تاریخ انتشار:
مقاله رومر چه عکسالعملهایی داشته است؟
لرزه بر اندام اقتصاد کلان
۲۶ سال از زمانی که پل رومر نظم اقتصاد را با تکمقاله پژوهشی خود تکان داد میگذرد. مقاله رومر با عنوان «تغییرات تکنولوژیک درونزا» نشان داد که چگونه فناوری اطلاعات، با حرکت از زمین، نیروی کار و سرمایه به سمت مردم، ایدهها و اشیا، جهان ما را به صورت زیربنایی تغییر داده است. مدتی پیش و در حدود یک نسل بعد، رومر مقاله دیگری را منتشر کرد که بسیاری آن را معادل یک مداخله قابلتوجه میدانند.
26 سال از زمانی که پل رومر نظم اقتصاد را با تکمقاله پژوهشی خود تکان داد میگذرد. مقاله رومر با عنوان «تغییرات تکنولوژیک درونزا» نشان داد که چگونه فناوری اطلاعات، با حرکت از زمین، نیروی کار و سرمایه به سمت مردم، ایدهها و اشیا، جهان ما را به صورت زیربنایی تغییر داده است. مدتی پیش و در حدود یک نسل بعد، رومر مقاله دیگری را منتشر کرد که بسیاری آن را معادل یک مداخله قابلتوجه میدانند. او مدعی شد، اقتصاد کلان همانند علمی است که نهتنها برای سه دهه در حال درجا زدن است، بلکه در واقع حرکتی رو به عقب در توانایی درک واقعیت داشته است. نام پل رومر، به دلیل مدلسازی تولید دانش و رشد اقتصاد بر سر زبانها افتاده است. او در حال حاضر، اقتصاددان ارشد بانک جهانی است. آخرین و نامتعارفترین سهم او در اقتصاد، «متا-مدل» ارائهشده به وسیله او بوده است. بر اساس گزارش اکونومیست، چیزی که آقای رومر میگوید به طرز غیرمنتظرهای بیرحمانه است. بعد از بیش از 30 سال «تسلسل فکری»، پژوهش در خصوص رونق و رکود برای رومر یادآور دستاوردهای علمی منسوخشدهای چون نظریه فلوجیستن (Phlogiston) آتش است. رومر معتقد است، اقتصاد کلان در احاطه جماعتی
است که به دلیل احترام به بزرگان این حوزه متحد شدهاند تا دستیابی به واقعیتها. اقتصاددانان پیشرو در این حوزه برای اینکه مدلهایشان کار کند به فرضیات دستبالا تکیه کردهاند. اما آنها این کاستی را قبول ندارند، آنها به فرضیات برهنه خود ردای نظری مناسبی پوشاندهاند.
در ادامه برخی واکنشها نسبت به مقاله «مشکلات اقتصاد کلان» را مورد بررسی قرار میدهیم.
نارایانا کوکرلاکوتا
اقتصاددان آمریکایی و استاد اقتصاد دانشگاه روچستر
در مورد اظهارات رومر، یادداشتی با عنوان «شیوع گیجکننده معماها» نوشتم. نکته اصلی این است که دادههای کلان اقتصادی تقریباً نادر هستند. اقتصاددانان حوزه کلان باید مدلهای رقابتی زیادی داشته باشند تا یک کار خوب از تطبیق دادهها ارائه کنند. اما در عوض، اقتصاددانان یک مدل واحدی را که دوست دارند برمیگزینند و اگر تطبیق دادهها با مدل با شکست مواجه شود، آنها آن را معما مینامند.
برای یک فرد خارج از علم اقتصاد یا یک تازهوارد، اقتصاد کلان مانند زمینهای به نظر میرسد که با کمبود داده احاطه شده است. در غیاب دادهها، به نظر میرسد تمایز میان نظریههای مختلف بسیار کار دشواری باشد. به نظر میرسد، اقتصاددانان کلان با کمبود شناسایی مواجه هستند. اما در واقع، متخصصان اقتصاد کلان میدانند که این زمینه به وسیله ناکامی در مطابقت با دادهها محاصره شده است. میتوان گفت بخش کلان اقتصاد گرفتار شناسایی بیشازحد است. پس چرا تازهکاران اشتباه میکنند؟ پاسخ این سوال در نقش محدودیتهای پیشین در نظریه اقتصاد کلان نهفته است.
