چگونگی مقابله با نابرابری به یکی از مهمترین بحثها در سیاستگذاری امروز آمریکا تبدیل شده است
پارادوکس نابرابری از چند زاویه
طی یک دهه گذشته، جریان چپ در آمریکا بخش عمدهای از تمرکز خود را معطوف مساله «نابرابری» کرده است.
طی یک دهه گذشته، جریان چپ در آمریکا بخش عمدهای از تمرکز خود را معطوف مساله «نابرابری» کرده است. این مساله به ویژه در چند سال گذشته و پس از وقوع بحران مالی سال 2008 که برخی مهمترین عامل وقوع آن را بنگاههای مالی و بانکهای بزرگ میدانستند، شدت بیشتری پیدا کرد. موضوعی که باعث شده در چند سال گذشته، طیفی از اقتصاددانهای منتقد آمریکایی خواستار نقش پررنگتر دولت در مقرراتگذاری بر بازارها و مقابله با تشدید نابرابری شوند. همزمان، باراک اوباما، رئیسجمهور ایالات متحده نیز در اظهارنظرها و سیاستهای خود، به عنوان یکی از مهمترین چهرههای نزدیک به این پایگاه مطرح شده است. خصوصاً سیاستهای اخیر دولت او برای تمدید بیمه بیکاری که در ادامه سیاستهای رفاه اجتماعی قرار دارد، جریانهای کلاسیکتر در بین محافل اقتصادی را به موضعگیری واداشته و از سوی اقتصاددانان جریان اصلی مورد انتقاد قرار گرفته است. توجه به نابرابری به تازگی در اظهارات پاپ فرانسیس، رهبر جدید کلیسا نیز بازتابهایی داشته است. هر چند او برخلاف دیگران، به بحث در مورد کلیت سیستم اقتصادی و جوانب اخلاقی آن نیز پرداخته است. در اوایل ماه گذشته میلادی، اوباما در یک سخنرانی «نابرابری اقتصادی» را به عنوان «موضوع کلیدی و تعریفکننده در زمان ما» عنوان کرده بود. چند روز بعد، پل کروگمن، اقتصاددان برنده جایزه نوبل که این روزها پربازدیدترین و مورد مناقشهترین وبلاگ اقتصادی را اداره میکند، این موضوع یعنی نابرابری اقتصادی را به عنوان «چالش کلیدی و تعریفکننده» خوانده بود. کروگمن نابرابری اقتصادی را از چهار جنبه مسالهای حیاتی عنوان کرده بود. نخست اینکه شدت نابرابری و شکاف درآمدی ایجادشده، بسیار قابل ملاحظه بوده است. کروگمن به پژوهشی اشاره کرده که حاکی از این است که از سال 2000 به بعد، «درآمد 90 درصد پایین جامعه در حدود هشت درصد کمتر از درآمدی شده که این افراد در صورتی که نابرابری تشدید نمیشد، میتوانستند داشته باشند». موضوع دوم از نگاه او، اثرات نابرابری اقتصادی بر رکود اقتصادی بود. به گفته کروگمن «پساندازهای یک درصد بالای جامعه باعث میشود سطح تقاضای کل در اقتصاد تنها در صورتی کاهش نیابد که بدهیها بیشتر از مقیاس اقتصاد افزایش پیدا کند». موضوع سوم مورد توجه او به مباحث اقتصاد سیاسی بازمیگردد و اینکه نابرابری اقتصادی به «افزایش قدرت سیاسی یک درصد بالای جامعه» منجر شده است. کروگمن رخدادهایی مثل «شکست سیاستگذاری قبل و بعد از بحران اقتصادی اخیر» را پیامد این موضوع میداند و این شکستها را مقرراتزدایی و مالی کردن (به سمت بنگاههای فاینانس بردن) اقتصاد پیش از وقوع بحران و اجرای ریاضت اقتصادی پس از وقوع بحران میداند. موضوع چهارمی که کروگمن آن را به عنوان علتی برای اینکه نابرابری اقتصادی، چالش مهم دوران ماست ذکر میکند، این است که این پدیده هنوز اسرارآمیز است و ما هنوز کاملاً