گفتوگو با محمد اکبرپور درباره موفقیتهای آکادمیکاش
جاهطلبی خوب است
گفتوگوی ایمیلی با اقتصاددان جوان ایرانی که سابقه شاگردی «الوین راث» برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۱۲ را دارد، در اولین روزهای سال جدید اتفاق افتاد. محمد اکبرپور دانشجوی دکترای اقتصاد پیش از اینکه تحصیلات خود را به اتمام برساند، از دانشگاه استنفورد(بیزینس اسکول) و دپارتمانهای اقتصاد امآیتی، شیکاگو، پرینستون و برکلی پیشنهاد کار دریافت کرده است.
گفتوگوی ایمیلی با اقتصاددان جوان ایرانی که سابقه شاگردی «الوین راث» برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۱۲ را دارد، در اولین روزهای سال جدید اتفاق افتاد. محمد اکبرپور دانشجوی دکترای اقتصاد پیش از اینکه تحصیلات خود را به اتمام برساند، از دانشگاه استنفورد (بیزینس اسکول) و دپارتمانهای اقتصاد امآیتی، شیکاگو، پرینستون و برکلی پیشنهاد کار دریافت کرده است. گفتوگو با او از ابتدای مسیر تحصیلی آغاز شد و تا کارهای پیش روی وی ادامه یافت. در این بین او درباره دلایل گرایش خود به اقتصاد، شاخه پژوهشی طراحی بازار و برخی مسائل کاربردی ایران در این حوزه از جمله مساله سربازی، کارآفرینی و نوآوری در ایران با توجه به تجربه دره سیلیکون آمریکا و وظیفه دولتها در این حوزه به نکات جالب و قابل تاملی اشاره داشت که در ادامه میخوانیم.
آقای اکبرپور لطفاً از مسیر تحصیلیتان تا الان برای ما بگویید و اینکه چطور شد رشته اقتصاد را انتخاب کردید؟
سلام و ممنون از وقت و پرسشهای شما. قبل از شروع گفتوگویمان من فقط یک جمله برای رفع مسوولیت بگویم و آن این است که من به تجربه فهمیدهام نظر آدمها در مورد مسائل گوناگون در طول زمان تغییر و تکامل پیدا میکند. بنابراین حرفهایی که من امروز میزنم ممکن است ۱۰ سال دیگر تغییر یا تکامل پیدا کرده باشند و تنها تضمینی که میتوانم بدهم این است که در محدوده دانش فعلیام بهترین پاسخها را به سوالات شما بدهم. من سال ۱۳۸۳ از دبیرستان علامه حلی فارغالتحصیل شدم و دوره کارشناسی خودم را در رشته مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف شروع کردم. حول و حوش اواخر سال دوم دوره کارشناسی بود که احساس کردم رشته مهندسی برق (حداقل به آن شکلی که به ما معرفی شده بود) آن چیزی نیست که من را از نظر علمی یا شغلی ارضا کند. به همین دلیل شروع به جستوجو و مطالعه در شاخههای مختلف علم کردم. البته این را بگویم بعدها که در دانشگاه استنفورد با شاخههای جدید مهندسی برق و علوم کامپیوتر آشنا شدم فهمیدم که لزوماً هم اینطور نبوده و
آن رشتهها هم میتوانستند خیلی جذاب باشند و شاید این یکی از دلایلی بود که تز دکترای اقتصادم از ابزارهای علوم کامپیوتر برای تحلیل بازارهای اقتصادی استفاده میکند. به هر حال، در سال سوم و چهارم دوره لیسانس یک جستوجوی خیلی طولانیمدت را شروع کردم. با جمعی از دوستان شروع به خواندن کتابهایی مثل مقدمهای بر روانشناسی اتکینسون-هیلگارد و کتاب جامعهشناسی آنتونی گیدنز کردیم و همزمان درس تحلیل سیستمهای دکتر مشایخی و مبانی اقتصاد و اقتصاد کلان دکتر نیلی را از دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف و درس فلسفه علم را از دانشکده فلسفه علم گرفتم. در بین همه اینها نگاه اقتصاد به جهان بیش از بقیه برایم جذاب بود. شاید به دلیل اینکه ابزارهای ریاضی در آن نقش مهمی داشتند. کلاس سیستمهای اجتماعی-رفتاری-شناختی مرحوم دکتر کارو لوکس و خود شخصیت ایشان هم خیلی روی نگاهم اثر گذاشت. در نهایت تصمیم به ادامه تحصیل در رشته اقتصاد گرفتم و برای پذیرش در دانشگاههای خوب آمریکا یا اروپا اقدام کردم که البته این فرآیند، شاید به دلیل معدل نهچندان بالای من در درسهای مربوط به دانشکده برق مثل الکترونیک و ماشینهای الکتریکی و غیره، مملو از دستانداز و
سختی بود... اما در هر حال بعد از دو سال بالاخره تحصیل در دانشکده اقتصاد دانشگاه استنفورد را شروع کردم.
