مروارید سیاه
ارتباط کتاب مروارید جان اشتاینبک با نفرین منابع چیست؟
در کشورهای در حال توسعه، جامعه اغلب برای سلب مسوولیت از خود، انگشت اتهامش را به سوی حاکمیت میگیرد. اما در یکسری از این کشورها، چیز دیگری نیز برای متهم شدن وجود دارد: نفت. اصطلاح نفرین منابع برای اولینبار در سال 1993 از سوی ریچارد آتی، استاد اقتصاد دانشگاه لنکستر انگلیس به کار برده شد. به زبان خیلی ساده، نفرین منابع به این پارادوکس اشاره دارد که کشورهایی که منابع طبیعی (به طور ویژه نفت و گاز) فراوان دارند، رشد اقصادیشان کمتر است، دموکراسی در آنها ضعیفتر است و نسبت به کشورهای دیگر کمتر توسعه یافتهاند. اما فارغ از صحت یا عدم صحت چنین چیزی، ریچارد آتی اولین کسی نبود که به این موضوع توجه میکرد. در سال 1711، روزنامه انگلیسی «The Spectator» نوشت که طبق مشاهدات، کشورهای دارای منابع بیشتر، کشورهایی هستند که فقیرترین مردم را دارند. اما در این میان، جان اشتاینبک، نویسنده شهیر آمریکایی، در سال 1947 کتابی با نام «مروارید» یا «The pearl» نوشت که از دل آن، همان حرفهایی درمیآید که معتقدان به «نفرین منابع» میزنند. البته اینکه در واقعیت هنگام نگارش این کتاب در ذهن اشتاینبک چه میگذشته، هرگز معلوم نخواهد شد. خلاصهای از کتاب «مروارید» را در ادامه میخوانید:
کینو و همسرش خوآنا و نوزادشان در کلبهای کنار ساحل دریا زندگی میکردند. آنها فقیر و به موسیقی علاقهمند بودند و از صدای امواج دریا لذت میبردند. روزی عقرب فرزندشان را گزید. همه گفتند که کودک خواهد مرد چون آنها پولی برای مداوای کودک نداشتند و از سویی پزشک شهر را بیسواد میدانستند. پزشک هم پیش از اینکه بچه را ببیند از کینو پرسید که پول دارد یا نه؟ کینو خشمگینانه به در کوبید. مردم پراکنده شدند و آن خانواده با اندوه نداری خود، تنها ماند. تنها ثروت آنها قایق صید مروارید بود که به کینو به ارث رسیده بود. کینو و خوآنا با بچه عقربگزیده سوار قایق شدند. خوآنا امیدوار بود که شوهرش مرواریدی پیدا کند تا شاید از این همه بدبختی رهایی یابند.
به محل صید مروارید رسیدند. کینو به درون آب پرید و به قعر آب رفت. همه جا را زیرورو کرد. ناگهان صدفی بزرگ جلوی چشمانش پدیدار شد. آن را برداشت و به سطح آب آمد. صدف را گشود. ماتش برد. ناباورانه دید که مرواریدی به اندازه تخم کبوتر در آن است. فریاد زد: «عزیزم! عزیزم! مروارید. مروارید.» صیادان دور او جمع شدند.
خبر در شهر پیچید. اکنون آنهایی که به این خانواده بیمهری کرده بودند افسوس میخوردند و چشم به مروارید داشتند. فقیران خوشحال بودند و ایمان داشتند که کینو به ایشان کمک خواهد کرد. خریداران مروارید نیز برای ارزان خریدن مروارید، دندان تیز کرده بودند. همسایگان در کلبه کینو گرد آمده بودند. نمیخواستند از آنجا بروند. کینو از آرزوهایش گفت و اینکه میخواهد ابتدا به کلیسا برود تا عقدشان را جشن بگیرند. به مدرسه رفتن فرزندش و دانشمند شدن او اندیشید. ناگهان کشیش آمد و گفت که باید از کسی که این ثروت را به آنها بخشیده، سپاسگزاری کنند. سپس دکتر آمد تا عقربگزیده را معاینه کند. شربتی به نوزاد داد تا ظاهراً اثر سم کم شود. پیش از رفتن گفت که باز هم به نوزاد سر خواهد زد.
همهجا صحبت از مروارید بزرگ کینو بود؛ ولی کینو آن را دور از چشم همگان در محلی پنهان کرده بود. حال بچه بدتر شد و بالا آورد. پزشک خبر یافت و خود را رساند. به او شربتی خوراند. آنگاه دستمزدش را خواست. کینو گفت که پس از فروش مروارید پول او را میدهد. پزشک با تیزهوشی در تلاش بود که جای مروارید را بفهمد.
