مبارزه بیهوده
آیا اعتراضات فیسبوکی به تغییرات سیاسی و اصلاحات منجر شده است؟
اَسلَکتیویسم که در فارسی به «مبارزه زیرلحافی» ترجمه شده است، به مبارزات بیهودهای گفته میشود که کاربران شبکههای اجتماعی از طریق پست و استوری گذاشتن، توئیت کردن و امثال اینها علیه حکومتها انجام میدهند. اما آیا واقعاً این مبارزات فیسبوکی، توئیتری یا اینستاگرامی بیهوده هستند؟ امروزه تقریباً هیچکسی وجود ندارد که بگوید شبکههای اجتماعی همچون فیسبوک، توئیتر یا اینستاگرام، تعداد اعتراضات را در دنیا افزایش نداده است. همه میدانند که اثر شیوع شبکههای اجتماعی روی تعداد اعتراضات مثبت است. اما سوال مهم این است که اعتراضات ناشی از شیوع شبکههای اجتماعی، چه اثری روی سطح رفاه، کیفیت حکمرانی و تغییرات سیاسی داشته است. لئوپولدو فرگوسن و کارلوس مولینا در مقالهای که با عنوان «فیسبوک باعث اعتراضات میشود» در سال 2021 در نشریه LACEA به چاپ رساندند، نشان دادند که فیسبوک بهطور مثبت، اثر معناداری روی اعتراضات شهروندان گذاشته است. آنها با مورد بررسی قرار دادن اعتراضات در کشورهای مختلف طی 15 سال و ترکیب کردن دادههای فردی و جمعی در ابعاد مختلف همچون جغرافیا، رژیم سیاسی و خصیصههای اجتماعی-سیاسی کشورها نشان دادند که فیسبوک چگونه اعتراضات شهروندان را تحت تاثیر قرار داده است. آنها همچنین اثرات سیاسی دیگر افزایش دسترسی به فیسبوک را مورد بررسی قرار دادند تا اثرات رفاهی افزایش اعتراضات را که ناشی از افزایش استفاده از فیسبوک بوده است، اندازهگیری کنند.
آنها به این نتیجه رسیدند که افزایش اعتراضات ناشی از افزایش دسترسی به فیسبوک، هیچ اثری روی تغییر رژیم، گذار به سمت دموکراسی یا تغییر نحوه حکمرانی نداشته است. برای توضیح این نتیجه، آنها نشان دادند که افزایش اعتراضات ناشی از افزایش کاربران فیسبوک، هیچ اثری روی مشارکت سیاسی شهروندان، بهخصوص در دورههای بحرانی نداشته است. مضاف بر این فرگوسن و مولینا نشان دادند که دسترسی به شبکههای اجتماعی، به بسیج کردن شهروندان همدل با حاکمیت در برابر گروههای مخالف نیز کمک میکند؛ بهخصوص در کشورهایی که سطح دموکراسی در آنها کمتر است. اینها اثراتی هستند که نویسندگان مقاله آنها را اثرات منفی افزایش دسترسی به فیسبوک قلمداد میکنند. در برابر این اثرات منفی، فرگوسن و مولینا به اثرات مثبتی نیز اشاره میکنند. آنها میگویند که دسترسی به فیسبوک، منازعات داخلی را کاهش داده است. آنها توضیح میدهند که این کاهش در سطح منازعات داخلی نتیجه این است که افزایش دسترسی به فیسبوک و در نتیجه آن، افزایش اعتراضات، به این کمک میکند که افرادی که از وضعیت نارضایتی دارند، بتوانند شکایتهایشان را در شبکههای اجتماعی بیان کنند و در واقع حرف دلشان را بزنند. در صورتی که این صدای معترض، اگر در شبکههای اجتماعی بیان نشود، میتواند شکل خشونتآمیزتری به خود بگیرد.
