شناسه خبر : 36179 لینک کوتاه

بازگشتی به اقتصاد سیاسی

چرا باید کتاب قدرت و اقتصاد نئوکلاسیک را خواند؟

 

 

مرتضی مرادی/ مترجم کتاب

88-1جایگاه قدرت در علم اقتصاد کجاست؟ کتاب «قدرت و اقتصاد نئوکلاسیک: بازگشتی به اقتصاد سیاسی در تدریس علم اقتصاد» که به تازگی از سوی انتشارات دنیای اقتصاد منتشر شده، به این سوال پاسخ می‌دهد. این کتاب در سال 2015 به قلم «آدام اوزان»، استاد ریاضیات و اقتصاد سیاسی دانشگاه منچستر به چاپ رسید. اوزان تحصیلات ابتدایی خود را در فیزیک و فضانوردی آغاز کرد اما بعد از چند سال به این نتیجه رسید که جایگاهش در علم، حوزه دیگری است و به علم اقتصاد روی آورد. او همچنین نویسنده کتاب «پاسخ عرضه انحرافی در کشاورزی» است که در سال 1992 به چاپ رسیده است. همچنین مقالات متعددی در حوزه‌های اقتصاد سیاسی، اقتصاد کشاورزی و رشد و نابرابری به قلم اوزان به چاپ رسیده است.

با توجه به اینکه کتاب‌های اقتصاد سیاسی متعددی در بازار وجود دارند، این سوال پیش می‌آید که چه چیزی باعث شده این کتاب از سوی مترجمان آن و انتشارات دنیای اقتصاد برای ترجمه انتخاب شود و به چاپ برسد. پاسخ این سوال را می‌توان در خلأ آشکاری یافت که از یک طرف در گفتمان اقتصادی در ایران و از طرف دیگر در کتب دانشگاهی و آنچه به دانشجویان رشته اقتصاد تدریس می‌شود، وجود دارد: خلأ نقش قدرت. مترجمان این کتاب، سارا واعظ و مرتضی مرادی، هر دو در مقطع کارشناسی دانشجویان رشته اقتصاد دانشگاه تهران بودند. در حال حاضر نیز سارا واعظ تحصیلات تکمیلی خود را در رشته اقتصاد در دانشگاه ایالتی ایلینوی می‌گذراند و مرتضی مرادی نیز دانشجوی کارشناسی ارشد اقتصاد دانشگاه تهران است. در ادامه مقدمه مترجمان این کتاب را با هم می‌خوانیم.

 

مقدمه مترجمان: چرا این کتاب مهم است؟

اگر بتوان در فضای مطلوبیتی و دوکالایی اقتصاد خرد که از سوی مخالفانش، بیمار به اوتیسم قلمداد می‌شود، به جای کالاها، گروه‌های قدرت و ذی‌نفعانِ تعاملات سیاسی را جایگزین کرد، در واقع وقت آن است که بگوییم مرز میان اقتصاد نئوکلاسیک و اقتصاد هترودوکس در حال نابودی است. بیش از یک قرن است که از نزاع جدی میان اقتصاددانان نئوکلاسیک با اقتصاددانان هترودوکسی که پیش‌قراول آنها نهادگرایان هستند، می‌گذرد. به مرور زمان، از یک طرف اقتصاددانان نهادگرایی همچون وبلن، میچل و کامنز که نسبت به اقتصاد جریان اصلی بسیار خصمانه برخورد می‌کردند، جای خود را به اقتصاددانان نهادگرای جدیدی مانند کوز، نورث و عجم‌اوغلو دادند؛ اقتصاددانانی با ریشه‌های نهادگرایی که دیدند در برابر درخت تنومند اقتصاد جریان اصلی، چاره‌ای به جز بیان نظریات خود در چارچوب اقتصاد نئوکلاسیک ندارند. از طرف دیگر نیز اقتصاددانان نئوکلاسیک پتانسیل بسیار بالایی در پذیرش حرف منتقدانشان از خود نشان داده‌اند و نظریات آنها را هضم کرده‌اند.