دوره دکترای اقتصاد در دانشگاه استنفورد و نحوه انتخاب موضوع پژوهش به چه شکلی است؟ چه تفاوتهایی بین دوره دکترای اقتصاد در دانشگاهی مثل استنفورد و دانشگاههای ایران وجود دارد؟
دورههای اقتصاد در دانشگاههای خوب آمریکا خیلی شبیه به هم هستند. معمولاً دانشجوها در سال اول تعداد خیلی زیادی درس پایهای اقتصاد در سه شاخه اقتصاد خرد، اقتصاد کلان و اقتصادسنجی میگیرند و در سال دوم درسهای خیلی زیادی از دو تا سه شاخه تخصصیتر میگیرند. هدف درسهای سال اول ساختن پایه علمی است. مقایسه برای من کار سختی است چون دورههای دکترای اقتصاد در ایران را تجربه نکردهام. اما چیزی که در مورد دورههای اقتصاد در آمریکا مشترک است این است که دو سال اول به شدت روی دروس تاکید میشود و در سالهای بعد از دانشجو انتظار میرود که خودش موضوع پژوهش خود را انتخاب کند. برخلاف مهندسی، در اقتصاد استادها خیلی کم با دانشجوها مقاله مشترک مینویسند و دانشجوها سوال پژوهشی خود را پیدا میکنند. من هم از این قانون مستثنی نبودم و سوال اصلی پژوهشام را که در مورد اثر وارد کردن بُعدِ زمان به تحلیل بازارهای «مچینگ» (فکر میکنم «جورسازی»
بهترین ترجمه فارسی برای این لغت باشد) بود در همان سال دوم و در طی کلاس «طراحی بازارهای جورسازی» پیدا کردم.
بازارهای جورسازی چه تفاوتی با بازارهای عادی دارند؟
ویژگی اصلی این بازارها این است که «قیمت» در آنها تنها تعیینکننده توزیع منابع نیست. در بازارهایی که در درسهای مبانی اقتصاد مطالعه میشوند قیمت تعادلی بازار که نقطه برابری عرضه و تقاضا را نشان میدهد تعیینکننده توزیع منابع است و فروشندگان به «هویت» خریدار و خریداران به هویت فروشنده اهمیت نمیدهند. به طور مثال، در بازاری مثل بازار میوه و ترهبار، قیمت میوه طوری تعیین میشود که عرضه و تقاضا برابر باشند و شما معمولاً اهمیتی به اینکه از چه کسی خرید میکنید نمیدهید و قیمت مهمترین عامل در تصمیمگیری شماست.
اما در بسیاری از بازارها نقش قیمت بسیار کمتر از این است. بازاری مثل بازار کار مهندسان کامپیوتر را در نظر بگیرید. در این بازار یک مهندس نهتنها به دستمزد دریافتی، که به محیط کار شرکت، شهرت شرکت، کیفیت همکاران و... اهمیت میدهد و از طرف دیگر شرکتها هم به دنبال مهندسی هستند که توانایی خاصی داشته باشد و اگر شخصی توانایی مد نظر آنها را نداشته باشد و با دستمزدی بسیار کمتر حاضر به همکاری باشد، احتمالاً وی را استخدام نخواهند کرد. نمونه دیگر بازارهای جورسازی بازار ازدواج است که در آن اینکه شما قرارداد ازدواج را با چه کسی امضا میکنید توسط یک «قیمت» تعیین نشده و شما به اینکه با «چه کسی» این قرارداد را امضا میکنید اهمیت بسیار زیادی میدهید. توزیع دانشجوها بین دانشگاهها یا دانشآموزان بین مدارس یا سربازها بین پادگانهای نظامی و... همه و همه نمونههای بازارهای جورسازیای هستند که در آنها قیمت تنها عامل اثرگذار بر توزیع منابع نیست. بازارهای جورسازی در سراسر زندگی ما وجود دارند و طراحی بازار ادعا میکند خلاصه کردن مفهوم بازار به محیطی که قیمت در آن تعیینکننده توزیع منابع است، چندان درست نیست.
