ریشه هدیه دادنهای بابانوئل در چیست؟
کسبوکار سانتا
پدر کریسمس، سنت نیک، یا همان سانتا کلاوس، تاریخچه دور و درازی دارد. امروزه آن را به شکل یک پیرمرد خندان قرمزپوش با مو و ریش سپید میشناسیم اما پیشینه سانتا به سالها پیش تا قرن سوم میلادی بازمیگردد(درباره اینکه سانتا از کجا میآید).
پدر کریسمس، سنت نیک، یا همان سانتا کلاوس، تاریخچه دور و درازی دارد. امروزه آن را به شکل یک پیرمرد خندان قرمزپوش با مو و ریش سپید میشناسیم اما پیشینه سانتا به سالها پیش تا قرن سوم میلادی بازمیگردد (درباره اینکه سانتا از کجا میآید).
سانتا کلاوس که ما آن را به اسم بابا نوئل میشناسیم، شب کریسمس وقتی بچهها خوابیدهاند هدایای آنها را داخل یک جوراب یا پای درخت کریسمس میگذارد و میرود. بسیاری از پدر و مادرها تمام سال به لطف سانتا میتوانند کودکانشان را قانع کنند که باید «بچههای خوبی» باشند چرا که اگر به حرف مادر و پدرشان گوش ندهند، سانتا برای آنها هدیه نخواهد آورد. شب کریسمس، میلیونها کودک در سرتاسر جهان به سختی به رختخواب میروند و آرامش خود را حفظ میکنند. معلوم نیست چه تصاویری از درون ذهنشان میگذرد که این یک شب بهخصوص آنها را بیقرار و بیخواب میکند. تصاویر شیرینیها و شکلاتهای خوشمزه؟ هدایای رنگارنگی که در نامه به سانتا به آن اشاره کرده بودند و از او مطالبه کرده بودند؟ یا اصلاً تصور آنکه وقتی آنها در خواب ناز هستند، بابانوئل مهربان و بخشنده سوار بر سورتمه و به همراه تیم گوزنهای شمالیاش وارد خانه میشوند، هدایا را میگذارند و خیلی زود محل را ترک میکنند چون تنها یک شب وقت دارند تا هدایای تمام بچههای دنیا را به آنها برسانند.
آنها که بچههای خوبی بودند، شاید ذوق بیشتری داشته باشند تا آنها که چندان خوب نبودهاند و احتمالاً نگران هستند صبح بیدار شوند و ببینند سانتا توی جوراب آویزان کنار درخت کریسمس برایشان یک تکه زغال گنده انداخته است. دیگر معلوم نیست آیا بچهها به این فکر میکنند که سانتا و گوزنهای قطبیاش چطور یکشبه این همه راه را از قطب شمال میآیند و به تمام بچههای دنیا سر میزنند و هیچ سر و صدایی هم نمیکنند؟ یا این قطب شمال کجاست که همه چیز در آن پیدا میشود؟ اصلاً سانتا چطور تمام کادوها را درون یک کیسه جای داده است؟ این هم احتمالاً از جادوهای سانتاست و کودکان اغلب ذهن خود را درگیر یافتن پاسخ برای این سوالها نمیکنند.
سانتا کلاوس سمبل اقتصاد جهان است، به هر حال او صادرکننده محسوب میشود-کالاها (اسباببازیها) را به مصرف کنندهها یا همان بچههایی که خوب بودهاند در سرتاسر جهان میرساند.