از همین رو، به نظر می‌رسد که مرز میان اقتصاد ارتدوکس و هترودوکس در حال محو شدن است و اقتصاددانان بسیاری به این نتیجه رسیده‌اند که دعواهای مکتبی‌شان نتیجه‌ای نخواهد داشت. بنابراین در این زمان که اقتصاددانان جریان اصلی قبول کرده‌اند که رشد اقتصادی و نتیجه‌بخش بودن اصلاحات اقتصادی نیازمند پیش‌شرط‌هایی است که در صدر آنها سیاست قرار دارد و در همین زمان، نهادگرایی به بزرگی عجم‌اوغلو اذعان می‌دارد که تکثر نهادهای قدرت که با یکدیگر تضاد منافع داشته باشند، لازمه اصلی شکست نخوردن کشورهاست؛ بازگشت به اقتصاد سیاسی در تدریس علم اقتصاد ضروری جلوه می‌نماید. اما باید توجه داشت که هر بازگشتی نمی‌تواند چاره‌ساز باشد و این رجعت به اقتصاد سیاسی، باید بازگشتی باشد که نه‌تنها بر آتش نزاع میان اقتصاددانان هترودوکس و ارتدوکس نیفزاید، بلکه دو جناح را به یکدیگر نزدیک سازد. آدام اوزان در کتابی که پیش‌روی شماست، تا حد زیادی در این کار موفق بوده است. کتاب قدرت و اقتصاد نئوکلاسیک، از جمله کتاب‌هایی است که می‌تواند به عنوان کتاب کمک‌درسی برای دوره‌های اقتصاد سیاسی مورد استفاده قرار گیرد. از آن‌رو که علاوه بر تشریح مفاهیم اصلی علم اقتصاد سیاسی و نظریات اقتصاددانان این حوزه به‌خصوص در مورد مفهوم قدرت، به مدل‌سازی اقتصادی دست زده و پله‌‌پله، مراحل آماده‌سازی ذهن خواننده برای درک اهمیت نیاز به بازگشت به علم اقتصاد سیاسی در تدریس علم اقتصاد را طی کرده است.89-1

 

این کتاب چه می‌گوید؟

این‌گونه بحث شده است که علم اقتصاد جریان اصلی، تقریباً، به‌طور کامل از نقشی که قدرت در تعیین پیامدهای اقتصادی بازی می‌کند، غفلت می‌کند. تا جایی که جی کی گالبرایت گفته است، این موضوع یعنی غفلت از قدرت، ارتباط علم اقتصاد با دنیای واقعی را از بین می‌برد. به‌طور معمول اقتصاد نئوکلاسیک، میان علوم اجتماعی، در بی‌توجهی کاملش نسبت به «قدرت»، بی‌همتاست. گالبرایت در سال 1973 می‌نویسد: ضعف قاطع در اقتصاد نئوکلاسیک، خطای آن در استفاده از فروضی که منجر به حذف مساله قدرت از تحلیل می‌شود نیست، بلکه در حذف قدرت به منظور تبدیل علم اقتصاد به یک موضع غیرسیاسی است. نظریه نئوکلاسیکی طی این فرآیند، ارتباط خود را با جهان واقعی از بین می‌برد. بررسی نمایه (فهرست الفبایی کلمات) هر کتاب درسی استاندارد در حوزه اقتصاد خرد، نشان می‌دهد که فقط در موارد بسیار به‌خصوص و با ملاحظه، از واژه قدرت استفاده شده است؛ مانند «قدرت خرید»، «قدرت طبیعی» که به خاطر باد یا امواج ایجاد می‌شود، انحصار فروش یا «قدرت بازار» و «قدرت چانه‌زنی». همچنین اقتصاد اتریشی نیز همانند اقتصاد نئوکلاسیک به مساله قدرت نمی‌پردازد. از طرف دیگر اگرچه اقتصاددانان نهادگرایی همچون گالبرایت، بسیار بیشتر و وسیع‌تر از اقتصاددانان نئوکلاسیک و اقتصاددانان اتریشی در مورد مساله قدرت صحبت می‌کنند، اما در نهایت تلاش آنها به دلیل عدم توافق روی مبانی، بی‌نتیجه مانده است. به‌طور مشابه، اگرچه علوم سیاسی، به‌ظاهر درگیر مساله قدرت است، اما حتی در آن هم، یک نظریه پذیرفته‌شده در مورد قدرت وجود ندارد.

