تاریخ انتشار:
آیا یافتههای میلانوویچ نظریه «درام آسیایی» میردال را رد میکند؟
میلانوویچ در برابر میردال
برانکو میلانوویچ بر مبنای یافتههای خود در کتاب «نابرابری جهانی» معتقد است برخلاف نظریه «درام آسیایی»، آسیای جنوبی به نحوی در مسیر رشد اقتصادی حرکت کرده که نابرابری جهانی کاهش یافته است. «درام آسیایی» اما نام کتابی است از گونار میردال که در سال ۱۹۶۸ به عنوان «جستاری درباره فقر ملل» منتشر شد. میردال در این کتاب هشدارهای ناامیدکنندهای نسبت به آینده این کشورها داده است. نوشتار حاضر، تقابل یافتههای میلانویچ در «نابرابری جهانی» و آرای میردال در «درام آسیایی» را بررسی خواهد کرد.
برانکو میلانوویچ بر مبنای یافتههای خود در کتاب «نابرابری جهانی» معتقد است برخلاف نظریه «درام آسیایی»، آسیای جنوبی به نحوی در مسیر رشد اقتصادی حرکت کرده که نابرابری جهانی کاهش یافته است. «درام آسیایی» اما نام کتابی است از گونار میردال که در سال 1968 به عنوان «جستاری درباره فقر ملل» منتشر شد. میردال در این کتاب هشدارهای ناامیدکنندهای نسبت به آینده این کشورها داده است. نوشتار حاضر، تقابل یافتههای میلانویچ در «نابرابری جهانی» و آرای میردال در «درام آسیایی» را بررسی خواهد کرد.
میردال که بود؟
کارل گونار میردال، اقتصاددان، جامعهشناس و سیاستمدار سوئدی و برنده نوبل اقتصادی است. او در ابتدا مجذوب مدلهای انتزاعی ریاضی بود. اما در سیر تحول فکری خود از اینکه در سایه توجه صرف به رشد اقتصادی، از مساله توزیع ثروت غفلت کرده اظهار پشیمانی کرد و تکیه خود و همعصرانش بر آمارهای پرخطا و ناقص و نیز تبدیل حقایق پیچیده دنیای واقع به حروف یونانی مندرج در فرمولها را نقد کرد.
وی نمایندگی مجلس سنای سوئد، راهبری وزارت تجارت این کشور و دبیری کمیسیون اقتصادی اروپا در سازمان ملل را در کارنامه خود دارد. او در سال 1944 در کتاب مشهوری با عنوان «معمای آمریکایی: مساله سیاهان و دموکراسی نوین» به مطالعه مسائل سیاهان در آمریکا پرداخت که 10 سال بعد، مبنای رای تاریخی دادگاه عالی ایالات متحده برای ممنوع کردن تاسیس مدارس دولتی جداگانه سفیدپوستان و سیاهان قرار گرفت.
میردال در سالهای 1960، بر روی مطالعهای بسیار گسترده در خصوص روندها و سیاستهای آسیای جنوبی متمرکز شد. نتیجه این مطالعات گسترده در سال 1968 در کتابی سهجلدی به نام «درام آسیایی: جستاری درباره فقر ملل» انتشار یافت که موضوع نوشتار حاضر است.
سرانجام بانک مرکزی سوئد، جایزه نوبل اقتصاد 1974 را مشترکاً به کارل گونار میردال و فردریش فون هایک «به خاطر مطالعات پیشتازانه در نظریه پول و نوسانات اقتصادی، و نیز عمق بخشیدن به تحلیل همبستگی درونی میان پدیدههای اقتصادی، اجتماعی و نهادی» اعطا کرد. به گواه کتب و مقالات میردال و توصیف بانک مرکزی سوئد از وی، گونار میردال توجه ویژهای به ابعاد اجتماعی و نهادی پدیدههای اقتصادی مبذول داشته و ادراک بشر را در این زمینه عمق بخشیده است.