نمیدانیم که چه سیاستهایی برای معکوس کردن روند تشدید نابرابری، مورد نیاز است. با بالا گرفتن اظهارات اخیر در خصوص نابرابری، اقتصاددانان و رسانههای بسیاری به بحث در مورد نابرابری پرداختهاند و موضوعات و آمارهای قابل توجهی نیز مطرح و ارائه شده است. به عنوان مثال، «کاترین مالبراندون» اخیراً تصویری را در سایت «VisualizingEconomics» منتشر کرده که با بازخوردهای رسانهای بسیاری همراه بوده است. او با استفاده از آمارهای دفتر اقتصادی کنگره آمریکا، نشان داده که دهکهای درآمدی چه سهمی از درآمد کل در جامعه آمریکا (به عنوان نمونهای از اقتصادهای پیشرفته) را به تفکیک درآمد حاصل از نیروی کار، سرمایه، تجارت و سود سرمایه، به دست میآورند. آماری که نشان میداد از کل درآمد حاصل از نیروی کار، تنها 25 درصد آن به 60 درصد پایین میرسد و 50 درصد آن، نصیب 20 درصد بالایی جمعیت میشود. همچنین از کل درآمد حاصل از سرمایه، تنها 20 درصد آن نصیب «80 درصد پایین جامعه» میشود و 20 درصد بالایی هستند که 80 درصد از درآمد حاصل از نیروی کار را از آن خود میکنند. البته این آمارها مربوط به سال 2007 است و نویسنده گفته به نظر میرسد وقوع بحران مالی، این شکاف را شدیدتر نیز کرده است. این در حالی است که مطابق برآوردهای صورتگرفته مثل گزارش بانک جهانی، بسیاری از کشورهای ثروتمند هماکنون سطوح تاریخی از نابرابری اقتصادی را تجربه میکنند. حتی در کشورهای در حال توسعه که در چند دهه گذشته یکی از عوامل اصلی کاهش کلی فقر در سطح جهان بوده، اخیراً نگرانیهایی پدید آمده که کارگران این کشورها از رونق اقتصادی بیشتر نفعی نبرند و زمینههای نارضایتی اجتماعی به وجود آید. به عنوان مثال، به تازگی در چین، مسوولان اعلام کردهاند با «شکاف درآمدی در حال افزایش» مقابله خواهند کرد. باراک اوباما در سخنرانی اخیر خود با محوریت نابرابری اقتصادی، به این موضوع اشاره کرده بود که «در حالی که در گذشته، مدیران به طور متوسط 20 تا 30 برابر کارگران درآمد داشتند، مدیران عامل امروز درآمدی در حدود 273 برابر کارگران دارند». او افزوده بود: «10 درصد بالای جامعه دیگر یکسوم کل درآمد را دریافت نمیکنند. این نسبت در حال حاضر به نیم رسیده است». گزارش اوباما مشابه یکی از آمارهایی است که در تحقیق «لین کنورتی»، استاد اقتصاد دانشگاه آریزونا در خصوص تغییرات درآمد دهکهای مختلف در آمریکا به آن اشاره شده بود. مطابق این آمارها، درآمد متوسط یک درصد بالای جمعیت در فاصله سالهای 1979 تا 2007 (یک بازه زمانی حدوداً 30ساله) تقریباً چهار برابر شده و از حدود 300 هزار دلار در سال، به بیش از یک میلیون و 200 هزار دلار در سال رسیده است. در حالی که در همین فاصله، درآمد 60 درصد پایین جامعه تقریباً در سطح ثابت باقی مانده است. با این حال، رشد اقتصادی کشورهای چین و هند باعث شده ضریب جینی جهانی در فاصله سالهای 2002 تا 2008، کاهش پیدا کند (که به معنای کاهش شکاف نابرابری درآمدی به صورت کلی در جهان است). «جان گپر»، ستوننویس نشریه فایننشالتایمز گفته احتمالاً این موضوع برای نخستین بار بوده که از زمان انقلاب صنعتی به بعد رخ داده است. برانکو