گفت و گو با جلیل شرکا درباره سرمایهداری رانتی در دوره شاه
نوکیسگان عصر پهلوی
میگویند سرمایهداری در قبل از انقلاب شامل دو گروه بوده است؛ کارآفرینان باهویتی که حاصل کار و دسترنج خود را خوردند و نوکیسگانی که از قبل ارتباط با قدرت از نردبان ثروت بالا رفتند. جلیل شرکا یکی از مدیران اقتصادی قبل از انقلاب به روایت از این گروهها پرداخته است.
میگویند سرمایهداری در قبل از انقلاب شامل دو گروه بوده است؛ کارآفرینان باهویتی که حاصل کار و دسترنج خود را خوردند و نوکیسگانی که از قبل ارتباط با قدرت از نردبان ثروت بالا رفتند. جلیل شرکا یکی از مدیران اقتصادی قبل از انقلاب به روایت از این گروهها پرداخته است. او نیز این دستهبندی را میپذیرد و در این گفتوگو تلاش دارد بر اساس تحلیل شخصی خود دلایل این پیدایش و خط جداکننده این دو گروه را بیان کند. شرکا گرچه از بیان صریح برخی نامها پرهیز دارد اما نشانههایی را بیان میکند که تمییزدهنده جریانهای سرمایهداری در قبل از انقلاب باشد. دوراهیای که او درباره آن سخن میگوید از میانه دهه 30 شروع و به انقلاب 57 ختم میشود.
در اقتصاد ایران قبل از انقلاب گروهها و افرادی شکل گرفتند که بعدها در همان نظام از طرف بخشهای مختلف حاکمیت به دلیل تخلفات با آنها برخورد شد. پیدایش این گروهها ریشه در چه داشت؟
از میانه دهه 20 هجری شمسی تلاشهایی انجام شد که اقتصاد ایران از یک اقتصاد سنتی مبتنی بر یکسری فعالیت مشخص تبدیل به یک اقتصاد نیمهمدرن شود و صنایع مختلف در کشور استقرار یابد. دلیل آن هم به موقعیت و اتفاقاتی درون اقتصاد ایران بازمیگردد. پس از ملی شدن صنعت نفت و کاهش درآمد آن، اعتبار صنایع و معادن در برنامههای توسعه کاهش یافت. از سال ۱۳۳۹ به بعد بحران و رکود اقتصادی دامنهداری شروع شد. آمریکا برای به دست آوردن سلطه سیاسی به حکومت دستنشانده انگلستان از طریق قطع کمک و وامها و احضار مستشاران خود فشار میآورد و در نتیجه تعداد زیادی از صنایع موجود ورشکسته شدند. دوره ۱۳۳۱-۱۳۲۶ دوره رکود صنعتی بوده است و به علت سوءمدیریت، وجود کارکنان زائد و تمرکز شدید مدیریت (مدیریت فردی) که
نیروی ابتکار را از میان میبرد کارخانههای دولتی زیانآور بودهاند. بنا بر این گزارشها، سودهای بخش خصوصی نیز به علل مشابه و همچنین به علت رونق فعالیتهای ساختمانی در شهرها که سرمایهگذاری را از صنعت منحرف میکرد، کاهش یافته بود. در درون سیستم بحثهایی انجام شد که باید از زمینداری و دوره فئودالی به دوره صنعتی پا گذاشت. در پایان همین دوره اصلاحات ارضی شکل گرفت. اصلاحات ارضی یا الغای رژیم ارباب و رعیتی تغییرات اساسی در میزان و نحوه مالکیت اراضی به ویژه اراضی کشاورزی و مراتع داد. این تغییرات با تصویب قانون اصلاحات ارضی در تاریخ ۱۹ دی ۱۳۴۰ آغاز شد و با رفراندوم ۶ بهمن ۱۳۴۱ به مرحله اجرا درآمد. این اصلاحات در سه مرحله دنبال شد: در مرحله نخست تعیین شد که هیچ مالکی بیش از یک ده نداشته باشد. مازاد زمینها و دهها میباید به کشاورزانی که در آن زمینها به بهرهبرداری مشغول بودند فروخته شود. با فروش سهام کارخانجات دولتی ترتیب بازپرداخت بهای زمینها به مالکان فراهم شد. در مرحله دوم صاحبان زمینهای استیجاری میباید یا به تقسیم درآمد حاصل از اجاره بپردازند یا بر اساس قراردادهای اجاره، زمینها را به کشاورزان بفروشند.