صحبت از طراحی بازار در پارادایم اقتصاد آزاد جالب است. آیا شاخه پژوهشی شما یعنی طراحی بازار در مقابل نگاه غالب علم اقتصاد آزاد قرار نمیگیرد؟
این پرسش بسیار مهم و خوبی است. به نظر من نگاه علم اقتصاد به بازار آزاد در خارج از محیط دانشمندان علم اقتصاد به اشتباه تفسیر شده است. آزاد بودن یک بازار لزوماً به معنی «بیقانون» بودن آن بازار نیست. بگذارید از یک مثال که مثال محبوب یکی از استادان خودم، الوین راث است، استفاده کنم. وقتی یک چرخ اتومبیل آزادانه در حرکت است، آیا به این معنی است که هیچ کنترلی روی این چرخ وجود ندارد؟ قطعاً نه. چرخ برای چرخش باید روغنکاری شده باشد. محور محکمی داشته باشد و در سیستم کل ماشین به خوبی جاسازی شده باشد. بنابراین «آزادی» چرخ به معنی رهایی مطلق آن نیست. یک بازار آزاد هم بازاری نیست که خالی از هرگونه قانونگذاری و کنترل باشد. یک بازار آزاد دارای نهادهای قانونی و کنترلکنندهای است که به خریداران و فروشندگان بازار اجازه فعالیت آزادانه را میدهند. تمامی بازارها، حتی آزادترین بازارها مثل بازار بورس، دارای قوانینی هستند که «آزادی» آنها را تضمین میکنند. حتی شخصی مثل
فردریش هایک هم در نوشتههایش به این اشاره کرده است که طراحی نهادهای اقتصادی اهمیت خیلی بالایی برای کارکرد درست بازار آزاد دارد. طراحی بازار هم ادعایی جز این ندارد که برای کارکرد صحیح یک بازار لازم است که نهادهای آن دقیق طراحی شوند. از این دید، ناسازگاری ایدئولوژیکی بین طراحی بازار و اقتصاد بازار آزاد وجود ندارد. بگذارید با یک مثال از یک تجربه دست اول این را بیشتر باز کنم. یک مثال مهم از اهمیت طراحی بازار برای شکلگیری فضای رقابتی در اقتصاد مساله طراحی مزایدههای فرکانسهای مخابراتی است. حتماً میدانید که اپراتورهای تلفن همراه هر کدام بخشی از فرکانسهای مخابراتی موجود را نیاز دارند و چون تعداد این فرکانسها محدود است این اپراتورها برای در اختیار گرفتن فرکانسها در مزایده شرکت میکنند. من در تابستان چند سال پیش در تیم طراحی و برنامهریزی مزایده فرکانسهای مخابراتی مناسب برای نسل چهارم تلفن همراه (۴جی) در چند کشور اروپایی بودم. نگاه اولیه به چنین مسالهای این است که در یک بازار آزاد، اپراتوری که بیشترین ارزش افزوده را از یک فرکانس ایجاد کند، بیشترین مبلغ را برایش پرداخت کرده و برنده مزایده میشود. اما در
واقعیت لزوماً اینطور نیست. این فرکانسها به شدت گرانقیمتاند (از مرتبه میلیارد دلار) و تعداد بازیگرانی که توانایی مالی خرید این فرکانسها را دارند خیلی کم است. بنابراین اگر دولت با طراحی مزایده مناسب دخالت نکند این امکان وجود دارد که یک فضای کاملاً مونوپولی شکل بگیرد و در نهایت قیمت یک سرویس تلفن همراه برای مصرفکننده بسیار بالا برود. از طرف دیگر چون حضور در بازار اپراتورهای تلفن همراه نیاز به سرمایهگذاری اولیه بسیار بالایی دارد، عدم دسترسی به هرگونه فرکانس توسط یک شرکت به معنی نابودی آن شرکت و نابودی همه سرمایهگذاری اولیه و پیامدهای دیگر است. بنابراین دولتها با دخالت در این بازار، مکانیسم فروش این فرکانسها را طوری طراحی میکنند که توزیع نهایی مطلوبتر باشد. در حقیقت وظیفه ما به عنوان اقتصاددان، طراحی مکانیسم مزایدهای است که اولاً اپراتورهای تلفن همراه در آن متضرر نشوند و انگیزه حضور در بازار را داشته باشند، ثانیاً فرکانسها به بیش از یک اپراتور فروخته بشود، میزان درآمد دولت از فروش فرکانسها بالا باشد و ویژگیهای دیگر. و همه این فرآیند طراحی یک بازار مزایده، برای تبدیل بازار تلفن همراه به یک بازار
رقابتی است که در آن مشتریان میتوانند آزادانه بین اپراتورهای مختلف انتخاب کنند. از این نگاه، شاخه طراحی بازار نه در مقابل اقتصاد بازار آزاد، که با هدف طراحی نهادهای اقتصادیای که به اقتصاد اجازه فعالیت آزادانه را میدهد، و در کنار آن قرار میگیرد.