شبهنگام باز هم کینو جای مروارید را تغییر داد. گودالی زیر حصیری که روی آن میخوابید کند و آن را پنهان ساخت. شب سروصدایی مرموزانه آمد. خوآنا گفت که این مروارید شوم است و باید آن را از بین ببرند پیش از آنکه مروارید، آنان را نابود سازد. کینو که مروارید را باعث سعادتمندی خانوادهاش میدانست پاسخ منفی داد. روز بعد کینو مروارید را برداشت و به راه افتاد تا آن را بفروشد. برادرش نیز همراهش شد. خریداران مروارید هر کدام کوشیدند که آن را از چنگ کینو بیرون بکشند، ولی موفق نشدند.
باز هم شب سروصدایی آمد. کینو چاقو در دست بیرون رفت. خوآنا صدای درگیری دو نفر را شنید. از کلبه خارج شد. شوهرش را خونآلود یافت. او را به داخل کلبه آورد. از او خواهش کرد که هرچه زودتر خودشان را از شر مروارید رها کنند و آن را به دریا بیندازند. کینو مخالفت کرد. نیمههای شب، خوآنا برای دور انداختن مروارید به سوی دریا میرفت که کینو سر رسید و مانع شد و چند سیلی محکم به صورت او نواخت و مروارید را گرفت. دوباره به طرف کلبه به راه افتادند. کسی آنها را دنبال میکرد. کینو با او درگیر شد و او را کشت. اکنون باید میگریختند. خوآنا برای آوردن فرزندش به سوی کلبه حرکت کرد و کینو به ساحل رفت تا قایق را آماده کند ولی قایق را سوراخ کرده بودند. خشمگینانه به سمت کلبه دوید. کلبه در آتش میسوخت و همسر و فرزندش کنار آن ایستاده بودند. به ناچار شب به منزل توماس، برادر کینو رفتند. توماس کمکشان کرد تا پنهانی به طرف شمال بگریزند.
هنگام فرار، سه نفر در پی آنها بودند. به سوی کوه گریختند و به غاری پناه بردند. کینو خواست نگهبان را بکشد. ناگهان صدای کودکش به هوا برخاست. نگهبان به سوی غار رفت و شلیک کرد. کینو او را با کارد کشت. نفر دوم آمد. او را نیز از پای در آورد و تفنگش را برداشت و نفر سوم را دنبال کرد و تیر انداخت. او نیز کشته شد. وقتی کینو بازگشت با جسد فرزندش روبهرو شد. دست بر سر گذاشت و افسوس خورد و فریاد کشید. زن و شوهر به شهر بازگشتند و مردم به طرفشان آمدند. کینو به کلبه سوختهاش نظر انداخت. سپس با همسرش به دریا رفت. مروارید را از جیبش درآورد و به آن نگاه کرد. فرزندش و سه نفر دیگر را با تنی خونآلود مشاهده کرد. آنگاه مروارید را با قدرت هرچه تمامتر به سوی دریا پرتاب کرد. تمام چیزهای باقیمانده از مروارید از بین رفت و برای همیشه خاموش شد.
وقتی شخصی این کتاب را میخواند، ممکن است با خود بگوید مشکل از ثروت است. اما اگر کسی بداند «نفرین منابع» یعنی چه، وقتی میخواهد مشکلات را گردن ثروت بیندازد، به «ثروت بادآورده» اشاره خواهد کرد؛ نه ثروتی که با کار و زحمت به دست آمده باشد. اما چنین نگاهی نسبت به ثروت بادآورده تا چه حد درست و تا چه حد غلط است؟ برای اینکه تحلیل درستی در مورد مفهوم «نفرین منابع» داشته باشیم باید به چه مولفههایی نگاه کنیم؟
نفرین منابع؛ درست یا غلط؟