به عبارت دیگر مالکان موظف شدند که یا ملک کشاورزی خود را برای 30 سال به کشاورزان اجاره نقدی دهند و یا آن را با توافق بدانها بفروشند. بدین ترتیب حداکثر مالکیت زمینها در دست یک مالک بسیار محدود شد. املاک موقوفه عام نیز بر اساس درآمد آن زمین به اجاره درازمدت ۹۹ساله به کشاورزان واگذار شد. در مورد موقوفات خاص متولیان مجبور به فروش آنها به دولت و تقسیم آن بین کشاورزان شدند. در مرحله سوم مالکانی که ملک خود را اجاره داده بودند بر اساس قانون اصلاحات مجبور به فروش آن به کشاورزان شدند و با رضایت مالک و کشاورز یا تقسیم به نسبت بهره مالکانه مرسوم در محل شدند. پس از اجرای مرحله سهگانه اصلاحات زمان سازندگی رسیده بود. این برنامهها به دنبال افزایش اراضی زیر کشت، بالا بردن برداشت از محصول کشاورزی، به کار گرفتن روشهای نوین کشاورزی، توسعه شبکه شرکتها و تعاونیهای روستایی، بنیان شرکتهای سهامی کشاورزی، تاسیس خانههای فرهنگ روستایی و اجرای قانون بیمههای اجتماعی روستاییان بود. در واقع با ورود تکنوکراتها به اقتصاد ایران و تجربهای که آنها به واسطه گذراندن دوره آموزشی و دیدن تحولات دنیا کسب کرده بودند هدفگذاری اقتصاد
ایران گذار از یک اقتصاد سنتی به اقتصاد مدرن بود.
این فرآیند در کجا طرحریزی میشد؟
در برنامههای توسعه. برای مثال اولین برنامه توسعه ایران با هدف تقویت زیرساخت صنعتی کشور، طرحریزی شد. در این دوره سازمان برنامه، تقویت شد البته قبل از این دوره نیز سرمایهداران داخلی کارخانههای قند، ریسندگی، بافندگی، رنگرزی، سیگار، کبریت و... راهاندازی کرده بودند. اما برای تحولات سریع لازم بود امور به صورت برنامه شده و در قالب یک فرآیند رخ دهد. به همین دلیل در برنامه دوم اصلاحات ارضی که به آن اشاره کردم اجرا شد و در برنامه سوم که مصادف با انقلاب سفید بود برای نوسازی اقتصادی ایران کلید خورد. هدف این دوره رشد سریع صنایع سنگین بود. هزاران مشاور و تکنسین برای هدایت پروژهها استخدام شدند. در دوره اجرای برنامه توسعه سوم و چهارم، مجموعاً مبلغ ۲/۱ میلیارد دلار به بخش کشاورزی اختصاص یافت، دولت سرمایهگذاری روی صنایع سنگین، سدسازی، شبکههای آب و برقرسانی، نفت و گاز را ادامه داد. بنابراین تلاش شد از مسیر برنامههای توسعه فرآیند صنعتی شدن ایران دنبال شود.