آیا در حوزه پژوهشی خود به یافتهها یا روشهایی رسیدهاید که دغدغه اقتصاد ایران باشند و طراحی بازار بتواند برای آنها راهحل ارائه کند؟
قطعاً. شاخه «طراحی بازارهای حراج» کاربردهای زیادی در طراحی انواع مزایده و مناقصههای اقتصادی برای فروش فرکانسهای مخابراتی، چاههای نفت، زمین و... دارد که توزیع بهینه همه این منابع در ایران هم اهمیت بالایی دارد. طراحی اسناد مزایده و مناقصه به شکل بهینه در فرآیند خصوصیسازی هم کاربردهای فراوانی دارد. شاخه «طراحی بازارهای جورسازی» هم حتماً در ایران کاربردهای زیادی دارد. شخصاً فکر میکنم برای یافتن مهمترین کاربردها لازم است که مدتی را در ایران سپری کنم اما از همین راه دور میشود کاربردهای این رشته از اقتصاد را در بازارهایی مثل طراحی بازار کلیه، بهینهسازی بازار سربازی در طراحی الگوریتمهای جورسازی سربازها به پادگانها و طراحی سیستم توزیع پزشکان رزیدنت بین بیمارستانهای کشور دید.
شاید کمی درک اینکه کاربرد علم اقتصاد در مساله سربازی به چه شکل است، پیچیده باشد. کمی بیشترتوضیح میدهید؟
نگاه علم اقتصاد به مساله سربازی را میتوان از دو دید بررسی کرد. نگاه اول به این پرسش مهم میپردازد که آیا اصولاً دو سال سربازی اجباری از نظر اجتماعی بهینه است؟ آیا این بهینه است که شخصی که توانایی تولید اقتصادی خیلی بالایی دارد به اجبار دو سال از عمرش را در شغلی صرف کرده که در تخصصاش نیست؟ به نظر میآید از این نگاه سربازی اجباری دوساله چندان بهینه نبوده و این یکی از دلایلی است که خیلی از کشورها به سمت سربازی اختیاری یا ارتش حرفهای حرکت کردند. اما کاربرد طراحی بازار در مساله سربازی میتواند جنبه دیگری هم داشته باشد و آن اینکه حتی اگر نخواهیم در مورد فلسفه وجودی سربازی اجباری صحبت کنیم، الگوریتم فعلی توزیع سربازها بین شغلها و پادگانهای مختلف احتمالاً بهترین الگوریتم ممکن نیست. در این مورد لازم است جزییات نهادی این مساله دقیق مطالعه شود. اما به عنوان یک مثال ساده، فرض کنید در سیستم توزیع فعلی این اتفاق رخ بدهد که سرباز شماره ۱ در شغل الف بیش از شغل ب تخصص دارد یا شهر شغل الف را بیش
از شهر شغل ب دوست دارد. از طرف دیگر سرباز شماره ۲ در شغل ب بیش از شغل الف تخصص دارد یا شهر شغل ب را بیشتر دوست دارد. در این حالت اگر توزیع به شکلی باشد که سرباز۱ به شغل ب و سرباز ۲ به شغل الف مشغول بشوند، این یک توزیع نابهینه است چراکه هردو شخص ۱ و ۲ علاقه دارند با هم جابهجا شوند و در آن شغل تخصص بیشتری دارند. یک الگوریتم توزیع خوب از رخ دادن چنین مواردی جلوگیری کرده و اطمینان میدهد که تمایلات شغلی و جغرافیایی صدها هزار سرباز که هر سال وارد این بازار میشوند تا حد ممکن در نظر گرفته شده و در توزیع نهایی، امکان بهبود وضعیت چندین نفر به شکل همزمان وجود ندارد.