اشتباهی که تازهکارها انجام میدهند این است که تصور میکنند اقتصاددانان کلان برای ایجاد مدل یا نظریه خود تنها به آمار تکیه میکنند. متخصصان این حوزه میدانند که چگونه از محدودیتهای پیشینی که مورد قبول بسیاری از محققان قبلی بوده، نظریهپردازی کنند. این موضوع کمی آزاردهنده است که چگونه کارهای تجربی کوچک، برخی از محدودیتهای ناشی از تئوری مورد قبول را نادیده میگیرد. برای درک بهتر، صفحه 711 کتاب لوکاس (1980) نمونهای بسیار تاثیرگذار از این موضوع را ارائه میکند.
در واقع، من و رومر در مورد موضوعی مشابه شکایت داریم: استفاده بیش از حد از فرضیات غیرواقعی. اصولاً، آنها میگویند که اقتصاددانان کلان، به عنوان یک گروه، به مفروض گرفتن مسائلی عادت کردهاند که لزوماً درست نیستند. در واقع، این موضوعی است که مقاله کانوا و سالا نیز به آن اشاره میکند؛ البته با روشی بسیار مودبانهتر و فنیتر: «مسائل شناسایی ضعیف، جزیی و همارز شهودی بسیار متنوع هستند و بهطور معمول به وسیله یک نگاشت بدرفتار میان پارامترهای ساختاری و ضرایب راهحل ایجاد میشوند. این تنها بدان معناست که عناصر مدل، در واقع چیزهای حقیقی نیستند.»
پس آنچه منتقدان سفتوسخت اقتصاد کلان را با هم متحد کرده، تاکید بر واقعگرایی است. این افراد ایدههایی را به چالش میکشند که مدلهای ارائهشده در آنها هیچ نگرانیای بابت واقعگرایانه بودن ندارند. پل فلیدرر، یکی دیگر از اقتصاددانانی است که شکایتی مشابه در این خصوص داشته است. آنها نمیگویند که اقتصاددانان باید صد درصد واقعگرایانه رفتار کنند، چنین چیزی در صورت وجود، تنها در فیزیک قابل رویت خواهد بود. همانطور که پل کروگمن و دنی رادریک تاکید میکنند، حتی مردم نیز مدافع دانش واقعگرایانهتر هستند. اما اگر رومر و مابقی منتقدان همچنان بر اعتقادات خود استوار باشند، اقتصاددانان کلان در حال حاضر به یک راهحل داخلی بهینه نزدیک نشدهاند.
اولیویر بلانچارد نیز یکی دیگر از منتقدان سیاستهای اخیر اقتصاد کلان است. در میان مشکلات او با مدلهایDGSE، فرضیات «غیرجذابی» که در تضاد با آنچه ما در مورد مصرفکنندگان و شرکتها میدانیم و روشهای برآورد «غیرمتقاعدکننده» شامل کالیبراسیون و اولویتهای بایزین سفت و سخت، دو مورد اصلی هستند. از این لحاظ، او بسیار شبیه به رومر است. من با انتقاد رومر در خصوص فرضیات غیرواقعی سارجنت موافق هستم، اما این ایده را رد میکنم که پرسکات، سارجنت و لوکاس شخصاً مسوول این مشکلات هستند. در عوض، این مشکلات ناشی از انگیزهها در جامعه پژوهش است. اقتصاددانان کلان تمایل دارند که تحقیقات را به عنوان یک فرآیند ارائه سوال و دادن پاسخ بسیار دقیق به آن سوال ببینند. من معتقدم، دستورالعمل تحقیق مورد نیاز بسیار متفاوت خواهد بود. ما نیاز داریم تا موسسات مالی را به طرز شهودیتر مدلسازی کنیم. ما نیاز داریم تا در خصوص چگونگی شکلدهی انتظارات از سوی مردم بیشتر یاد بگیریم. ما نیاز داریم تا از اطلاعات شرکتی در خصوص عملکردهای تقاضای باقیمانده برای یادگیری بیشتر در خصوص ساختار بازار محصول استفاده کنیم. در همین زمان، ما نیاز داریم تا در تفکر در