به هر حال این نوسازی صنعتی ایجاد یک شبکه جدید اقتصادی را نیز به دنبال داشت. تفاوتهای این شبکه جدید با سرمایهداری سنتی موجود در آن زمان چه بود؟
شاید اصلیترین تفاوت را خودتان در سوال اشاره کردید. سرمایهداری تا قبل حرکت ایران به سوی صنعتی شدن سنتی بود و با ذهنیت کاسبی انجام میشد. کمتر تفکر ساخت و ابداع در آن وجود داشت بلکه سرمایهداران از قبل تجارت مواد کشاورزی، یا معدود کالاهایی که ساخته میشد نظیر بلور و طلا روزگار میگذراندند. اما با مدرن شدن اقتصاد پیدایش بانکها، بیمهها و ... شکل سرمایهداری نیز تغییر کرد. شاید بتوان تفاوت را در محل سرمایهگذاری دانست. سرمایهداری سنتی بیشتر حجرهداری بود و سرمایهداری دهه 40 به بعد انجام فعالیت در کارخانه و شرکتهای بازرگانی و اعتباری بود. تا قبل از مدرن شدن اقتصاد ایران پیشهوران و کسبه هسته سرمایهداری سنتی در ایران بودند. مغازههای آنان در بازارها و در خیابانهای محلههای جدید شهر قرار داشت. برای مثال پدر من سرای بلورفروشان در تهران را راهاندازی کرد. آقای قاسمیه دکهای داشت در سرای میر علینقی (پدربزرگ من سرا را ساخته بود). او به تشویق
تکنوکراتها و همکاری فرزندان تحصیلکردهاش صاحب صنایع خوراکی شد و خیلی هم موفق بود. دیگری آقای ساداتتهرانی بود که واردکننده جوراب و پارچه بود. پسرش با مدرک دکترا از دانشگاه نیویورک (شاگرد بسیار ممتاز) به ایران آمد، او اول معاون بازرگانی آقای عالیخانی شد ولی پس از سه یا چهار سال دولت را ترک کرد و به پدر پیوست و صنعت جوراب (شرکت استارلایت) و بعضی صنایع نخریسی را به راه انداخت. آقایان لاجوردیان یکی دیگر از افرادی بود که از سوی تکنوکراتها برای ورود به صنعت تشویق شد؛ فرزندان ایشان هم در آمریکا تحصیلات عالی داشتند و با تشویق آنان کسبوکار سنتی را مدرن کرد. اینها بخشی از تجار قدیم بودند که با تشویق تکنوکراتها وارد صنعت شده بودند؛ و اموال همه آنها بعد از انقلاب مصادره شد. البته چون آنها افراد خودساختهای بودند در کشورهایی که به آن کوچ کردهاند نیز موفق بودهاند.
اما گروه دیگری هم بودند که بعد از دهه 40 سرمایهدار شدند و شروع به فعالیت در برخی بخشهای تجاری و صنعتی کردند.
نشریه شما چند هفته پیش مجموعهای را گردآوری کرده بود با عنوان چوپان دروغگو. این مجموعه را به تمام کسانی که قصد مطالعه حرفهای در خصوص این مباحث دارند توصیه میکنم. همانطور که این مجموعه نشان میداد از دهه 40 با تغییر ساختارها در بخش سیاسی، اقتصاد و دیگر بخشها و شکلگیری نهادهایی مانند اتاق بازرگانی برخی احساس کردند باید برای تامین منافع به قدرت نزدیک شوند. در این میان گروههای خاص درون قدرت نیز از موقعیت پیش آمده بعضاً به نفع خود سوءاستفاده میکردند.
به طور مشخص گروههایی که در سایه رشد صنعتی شکل گرفتند، قابل مقایسه با گروه قبل بودند.