در واقع، داودینگ در سال 2008 اذعان می‌دارد که علوم سیاسی جریان اصلی، «تقریباً، مساله قدرت را کنار گذاشته است» و فقط در ارتباط با قدرت رئیس‌جمهور یا نخست‌وزیر، یا قدرت نسبی کشورها یا سازمان‌ها به آن قدرت اشاره می‌کند و قدرت را ضرورتاً آن چیزی می‌بیند که این عوامل می‌توانند انجام دهند. در چنین شرایطی، خطری که با هر اقتصاددانی که قصد دارد به مطالعه قدرت بپردازد روبه‌روست، واضح است: به شما برچسب «اقتصاددان پیرامونی» چسبانده خواهد شد. اما اگر کسی بخواهد نسبت به این خطر بی‌توجه باشد، با این سوال مواجه است که از کجا شروع کند؟

این کتاب، به دنبال دلایل آن است که چرا اقتصاد نئوکلاسیک نسبت به قدرت بی‌توجه است؛ و همچنین به دنبال بررسی ادبیات مساله قدرت و ارائه پیشنهادی به منظور وارد کردن مفهوم قدرت، در مدل استاندارد تعادل عمومی است. باید تاکید کرد که نیت این رساله، به اندازه آنچه بارتلت (1989) مطرح کرد بلندپروازانه نیست. بارتلت اذعان داشت، در مورد قدرت به نظریه جدیدی نیاز است. اما در اینجا این‌گونه بحث می‌شود که اقتصاد نئوکلاسیک، از قبل، «جعبه‌ابزار» خود را جهت ایجاد نظریه قدرت، ارائه کرده است. تنها به اندکی نگرش متفاوت نسبت به تعدادی از مفاهیم آشنا نیاز است.

یکی از اقتصاددانان جریان اصلی که بیشترین نظرات را در مورد قدرت داشته، رندال بارتلت (1973، 1989) است. بارتلت، تعریف خودش را از قدرت ارائه می‌کند: توانایی یک بازیگر برای تغییر دادن تصمیماتی که از سوی بازیگران دیگر اتخاذ شده‌اند و /یا به آنها تجربه رفاهی داده‌اند؛ نسبت به انتخاب‌هایی که می‌توانستند وجود داشته باشند و /یا تجارب رفاهی که می‌شد صورت گیرند، که بازیگر اول آن تصمیمات یا تجارب را اتخاذ نکرده یا انجام نداده بوده است. نظریه اقتصاد خرد سنتی، تنها قدرت اقتصادی ساده را به رسمیت می‌شناسد. اما افراد، تنها زمانی از استفاده از دیگر شکل‌های قدرت چشم‌پوشی می‌کنند که قدرت اقتصادی ساده، کاراترین ابزاری باشد که برای رسیدن به هدفشان وجود دارد یا به عبارتی، از دیگر شکل‌های قدرت، کاراتر باشد و بارتلت نشان می‌دهد این شرایط یعنی کاراتر بودن قدرت اقتصادی ساده از دیگر شکل‌های قدرت تنها زمانی رخ می‌دهد که با «مجموعه‌ای محدودکننده از وضعیت‌ها» روبه‌رو باشیم. بنابراین نظریه اقتصاد سنتی (آن‌طور که بارتلت آن را توضیح می‌دهد)، در یافتن شواهدی از وجود قدرت در اقتصادهای بازار ناتوان است، زیرا می‌خواهد اصلاً قدرتی وجود نداشته باشد و مساله قدرت را در نظر نمی‌گیرد. بارتلت اذعان می‌دارد، استفاده از نظریه اقتصاد سنتی در جست‌وجوی قدرت، منجر به «حشو» می‌شود و می‌گوید: «اگر فرض کنم قدرت هرگز نمی‌تواند وجود داشته باشد، باید این‌گونه ادامه دهم که پی ببرم، قدرت وجود ندارد.»