کالبدشکافی مبارزات بیهوده
آیا شیوع استفاده از شبکههای اجتماعی، کنشهای جمعی را در سطح جهانی افزایش داده است؟ اگر چنین است، دلالتهای سیاسی چنین چیزی چه بوده است؟ بهار عربی، با توسعه فناوری اطلاعات همزمان بود. بهطوری که بسیاری از تحلیلگران بر این عقیده بودند که شبکههای اجتماعی به شکلگیری طغیانهای مردمی علیه رژیمهای دیکتاتوری در خاورمیانه و شمال آفریقا (بهار عربی) کمک کردند. رسانهها نیز شبکههای اجتماعی را به عنوان یک عامل مهم در شکلگیری اعتراضات اخیر معرفی کردهاند. برای مثال نشریه اکونومیست در سال 2019 در یکی از مقالههایش، در توضیح چرایی اعتراضاتی که در جهان رخ میداد، شبکههای اجتماعی را یک عامل مهم معرفی کرد. همچنین نشریه فوربس در سال 2021 مقالهای را به چاپ رسانده که میگوید یکی از علل اصلی شورشهایی که در جریان انتخابات ریاستجمهوری سال 2021 در ایالات متحده آمریکا در «کپیتول هیل» رخ داد، فیسبوک است (بعد از اینکه قطعی شد جو بایدن رئیسجمهور آمریکاست و در نتیجه واکنشهای ترامپ به نتیجه انتخابات مبنی بر اینکه تقلب رخ داده است، تعدادی از جمهوریخواهان در کپیتول هیل واقع در واشنگتن دی سی که نام ساختمان کنگره ایالات متحده و منطقه مسکونی اطراف آن است، شورش کردند).
در حالی که تحلیلهای ژورنالی همچون آنچه در نشریههای اکونومیست و فوربس منتشر شد، ممکن است در مورد اثر واقعی شبکههای اجتماعی همچون فیسبوک روی شکلگیری اعتراضات اغراق کنند، تحقیقات آکادمیک پیشین نیز اثر علی شبکههای اجتماعی روی اعتراضات را تایید کردهاند. اما این اثرات تا چه حد قابل تعمیم داده شدن هستند؟ جنبشهای اعتراضی کی و کجا تحت تاثیر شبکههای اجتماعی قرار میگیرند؟ چه مکانیسمهایی میتوانند اثر شبکههای اجتماعی روی اعتراضات را توضیح دهند؟
فرگوسن و مولینا در مقاله «فیسبوک باعث اعتراضات میشود» با مطالعه اثر فیسبوک روی کنش جمعی در مناطق مختلف جهان، سعی میکنند به این سوالات پاسخ دهند. آنها هم در سطح جمعی (ملی) و هم در سطح فردی به بررسی مساله میپردازند. تجزیه و تحلیل در سطح ملی از آن جهت برای آنها سودمند بود که توانستند اثر خصیصههای اجتماعی-اقتصادی و همچنین سیاسی را در سطح ملی مورد بررسی قرار دهند. تجزیه و تحلیل در سطح فردی نیز برای آنها سه مزیت را به ارمغان آورد. اول اینکه به آنها اجازه داد ببینند چه کسی اعتراض میکند، نه صرفاً اینکه اعتراضات در کجا رخ میدهد. دوم اینکه مجموعه پیامدهای قابل مطالعهای را که در نتیجه دسترسی به فیسبوک به وجود میآیند، وسیعتر کرد. نهایتاً به آنها اجازه داد که به یک موضوع مهم دیگر بپردازند. عدهای ممکن است بگویند فیسبوک از آنجا که باعث میشود اعتراضاتی که صورت میگیرند مشهودتر باشند، تعداد اعتراضاتی را که گزارش میشوند، افزایش میدهد، اما لزوماً تعداد اعتراضات را تغییر نمیدهد. بخشی از یافتههای آنها در تجزیه و تحلیل دادههای فردی، تا حدی چنین حرفی را تایید میکند. اما تجزیه و تحلیلهای ملی و محلی آنها، نشان میدهد که احتمال اینکه چنین حرفی درست باشد خیلی کم است. آنها نشان میدهند که یک انحراف معیار افزایش در تعداد افرادی که به یکی از زبانهایی که در فیسبوک وجود دارد صحبت میکنند، اعتراضات را به اندازه 05 /0 تا 11 /0 انحراف معیار افزایش میدهد. همچنین بررسی خلاف واقع (counterfactual) مساله از سوی فرگوسن مولینا نشان میدهد که بدون فیسبوک، تعداد اعتراضات در دوره مورد مطالعه آنها در سراسر جهان 16 تا 26 درصد کمتر بود (بررسی خلاف واقع یعنی اینکه بگوییم در دوره مورد مطالعه، اگر فیسبوک وجود نداشت، چه اتفاقی میافتاد که چنین چیزی خلاف واقع است، چرا که فیسبوک وجود داشته است). همچنین بررسیهای سطح فردی نشان میدهد که استفاده یک فرد از فیسبوک، مشارکت او در اعتراضات را بهطور میانگین تا 10 درصد افزایش میدهد. مقاله فرگوسن و مولینا، اولین مقالهای است که سعی میکند با استفاده از شواهد کمی، اثر دسترسی به شبکههای اجتماعی را روی اعتراضات در سطح جهانی بهطور کمی بیان کند.