درام آسیایی
گونار میردال پس از اتمام دوره 10 ساله خدمتش در مقام دبیر اجرایی کمیسیون اروپای سازمان ملل، به دعوت صندوق قرن بیستم در سال 1957 مطالعه خود در خصوص روندها و سیاستهای کشورهای آسیای جنوبی را آغاز کرد. او در فضای خوشبینی به آینده هند در سایه آغاز دومین برنامه پنجساله توسعه، مرکز کاری خود را در این کشور قرار داد. در مواجهه با پیچیدگیهای ماهوی این کشورها نسبت به آنچه از یک جامعه در غرب ادراک میشد، مطالعهای که قرار بود طی دو سال و نیم به اتمام برسد، 10 سال به طول انجامید. اما بهرغم خوشبینیهای اولیه، روند توسعه آسیای جنوبی ناامیدکننده بود و این موضوع میردال را سرخورده کرد. در سایه مطالعات و رصد مستقیم تحولات آسیای جنوبی، میردال به این نتیجه رسید که انقلاب اقتصادی و اجتماعی آغازشده از زمان استقلال هند، شکست خورده است. موقعیت سایر کشورهای مورد مطالعه نیز چنین بود. این نتیجهگیری میردال برای ما ایرانیان یادآور تجربه گروه مشاوران هاروارد
است که در سال 1337 به دعوت سازمان برنامه برای مشاوره در برنامهریزی توسعه، به ایران آمدند و در مواجهه با تنگناهای نهادی که تا پیش از آن برایشان تعریف نشده بود، در سال 1344، سرخورده و مایوس از ایران رفتند. میردال نتیجه مطالعات خود را در قالب کتابی سهجلدی با عنوان «درام آسیایی: جستاری درباره فقر ملل» در دو هزار و 284 صفحه، مشتمل بر آمارهای فراوان منتشر کرد. او در این پژوهش کشورهای سریلانکا، برمه، تایلند، مالزی، اندونزی، فیلیپین، لائوس، کامبوج، ویتنام و پاکستان را مطالعه کرد. البته بخش اعظم مطالعات او به هند پس از استقلال اختصاص دارد. ابعاد مطالعات میردال تنها به تعدد کشورهای مختلف مورد مطالعه ختم نمیشود بلکه او دامنه وسیعی از مسائل و مشکلات را تحلیل کرده؛ به نحوی که برخی معتقدند هیچ چیز از قلم نیفتاده است. بررسی موانع اساسی توسعه اقتصادی آسیای شرقی که «ریشه در ناکارایی، انعطافناپذیری و نابرابری نهادها، نگرشها و انگیزشهای دایر» در کشورهای این منطقه دارد، خط اصلی کتاب میردال است. او با اشاره به این موانع، امکان استفاده از مدلهای برازنده برای جهان غرب در توضیح چرایی وضعیت کشورهای آسیای جنوبی را نقد کرده
و عنوان میکند این مدلها «بخش مهمی از شرایط خاص کشورهای آسیای جنوبی را که عوامل اصلی توسعهنیافتگی آنهاست، در فرآیند انتزاع حذف کردهاند». یکی از مباحث اصلی این مطالعه آن است که محیط نهادی کشورهای جنوب آسیا به شدت با جهان غرب تفاوت دارد به نحوی که نمیتوان منفرد از واقعیات اجتماعی، رسوم، سطح زندگی و فرهنگ این کشورها، با واقعیات اقتصادی آنها مواجه شد.