مایکل راس، استاد علوم سیاسی در دانشگاه کالیفرنیا در سال 2012 کتابی با عنوان «بلای نفت: چگونه ثروت نفتی، توسعه ملتها را شکل میدهد» نوشت که از سوی انتشارات دانشگاه لندن به چاپ رسید. رامین ناصحی، اقتصاددان ایرانی که به حوزه «اقتصاد سیاسی مقایسهای دولتهای رانتی» علاقهمند است، مصاحبهای با مایکل راس دارد که دلالتهای قابل توجهی را برای کشورهای نفتخیز دارد. نگاه استاندارد نسبت به موضوع «نفرین منابع» و «بلای نفت» این است که نفت، به این خاطر که کیفیت نهادهای دولتی را پایین میآورد، فساد را تغذیه میکند، سرمایهگذاری در آموزش و سرمایه انسانی را کاهش میدهد و...، مانع از رشد اقتصادی میشود. به طور خلاصه، نفت، به اقتصاد و حاکمیت کشورها آسیب میرساند. با این حال، تحقیقات مایکل راس نشان میدهد که بسیاری از این دیدگاهها اشتباه است. راس به این موضوع اشاره میکند که در کشورهای نفتخیز، یکی از مشکلات بزرگ، «نوسانپذیری» است. به این معنا که رشد، غیرقابل پیشبینیتر است. در شرایطی که طی هرچند سال، دولت پول در دسترس کمتری نسبت به آنچه قبلاً انتظار میرفت دارد، مشکل است که اقتصاد را ساخت. در نتیجه نوسانپذیری، شما وسط یک سرمایهگذاری هستید و نخواهید توانست آن را به پایان برسانید؛ مردم مجبور میشوند آموزش خود را متوقف کنند؛ برنامههایی که برای کمک به کاهش فقر یا بازسازی زیرساختهای آن بخش از کشور که تحت خدماترسانی بودهاند، طرحریزی شده بودند، همگی متوقف خواهند شد و شما نمیدانید این برنامهها، چه موقع میتوانند مجدداً آغاز شوند. بهوضوح، این مساله امروزه مشکل تمام کشورهای گوشهوکنار جهان است که نفت صادر میکنند. از نگاه راس، نفت، ضرورتاً باعث نرخ رشد اقتصادی پایینتر نمیشود، بلکه باعث رشد اقتصادی نوسانپذیر میشود و این مشکل اصلی است. نوسانپذیری، روند توسعه را سختتر میکند و اگر کشوری بتواند بهرغم این نوسانپذیری پیشرفت کند، در واقع به یک موفقیت تاثیرگذار رسیده است.
از طرفی این یک حقیقت محکم است که همه کشورهای نفتخیز، از یک مشکل بزرگ رنج میبرند و آن عدم متنوعسازی اقتصادی یا همان عدم متنوعسازی منابع درآمدی است. به طور ویژه، مشکل، کمبود صادرات غیرنفتی است و تمام آنها صادرات غیرنفتی ضعیفی دارند. راس معتقد است که از طریق متنوعسازی اقتصاد، میتوان مشکلات ناشی از نوسانپذیری را کاهش داد و دوم اینکه اگر خارج از حوزه نفت، متنوعسازی منابع درآمدی انجام گیرد، به طور خودکار بخش خصوصی ارتقا خواهد یافت. زیرا نفت، تحت سلطه بخش دولت است. البته به این سادگیها هم نیست. کار بسیار مهمی از سوی ریکاردو هاسمن و همکارانش در امآیتی و هاروارد، روی متنوعسازی اقتصادی انجام شده است. یکی از جالبترین یافتههای آن، این است که از میان تمام بخشهای اقتصادی در جهان و از همه انواع چیزهایی که میتوانید آنها را صادر کنید، نفت، سختترین کالایی است که میتوان متنوعسازی منابع درآمدی را با وجود آن آغاز کرد.
طبق یافتههای راس، زمانی که قیمت نفت بالاست، معمولاً از این مساله چشمپوشی و به نوعی روی دوره کوتاهمدت تمرکز میشود. کشورها اگر یک اقتصاد متنوع داشته باشند، این مساله آنچنان برایشان بزرگ نیست. اما اگر اقتصاد متنوعی نداشته باشند، با مساله مهمی مواجه هستند. اگر جهان را به کشورهای نفتی و دیگران تقسیم کنیم، خواهیم دید که دیگران به آرامی در حال متنوعسازی اقتصاد خود بودهاند. به طور میانگین، متنوعسازی در کشورهای با درآمد پایین و درآمد متوسط و کشورهای بهخصوص، به طور معناداری صورت گرفته است. یک استثنا وجود دارد و آن هم، مساله مجموعه کشورهای تولیدکننده نفت است. بنابراین خارج از مجموعه این حدود 36 کشور، هیچکسی خیلی به این مشکل اهمیتی نمیدهد. در این 36 کشور نیز، زمانی که قیمت نفت خوب است، حل این مساله به تعویق میافتد و به آن بیتوجهی میشود.