اشاره کردم برخی تجار با هویت و صاحب شناسنامه با تشویق اطرافیان خود وارد دنیای جدید شدند. برای مثال آقای برخوردار بازرگان حرفهای و صاحب صلاحیت بود که در زمینه تولید تلویزیون به فعالیت خود ادامه داد. یا برادران خسروشاهی انسانهای باهویتی بودند. نگاهی که آنان به کار داشتند نگاه حرفهای بود و حتی میتوانست الگوی مدیریتی باشد. مجموعه شرکتهای صنعتی، تولیدی و خدماتی که برادران خسروشاهی در ایران ایجاد کردند، بر الگوی مدیریت، و مناسبات ژاپنی اداره میشد. این شیوه را خسروشاهی پدر، حاجحسین خسروشاهی، بنا نهاده بود. کاظم خسروشاهی در این مورد تعریف میکرد: «خانواده ما معتقد بود وقتی شخصی را استخدام به کار میکند، باید مسوولیت زندگی او و خانوادهاش را تا آخر عمر به عهده بگیرد و لذا به ندرت اشخاص ترک خدمت میکردند.» این نوع طرز فکر بر اساس الگوی توسعه ژاپنی انجام میشد. بنابراین باید تاکید کرد آدمهای ریشهدار را باید از برخی آدمهای بدون ریشه جدا کرد. برخی چهرهها نیز بودند که تکیه بر رانت و مجوزهای طلایی رشد
کردند. شما در پرونده چوپان دروغگو نشان داده بودید. هژبر یزدانی یکی از این افراد بود. هژبر صنعت خاصی نداشت. ابتدا در کار خرید و فروش زمین بوده و بعد به دنبال ایجاد بانک بود. از طریق رابطههایی که داشت از بانکها تسهیلات میگرفت و کار میکرد. برادران رضایی هم همین طور، آنها نیز با تکیه بر رانت بالا آمدند.
به نظر میرسد بعد از دهه 40 سهم تجار و بازرگانان در عرصه تصمیمگیری مانند مجلس ملی کم شد و صاحبان صنایع و بازرگانان تاثیرگذاری خود را از دست دادند.
من برداشت خودم را میگویم. با پوستاندازی سیاسی در ایران بعد از تاریخی که شما اشاره کردید یک تقسیم کار حرفهای شد. مثلاً تجار به تجارت مشغول شدند و چهرههای سیاسی نیز کار خود را انجام میدادند. البته اگر به صورت دستهبندی خواسته باشم پاسخ بگویم باید بر چند نکته تاکید کنم. با مدرن شدن فضای سیاست و اقتصاد در ایران شاه به سمت گروههایی رفت که غرب را میشناختند و توسعه را آن عصر درک کرده بودند. در کنار آن چهرههایی بودند که با نزدیک شدن به اطرافیان سنتی شاه قصد داشتند از فضای به وجود آمده به نفع خود استفاده کنند.
چه فضایی؟
انتقال از حجرهداری به فعالیتهای اقتصادی مدرن. برای مثال برخی افراد بودند که با پزشک شاه رابطه خوبی داشتند و همین ارتباط برای آنها مزیت شده بود. برخی با برادران و خواهران شاه ارتباط گرفته بودند. پیشنهادها یا ایدههایی داشتند و آنها را در سود آینده آن شریک میکردند یا بخشی از سهام را به آنان هدیه میکردند. در واقع گروه جدید به جای حضور مستقیم در قدرت از لابی و حمایت برخی نمایندگان مجلس خود را برخوردار میکردند. با حضور در برخی از ارکان قدرت از آنها به عنوان ابزار چانهزنی و کسب امتیاز استفاده میکردند. در این میان برنده کسی بود که به شاه نزدیک میشد و این نزدیکی برای او امتیاز قائل میشد. زیرا برخی امتیازها و رانتها به آنان واگذار میشد.
یعنی سرمایهداری جدید در پشت پرده حمایت گروهها و چهرههای سیاسی را میخرید.
من منظورم این است که برخلاف تجار سنتی که علاقهای برای نزدیکی به جریانهای قدرت نداشتند برخی از چهرههای جدید برای ماندگاری و رشد تلاش زیادی برای نزدیکی به قدرت داشتند حال این نزدیکی بر این اساس بود که چند نامزد مجلس را حمایت کنند تا بتوانند رای بیاورند، با چند سناتور دوست شوند یا با برخی وزیران ارتباط نزدیک برقرار کنند تا از این طریق امتیاز کسب کنند.
در دهه 40 و ابتدای کار امینی قانون «از کجا آوردهاید» به همین دلیل تصویب شد و با چهرههایی مثل ابتهاج برخورد شد.