 

نظریه کتاب: تعریف جدیدی از قدرت

به‌رغم دستاورد بارتلت در بنیانگذاری یک نظریه معقولِ به‌هم‌پیوسته که راه‌های اعمال قدرت در یک بازار اقتصادی را بررسی می‌کند، نظریه او پیشروی و وضوح لازم را برای اثرگذاری بر تفکر اقتصاددانان نئوکلاسیک نداشت و راهش را در درس‌نامه‌های اقتصاد جریان اصلی پیدا نکرد. این امر چطور می‌توانست انجام شود؟ کتب درسی اقتصاد خرد، به‌طور یکنواختی، ساختار مشابهی از فصول اصلی ارائه می‌کنند: مساله اقتصادی، «مبادله»، «رفتار مصرف‌کننده»، تولید، «توزیع (کارکردی)»، «شکست بازار»، «تعادل عمومی» و اقتصاد رفاه، همراه با فصول انتخابی درباره اطلاعات و نظریه انتخاب اجتماعی که بستگی به سطح [علمی] که متون درسی بر آن اساس تنظیم شده‌اند، دارد. فصل یا فصول نهایی نیز قسمت‌های تجزیه و تحلیل پیشین را با هم درآمیخته و مدلِ بهینگی پارتو (دو ورودی، دو خروجی، دو محصول)، تطابق جعبه‌های اجورث، تضاد /تقابل منحنی‌ها و تولید و مرز امکانات مطلوبیت را توضیح می‌دهد. در این فصل که باز هم به مخاطبِ هدف بستگی دارد، به‌وسیله بحث‌های تابع رفاه اجتماعی، «قضیه‌های بنیادیِ» اقتصاد رفاه و نقش شرایط در اصلاح شکست بازار و ترویج برابری هنگامی که مردم و گروه‌ها با تضاد منافع روبه‌رو هستند، دنبال می‌شود.

قدرت، عمدتاً از تجزیه و تحلیل محروم شده است زیرا بیشتر اقتصاددانان نئوکلاسیک نسبت به مفهوم «مطلوبیت کاردینالی» شک داشته و درگیر یک دیدگاه محدودِ «واقعیت علمی» هستند. در علم اقتصاد همه چیز بستگی به طبیعت سوالاتی دارد که ما می‌پرسیم. در یک کتاب استاندارد درسی اقتصاد خرد، فصلی مرتبط با اقتصاد رفاه، مطمئناً چنین سوالی می‌پرسد: «در یک مجموعه داده‌شده از نتایج بهینه پارتو، بهترین انتخاب کدام است؟» به‌طور مشابه، فصلی با مضمون نظریه انتخاب اجتماعی می‌پرسد: «در یک مجموعه داده‌شده از نتایج بهینه پارتو، آیا گروهی از افراد عقلایی می‌توانند در انتخاب بهترین، باهم هم‌نظر باشند؟» تفکرات اخلاقی و عقلایی، هنگامی که این‌گونه سوالات، مخصوصاً مورد دوم، عنوان می‌شوند گیج و سردرگم می‌شوند. اما مقصود اصلی هر دو سوال «هنجاری» است. همچنین پاسخ‌های هرکدام کاملاً شناخته‌شده هستند. سوال اول، به این بستگی دارد که چه کسی شکل تابع تولید اجتماعی را انتخاب می‌کند، در حالی که ارو در مورد سوال دوم، به وضوح پاسخ منفی می‌دهد.