مورد مدلها و نظریهها انعطافپذیرتر باشیم
این یک مشکل جامعهشناختی نیست، اما نوح اسمیت استاد مدیریت مالی دانشگاه استونی بروک معتقد است اکثر مردم این را یک مشکل جامعهشناختی میدانند. اواخر دهه 1970 میلادی، مسلمات قدیمی مکتب کینزین از هم فروپاشید و نسل جدید اقتصاددانان به معادلات فوقالعاده انتزاعی روی آوردند. فرض آنها این بود که اقتصاد به تعادل تمایل دارد و تنها شوکهای غیرقابلپیشبینی از خارج از سیستم میتواند این نظم را برهم بزند. از آنجا که شوکها از خارج میآیند، به منظور ایجاد این مدلهای ریاضی، اقتصاددانان مجبور بودند آنچه را که قرار است رخ بدهد تصور کنند. در مقاله مشکلات اقتصاد کلان، رومر این اختلالات خیالی را به سخره میگیرد. برخی اقتصاددانان نیز پاسخ محکمی به ادعاهای رومر دادهاند. یکی از این اقتصاددانان تونی ییتز، استاد اقتصاد دانشگاه بیرمنگام بوده است. او با اظهار اینکه رومر در واقع توسعههای چند دهه اخیر در حوزه اقتصاد کلان را درک نکرده است، تلاش کرده تا بسیاری از ادعاهای او را رد کند. برای مثال، ییتز توضیح میدهد که برخلاف ادعای رومر، سارجنت اغلب پرسشهایی در خصوص اعتبار مدل RBC کلاسیک داشته است.
نوح اسمیت
استاد مدیریت مالی دانشگاه استونی بروک
عنوان آخرین مقاله پلرومر، «دردسر اقتصاد کلان»، شباهت زیادی به عنوان کتاب لی اسمولین «دردسر علم فیزیک» دارد. رومر در این مقاله به طرز سادهای میگوید که اقتصاد کلان (به معنای نظریه چرخه کسبوکار) تبدیل به سختترین تصاویر منتقدان «تئوری ریسمان» شده است. افرادی که به صورت دگم ایدههای بزرگان قبلی را دنبال کرده و آمار را نادیده میگیرند. بزرگانی که رومر آنها را خطاب قرار میدهد، باب لوکاس، اد پرسکات و تام سارجنت هستند. مهمترین پیام رومر در این مقاله این است که او فکر میکند وضعیت اقتصاد کلان از زمانی که نظریه چرخه کسبوکار واقعی و مدل DSGE (تعادل عمومی پویای تصادفی) در مرکز اقتصاد کلان قرار گرفتهاند، حرکتی رو به عقب داشته است. بر اساس اظهارات رومر، یکی از مهمترین مسائل اقتصاد کلان مدرن، مشکل در شناسایی «شوکهای برونزاد» در مدلهاست: «از زمانی که کیدلند و پرسکات در سال 1982، مدل چرخه کسبوکار واقعی (RBC) را ایجاد کردند، اقتصاددانان کلان با این ایده که نوسانات در اقتصاد کلان ناشی از شوکهای خیالی است تا اقدامات مردم، احساس راحتی میکنند. طرفداران این مدل با استناد به اصول اقتصاد خرد آن را یکی از مهمترین
مزایای این مدل میدانند.»