اول اینکه تاکید کنم به نظر من دستگیری ابتهاج سیاسی بود. البته این نظر من است و سندی ندارم اما در ماجرای بازداشت ابتهاج ملاحظات سیاسی دخیل بود. کسی باور نمیکرد ابوالحسن ابتهاج که تا 25 بهمنماه 1337 مدیرعامل سازمان برنامه و بودجه بود به اتهام دخالت در امر 700 میلیون تومان خرج غیرمجاز از اموال عمومی بازداشت شود. چون ابتهاج انسان مقتدری بود امکان داشت در برخورد با او اغراض شخصی در کار باشد.
در خصوص قانون از کجا آوردهاید، چطور؟
در درون دستگاه اداری ایران در سالهای پایانی دهه 30 در تاریخ 19 اسفندماه 1337 به تصویب مجلس شورای ملی رسید. نام آن قانون رسیدگی به دارایی وزرا و کارمندان دولت اعم از کشوری و لشکری و شهرداریها و موسسات وابسته به آنها بود که به قانون از کجا آوردی معروف شد. علت تصویب چنین قانونی در سال 37 ریشه در عوامل بسیاری داشت از جمله تاکید بر اینکه ارادهای برای مبارزه با فساد در حاکمیت وجود دارد. بر اساس این قانون کارمندان دولت اعم از کشوری و لشکری و شهرداریها و موسسات وابسته به آنها باید هرساله فرمی را پر کرده و صورت اموال خود، همسر و فرزندانشان را تحویل میدادند. اجرا و کنترل دقیق این قانون میتوانست مانعی واقعی برای پیشگیری از مفاسد اقتصادی در درون دستگاه دولت باشد. در واقع این قانون برای مبارزه با رشوه و فساد در درون دستگاههای اداری بود و ربطی به برخورد با کسانی که مدنظر شماست ندارد.
به هر حال برخی از چهرههایی که در آن دوران سرمایه اندوختند از قبل ارتباط با چهرههای دولتی به این موقعیت رسیدند.
انکاری ندارم اما میخواهم بگویم قانون از کجا آوردهای هدف برخورد با این گونه چهرهها را نداشت. البته اگر کسی مورد غضب قرار میگرفت این قانون میتوانست ابزار خوبی برای برخورد با او باشد اما نیت طراحان سالمسازی دستگاه اداری بود. هدف این بود که کارمندان، مدیران و بوروکراتهای دولتی وظایف خود را به درستی انجام دهند. به خاطر دارم در همان اواخر دهه 30 یا اوایل دهه 40 با همکاری یک موسسه آمریکایی مطالعهای در ادارهها و دستگاههای دولتی انجام شد تا میزان کار کارمندان را مشخص کند. نتایج این تحقیق نشان داد متوسط کار مفید کارمندان در محل کار خود 25 دقیقه است. یعنی از هشتساعتی که آنها بر سر کار حاضر بودند بازدهی آنان پنج درصد بود و 95 درصد از ظرفیت هدر میرفت. البته برخی از این کاهش بازدهی به نوع مقررات در محل کار بازمیگشت اما عموم مردم از دستگاه ناراضی بودند و برخی کارمندان برای انجام وظایف خود مطالبههای غیرقانونی داشتند.