رویکرد آنها، به سه طریق، به فهم رابطه میان شبکههای اجتماعی و اعتراضات کمک میکند: 1- از طریق کمک به اندازهگیری اعتبار پژوهشهای پیشین، 2- از طریق توضیح مکانیسمهای بالقوهای که شبکههای اجتماعی به واسطه آنها به اعتراضات منجر میشوند، 3- از طریق توضیح پیامدهای سیاسی افزایش دسترسی به شبکههای اجتماعی و در نتیجه کمک به سنجش پیامدهای رفاهی بالقوه افزایش اعتراضات جمعی.
آنها اولین کسانی نبودند که شواهد علی اثر شبکههای اجتماعی روی کنش جمعی را مورد بررسی قرار دادند. برای مثال یک محقق روسی در سال 2020 اثر VK، شبکه اجتماعی محبوب در روسیه، را روی اعتراضات سیاسی در این کشور مورد بررسی قرار داده بود. همچنین دو محقق در سال 2019 اثر شبکههای اجتماعی روی اعتراضات سیاسی در چین را مورد بررسی قرار دادهاند. فرگوسن و مولینا در مقالهشان نشان دادند که یافتههای این محققان در مورد اثر شبکههای اجتماعی روی اعتراضات در روسیه و چین، به دیگر مناطق جهان قابل تعمیم هستند. مضاف بر این، فرگوسن و مولینا ابعاد دیگری را به جز جغرافیا مورد بررسی قرار دادند. آنها توضیح میدهند که بدون شک بهترین مدرکی که تا به الان برای بررسی وجود دارد، سطح دموکراسی است. آنها نشان میدهند که چگونه نوع رژیم سیاسی، اثر افزایش دسترسی به شبکههای اجتماعی روی اعتراضات را تغییر میدهد. آنها با استفاده از دادههای مربوط به اعتراضات در کشورهای مختلف طی 15 سال، اثر تغییرات موقتی شرایط کشورها روی رابطه میان شبکههای اجتماعی و اعتراضات را نیز میسنجند. برای مثال بررسی میکنند که در سالهایی که انتخابات در آنها انجام شده است، شبکههای اجتماعی چگونه روی اعتراضات اثر گذاشتهاند و در سالهایی که انتخابات در آنها انجام نشده است، شبکههای اجتماعی چگونه روی اعتراضات اثر گذاشته است. همچنین اینکه در سالهای مربوط به رونق و رکود اقتصادی، شبکههای اجتماعی چگونه اعتراضات را تحت تاثیر خود قرار دادهاند.
در بحث مربوط به توضیح مکانیسمهای بالقوهای که شبکههای اجتماعی به واسطه آنها به اعتراضات منجر میشوند، فرگوسن و مولینا به این سوال میپردازند که آیا شبکههای اجتماعی فقط میتوانند همچون رسانههای سنتی، از طریق مخابره یکطرفه اطلاعات، کنشهای جمعی را تقویت کنند یا اینکه اثر آنها فراتر از اثر رسانههای سنتی است و میتوانند هماهنگی میان معترضان را نیز افزایش دهند؟ پاسخ به این سوال این است که شبکههای اجتماعی به خاطر ماهیتی که دارند، تبادل چندطرفه اطلاعات را ممکن کردهاند و به همین دلیل به هماهنگی اعتراضات کمک میکنند.
آنها همچنین نشان میدهند که فیسبوک، یک تکنولوژی آزادکننده (liberation technology) بوده است. چرا که دسترسی به فیسبوک، تا 10 درصد، احتمال این را که افراد، آزادانه آنچه در ذهن دارند را بیان کنند، افزایش داده است. همچنین افزایش دسترسی به فیسبوک، تا 10 درصد احتمال پیوستن مردم به سازمانهای سیاسی، رای دادن و بیان عقاید سیاسیشان را بیشتر کرده است.