رومر میگوید، واضح و مبرهن است که به دلیل بحرانهای ولکر در اوایل دهه 1980، سیاستهای پولی روی اقتصاد واقعی تاثیر میگذارد، اما نظریهپردازان این واقعیت را نادیده میگیرند و همچنان مدلهایی ایجاد میکنند که در آنها سیاست پولی بیاثر است. رومر معتقد است، DSGE مدرن از مدلهای قدیمی قبل از معادله همزمان لوکاس کریتیک، بهتر نیستند، چرا که آنها فرضیات زیادی را برای شناسایی مدلها در نظر گرفتهاند. در حال حاضر فرضیات بهجای اینکه صراحتاً بیان شوند، پنهان شدهاند. رومر از فرضیات توزیعی، کالیبراسیون و اولویتهای سفتوسخت بایزین، به عنوان راههایی برای پنهان کردن فرضیات در مدلهای DSGE مدرن یاد میکند. او برای حرفهای خود به مقاله جذاب 2009 کانوا و سالا استناد میکند؛ مقالهای که تلاش میکند برآوردی از مدل DSGE داشته باشد و در نهایت درمییابد که شناسایی تقریباً دشوار است. به عنوان یک راهحل، رومر پیشنهاد مدلسازی رسمی کاملتری را میدهد که با ایدههای کلیتر، مبهم اما انعطافپذیر در خصوص سیاستگذاری و اقتصاد کلان، و قابل تایید با آزمایشهای ساده و تاریخ اقتصاد، قابل انجام خواهد بود.
تندترین اظهارنظر رومر به این صورت بوده است: «در پاسخ به این مشاهده که شوکها در مدل DSGE خیالی هستند، به یک دفاع استاندارد از روششناسی میلتون فریدمن برمیخیزد. یک نویسنده بینام میگوید؛ هر چه یک نظریه قابلتوجهتر باشد، فرضیاتش غیرواقعیتر خواهد بود. اخیراً غلط بودن تمامی مدلها به یک اپیدمی جهانی تبدیل شده و استدلالهای غیرمنطقی برای در نظر نگرفتن واقعیتها و فرضیات در مدلها به یک روند مطلوب در مقالات تبدیل شده است.»
سایمون ورن لوویس
استاد اقتصاد سیاسی دانشگاه استنفورد
این یک طنز بزرگ است که پروژههای اصول خرد، که فقط وسیلهای برای توسعه کاربردی دیگر از اقتصاد خرد بود، با تعداد کمی طرفدار در میان اقتصاددانان دیگر اقتصاد کلان را ترک کرده است. آخرین نفری که اقتصاد کلان را نقد کرده است، پل رومر است. بله، این ناعادلانه است، اما از سوی کسانی که بیرون از جریان اصلی کلان هستند نادیده گرفته نخواهد شد. این امر تا حدی به این خاطر است که او مسائلی را بررسی میکند که در آنها اقتصاد کلان مدرن بهشدت آسیبپذیر است.
بحث شناسایی پال نشان میدهد که چگونه اقتصاد کلان نیاز دارد از تمام اطلاعات اصلی که برای پارامتریزه کردن مدل میگیرد، استفاده کند. با این حال مدلهای بنیادی خرد، تنها مدلهای قابل قبول در مجلات شاخص در هر دو زمینه تجزیه و تحلیل نظری و تجربی، معمولاً در مورد دادههایی که بر آنها تمرکز دارند انتخابی عمل میکنند. هر دو شواهد خرد و کلان یا به دلیل مناسب نبودن نادیده گرفته میشوند، یا در یک فهرست برای انجام تحقیقات بیشتر قرار میگیرد. این یک نتیجه اجتنابناپذیر ایجاد سازگاری داخلی یک ضابطه پذیرش برای کارهای قابل انتشار است.