میردال همچنین انگاره مارکس را که معتقد بود صنعتیسازی یک بخش از اقتصاد کشور به سرعت به سایر بخشها سرایت خواهد کرد رد میکند و شواهدی ارائه میدهد که بر اساس آنها، پروژههای صنعتیسازی که توسط غرب تامین مالی شدهاند، تنها به جزیرهای منفرد در دل خاک یک اقتصاد راکد بدل میشوند. او بر این اساس اعتقاد داشت که انباشت سرمایه فیزیکی بدون تحولات نهادی در جامعه این کشورها، به توسعه منجر نخواهد شد. البته میردال معتقد بود که کشورهای ثروتمند باید یک درصد از درآمد ملی خود را صرف هزینههای توسعهای کشورهای توسعهنیافته کنند اما او در عین حال متذکر میشود که در غیاب اصلاحات نهادی که سطح آگاهی و سواد عمومی را ارتقا دهد، تحصیلکردگان جامعه را به خدمت بگیرد، انگیزه مشارکت در فعالیتهای مولد را احیا کند و سایر قواعد بازی مورد نیاز برای توسعه را مستقر سازد، این مخارج ثمر چندانی نخواهد داد. میردال همچنین به ژورنالهای حرفهای غرب و هر آنجایی که مدتهاست با اعتماد کامل از آمار در دسترس این کشورها استفاده میکردند نشان داد تصاویر آماری از این کشورها چیزی بیشتر از حدسهای خام به دست نمیدهد و حتی در اغلب موارد این آمار کذب محض
هستند. کذبی که سالیان سال مبنای اعطای کمک به این کشورها با هدف توسعه آنها بوده است.
او در این کتاب به عافیتطلبی در تحقیقاتی اشاره میکند که با انگیزههای سیاسی تعریف میشوند. او این عافیتطلبی را عاملی میداند که میتواند محققان را مجاب کند تا پژوهشهای خود را طفیلی مقاصد اقتصادی و جنگی قرار داده و گزارشهای خود را متناسب با ذائقه سیاستمداران ارائه کنند. میردال معتقد است اینگونه ملاحظات منجر به تردید و چشمپوشی متخصصان و مقامات غربی در مورد ضعف نخبگانی است که کنترل ملتهای توسعهنیافته آسیای جنوبی را در دست دارند.
میردال اما مطالعات مفصلی در زمینه فساد، کوتهفکری و خودخواهی این نخبگان ارائه میکند و نشان میدهد که چگونه محیط نهادی آسیای جنوبی بستر این فساد را فراهم کرده تا به عنوان مانعی اساسی بر سر راه توسعه عمل کند. بررسیهای تاریخی میردال نشان میدهد این نخبگان در پی استقلال پس از دوران استعمار در حالی به قدرت رسیدهاند که توان انتخاب و اجرای سیاستهای مورد نیاز برای رفع فقر و حرکت به سمت توسعه اقتصادی را ندارند. او در این زمینه میگوید: «اهمیت مساله فساد در آسیا از توجه به این واقعیت برجسته میشود که هر زمان در این کشورها یک رژیم سیاسی سرنگون شده است... یکی از دلایل عمده و قطعی آن، شیوع فساد در میان سیاستمداران و مدیران بوده است.»
او همچنین به طور مبسوطی کیفیت جمعیت و تحولات آن را در کنار نهادهای نامناسب پایهگذاریشده در زمینه کار، تشریح میکند و معتقد است مردمان این کشورها آمادگی لازم برای حرکت در مسیر توسعه را ندارند. از اینرو میردال سیاستهای کنترل جمعیت، سوادآموزی و ارتقای فرهنگی مردم این کشورها را از ملزومات خروج آنها از دام فقر و توسعهنیافتگی میداند.
عنصر دیگری که در «درام آسیایی» نقشی برجسته بازی میکند، مفهوم «دولت مسامحهگر» است. دولتی که به انگیزه بروز نکردن چالش یا تنش، در قاعدهگذاری صحیح و اعمال قواعد، مسامحه میکند. میردال مینویسد: «قانونگذاران و حاکمان، بیمیلی عجیبی به وضع قوانین و قواعد و اعمال آنها دارند و در مقابل، نه خود آنها و نه مردم نیز تمایلی به پیروی از قواعد و قوانین وضعشده با فرآیندهای دموکراتیک ندارند. گرایش حاکمان تنها به استفاده از هویج است نه چماق. لذا سطح نظم اجتماعی در مقایسه با تمام کشورهای غربی بسیار پایین است. در هند با بهرهگیری از این ایده گاندی که اصلاحات اجتماعی باید از طریق تغییر در قلبها رخ دهد و نه با اجبار و خشونت، مفهوم «دولت مسامحهگر» را توجیه و حتی تحسین میکنند.» میردال معتقد است در این کشورها، تنبلی گسترده در لباس زیبای ایدئولوژیک به نام «مخالفت با خشونت» پنهان شده است.