اشاره کردید به نزدیکی برخی جریانهای سرمایهدار در دوره مدرن شدن اقتصاد به اطرافیان شاه. دلیل این اقدامها چه بود، چرا سرمایهداران سنتی این کارها را انجام نمیدادند؟
چون سرمایهداران سنتی از زاویه اخلاق سنتی کار خود را دنبال میکردند. حلال بودن رزق و روزی مهم بود. اعتماد به یکدیگر در میان این قشر بالا بود. برای مثال قبل از آنکه بانک ملی ایجاد شود پدربزرگ من صندوق آهنی داشت که در پایان روز کسبه پولهای خود را در این صندوق میگذاشتند و فردا خودشان پولهای خود را از صندوق برمیداشتند. صندوق برای کار شخصی پدربزرگم بود اما دیگران استفاده میکردند. بنابراین تصور بر این بود که باید از راه حلال کسبوکار کرد. دیگر آنکه کسبوکار آنان اعتباری نبود و بر پایه معاملات نقدی انجام میشد. کسبه واسطهگری میکردند. در دوران جدید فعالیتهای صنعتی نیاز به کسب مجوز و اعتبار داشت و متفاوت از قبل بود. من فکر میکنم متمرکز شدن نظام اداری و تعیین گلوگاههای مختلف برای صدور مجوز یکی از دلایل نزدیکی برخی چهرههای سرمایهداری جدید به اطرافیان شاه بود. در کشورهای در حال توسعه اجازه نمیدهند صاحب صنعت کارش را
انجام دهد و موانع زیادی برای او ایجاد میکنند. بنابراین او ناچار است برای دور زدن موانع به چهرهها یا نهادهای خاص وصل شود. برای مثال من شنیده بودم برخی سرمایهگذاران به نصیری رئیس ساواک وصل شده بودند و به او باج میدادند تا در جریان برخی پروندهسازیها، اعتصابهای کارگری و... هوای آنها را داشته باشد. نکته دیگر اینکه چون ساختار اقتصادی ایران دولتی است و نفت نیز در دست دولت است بنابراین دولت یک منبع عظیم رانت است برخی تلاش میکنند با نفوذ در درون این ساختار از مواهب آن بهره ببرند. برای مثال برخی از دولت امتیاز ایجاد بانک میگرفتند چرا، چون بانک فعالیت سودآوری بود. برخی به صورت انحصاری مجوز یک فعالیت را داشتند. در واقع یک طبقه سوداگری بودند که از امور حاشیهای بهره میگرفتند و اگر در متن بودند فعالیت تولیدی نداشتند بلکه بیشتر واسطه بودند.
به همین دلیل در اواخر زیر نظر بازرسی شاهنشاهی طرحی به اجرا درآمد که برخی وزیران باید در برنامه تلویزیونی در برابر فعالیتهای خود پاسخگو باشند.
تمامی این کارها در واکنش به نارضایتی مردم بود. در آن دوره حسین فردوست رئیس بازرسی شاهنشاهی و معینیان رئیس دفتر شاه کمیتهای را برای رسیدگی به فعالیت وزارتخانهها و دستگاههای اجرایی ایجاد کردند. هدف این بود که دلیل انجام نشدن برخی کارها مشخص شود. به بیان دیگر مجریان طرحهای عمرانی باید در برابر تاخیرها و نقصها جواب پس میدادند. اتفاقاً من مامور بررسی وزارت مسکن شدم و گزارشی که تهیه کردم به برخورد با وزیر وقت منجر شد.
کدام وزیر؟
کوروس آموزگار. البته بعداً کسانی توطئه کردند و گفتند من این کار را علیه محمد یگانه انجام دادهام؛ در حالی که این موضوع اصلاً ربطی به یگانه داشت و دوران کاری آموزگار را در برمیگرفت. به نظر ایده این کار خوب بود اما دنبال نشد و اگر با هدف خرید رضایت انجام شود بینتیجه است بلکه باید با هدف اصلاح امور به اجرا درآید.
در مجموع فکر میکنید از سرمایهداران قبل از انقلاب چند درصد آنها به رانت دولت وابسته بودند؟
پاسخ سخت است چون باید بررسی شود اما میتوانم به صورت کلی بگویم چون در مملکت ما و دیگر کشورهای در حال توسعه دولت دست بالا را دارد رانت پدیده غریبی نیست. من فکر میکنم به دلیل آنکه امور در دست دولت است ناخواسته همه به رانت آلوده میشوند. اما یک شاخصه جداکننده سرمایهدار رانتی از سرمایهدار واقعی این است که سرمایهدار رانتی فعالیت مشخص اقتصادی ندارد و از شاخهای به شاخه دیگر پرواز میکند. زیرا استعداد آنها در کسب امتیاز است نه انجام فعالیت. یا برخی از آنها به دلیل برخورداری از این امتیازها در شاخههای متعددی فعالیت دارند که عموماً خدماتی است نه تولیدی. بر اساس این نشانه میتوان در قبل از انقلاب نیز دستههای مختلف را شناسایی کرد.
دیدگاه تان را بنویسید