افسانه سانتا کلاوس به صدها سال پیش برمیگردد، آن زمانها یک راهب به نام سنت نیکلاس زندگی میکرد. گفته میشود نیکلاس حدوداً سال 280 بعد از میلاد، در پاتارا، نزدیک به مایرا در ترکیه امروزی به دنیا آمد. سنت نیکلاس که به خاطر تقوا و سخاوتمندیاش به شدت مورد ستایش بود، تبدیل شد به محور اصلی افسانههای بسیار. در افسانهها آمده است که او تمام ثروتی را که به ارث برده بود بخشید و به اطراف شهر سفر میکرد تا به فقرا و مریضها کمک کند. یکی از معروفترین داستانهای سانتا کلاوس این است که او برای سه خواهر جهیزیه تهیه کرد تا بتوانند ازدواج کنند و از شر پدرشان که میخواست آنها را برای بردگی و فحشا بفروشد، در امان بمانند. طی سالیان، محبوبیت نیکلاس تسری یافت و او تبدیل شد به حامی کودکان و ملوانان. روز بزرگداشت او سالگرد فوتش است، یعنی ششم دسامبر. این روز بهطور سنتی برای انجام خریدهای بزرگ یا ازدواج کردن، خوشیمن است. در دوران رنسانس، سنت نیکلاس، محبوبترین سنت در اروپا بود. حتی بعد از اصلاحات پروتستانها، که دیگر ستایش سنتها باب نبود، سنت نیکلاس وجهه مثبتش را حفظ کرده بود، به خصوص در هلند.
به آن دسته که باور نمیکنند باید گفت بهتر است به نحوه عملکرد سانتا کلاوس دقت بیشتری کنند. آنگاه درخواهید یافت نحوه عملیات و کسبوکار سانتا، از بهترین روشهای صادرات کسبوکارهای پررونق و ساختار و سیستم تحویل آن پیروی میکند.
اول از همه اینکه سانتا کلاوس از بدو تولد گلوبالیست بوده است. مدتها پیش دریافته بود که قطب شمال بازار داخلی محدودی برای اسباببازی دارد. بنابراین تصمیم گرفت کسبوکارش را به عرصه جهانی توسعه دهد و این درس مهمی است برای بسیاری کارخانهها در کشورهای کوچک. اگر بازار داخلی محدودی دارید، باید به فکر صادرات باشید.
دوم آنکه، مانند اکثر کسبوکارهای موفق جهانی، سانتا کلاوس هم تبدیل به یک برند معروف شده و توانسته پیرامون آن، یک کسبوکار صادرات پایدار ایجاد کند و در عین حال دفاتر مرکزیاش را در قطب شمال دایر نگه دارد. در این صورت، برند جهانیاش را نیز مضاف بر ریشههای شرکت و هویت پرقدرت محلی حفظ کرده است (که جزیی از قدرت و آبروی بردنش محسوب میشود). این نکته نیز درس خوبی برای صادرکنندگان بالقوه است.
نکته سوم نیز این است که مدیریت منابع انسانی سانتا کلاوس از سطح بالایی برخوردار است. او نیروی کار ثابت و وفادار و روابط صنعتی خوبی دارد. در واقع، در قطب شمال هرگز اعتصاب یا تحریم رخ نمیدهد. یاران کوچک سانتا در طول دوران کاریشان همراه این کسبوکار بودهاند و از آن زمان شبکه گسترده و دانش مناسبی درباره شرکت و نحوه فعالیت آن به دست آوردهاند.
تحقیقات نشان میدهد کارمندهای پرسابقه، بهترین نوع کارمندان هستند، چرا که تجربه و شبکههای اجتماعیشان آنها را به نسبت کارمندان جوان و جدید، برای شرکت موثرتر میکند. به علاوه، دستمزد و شرایط خوب کاری نیز تاثیر بسزایی دارد. تحقیقات همچنین نشان میدهد شرکتهای صادرکننده در قیاس با شرکتهای غیرصادراتی، بهطور متوسط دستمزد بالاتری میپردازند و شرایط کاری و امنیت شغلی بهتری فراهم میکنند. این موضوع در حوزه ارتقای مهارت و بهرهوری مفید است.