او بر اساس نظریه نهادی خود، موانع توسعه کشورهای آسیای جنوبی را استخراج کرد و برای رفع این موانع راهکارهایی ارائه داد اما با توجه به 10 سال مطالعه مستقیم این کشورها معتقد بود که نمیتوان در افق قابل بررسی، امیدی به تحول قابل ملاحظه در رفع این موانع داشت. او میگوید در این کشورها «فقر و نابرابری بسیار گسترده است... موانع توسعه اقتصادی بسیار مستحکماند و ریشه در ناکارایی، انعطافناپذیری و نابرابری نهادها، نگرشها و انگیزشهای دایر و دیرپای این جوامع و همچنین ریشه در روابط قدرتهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دارد». آرای میردال به دلیل آنکه از بطن جوامع آسیای جنوبی و از طریق مشاهده مستقیم استخراج شدهاند، طرفداران زیادی در میان اقتصاددانان و آکادمیهای اقتصادی این کشورها به ویژه هندوستان دارد. این کتاب در سایه بیم و هراس به جهان غرب عرضه شد در حالی که برای کشورهای توسعهنیافته آسیا، بهت و درد به همراه داشت: بیم و هراس از غرب برای آنکه یافتههایش به آنها میگفت میلیاردها دلار پرداختهای آنها برای توسعه این کشورها طی 20 سال اخیر، هدر رفته است و بهت و درد برای آسیا چرا که به آنها متذکر میشد مسوول تمامی آشفتگی
اقتصادی و اجتماعی کشورهایشان، نتیجه خطاهای خود آنهاست.
میلانوویچ در برابر میردال
میلانوویچ در «نابرابری جهانی» به موضوع برندگان و بازندگان جهانی شدن میپردازد. او در این مسیر، گروهی از مردم جهان را شناسایی میکند که در فاصله دهکهای چهارم تا ششم توزیع درآمد جهانی قرار دارند و نشان میدهد این گروه در فاصله سالهای 1988 تا 2008 با ثبت رشد 70درصدی درآمد، بیشترین رشد درآمد را در میان تمامی دهکهای درآمدی جهانی نصیب خود ساختهاند. او این گروه را «طبقه متوسط نوظهور» مینامد. دادههای میلانوویچ حاکی از آن است که غالب مردمان متعلق به این طبقه، چینیاند ولی این طبقه مردمانی از هند، اندونزی، ویتنام و تایلند را نیز شامل میشود. او میگوید «در 9 مورد از 10 مورد، افراد متعلق به این گروه، مردمان اقتصادهای نوظهور آسیا هستند» و لذا معتقد است برنده اصلی جهانی شدن، «طبقه فقیر و متوسط آسیا»ست.
بر اساس دادههای میلانوویچ، اینکه اغلب مردمانی که در دهک چهارم تا ششم توزیع درآمد جهان (یا همان طبقه متوسط نوظهور) قرار دارند چینی یا بعضاً هندی هستند قابل پذیرش است، اما آیا این مردمان در کشور خود در طبقه فقیر و متوسط قرار دارند؟! پاسخ قطعاً منفی است. نمودار 6 /1 کتاب میلانوویچ نشان میدهد بخش بزرگی از افراد ثروتمند جامعه چین، درآمدی کمتر از افراد فقیر جامعه آمریکا دارند! واقعیت آن است که در سال 2008 (به عنوان آخرین سال مورد مطالعه میلانوویچ) میانگین درآمد جهان سه برابر درآمد سرانه چین بوده است. لذا این فرضیه میلانوویچ که افراد «طبقه متوسط نوظهور» همان «طبقه فقیر و متوسط آسیا» هستند قابل پذیرش نخواهد بود. در واقع اقشار پردرآمد کشورهایی نظیر چین و هند هستند که در طبقه متوسط جهان قرار دارند و درآمدهای آنان طی سالهای 1988 تا 2008 رشد قابل ملاحظهای را تجربه کرده است.
