تولید ناخالص داخلی ایران است اما تعداد نیروهای کار آن درست به اندازه ماست. این نشان میدهد بهرهوری نیروی کار ما پایین است. یک دلیل این موضوع پایین بودن سطح تکنولوژیای است که ما داریم از آن استفاده میکنیم. در صورت واردکردن تجهیزات بهروز دنیا به کشور آن وقت میتوانیم یک شوک در بخش تقاضا برای نیروی کار وارد کنیم. نداشتن نیروی کار با مهارت بالا هم دلیل دیگر است. شما وقتی وارد رقابت جهانی شوید آن وقت مجبور خواهید بود که بهرهوری را افزایش دهید. به دلیل اینکه باید با هزینههای بینالمللی تولید کنید. اگر قیمت تولید شما بالا باشد نمیتوانید در رقابتها موفق باشید. تا زمانی که ما وارد رقابت جهانی نشویم بنگاههای ما ضرورتی احساس نمیکنند که محصولات باکیفیت تولید کنند. مثلاً شرکتهای خودروسازی ما الان چه دلیلی دارد که کیفیت محصولات خود را افزایش دهند؟ اما اگر این تولیدکنندگان با رقبای متعدد مواجه شوند آن وقت باید فعالانهتر عمل کنند تا بتوانند مشتری خود را حفظ کنند.
نسخه دکتر نیلی برای حل مشکلات فعلی بازار کار کشور رشد فراگیر اشتغالزاست. به نظر شما این هدف چطور محقق میشود؟
رشد فراگیر یعنی بتوانیم محصول بیشتری در تمام بخشهای اقتصاد تولید کنیم تا این بنگاهها نیروی کار بیشتری را تقاضا کنند. اما مهم این است که بدانیم چه زمانی میتوانیم محصول بیشتری تولید کنیم. در یک فضای سیاستی بسته دور از روابط و مناسبات بینالملل نمیتوان محصول بیشتر و باکیفیتتری را تولید کرد.
با این وضعیت به نظر شما هدفگذاری ایجاد 950 هزار شغل برای امسال واقعبینانه است؟
روی کاغذ شاید واقعبینانه به نظر برسد اما در دنیای بیرون چنین دستاوردی در اقتصاد ایران امکان ندارد. ببینید علت اینکه دولت مدعی ایجاد حدود 600 هزار شغل در سال گذشته شد این است که ما بعد از تحریمها از ظرفیتهای خالی در طول تحریمها بهره برده و توانستیم فرصتهای شغلی از بین رفته را زنده کنیم. اما حالا دیگر به آن اندازه ظرفیت خالی هم در اقتصاد وجود ندارد که بتوانیم چنین تعدادی از فرصتهای شغلی را ایجاد کنیم. این یک تعادل سطح پایین است که ما در این تعادل سطح پایین دیگر بیشتر از میزان فعلی نمیتوانیم شغلی ایجاد کنیم. ما در سالهای پیش رشد اقتصادی منفی داشتیم، بخشی از صنایع ما خوابیده بودند که با برداشته شدن تحریمها چرخ بخشهایی از صنعت که خوابیده بود آرامآرام به حرکت درآمد و آن هم بسیار جزئی بوده است. در نتیجه تعدادی از فرصتهای شغلی که به اضمحلال رفته بود، مجدداً احیا شد. در طول یک سال دولت نمیتواند چنین تقاضایی را برای جذب نیروی کار تامین کند اما میتواند در میانمدت این مشکل را حل کند، آن هم به شرطی که بتواند سرمایه خارجی جذب کند و اجازه دهد بخش خصوصی ما با برندهای خوب بینالمللی وارد تعامل شود. فعال کردن صنعت گردشگری و نظایر آن هم در کوتاهمدت جوابگوست. مردم ما نباید انتظار داشته باشند که یکساله میتوان همه مشکلات را حل کرد. توجه کنید تخریب صنایع و بنیانهای صنعتی و تجاری ما سالهاست که استمرار دارد و ساختار و روابط صنایع شکلی دیگر به خود گرفته است. در نتیجه احیای آنها و شکلگیری مجدد حلقههای صنعتی در کشور بسیار بیشتر زمان خواهد برد. نباید این انتظار را در میان مردم ایجاد کرد که یک یا دوساله همه مشکلات اقتصادی حل خواهد شد.