نکته چهارم این است که سانتا با استفاده از واسط، بر مشکلات لجستیک (تدارکاتی) فائق میآید. از آنجا که نمیتواند از تمام نیازهای بازار باخبر شود، از واسطههایی اعم از پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و عمو و عمه و خاله و دایی استفاده میکند تا مطمئن شود درخواست نهایی مصرفکننده چیست. سپس کار را به طرفین دیگر محول میکند تا آخرین گام را نیز در راستای جلب رضایت مصرفکننده برداشته باشد و بنابراین از چاله چولههای روبهروی اغلب شرکتهای داتکام در امان میماند.
پنجم، سانتا هم مانند سایر صادرکنندگان موفق، بهطور مرتب به بازارها سر میزند و در بحبوحه نزدیک کریسمس، روی بازار تحقیق میکند. او به دنبال مشاوره در مورد بازار (در مواقع مورد نیاز) است که از طریق موقعیت استراتژیک در مراکز خرید و شرکت در مهمانیهای کریسمس اینجا و آنجا به دست میآورد.
این کار به او اجازه میدهد بتواند محصولاتش را با تمام فرهنگها و کشورها در سرتاسر جهان تطبیق دهد و اما در شب موعود، او از استراتژیهای ساده ورود به بازار استفاده میکند، یعنی از راه دودکش، و به نشانههای واضح بازار واکنش نشان میدهد. از جمله آنها میتوان به جورابهای آویزان از کنار شومینه یا بخاری اشاره کرد. سانتا هدایا را در جورابها میگذارد و میرود.
سرانجام، باز هم مانند همه صادرکنندگان، سانتا کلاوس نیز انعطافپذیر و خلاق است. مثل سایر صادرکنندگان کالا، او نیز بازار را بر اساس خواستهها و سلیقه مصرفکننده پیش میبرد. برای مثال، سانتا کلاوس میدانست چه زمانی اسباببازیهای چوبی از دور خارج شدند و جای خود را به اسباببازیهای پلاستیکی و محصولات برقی دادند. او همواره از جدیدترین تکنولوژی روز دنیا استقبال میکند.
علاوه بر آن، تحقیقات نشان داده است صادرکنندگان از لحاظ روشهای تولید و نحوه کسبوکار نیز بسیار خلاقانه عمل میکنند و سانتا هم از این قاعده مستثنی نیست. زمانی که با یک منبع طبیعی غیرمعمول (مانند گوزن شمالی با دماغ قرمز به نام رودلف) روبهرو میشود، او نیز غیرمعمولی فکر میکند و رودلف را به سردستگی سورتمه و هدایت سایر گوزنهای شمالی در هوای بد قطبی میگمارد.
خب، ماجرا روشن شد: سانتا یک صادرکننده پایدار و باسابقه است که در سطح جهانی و در بازارهای مختلف عمل میکند. او مصرفکنندگان خود را (بهطور مستقیم یا غیرمستقیم) میشناسد و از اهمیت برند خود آگاه است و البته با کارمندان و گوزنهای قطبیاش نیز به خوبی رفتار میکند.
روانشناسها میگویند باور به افسانه سانتا برای بچهها خوب است
روانشناسان عقیده دارند عموماً دروغ گفتن به بچهها کار بدی است. اما در مورد بسیاری از بچهها، باور به وجود سانتا یک بخش عادی و مفید برای رشد است. این باور که یک مرد سوار بر سورتمه پرنده که توسط پستانداران قطبی هدایت میشود، در سرتاسر جهان پرواز میکند و از طریق دودکش وارد خانه شده و هدایا را تحویل میدهد، آن هم تنها طی یک شب، به شدت غیرمحتمل است. اما افسانه سانتا کلاوس برای بسیاری خانوادهها یک سنت قوی و ماندگار محسوب میشود و احتمالاً ارزشهای مثبتی به همراه دارد.