میلانوویچ بر پایه این ادعا که «طبقه متوسط نوظهور» همان «طبقه فقیر و متوسط آسیا» بوده و این طبقه بزرگترین برنده جهانی شدن است عنوان میکند: «چنین اظهارنظری برای کسانی مثل میردال، برنده نوبل اقتصادی، شگفتآور خواهد بود چرا که او در اواخر سالهای 1960 نگران بود میلیونها نفر مردم آسیا که با درآمد اندک به سختی زندگی میکنند، در آینده نیز در منجلاب فقر شدید گرفتار خواهند ماند.» میلانوویچ معتقد است تجربه اقتصادهای نوظهور آسیا، کاملاً در تناقض با چنین اخطارهایی است. او عنوان میکند «به جای درام آسیایی که عنوان کتاب میردال بود، اکنون ما درباره «معجزه آسیای شرقی»، «رویای چینی» و «هند درخشان» میشنویم. اما آیا یافتههای میلانوویچ نظریات میردال را رد میکند؟ نخست باید توجه داشت که بخش اعظم تحلیلها و نمودارهای میلانوویچ متاثر از رشد دو دهه اخیر اقتصاد چین بوده است. این در حالی است که میردال با آگاهی از تفاوتها و فرصتهای اقتصاد چین، در پردازش نظریه درام آسیایی، دامنهای از کشورها را تحت عنوان «آسیای جنوبی» مورد مطالعه قرار داد که چین در آن نبود. میردال در کتاب دو هزار و 284صفحهای خود به طور مفصل مبانی انتخاب
کشورهای مورد مطالعه خود را تشریح میکند. لذا اغلب نمودارهای میلانوویچ از آنجا که متکی بر تحولات چین است توان قضاوت درباره نظریات و پیشبینیهای میردال را ندارد. فارغ از این واقعیت، آیا آمار فعلی نگرانیهای میردال از فقر گسترده کشورهایی که او آنها را کشورهای «آسیای جنوبی» مینامد، بیهوده بوده است و مردم فقیر این کشورها از دام فقر رها شدهاند؟ متاسفانه پاسخ منفی است. در خصوص کشور هند که بخش اصلی مطالعات میردال در «درام آسیایی» را شامل میشود طی بازه 1987 تا 2009، تعداد فقرا با رشد 22درصدی از 670 به 818 میلیون نفر (نزدیک به 70 درصد از کل جمعیت کشور) رسیده است.
از سوی دیگر از منظر نابرابری منطقهای، موقعیت نسبی کشورهای آسیای جنوبی به لحاظ درآمد ملی نسبت به کشورهای توسعهیافته تغییر محسوسی نداشته است و در واقع فقر نسبی این کشورها به قوت خود باقی است. در زمان انتشار کتاب «درام آسیای» در سال 1968، درآمد سرانه کشورهای آسیای جنوبی تنها 2 /2 درصد کشورهای با درآمد بالا بوده است. اکنون پس از گذشت نزدیک به نیم قرن از انتشار آن کتاب و هشدارهایش، نسبت درآمد کشورهای آسیای جنوبی به کشورهای با درآمد بالا، تنها با افزایشی اندک به سطح 0 /4 درصد رسیده است. این آمار حاکی از آن است که موقعیت نسبی کشورهای آسیای جنوبی همانطور که میردال نیمقرن پیش هشدار داده بود، در مقایسه با کشورهای توسعهیافته فاقد تغییر محسوسی بوده و نابرابری منطقهای کماکان عمیق است.