میلانویچ، اقتصاددان برجسته در بانک جهانی، نقش چین را مشابه «کشتیگیری شرقی» دانسته که «در حال مبارزه با نابرابری جهانی است. کشتیگیری عظیمالجثه که در مقابل همه نیروهای دیگر ایستاده است و اکنون، هند نیز به او ملحق شده است». همه اینها نشاندهنده پیچیده بودن موضوع نابرابری در سطح جهان و بیانگر این است که کروگمن، یکی از اصلیترین بحثها در مورد آن را این موضوع دانسته که راه مشخصی برای معکوس کردن روند آن دیده نمیشود. مواضع منتقدان در خصوص نابرابری را میتوان به چند گروه تقسیم کرد. نخست، دیدگاه چپهای نسبتاً افراطی قرار دارد که نابرابری اقتصادی را مسالهای از جنس «بازتوزیع» میدانند و معتقدند دولت با مالیات بیشتر بستن به یک درصد بالا، میتواند سیاستهایی از قبیل «توسعه تامین اجتماعی، فراگیر کردن خدمات درمانی، گسترش بیمه بیکاری، حفظ یارانههای غذایی و ایجاد مسکن برای افراد با درآمد پایین» را به اجرا بگذارد. در مقابل، چپ میانه که میتوان اغلب اقدامات اوباما را نیز همراستا با آن دانست، مشکل را پیچیدهتر از این میبیند. از دید این گروه، برای فراهم کردن رفاه برای افراد ضعیفتر، نیاز به ایجاد «فرصت» برای آنها دارید که عمدتاً منظور از فرصت در اینجا، «اشتغال» است. شما میخواهید ثروتمندان مالیات بیشتری بدهند، اما قصد ندارید افراد موفق را «تنبیه» کنید. عجم اوغلو، نویسنده کتاب مهم «چرا ملتها شکست میخورند؟» راجع به این مساله میگوید: «بله، شما میخواهید تحرک اجتماعی ایجاد کرده و به پایینترها فرصتی برای ثروتمند شدن بدهید، اما نه اینکه ثروتمندان را برای فقیر شدن تحت فشار بگذارید». چنین اظهاراتی بیش از پوپولیستها، به حد وسط نزدیکتر است. با این حال این گروه بر اساس شواهد میگویند روندهای اخیر رشد اقتصادی نشان میدهد وضعیت اقتصادی طبقات پایینتر و وسط نهتنها بهتر نشده، که تضعیف نیز شده است. موضوعی که «جان کووان»، رئیس گروه « راه سوم» آن را این چنین توصیف میکند: «مساله اقتصادی محوری این است که دیگر، درآمد طبقه متوسط نمیتواند سبک زندگی طبقه متوسط را برای آنها به همراه داشته باشد». برای مقابله با این تضاد راهحلهای زیادی مطرح شده و مسائل گوناگونی وجود دارد. نخست این است که چگونه میتوان موتور رشد اقتصادی را از نو و به گونهای منصفانهتر به حرکت انداخت. راه حل پوپولیستها، دادن پول بیشتر به دست طبقات پایین است تا آنها با مخارج بیشتر، آن را مصروف توان اقتصاد کنند. این راهحل کلاسیک کینزی است. اما چپ میانه معتقد است همین حالا هم اقتصاد آمریکا در حدود 70 درصد به مخارج داخلی وابسته است که بیش از هر اقتصاد پیشرفته دیگری است. اغلب گروههای لیبرال، سرمایهگذاری بیشتر روی آموزش، زیرساختها، انرژیهای پاک و تحقیقات دیگر را توصیه میکنند. اما روی سیاستهایی که باعث آزاد شدن انرژی بخش خصوصی میشود، با هم توافق ندارند. اوباما در این باره گفته است: « واقعیت این است که اگر شما خواهان کمک به طبقه متوسط و طبقه فقیر کارگر نیز باشید، همزمان باید نسبت به رقابتپذیری و بهرهوری فضای تجارت که به بخش خصوصی برای سرمایهگذاری انگیزه میدهد، نگران باشید.»
دیدگاه تان را بنویسید