دکتر متیو لوربر، روانشناس کودک در بیمارستان «لنوکس هیل» نیویورک میگوید: «من فکر نمیکنم برای بچهها بد باشد که به افسانه سانتا یا هرکس دیگری که سعی دارد دیگران را خوشحال کند، باور داشته باشند. تخیل یک جزء عادی از پیشرفت است و به ایجاد ذهنهای خلاق کمک میکند.»
داستان اسطورهای، ارزشهای واقعی
میدانیم که افسانه سانتا، ریشه واقعی دارد- به هرحال سنت نیکلاس یک شخص واقعی بود. او به خاطر بخشش به فقرا و ضعفا شهرت کسب کرد و نمیتوان این ارزشهای مثبت را نادیده گرفت. لوربر میگوید: «این داستان واقعی و یک ارزش واقعی است و میتواند الهامبخش کودکان باشد.» البته این نکته را نیز اضافه کرد که با فرهنگ مصرفگرایی امروزه، کریسمس نیز از روح اصلیاش تا حدودی دور شده است.
سانتا تنها یک شخصیت اسطورهای است که کودکان به آن باور دارند، فرشته دندان و خرگوش عید پاک و دیگر موجودات افسانهای نیز از همان دست هستند. کودکان تمام مدت از تخیل استفاده میکنند حتی اگر به این نکته واقف باشند که تنها خیالبافی میکنند. بچهها وقتی دزد و پلیس بازی میکنند، به خوبی میدانند که دزد یا پلیس نیستند، در واقع روانشناسها بیشتر نگران کودکانی هستند که از قدرت تخیل بالایی برخوردار نیستند.
استفانی واگنر، روانشناس بالینی مرکز تحقیقات کودک نیویورک نیز میگوید سانتا یک داستان است که با حضور در مراکز خرید و اینجا و آنجا، دیگر در عمق فرهنگ عامی فرورفته و از محبوبیت بالایی برخوردار است. او معتقد است: «فکر نمیکنم بتوان گفت به طور خاص خوب است اما این را به طور قطع میگویم که مضر نیست. کریسمس خانوادهها را دور هم جمع میکند و داستان سانتا نیز این پیوندها را محکمتر میکند.» سنت کریسمس عادات مثبتی را نیز القا میکند، مانند نوشتن نامه به سانتا. کودکان بسیاری نوشتن را دوست ندارند، اما تلاش میکنند تا این نامهها را بنویسند.
افشای حقیقت تلخ
اما مانند اکثر چیزهای خوب، ماجرای سانتا نیز بالاخره به پایان میرسد. کودکان در سنین مختلف اعتقادشان به وجود سانتا را از دست میدهند و اغلب یکی از دوستانشان در مدرسه حقیقت را برایشان افشا میکند.
لوربر میگوید البته کودکان نیز وقتی میبینند اجزای داستان با هم جور درنمیآید، خودشان سعی میکنند به واقعیت ماجرا پی ببرند. برای مثال ممکن است تا دیروقت بیدار بمانند و بخواهند مچ سانتا را در حین تحویل هدایا بگیرند. سوال پرسیدن درباره اینکه چه چیز واقعی است و چه چیز نیست هم جزیی از فرآیند رشد ذهنی است.
البته روانشناسان اعتقاد دارند خانوادهها میتوانند آمادگی فرزند خود را برای پذیرش حقیقت دریابند و وقتی آن زمان فرا رسید، بهتر است داستان واقعی سنت نیکلاس را برای آنها بگویند. به گفته آنها «اگرچه سانتا را امروزه تنها به عنوان یک سنت کریسمس میشناسیم اما او روحیه سخاوتمندی و بخشش به نیازمندان را به ما یاد میدهد و خانوادهها را کنار هم جمع میکند و این جهانشمول است.»
هرچند کودکان بسیاری بدون باور به ماجرای سانتا بزرگ میشوند، احتمالاً به این دلیل که در کشور و فرهنگشان سانتا کلاوس جایی ندارد و خانوادههایی هم وجود دارند که کریسمس را جشن میگیرند اما به کودکانشان اسطوره سانتا را نمیقبولانند که این نیز به گفته روانشناسها مضر نیست.
