تاریخ انتشار:
بنیانگذار «فرانکلین» سرمایهدار نبود
توفان خروشنده*
در میان همه هنرهایی که همچنان نزد ما ایرانیان باقی مانده است و هنوز هم شایسته قید انحصاری «بس» است، هنر پیچیده تحریف و مسخ واژههاست؛ و کمهنری هم نیست.
یادی از سالهای دور
اولین باری که نام همایون صنعتی را شنیدم، در سالهای دور و روزهای گرفتاری او بود. نام موسسه «فرانکلین» در فضای سالهای نخست انقلاب و با همه نفرتی که همه از آمریکا و نمادهای آمریکایی داشتند، با نام همایون صنعتیزاده گره خورده بود؛ و همین، گره کار او بود. آن روزها کم حرف و حدیث پشت سر موسسه فرانکلین نبود، و پشت سر صنعتیزاده هم؛ و کم بودند آدمهایی که به یاد بیاورند نه فقط فرانکلین که خیلی چیزهای دیگر در ایران قبل از انقلاب با نام همایون صنعتیزاده گره خورده است، چاپ افست، کتابهای جیبی، دایرهالمعارف مصاحب، صنعت کاغذسازی ایران، کشت مروارید، رطب زهره و ... تا همین جا و آن زمان کمجفایی به صنعتی نشد و بیشتر از همه، اینکه، قدر ندید. قدری که شایسته آن بود؛ و از او دریغ شد. یحتمل او نهفقط برای پول که برای نام هم کار نمیکرد. در اوج اقتدار فرانکلین و کاغذ و نشر و چاپ هم نام چندانی از صنعتی در میان نبود. هم حاجعلیاکبر صنعتیزاده و هم عبدالحسین صنعتیزاده که پدربزرگ و پدر او باشند آنقدر حق به گردن مردم ما داشتند که همایون بتواند انتظار غمضعینی از محکمهای داشته باشد که او را به حبس انداخته بود، نهفقط به خاطر خودش. حاجاکبر صنعتی از بزرگان مشروطیت بود، از آزادیخواهان بنام کرمان بود و یکصد سال قبل، پرورشگاه درست کرده بود، درست در حین سالهای پرنکبت جنگ جهانگیر اول و حضور قشون جنوب در کرمان و اوج قدرت SPR (اسپیآر) و فقر و فلاکت و مرگ و میر آن سالهای مهیب. روزگار سیادت سربازان هندی و صاحبمنصبان انگلیسی آنها. روزگاری که میگویند جمعیت کشور از قحط و مرض به نیمی کاهش یافت. عبدالحسین صنعتی هم کم آدمی نبود. نویسنده، نمایشنامهنویس و روشنفکر زمانه خود. خدمات خود همایون بماند.
پابرجا باشی ای وطن
یادمان نرود که در آن سالها، چقدر آدم مثل همین همایون به اندک نامهربانی، و به جزیی ناملایماتی که بر آنها رفت و طبیعتاً در شرایط سالهای نخست انقلاب چندان هم غیرطبیعی نبود ترک میهن و وطن خود کردند تا باقی عمر را به عافیت در آن سوی آبها بگذرانند. آدمهایی که برای مهاجرت خود شرایطی بهتر از شرایط همایون نداشتند و به مضیقه درگیرتر از او هم نبودهاند. آنها رفتند و همایون ماند. همایونی که گرفتار بچه نبود، همسری همراه و همزبان داشت، زبان میدانست، چهره شناختهشدهای بود و آنقدر هم از مال و منال دنیا داشت که باقی عمر را به کنج عافیت سپری کند و شعار هم بدهد. خیلیها رفتند و همایون ماند. ماند و کارهایی کرد که بعضی از آنها را ارکان دولتی هم نتوانستند بکنند. چقدر دولتها توانستند با تمام ید بیضای وزارت کشاورزی خود الگوی تولید را در روستاهای این سرزمین متحول کنند؟ هنوز هم در بسیاری از روستاهای این سرزمین، اگر حیاتی مانده باشد و آبی باقی، همه دارند نخود و عدس و گندم میکارند. بیکه قدر آب بدانند و بیکه منزلت خاک بشناسند. بیکه توجیه اقتصادی بفهمند. بیکه... هنوز در بسیاری از روستاهای این سرزمین اگر کسی مانده باشد، همان چیزی را میکارند که پدرانشان میکاشتند و همان گونه هم میکارند و همانگونه هم درو میکنند. همایون در یک سنگلاخ پرنشیب و فراز کوهستانی در دامنههای لالهزار، الگویی از تولیدی متفاوت ارائه کرد که به سادگی و بی هر کلاس و بروشور و جزوه و مروج کشاورزی جا افتاد. تمام آن عرصه زیر گل سرخ رفت و آن گل، گلاب شد و آن گلاب به بازارهای خارجه رفت و دلار شد و گلاب زهرا برندی جهانی شد. پیش از آن مگر در لالهزار چه میکاشتند؟ سیبزمینی و باغستانهای کوهستانی گردو و سیاهدرختی، همین! سالهای طلاییشان، سالهای کشت خشخاش بود. الان هم همین چیزها را میکارند به علاوه گل سرخ؛ چیزی که اقتصاد لالهزار را تکان داد و این همه به همت شهین شد و همایون. کاری که این زوج در لالهزار کردند تمام آنها که امروز بر سفره آماده لالهزار، جشنواره گل و گلاب راه میاندازند و پُزش را میدهند، نکردهاند! یکی بگوید مسوولان کشاورزی و میراث و گردشگری و فرمانداری و ... آن روزها کجا بودند!؟
اگر بانوی گل سرخ نبود
نمیدانم چقدر از موفقیتهای همایون صنعتی مدیون همراهیهای همسر مهربانش شهیندخت صنعتی بود و نمیدانم اگر بانوی گل سرخ نبود، همایون همین همایون بود؟ کار همایون که همین کارآفرینیها نبود؛ آن همه آثار ترجمهای او، آن همه تحقیق و پژوهش، آن همه شعر و خاطره، آن همه همتی که در کار کتابهای جیبی کرد، کتابهای درسی و سامانهای که حتی به افغانستان هم کشید؛ این همه را هم به پیوست خدمات او اضافه کنید. اعجوبهای بود این همایون! اعجوبه! و این را اولین بار- نمیدانم چند سال قبل در یک مصاحبه در نشریه «صنعت چاپ» دیدم. سیروس علینژاد او را اعجوبه خوانده بود. اعجوبهای که سهم بالایی در مدرنیته ایران داشت؛ «واقعاً بعضیها در نوسازی ایران سهم قابل ملاحظهای دارند، سهم همایون صنعتیزاده در نوسازی ایران فراموشناشدنی است...» و دیدیم که این سهم فراموشناشدنی را چه به راحتی میتوان فراموش کرد. منی که همشهری صنعتیزاده هستم حالا دارم حسرت میخورم که چرا بچههای شهرم «ادینهو» را میشناسند و همایون صنعتیزاده را نه! دارم حسرت میخورم که چرا باید یدالله آقاعباسی خون جگر بشود که به گوشهای از آرزوهای همایون در کار نمایش جامه عمل بپوشاند. که چرا به قاعده و قانون نمیگذارند ظرفیت پذیرش پرورشگاه بیش از این باشد که هست! دست و بال نیکپور را میبندند که ضوابط بهزیستی این است و آن! مگر صد سال قبل که «اکبر کر» بنای این پرورشگاه را گذاشت اصلاً چیزی به اسم بهزیستی بود؟ دارم حسرت میخورم که چرا زحمات منصور ایزدپناه در کار مستندسازی تاریخ پرورشگاه صنعتی دارد خاک میخورد و یکی نمیآید این تاریخ را منتشر کند که همشهریان صنعتی با او و این نهاد یکصد ساله اینگونه بیگانه نباشند؟ دارم حسرت میخورم که ما، چه حسرتها باید بخوریم...
*توفان خروشنده اشاره به شعر «فروشنده طوفان به زنجیر شد» از همایون صنعتی است.
دیدگاه تان را بنویسید