حجم مطالبات معوق بانکها در ایران بسیار بالا رفته است. بانکها با کمبود نقدینگی مواجه شدهاند. نرخ وام بینبانکی بالاست و بازارهای سرمایهگذاری توان بازدهی بالایی جهت پوشش هزینههای بانکی ندارند. لذا بانکها وارد شرایط بحرانی شدهاند. به نظر شما اقدامات کوتاهمدت و بلندمدت برای حل مشکل بانکها چیست؟
من مدتی را صرف مطالعه کلی در مورد مساله مطالبات معوق کردم و مقالههایی را مطالعه کردم. با این همه فکر میکنم بهتر است فعلاً در مورد «راهحل»های این مساله نظر ندهم، چون این شاخه از اقتصاد کلان به هیچوجه در حیطه تخصص من نیست و ترجیح میدهم در این مورد نظر تخصصی ندهم.
تا جایی که ما اطلاع داریم، از دانشگاههای امآیتی و استنفورد و شیکاگو و برکلی و پرینستون پیشنهاد کار به عنوان استادیار اقتصاد به شما داده شده است. آیا شاخصههای هرکدام از این دانشگاهها برای شما واضح است و آیا مشخص شده که به کدام یک از این دانشگاهها خواهید رفت؟
بله، البته تصمیم بسیار سختی بود و فرآیند تصمیمگیری بیش از دو ماه طول کشید. همه این دانشگاهها دانشگاههای خیلی خوبیاند و وقتی از ایران برای پذیرش اقدام میکردم حتی دانشجوی این دانشگاهها شدن برایم آرزو بود چه برسد به تدریس در آنها. دانشگاه امآیتی گروهی از بهترین اقتصاددانان حال حاضر جهان را در خودش دارد و ترکیب دانشگاه امآیتی و هاروارد، شهر کمبریج در ایالت ماساچوست را شاید به یک مرکز مهم علم اقتصاد تبدیل کرده است. دانشگاه استنفورد علاوه بر در اختیار داشتن جمعی از برترین اقتصاددانان جهان، در دره سیلیکون (silicon valley) مهمترین مرکز نوآوری اقتصادی و کارآفرینی در جهان قرار دارد و بودن در کنار پردیس اصلی کمپانیهایی مثل گوگل و فیسبوک و توئیتر و یاهو و اپل و... در جنوب سانفرانسیسکو این دانشگاه را به گزینه اول شخصی که تمایل
به پژوهش در مورد نوآوری و نقش تکنولوژی در اقتصاد و بازارهای اینترنتی و... دارد، تبدیل میکند. دانشگاه شیکاگو هم که شهرتش در اقتصاد مشخص است و دانشگاههای برکلی و پرینستون هم هر دو جزو بهترین محیطهای علمی برای پژوهش در اقتصادند. اما حقیقت این است که نهایتاً تصمیم گرفتم در دانشگاه استنفورد کارم را شروع کنم. البته قبل از آن، سال آینده را به عنوان پژوهشگر مدعو در دانشکده اقتصاد دانشگاه شیکاگو خواهم بود.