فارغ از موارد فوق، جای این سوال وجود دارد که اگرچه در نابرابری منطقهای و حجم مردمان فقیر وضعیت آسیای جنوبی نامطلوب است و حتی در هند شاهد رشد میلیونی فقرا بودهایم، اما آیا رشدهای اقتصادی دورقمی اقتصادهای نوظهور طی دو دهه اخیر، در تناقض با نظریات و هشدارهای میردال در «درام آسیایی» نیست؟ در پاسخ به این پرسش یادآور میشود که در اندیشه میردال، توسعه امری بسیار جامعتر از رشد اقتصادی است که علاوه بر ابعاد اقتصادی، ابعاد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را نیز شامل شده و ضمناً رشد اقتصادی تنها به عنوان بخشی از توسعه اقتصادی تلقی میشود. لذا رشد اقتصادی کشورهای نوظهور آسیا لزوماً به معنی توسعه آنها نخواهد بود. به عنوان مثال کشور چین فاصله زیادی با توسعهیافتگی سیاسی داشته و برخی تحلیلگران عدم توسعهیافتگی سیاسی چین را به عنوان تهدیدی برای اقتصاد این کشور مطرح میکنند.
علاوه بر این، با آگاهی از این واقعیت که در نظریه «درام آسیایی»، ناکاراییهای نهادی و ساختار قدرتهای اقتصادی و اجتماعی، مهمترین موانع توسعه معرفی شدهاند این سوال مطرح میشود که آیا رشدهای خیرهکننده برخی کشورهای آسیایی، بدون رفع این موانع نهادی رخ داده است؟ دارون عجماوغلو، استاد برجسته اقتصاد سیاسی امآیتی در کتاب مشهور خود با نام «چرا ملتها شکست میخورند» به طور مفصل و با ارائه شواهد تاریخی فراوان به واکاوی این پرسش میپردازد. او نشان میدهد که مرگ مائو زدونگ و چرخش قدرت در درون حزب حاکم چین به نفع شیائوپینگ بزنگاه تاریخی اقتصاد چین و پایه اصلی رشدهای اقتصادی سالهای اخیر این کشور بوده است. عجماوغلو توضیح میدهد که این چرخش قدرت چگونه منجر به اصلاحات نهادهای ضدتوسعهای شد که در زمان مائو امکان رشد اقتصاد چین را مختل کرده بود. شیائوپینگ با برچیدن این نهادها و دایر کردن نهادها و قواعد جدید بازی در زمین اقتصاد -از قبیل به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی کشاورزان بر زمینهایی تحت کشتشان- برخی از موانع نهادی رشد اقتصادی چین را از پیش رو برداشته و امکان حرکت در مسیر توسعه را فراهم میسازد.
به طریق مشابه، تحولات اقتصادی هند نیز مرهون اصلاحات نهادی بوده است. برای مثال میردال در توسعه اقتصادی هند نقش ویژهای برای کنترل فساد و ارتقای فرهنگ از طریق گسترش آموزش قائل بود و این کشور طی نیم قرن اخیر گامهای قابل ملاحظهای در این مسیر برداشته است. حتی اصلاحات بخش کشاورزی هند، قوانین کار، قواعد تجارت خارجی و جذب سرمایهگذاری خارجی، تماماً از نوع اصلاحات نهادی بودهاند چرا که قواعد بازی در زمین اقتصاد هند را تغییر دادهاند. لذا به استناد مطالعات گسترده اقتصاددانانی نظیر عجماوغلو، ریشه تحولات اخیر کشورهایی نظیر چین و هند نیز، اصلاحات نهادی بوده است و این درست همان چیزی است که میردال در نیم قرن پیش به طور مفصل بر آن تاکید کرده بود.
دیدگاه تان را بنویسید