آسیب دوم محافظهکاری است که همچنین از این روش ناشی میشود. ضوابط بنیانهای خرد در فرم دقیق خود مدلسازی برخی فرآیندها را مشکل میکند: برای مثال، مدلسازی قیمتهای چسبنده (sticky price) که در آن هزینههای منوی واقعی یک پارامتر عمیق است. در عوض مدل DSGE از ترفندهایی مانند قراردادهای کالوو (Calvo contracts) استفاده میکند. اما چه کسی تصمیم میگیرد که آیا این ترفندها برای بنیانهای خرد قابل قبول موثرند یا موقت و غیرمحتمل هستند؟ پاسخ بستگی زیادی به قراردادهای موجود در میان اقتصاددانان کلان دارد، و مانند تمام قراردادها به آرامی عمل میکند. باز هم این مشکلی است که از طریق روش بنیان خرد ایجاد شده است. بحث پل درباره اثرات واقعی سیاستهای مالی، و تاکید بر شوکهای بهرهوری به عنوان نیروی محرکه چرخه کسبوکار، به خوبی تدوین شده است. با این حال، زمان زیادی لازم است تا مدلهای RBC با مدلهای جدید کینزینی جایگزین شوند، و شما هنوز هم مدلهای RBC را در اطراف خود مشاهده میکنید.
رابرت والدم
استاد اقتصادسنجی و اقتصاد کلان دانشگاه رم
رومر استدلال میکند که وقتی رابرت لوکاس و ادوارد پرسکات اظهار کردند که سیاستهای مالی مهم نیست، تقریباً در همان زمان کمیته بازار آزاد فدرال (FOMC) پل ولکر بهطور عملی نشان داد که این موضوع مهم است. علاوه بر این کل ساختار اقتصاد کلان هم آنها را دنبال کرد (اقتصاد کلان آب شیرین) و هم کوشید فرض آنها را از یک مصرفکننده نمونه منطقی (rational representative consumer) با نتایج سیاست کینزینی و واقعیت آشتی دهد (اقتصاد کلان آب شور).
رومر میگوید تلاش حاصل باعث عدم توضیحاتی میشود که در آنها افتوخیزهای اقتصادی به وسیله شوکهای خارجی غیرقابل مشاهده و کاملاً غیرقابل توضیح ایجاد میشود. جدل اصلی تا حد زیادی روی اسامیای است که او انتخاب میکند. نقد رومر یک نقد ویرانگر است. نکته این است که اولین مدلهای مصرفکننده نمونه منطقی دلالتهای قابل آزمایش بسیاری داشتند که از طریق دادهها رد شده بودند- به عنوان مثال در مدل اول تغییرات قابل پیشبینی درآمد نباید با تغییرات قابل پیشبینی مصرف همبسته شود. مدلهای فعلی به ازای هر همبستگی یک پارامتر آزاد دارند که باید تشریح شود. این دقیقاً همان چیزی است که انتظار میرود اگر مفروضات اصلی تقریبهای مفیدی از واقعیت (یعنی اگر رویکرد کاملاً غلط است) نبودند، اتفاق بیفتد. نکته دیگر اینکه مدلهای اقتصاد کلان مدرن DSGE با تعداد زیادی پارامتر بر تعداد کمی از نقاط دادهای منطبق هستند. در نتیجه، مدل نهایی مورد استفاده برای پیشبینی و ارزیابی سیاست تا حد زیادی بر مفروضات استوار است. به نظر میرسد که این مدلها نسبت به مدلهای قدیمی برتر هستند، زیرا مسائل ریاضی بسیاری میان فرضیات دلخواه، (که رومر آن را FWUTV -
facts with unknown truth value- حقایق با ارزش واقعی نامعلوم مینامد) و برهمکنش با دادهها وجود دارد. در عمل، کار ریاضیات این است که اجازه میدهد اقتصاد کلان پیشتر FWUTV را مستقل از بحث شناسایی مشخص کند. کینزینیها تمایل دارند بگویند «فرض کنید P درست باشد، آنگاه مدل شناسایی شده است». با تکیه بر اقتصاد خرد یک نویسنده میتواند بگوید، «فرض کنید A، فرض کنید B، ...و همینطور فرض کنید... و بنابراین ما ثابت کردهایم که P درست است. پس مدل شناسایی شده است.»