گفتید که دانشگاه استنفورد که دانشگاه فعلی شماست در مرکز کارآفرینی و نوآوری در آمریکا در دره سیلیکون قرار دارد. با توجه به اهمیت یافتن کارآفرینی در ایران چه از نظر دولت و چه بخش خصوصی و این همه جوان باانگیزه، فکر میکنید آیا میشود تجربه دره سیلیکون را در ایران تکرار کرد؟
دره سیلیکون جای خیلی خاصی است و تکرار تجربه آن در ایران شاید غیرممکن باشد. حدود نیمی از سرمایهگذاری خطرپذیر در آمریکا در دره سیلیکون صورت میگیرد و بسیاری از کمپانیهای مشهور جهان در این منطقه به وجود آمدند و رشد کردند. گوگل، فیسبوک، یاهو، سیسکو، اپل، دراپباکس و... همه و همه در این منطقه رشد کردهاند. پژوهشگرهای زیادی در مورد این منطقه مطالعه کردند و سعی در فهم علل موفقیت آن داشتند. به نظر من این پژوهشها هنوز کامل نیست و نیاز به مطالعات بیشتری است، اما همین پژوهشها نشان میدهند دره سیلیکون یک اکوسیستم تمامعیار برای کارآفرینی است. این منطقه یک مجموعه به هم پیوسته از یک سیستم حقوقی بسیار دقیق به خصوص در زمینه قوانین مالکیت معنوی، سیستم تامین سرمایه شرکتهای نوپا و سرمایهگذاری خطرپذیر، سیستم آموزش کارآفرینان به
مرکزیت دانشگاه استنفورد و سیستم جذب استعداد و دیگر سیستمهایی است که در مجموع یک «اکوسیستم» مناسب برای تولید ایده، پرورش ایده و تبدیل آن به یک شرکت تجاری فراهم کرده است. به نظرم جو فعلی کارآفرینی در ایران در عین اینکه خیلی دوستداشتنی است، تا حدی هم بزرگنمایی در آن دیده میشود. دیدن موفقیت شرکتی مثل فیسبوک از راه دور این توهم را ایجاد میکند که گویا تنها چند جوان با انگیزه و یک ایده بانمک برای داشتن یک کمپانی موفق کافی است در حالی که این فقط و فقط لایه سطحی دره سیلیکون است. فیسبوک برای تبدیل شدن به بزرگترین شبکه اجتماعی جهان از تمام زیرساختهای حقوقی و مالی آمریکا و البته دره سیلیکون استفاده کرده است. اصلاً چرا زاکربرگ خیلی سریع از شهر بوستون (محل تولد فیسبوک) به دره سیلیکون مهاجرت کرد؟ دقیقاً به این دلیل که برای رشد یک شرکت به غیر از ایده و نیروی کار اولیه، نیاز به یک «اکوسیستم» مناسب است و این اکوسیستم حتی در بوستون آمریکا هم وجود نداشت. حالا شما به من بگویید که کدام یک از ویژگیهای کارآفرینی در دره سیلیکون در ایران مهیاست؟ آیا سیستم قانونی ما انگیزه کافی برای نوآوری را فراهم میکند؟ آیا قوانین
مالکیت معنوی دقیق نوشته شدهاند؟ آیا یک کارآفرین جوان با یک ایده بلافاصله با تمام آموزشها و شبکههای مربوط به کارآفرینی و سیستم سرمایهگذاری مواجه میشود؟ آیا سرمایهگذاران در یک فضای پایدار مالی میتوانند به سرمایهگذاری فکر کنند؟ اینکه یک بودجه چند صد میلیارد تومانی را توسط دولت به شرکتهای دانشبنیان اختصاص بدهیم در ظاهر خیلی قشنگ به نظر میآید اما در حقیقت میتواند به دلایل مختلف خیلی غیربهینه باشد. اولاً کدام سیستم دولتی انگیزه کافی برای توزیع بهینه چنین منبعی را دارد که بتواند از تبدیل آن به یک رانت جلوگیری کند؟ دوم اینکه اصلاً شرکت دانشبنیان دقیقاً یعنی چه؟ آیا شرکتی مثل واتسآپ که یک اپلیکیشن برای فرستادن پیام کوتاه است و نوشتن اپلیکیشناش شاید از یک دانشجوی کامپیوتر چند هفته بیشتر وقت نگیرد «دانشبنیان» به حساب میآید؟ اما همین شرکت با قیمتی حدود ۲۰ میلیارد دلار به فروش رفت به این دلیل که یک نیاز خیلی مهم را پاسخ میداد و مکانیسم بازار برای رفع نیاز و تقاضای مصرفکننده ارزش قائل است نه برای دانش یا تکنولوژی خاص پشت یک محصول. البته معنی این حرفها این نیست که نمیشود یا نباید در ایران کاری کرد.
اما به نظرم پیش از هر فعالیتی، دولت باید این را بفهمد که به جای سرمایهگذاری مستقیم در شرکتهای دانشبنیان، باید نیروی خودش را به فراهم کردن زیرساختهای قانونی و مالی و بهبود کیفیت نهادهای اقتصادی مربوط به کارآفرینی اختصاص داده و دستاندازهای پیش روی بخش خصوصی را از بین ببرد. به علاوه از سنگاندازی در مسیر کارآفرینی جلوگیری کند. یک بار یکی از موفقترین سرمایهگذاران دره سیلیکون به من میگفت که به نظرش بهترین دولت برای رشد کارآفرینی دولتی است که از سر راه کارآفرینان و سرمایهگذاران کنار برود. به نظرم این حرف تا حدی به ایران هم قابل تعمیم است. از نگاه شاخه تخصصی خودم در اقتصاد یعنی طراحی بازار، وظیفه دولت در پدیده کارآفرینی طراحی نهادهای اقتصادی مناسبی است که به کارآفرینان و سرمایهگذاران اجازه فعالیت آزادانه و بدون اصطکاک را بدهد، نه دخالت مستقیم در سرمایهگذاری یا انتخاب ایدههای خوب.