البته نمیشود گفت اسطوره بابا نوئل سرتاسر لبخند و هدیه و شادمانی است. تا زمانی که کادوها به موقع کادوپیچ شده باشند و به خانهها برسند و زیر درخت کریسمس گذاشته شوند، بچهها شادمانه تعطیلات را سپری میکنند و هرگز هم به این نمیاندیشند که سانتا در قطب شمال از کجا این مواد خام را میآورد یا حتی یک لحظه به این فکر نمیافتند که مسوولیت اجتماعی شرکتها در قطب شمال چیست. کدام بچهای به این فکر میکند که حقوق و شرایط زندگی کوتولههایی که کادوها را میسازند، چیست؟ به هر حال به نظر میرسد درآمد سانتا واقعاً ناچیز باشد، او در ازای هدایا چیزی جز شیر و بیسکویت مطالبه نمیکند و در نتیجه میتوان در این موضوع تردید داشت که آیا کارگران او از اوضاع بسامانی برخوردار هستند؟
نزدیک سال نو که میشود، بازار بابا نوئل داغ است، صدای زنگولههای دم کریسمس، هیاهوی تعطیلات و تشویق بیپایان برای مصرف و اینجاست که سانتا وارد عمل میشود؟
چرا این افسانه تا این حد قوی است و چگونه تا این اندازه در افکار ریشه دوانده؟ چرا نسل پشت نسل این کلاه را بر سر فرزندانشان میگذارند؟
همانطور که پیشتر اشاره کردیم، سانتا همیشه اینطور نبوده است. در روزگار قدیم، سنت نیکلاس مایرایی، به خاطر نجات زنان از فحشا شهرت یافته بود. در افسانهها آمده است که او در جورابهای سه زن طلا انداخته بود تا بتوانند برای خود جهیزیه تهیه کرده و از فروخته شدن و بردگی و فحشا نجات پیدا کنند. یکی از داستانهای معروف دیگر سنت نیکلاس نیز این است که او سه مرد را به زندگی برگردانده است. گفته میشود در اوج یک قحطی بزرگ، قصاب خبیثی سه کودک را اغوا کرده و به داخل مغازهاش میکشاند تا آنها را کشته و گوشتشان را به جای گوشت خوک بفروشد اما سنت نیکلاس به عمل شوم او پی میبرد و با دعای فراوان حتی میتواند سه کودک را به زندگی بازگرداند. از آن واقعه به بعد، او علاوه بر زنان و بردگان، قهرمان کودکان و مظلومان نیز بود. بعدها منجی فقرا نیز شد.
طی سالیان، سنت نیکلاس کاراییهای دیگری نیز پیدا کرد. در دوران بردهداری هلند، نامش به «سینترکلاس» (Sinterklaas) تغییر یافت، او برای تاجران برده دام میگذاشت و به کمک یک مرید سیاهپوست (زوارته پیت) کودکان را میربود و سورتمهاش نیز توسط 10 برده سیاهپوست کشیده میشد. در قرن نوزدهم، صفاتی را به دست آورده بود که امروزه یادآور مصرفکنندگان شرکتی بزرگ هستند و در نهایت تصمیم گرفت با کوکاکولا همکاری کند (رنگهای این برند را برای خود برگزید و آن را جاودان کرد). کوکاکولا سانتاکلاوس را به عنوان مبلغ نوشیدنیهای زمستانی انتخاب کرد و در نتیجه او قبل از آنکه یک سنت (قدیس) باشد، تبدیل به اسطوره متعارف کاپیتالیسم شد.
یکی از راههای درک این اسطوره، روش نظریه انتقادی است.