در بحث مربوط به توضیح پیامدهای سیاسی افزایش دسترسی به شبکههای اجتماعی و در نتیجه کمک به سنجش پیامدهای رفاهی بالقوه افزایش اعتراضات جمعی، فرگوسن و مولینا، یکی از مهمترین نتیجهگیریهای مقالهشان را بیان میکنند. سالهاست که یک مباحثه جدی در این باره وجود دارد که آیا افزایش اعتراضات ناشی از افزایش دسترسی به شبکههای اجتماعی، اثرات رفاهی دارند یا خیر. آنها توضیح میدهند که اگرچه بهطور میانگین، اثر افزایش دسترسی به شبکههای اجتماعی همچون فیسبوک روی سطح اعتراضات مثبت است، اما این افزایش سطح اعتراضات ناشی از شیوع شبکههای اجتماعی، بهطور مستقیم به پیامدهای مثبت اجتماعی منجر نمیشود. گلدوِل در سال 2010 در مقالهای که با عنوان تغییر کوچک در نشریه نیویورکر به چاپ رساند، توضیح میدهد که شبکههای اجتماعی آنلاین همچون فیسبوک که اساسشان «پیوندهای ضعیف» (weak ties) میان افراد است، شانسی برای بهبود اثرِ کنشهای هزینهبر آفلاین (کنشهایی که خارج از فضای شبکههای اجتماعی همچون فیسبوک صورت میگیرند) و همچنین شانسی برای افزایش تعهد مردم به جنبشهای اعتراضی موفق ندارند. گلدوِل همچنین تا آنجا پیش میرود که میگوید شبکههای اجتماعی آنلاین حتی میتوانند اعتراضات آنلاین را جایگزین اعتراضات هزینهبر آفلاین کنند و تعهد نسبت به جنبشهای اعتراضی موفق را از بین ببرند. این در حالی است که گرانووتر، جامعهشناس مطرح قرن بیستم، در مقالهای که در سال 1973 با عنوان «قدرت پیوندهای ضعیف» نوشت، خلاف این را بیان کرده است.
نتیجهگیری
در این مباحثه، فرگوسن و مولینا بر این عقیده هستند که طبق تجزیه و تحلیلهایشان در مورد جنبشهای اعتراضی، بهطور میانگین، افزایش دسترسی به فیسبوک، اگرچه به افزایش اعتراضات منجر شده است، اما به تغییراتی که رفاه را برای مردم به ارمغان بیاورد منجر نشده است. آنها نشان میدهند که افزایش دسترسی به فیسبوک بهرغم افزایش اعتراضات، اثری روی تغییر رژیم سیاسی، دموکراسی، یا کیفیت حکمرانی نداشته است. در یک کلام آنها توضیح میدهند که افزایش اعتراضات ناشی از شیوع شبکههای اجتماعی، بهطور میانگین، در ایجاد تغییرات سیاسی، بینتیجه بودهاند. آنها برای توضیح بیهودگی اعتراضات ناشی از شیوع شبکههای اجتماعی سه استدلال میآورند. اول اینکه در رژیمهای ظالم، که اصلاحات سیاسی مهمترین چیز است، حکومتها میتوانند از شبکههای اجتماعی برای تشخیص و سپس فرو نشاندن مخالفان سیاسیشان استفاده کنند و همچنین شهروندان موافق با رژیم را علیه جنبشهای معترض بسیج کنند. دومین استدلال این است که ساختارهای سنتی قدرت همچون احزاب سیاسی یا رسانههای سنتی، ممکن است اثرات شبکههای اجتماعی همچون فیسبوک را روی اعتراضات در مواقع حساس از بین ببرند. برای مثال فرگوسن و مولینا نشان میدهند که فیسبوک در سالهای مربوط به انتخابات (که کمپینهای انتخاباتی فعالیتشان را شروع میکنند و رسانههای سنتی به طرفداری از احزاب مختلف میپردازند)، اثرات محدودتری روی اعتراضات داشته است. سومین استدلال و شاید مهمترین استدلال فرگوسن و مولینا این است که شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک، به سادگی میتوانند در افزایش مشارکت سیاسی شهروندان شکست بخورند و اثر فیسبوک صرفاً میتواند به افزایش اعتراضات مقطعی ختم شود. فرگوسن و مولینا توضیح میدهند که طبق تجزیه و تحلیلهای آنها با استفاده از دادههای مربوط به کشورهای مختلف طی 15 سال، فیسبوک، اثری روی سطح مشارکت در انتخابات، بحث در مورد سیاست، مشارکت در گروههای سیاسی، امضای دادخواستها، مشارکت در فعالیتهای پارتیزانی و پیوستن به احزاب سیاسی نداشته است.
با این حال، فرگوسن و مولینا، به اثرات مثبت فیسبوک نیز میپردازند. آنها توضیح میدهند که افزایش دسترسی به فیسبوک، به اندازه قابل توجهی منازعات خشونتآمیز را کاهش داده است و دلایلی را برای چنین چیزی مطرح میکنند. مهمترین دلیلی که آنها میآورند این است که فیسبوک باعث شده مردم بتوانند حرفشان را در این شبکه اجتماعی بزنند و صدایشان را در این شبکه اجتماعی بلند کنند؛ صدایی که اگر فیسبوک نبود میتوانست شکل خشونتآمیزتری به خود بگیرد. به نظر آنها، افزایش آزادی بیان در حوزه سیاست به خاطر شیوع شبکههای اجتماعی، با چنین استدلالی سازگار است.