به عنوان سوال آخر، پس از انتشار خبر موفقیت شما، خیلی از ایرانیان مشتاقانه از علل موفقیت شما سوال داشتند. آیا میتوانید از علل موفقیت خود مواردی را نام ببرید؟
قبل از صحبت از دلایلی که در کنترل ما قرار دارند دوست دارم تاکید کنم که به نظرم شانس و عوامل تصادفی و خارج از کنترل ما در موفقیت همه آدمها مهماند و فراموش کردن این مورد و همه چیز را به عوامل در کنترل ما نسبت دادن به نظرم درست نیست. خیلی از آدمها به نسبت دادن تمام موفقیت به تلاش یا استعداد خود تمایل دارند که به نظرم منصفانه نیست. در مورد خاص خودم، اولاً به نظرم این تازه شروع یک مسیر خیلی طولانی است و تا موفقیت هنوز راه زیادی وجود دارد. اما به هر حال در این نتیجهای که تا الان حاصل شده است، علاوه بر همه عوامل خارج از کنترل مثل نقش مهم پدر و مادر در دوران کودکی و معلم ریاضی عالی اول دبیرستان و تصمیم شخصی مثل دکتر مشایخی برای بازگشت به وطن و آشنایی غیرمنتظرهام با پل میلگروم که نهایتاً یکی از دو استاد راهنمایم شد، مهاجرت الوین راث از هاروارد به استنفورد دقیقاً در سال دوم دوره دکترای من به طور خاص از عواملی بود که من هیچ کنترلی روی
آن نداشتم و به شدت در اتفاقات دوره دکترای من اثرگذار بود. در مورد عوامل قابل کنترلتر، در مجموع به نظرم مهمترین عامل در موفقیت یک دانشجوی دکترا انتخاب مناسب دانشگاه و استاد و موضوع تز و همکاران است و در هر چهار مورد، سقف قائل نشدن برای هدف (به نوعی جاهطلب بودن) خیلی مهم است. تلاش برای رفتن به بهترین دانشگاه که میتواند یک محیط علمی مناسب را مهیا کند، تلاش برای کار کردن و قانع کردن بهترین استادها برای اینکه شما را به عنوان دانشجوی خودشان بپذیرند و بعد از آن تلاش برای کار کردن روی موضوع پژوهشیای که به اصطلاح میوه دم دست نبوده و یک مساله مهم به حساب بیاید و در نهایت تلاش برای ایجاد همافزایی علمی با انتخاب همکاران عالی، چهار عامل مهم برای موفقیت آکادمیکاند. طبعاً این امکان وجود دارد که هرکدام از این تلاشها به شکست بخورد و این تلاشها شرط «کافی» نتیجه گرفتن نیستند اما حتماً شرط لازماند. من یادم است اولین بار که راجع به سوال پژوهشیام در مورد تحلیل بازارهای جورسازی که در طول زمان به شکل تصادفی تغییر میکنند با الوین راث حرف زدم، اولین حرفی که به من زد این بود: «مساله مهمی است اما خیلی سخت است!» و بعد که
نظر الوین راث را به استاد دیگرم (پل میلگروم) گفتم و پرسیدم که آیا کار روی آن را شروع بکنم یا نه، بلافاصله گفت: «مسالههای مهم، همه سختاند. اگر اینطور نبود، یک نفر قبل از تو آنها را حل کرده بود! اگر قصد حل یک مساله مهم را داری، از سختیاش نترس.» از این دید، حرفی که میتوانم در مورد پاسخ به پرسش شما بزنم این است که به شخصه اولاً همیشه یادم است که همهچیز در کنترل ما نیست و نه شکستها و نه پیروزیها را تمام و کمال به تلاش یا توانایی شخصی خودم نسبت ندهم، و دوم اینکه خوب است که همیشه، در عین واقعبینی، به سمت مهمترین مسائل و بهترین خروجیها برویم و جاهطلب باشیم، حتی اگر سخت به نظر بیاید.
دیدگاه تان را بنویسید