زمانی که تضادها و واقعیتهای زندگیمان آنقدر غیرقابل تحمل میشود که از طرق انسانی نمیتوان آنها را توجیه کرد و دیوانه نشد، آنگاه به یکسری داستان و خیالبافیهایی روی میآوریم که بتوانند این امور را کمرنگ کرده و به تحمل و تبرئه آن کمک کنند.
این موضوع را مانند یک رویا در نظر بگیرید که ابرازکننده تناقضات و تنشهای زندگیمان است و حتی آنها را از طریق جابهجایی، فشردهسازی و اعوجاج بهطور نمادین بپوشاند.
یا به عنوان علائم یک بیماری: یک روش برای تخلیه اضطراب یا عدم تعادل شدید. علائم نشاندهنده شرایط و کاهش آن است در حالی که نشانگر آسیبشناسی خطرناکتری است.
از این مکانیسم دفاعی انتخابی به نام ایدئولوژی یا طرزفکر (باور) یاد میشود و بروزدهنده مجموعهای از روایات و اسطورههاست که جهانبینی ما را تشکیل میدهد، در حالی که خودمان در مرکز آن قرار داریم، و در عین حال ما را در برابر آنچه واقعاً رخ میدهد و دیدن مسائل غیرقابل قبول، در خواب خوش نگه میدارد.
به عنوان مثال، اسطوره روز شکرگزاری، بر واقعیت خشونتبار دولت استعماری بر اساس جنگ، سلب مالکیت و نسلکشی سرپوش میگذارد. به کمک یک داستان شیرین و تسلیدهنده از سخاوت و همکاری و شراکت حواسمان را پرت میکند تا نکند واقعیت بر سرمان خراب شود و باعث عصبانیت، ترس و اندوهمان شود.
ماجرای سانتا کلاوس هم به همین صورت است. اگر دربارهاش بیندیشیم، درخواهیم یافت که در بخش اعظم جهان، کریسمس چیزی نیست جز مجازات کار در حوزه خدمات و خردهفروشی و تولید یک لحظه تعمق درباره شرایط دشوار در کارگاهها، همانجا که بیشتر کارگرها از 16 ساعت کار به 20 تا 24 ساعت میرسند که تقریباً همان بردهداری است، تا مبادا تقاضای «هدیه» غرب ارضا نشود و تعطیلات خراب شود.
سانتا کلاوس نیز با افسانههایی که در زیر به آن اشاره میکنیم، سعی دارد مسائل غیرقابل تحمل را قابل تحمل سازد.
افسانه کار راضیکننده
کوتولههای کوچکی که در کارگاه سانتا اسباببازی میسازند و از اینکه شادی به ارمغان میآورند، خشنود هستند.
و اما واقعیت چیست؟
تقریباً تمام محصولات مورد استفاده در کریسمس، بهدست کارگرانی که اغلب نیز زیر سن قانونی هستند، و در کارگاهها و کارخانهها، در ازای پول ناچیزی و در شرایط غیراستانداردبرای انسان، ساخته میشود.
افسانه تولید خود به خود ثروت
تنها کاری که یک بچه باید انجام دهد این است که برود به رختخواب و بخوابد و فردایش میبیند از ناکجا برایش هدایایی پدیدار شده است. مانند «معجزه بهره مرکب» است که در آن ارزش خودبهخود و از فراغت به وجود میآید.
واقعیت چیست؟
هیچ ناهار مجانی وجود ندارد. یک نفر، که معمولاً فقیر و بیچیز است، بهای این تولید ثروت را با خون، عرق جبین، اشک و عمر خود میدهد و هر ارزشی که به دست شما میرسد، تنها و تنها ماحصل کار و زحمت است.
افسانه کالاها
کالاها دارای تاریخچه، پیشینه یا روابط اجتماعی نیستند. یکشبه تولید شده و به دست مصرفکنندگان میرسند.
واقعیت: هر کالا دارای پیشینه است و در درون یک شبکه روابط و اعمال اجتماعی به وجود آمده است. یک کالا از «کار منجمد» تولید شده است، زحمت ملموس بشری.