رومر نهتنها اقتصاد کلان امروز را نقد میکند، بلکه او اقتصاد کلان سالهای اولیه دهه 70 را نیز مورد انتقاد قرار میدهد. رومر به افکار کروگمن در توبین (که پس از اینکه او مقاله خود را نوشت) پاسخ نمیدهد. آیا پاسخی دارد؟ این یک پیشینه فکری خستهکننده است (حتی بیشتر از سالهای دوران کودکی من) اما من فکر نمیکنم او بتواند. معتقدم که رومر بهطور مداوم بر در نظر گرفتن تنها یک رشته از اقتصاد کلان اوایل دهه 70 اصرار دارد. او تاکید میکند، شایستگی یا عدم شایستگی در این مدلها موضوع مهم مورد بحث در دهه 1970 بوده است. با مطالعه مقالات توبین، سولو و ساموئلسون درمییابیم آنها مدلهای کوچک با دریایی از معانی ارائه کردهاند. استدلالهای آنها اغلب به صورت کیفی بیان میشود. یکی از اقتصاددانان پیشرو در حرکت به سمت مدلهای عددی، یاکوب مارسکاک، از لوکاس پیشی گرفته است. در حال حاضر ممکن است ما بتوانیم از استدلالهای کلامی بیشتر و مدلهای تلطیفشده برای نشان دادن مفاهیم اقتصادی استفاده کنیم، اما این بدان معنا نیست که کینز، هیکس، ساموئلسون، سولو و توبین چیزی برای یاد دادن به ما ارائه نکردهاند. استدلالهای آنها این است که نباید
بدون مطالعه مقالاتشان نادیده گرفته شود. نکته اصلی این است که آنها توسعهدهنده مدلهای بزرگ اقتصاد کلان نبودهاند.
دیوید اورل
فارغالتحصیل دکترای ریاضی دانشگاه آکسفورد
مقاله رومر با صداقتی ستودنی، همراه با اندکی تعصب و یک نگرانی آشکار از وضعیت کنونی اقتصاد نوشته شده است. همانطور که رومر میگوید: «علم و روح روشنفکری مهمترین موفقیت بشر بوده است. این موضوعات از احساس هر کدام از ما مهمتر است. و این موضوع نسبت به اظهارات خودستایانهای که پیشرفت مداوم را جشن میگیرد، تغییر بهتری از حالت معمول ایجاد میکند.»
با وجود این، در حالی که اقتصاددانان آمریکایی ممکن است از محتویات این مقاله شوکه شده باشند، این مقاله برای افرادی که هیچگاه وارد ارتدوکسی نشده یا خود را در یک نحله فکری دیگر جای میدهند، کمتر جای شگفتی خواهد داشت. مقایسه با نظریه ریسمان، به نظر مناسب میآید، اما خوب بود این مقایسه با نقلقولهایی از سوی فیزیکدانان مخالف با چیزی از سوی اقتصاددانان مخالفی که برای یک دهه حرفهای یکسانی میزدند، تکمیل میشد. در عوض، تمرکز روی کشمکش میان برندگان نوبل مختلف و دیگر متفکران برجسته در حوزه اقتصاد کلان بوده است. برای مثال، یکی از اصلیترین انتقادهای رومر از نظریه جریان اصلی این است که این نظریه نقش پول را کمرنگ کرده یا رد میکند. مدلها معمولاً فرض میکنند (یا اظهار میکنند) که عرضه پول تنها نقش تدریجی در اقتصاد دارد. اما رومر با استناد به عصر ولکر اظهار میکند: «اگر فدرالرزرو تغییر پنجدرصدی در نرخ بهره ایجاد کند، اگر سیاست پولی مهم باشد، تعجب کردن کاری پوچ به حساب میآید.» در واقع مهمترین موضوعی که «دردسر اقتصاد کلان» به ما میگوید این است که صداهای دیگر، خارج از جریان اصلی ضعیف هستند. بدون شک، افسردگی، وضعیتی
از ذهن است که گرایش به درونگرایی بیشتر میشود. اما برای منطقهای که به وسیله جریان اصلی اقتصاد منزوی شده است، مرحله نهایی فرآیند سوگواری (پذیرش)، تنها زمانی میآید که این جریان نهایتاً درها را بهسوی ایدههای جدید باز کند.
دیدگاه تان را بنویسید