مضاف بر اینها، وقتی در مورد بهبود صادرات غیرنفتی بحث میشود، دو دیدگاه وجود دارد. در یک طرف اقتصاددانان نئولیبرال قرار دارند که معتقدند، تنها کاری که دولت نیاز دارد انجام دهد، این است که کنار بایستد و یک محیط پایدار و طرفدار کسبوکار (business friendly) فراهم کند. سپس، فرآیند متنوعسازی اقتصادی به طور خودکار رخ میدهد و صادرات غیرنفتی میتواند آغاز شود. در طرف دیگر، اقتصاددانان هترودوکسی مانند دنی رودریک قرار دارند که میگویند، این کافی نیست و دولت باید یک خطمشی متنوعسازی فعال را پیش گیرد و با برنامهریزی از بالا به پایین (top-down planning) و خطمشی صنعتی، از ظهور بخشهای صادراتی جدید، حمایت کند. مایکل راس نه طرف نئولیبرالها را میگیرد و نه از اقتصاددانان هترودوکس طرفداری میکند. راس از یک طرف به مفید بودن خطمشیهای صنعتی مشکوک است و از طرف دیگر بر این عقیده است که ممکن است کشورهایی وجود داشته باشند که خطمشی صنعتی در آنها جواب دهد. اما در هر صورت مخالف با یک چیز در کشورهای نفتخیز است: پرداخت یارانه سوخت. از نظر او، یارانههای سوخت، یکی از خودمخربترین راههای هزینهکردن ثروت نفتی است. یارانههای سوخت از سوی افراد ثروتمندتر گرفته شده و اغلب در عملیاتهای قاچاق کوچک و بزرگ و عملیاتهای بزرگ بازار سیاه استفاده میشوند و در نهایت نیز، به ایجاد صنایعی که بتوانند با صادرات نفتی رقابت کنند، کمک نمیکنند.
اقتصاددانان وقتی در ادبیات نظری به تجویز خطمشی برای فرار از بلای نفت میرسند، دچار سردرگمی میشوند. عدهای میگویند با بهکارگیری خطمشیهای اقتصادی درست و اجرای آن از طریق نهادهای مناسب، بهراحتی میتوان از بلای نفت دوری کرد. اگرچه این تجویز از این حقیقت غفلت میکند که خطمشیهای اقتصادی در نهادها، در وهله اول، خودشان از سوی نفت، به طور معکوس تحت تاثیر قرار میگیرند. راس معتقد است که دلیل این سادهانگاری این است که همواره این تمایل وجود دارد که یک برنامه پنجنقطهای وجود داشته باشد که همه مشکلات را از میان بردارد. اما در واقع زمانی که پولهای بادآورده فراوانی وجود دارد و اقتصاد با نوسانپذیری مواجه است، ایجاد نهادهای خوبی که کشورها آرزوی داشتنشان را دارند، بسیار سختتر است. بسیاری از کشورها در این دور باطل گرفتار شدهاند: اینکه مدیریت ضعیف اقتصاد کلان و نهادهای ضعیف، هر دو، یکدیگر را تغذیه میکنند. اگر یک کشور بتواند جدای از این مارپیچ رو به پایین و با وجود این مشکل، به نوعی به خودی خود، درمان را آغاز کند، آنگاه میتواند از این مشکل عبور کند. اما گفتن این حرف بسیار سادهتر از انجام آن است. راس عقیده دارد که مشکل صادرکنندگان نفت، این نیست که آنها نهادهای بدی دارند و نیازمند نهادهای نرمال هستند؛ بلکه عمده مشکل این است که آنها نهادهای نرمالی دارند، اما به نهادهای خارقالعاده نیازمند هستند. مثلاً بسیاری از کشورهای نفتخیز آرزو دارند مثل نروژ شوند. صندوق ذخیره ارزی، به نوعی بعد از تجربه نروژ، به یک مدل تبدیل شد. همگان سعی میکنند که بعد از نروژ، با مدلی که این کشور پیاده کرد، منطبق شوند. خود نروژیها یک برنامه فعال به نام «نفت برای توسعه» دارند. آنها به کشورهای صادرکننده نفت میروند و میگویند، «به کارهای بزرگی که ما انجام میدهیم نگاه کنید، بگذارید کمکتان کنیم که شبیه ما شوید». در حالی که باید به این سوال پاسخ داد که آیا برای یک کشور نفتخیز در حال توسعه، یادگیری از نروژ و اجرای مدل نروژ امکانپذیر است یا خیر؟ ویژگیهای نروژ از بسیاری از کشورهای نفتخیز بسیار متفاوت است. اقتصاد نروژ، نهادهای سیاسی آن و فرهنگ آن بسیار متفاوت است. از همینرو راس میگوید سوای یکسری از قواعد اساسی علم اقتصاد، هر کدام از کشورهای نفتخیز با محدودیتهای منحصر به خودشان مواجه هستند و به راهحلهای مخصوص خودشان برای حل مشکل نیاز دارند. شاید درس کلیدیِ ادبیات نظری بلای نفت این است که هنوز، راه بسیار زیادی برای پیمودن باقی مانده و اوضاع، خیلی بهتر از آنچه امروزه هست، خواهد شد.