افسانه فراوانی و خیرخواهی
بچهها، البته بچههای خوب، صبح بیدار شده و با هدایایی مواجه میشوند که توسط یک پیر سخاوتمند گذاشته شده است.
واقعیت: محرومیت و بهرهوری
هر شب، میلیونها نفر، و کودکان بسیار، با شکم گرسنه و فارغ از اساسیترین نیازها به خواب میروند. برای آنها کریسمس به معنای زحمت و مشقت و کار شدید است.
افسانه عدالت /مساوات
همه آنچه را که میخواهند، دریافت خواهند کرد؛ و اگر اینطور نشد، لابد بچههای بدی بودهاند.
واقعیت: بیشتر مردم از مسائل اقتصادی و سطح اجتماعی که در آن متولد شدهاند، رنج میبرند.
افسانه استقلال / شانس
برای مثال درباره جرج دبلیو بوش (که گفته میشود در کلاس اجتماعی سوم به دنیا آمد، شانس آورده است)، باور این است که هدایای دریافت شده از جانب والدین نبوده است. این موضوع ادیپی در سرمایهداری است که اصل و نسب را رد میکند و میگوید بهتر است فرد فضایل را خود به دست بیاورد.
واقعیت: ثروت افزوده شده
پیکتی این موضوع را بیان میکند که بیشتر رشد ثروت تاریخی از طریق ارثیه است. یعنی ثروتی که یا به ارث رسیده یا از تخصیص مواد و عوامل فکری یا کار به دست آمده است.
اسطوره بازار کارآمد: توزیع بدون اصطکاک، ورود بلامانع، محو اثرات جانبی، دانش کامل، تعادل تام
رضایت: نحوه توزیع یکشبه کالاها توسط سانتا (توزیع بیاصطکاک)، در خانه شما (ورود بلامانع) و بدون خرابی (بیاثرات جانبی)، و دقیقاً همان که شما میخواهید (دانش کامل)، و مطابق میل شما (رضایت کامل). آن هم دست تنها.
و اما واقعیت: این در واقع مانند پورنوگرافی اقتصادی است. بازارها هرگز در گذشته اینطور رفتار نکرده، نمیکنند و نخواهند کرد.
پیام گیجکننده، جهل، و تبانی
این مورد آخرین و اغواکنندهترین دستور از میان داروهای سانتاکلاوس است که توضیح میدهد چرا این اسطوره ادامه یافته است: چون کمک میکند چشمهایمان را به روی رنج ببندیم و بخوابیم؛ و آنگاه هرچیز که بخواهیم و دوست داشته باشیم به دست میآوریم. فراموشی (تغییر ظاهر به عنوان بیگناهی)، بهایی است که باید برای این مشیت پرداخته شود؛ تبانی جهل ما شرط پاداش است. این موضوع، بالاتر از همه و مهلکترین معامله است و همانی است که موجب حفظ وضع موجود شده است.
در نتیجه یک بار دیگر، سورتمه رازوارگی پیروزمندانه در هوای گرگ و میش عقل، در برابر خشن، شب تاریک سرمایهداری پرواز میکند. لذا برای آن دسته از ما که فکرمان کار میکند و قلبمان برای دیگران میتپد، اجتناب از این مخدر تسکیندهنده و آرزو کردن برای خودمان و دیگران، همان پرواز و واقعی است که یک ذهن حقیقتبین و منتقد و آزاد میتواند به دست آورد و برای عدالت، مساوات و همبستگی مبارزه کند. تفکر منتقدانه میتواند همان سفری باشد که قلب و روح ما را روشن کند، یا بهتر میتوان گفت، همان خدمت به یکدیگر که در بیان امروزی آن را «عشق» مینامیم. این بهترین هدیهای است که میتوانیم به خودمان یا کودکانمان در روز کریسمس بدهیم.
دیدگاه تان را بنویسید