اما، به‌جای تمرکز روی بهترین نتیجه، که به این معناست که کدام محصول «باید» انتخاب شود، می‌توانیم این‌گونه بپرسیم: در میان مجموعه‌ای از نتایج بهینه پارتو و روابط قدرت غالب، کدام تولید نمایان خواهد شد؟ این سوال یک سوال اثباتی است، که معروف‌ترین تفسیر از معنای قدرت، معنای رفتاری آن است. این معنا به دلیل آنکه قدرت به‌عنوان روابط میان مردم است، قابل فهم می‌شود. به عبارتی، اگرچه اقتصاددانان رادیکال و هترودوکس، تلاش کرده‌اند قدرت را با مالکیت و کنترل منابع مرتبط سازند، اما جامعه‌شناسان و دیگران، نسبت به «رویکردهای دارایی‌محور» نسبت به قدرت بدگمان هستند. زیرا، در حالی که این رویکرد، ممکن است بتواند برای قدرت مزایای بالقوه ارائه کند، اما دارندگان ثروت ممکن است این مزایا را به صورت کامل اعمال نکنند. در هر حال، در اینجا نیازی به تمرکز بر این‌گونه سوءظن‌ها نیست. فقط به دلیل آنکه علم اقتصاد به انگیزه‌هایی که باعث افزایش فعالیتِ فعالان اقتصادی می‌شود علاقه‌مند است و فرض می‌کند که افرادِ عقلایی به‌تدریج هماهنگ با آن انگیزه‌ها فعالیت می‌کنند، ما در اینجا بر مزیت‌های بالقوه‌ای که قدرت ارائه می‌دهد متمرکز شده‌ایم؛ و کمتر به دلایلی که افرادِ به‌خصوصی ممکن است از آن مزیت‌ها غافل شوند (مانند تردیدهای اخلاقی) پرداخته‌ایم. یک شباهت نسبی بین تعاریف قدرت و مفاهیم علم فیزیک می‌تواند به‌وسیله عوامل کارآمد و ناکارا ایجاد شود. ناکارآمدی‌های اقتصادی به دلایل مختلفی اتفاق می‌افتد: بعضی از آنها به دلایل اقتصادی و /یا دلایل سیاسی، مانند شکست بازار و شکست سیاسی یا شکست دولت اتفاق می‌افتد که بر انگیزه‌های اقتصادی اثرگذار است؛ دیگری، با ویژگی‌های شخصیتی هر عامل مرتبط است، مانند توانایی مدیریتی، تیزهوشی، سن یا اشتیاقی که بر توانایی و آمادگی او برای پاسخگویی به آن انگیزه‌ها اثرگذار است. موارد آخری برای سرمایه‌گذاری مهم هستند، اما ما اغلب علاقه‌ای به توضیح آنها نداریم و مانند «صداهای چندبسامدی» در علم فیزیک، با آنها برخورد می‌کنیم. بنابراین، می‌توانیم روی عامل پیشین تمرکز کنیم. به‌طور مشابه، در متن حاضر، ما نخست به [بررسی] انگیزه‌هایی که قدرت ایجاد می‌کند علاقه‌مند هستیم که تعیین کنیم کدام یک از بی‌نهایت تعادل عمومیِ ممکن پدیدار می‌شود و همچنین فرض می‌کنیم که افراد مطابق با آن انگیزه‌ها فعالیت می‌کنند.

بنابراین، پیشنهاد می‌شود که تعاریف رفتاریِ قدرت که جامعه‌شناسان و دیگران از آن حمایت می‌کنند، جایگزین تعاریفی شوند که بر روی تولیدات اقتصادی تمرکز دارند. این جایگزینی یادآور تغییری است که در معنای فیزیکی نیرو در قرن هفدهم با انقلاب گالیله و نیوتن در علم فیزیک اتفاق افتاد. برای قرن‌ها قبل از این انقلاب، دیدگاه ارسطو در رابطه با نیرو شایع بود. این دیدگاه بیان می‌کند که به بدن در زمان استراحت (یعنی در حالت طبیعی) هیچ نیرویی وارد نمی‌شود. نیرو چیزی بود که باعث حرکت بدن می‌شد و به آن سرعت می‌بخشید- به این معنا که نیرو به سرعت ثابت وابسته بود نه به شتاب. اما این مساله شرایط سختی را به وجود آورد. زمانی که یک سنگ به هوا پرتاب می‌شد، روشن بود که در ابتدا چه چیزی به آن سرعت می‌بخشید: دستی که آن را پرتاب کرد. اما به‌محض اینکه در هوا قرار گرفت، آن دست دیگر همراه آن سنگ نبود. بنابراین، به‌جای اینکه به زمین بیفتد و به حالت طبیعی خود بازگردد، چه چیزی باعث در هوا ماندن آن شد؟ پاسخ ارسطو این بود که آن نیرو در حال حاضر در درون سنگ بود. نیرو یک وجود مستقل بود که کاملاً از بازو و دست جدا و وارد سنگ شد. گفته شده که گالیله، این دیدگاه درباره نیرو را رد کرده است. او چند توپ فلزی با وزن‌ها و سایزهای مختلف را از بالای یک برج بلند به پایین انداخت و نشان داد که همه آنها تقریباً همزمان به زمین رسیدند. نیوتن با اتکا به نظریه‌های گالیله، قانون اول خود، یعنی «قانون اینرسی» را بسط داد؛ که این قانون امروزه نیرو را برای ما تعریف می‌کند: «نیرو، آن چیزی است که باعث حرکت یک شیء از حالت سکون شده یا باعث حرکت ثابت آن در یک خط راست می‌شود.»

 

نتیجه‌گیری

با این ذهنیت، ما موقتاً می‌توانیم تعریف دیگری برای قدرت پیشنهاد دهیم. این تعریف بر نتایج اقتصادی دو فرد بیشتر از رفتار آنها تاکید دارد و اذعان می‌دارد که قدرت، خود را در قالب تغییر در تعادل‌های ایستا و پویا نشان می‌دهد: «قدرت آن چیزی است که تعادل اقتصادی را تغییر می‌دهد. باعث حرکت آن از یک شرایط پایدار شده و مسیر رشد را در حمایت از یک یا چند فرد تغییر می‌دهد.» با چنین تعریفی این کتاب تلاش می‌کند که بتواند این «راز» اثرگذاریِ قدرت بر پیامدهای اقتصادی را شناسایی کرده و نشان دهد. تعریفی از قدرت در آن ارائه شده است که با طینتِ رویکرد رفتاری جور در نمی‌آید و همین تعریف در صد سال گذشته، بحث‌های مربوط به قدرت را در کنترل خود گرفته است، ولی بیشتر با نقطه تمرکز نئوکلاسیک بر تعادل بازار متناسب است و همچنین یک تابع رفاه اقتصادی به عنوان یک رویکرد نظری برای تحلیل قدرت به‌کار می‌رود که این قدرت، در قالب یک تعادل عمومی قراردادیِ اقتصاد نئوکلاسیک قرار دارد. به‌جای حذف قدرت از نظریه‌پردازی اقتصادی، بهتر است و بیشتر دارای توجیه عقلانی است که با آن مانند آب و هوا برخورد شود. یعنی با استفاده از مدل‌های اقتصادی توضیح داده نشود، ولی به عنوان یک متغیر برون‌زا در نظر گرفته شود. به این روش، قدرت می‌تواند در تحلیل‌های اقتصادی وارد شود ولی توضیحات جزئی در رابطه با چگونگی ظهور، رشد، گسترش و کاهش قدرت به دیگران اعم از دانشمندان علوم سیاسی و فلاسفه، جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان محول شود. اقتصاددانان می‌توانند بیشتر مشابه شیوه اقلیم‌شناسان و آب‌وهواشناسان عمل کنند و همان‌گونه که آنها تغییرات سیستم آب‌وهوایی را توضیح می‌دهند، اقتصاددانان نیز سپس به مدل‌های اقتصادیِ غذا و تولیدات کشاورزی وارد شوند. اگر این رویکرد تنظیم شود یعنی قدرت به عنوان یک عامل برون‌زا در مدل‌سازی اقتصادی وارد شود در آن صورت، تاثیر قدرت در پیامدهای اقتصادی می‌تواند مجدداً به جزئی از برنامه آموزشی علم اقتصاد تبدیل شود. به عبارت دیگر، «بازگشتی به اقتصاد سیاسی» به وقوع خواهد پیوست.

دراین پرونده بخوانید ...