مروری بر فرصتها و تهدیدهای شبکههای اجتماعی در گفتوگو با هادی خانیکی
مسدود کردن ارتباطات، نه ممکن است و نه مطلوب
ادبیات توسعه میگوید وقتی که بتوانید سواد رسانهای را بالا ببرید، جامعه را توانمند کنید و شهروندان بدانند که چطور باید از تکنولوژی نوین استفاده کنند یا حتی جذابیت دنیای واقعی را بالا ببرید دیگر نیازی به روشهای منعی و سلبی نیست.
شبکههای خشم و امید؛ این تعبیری است که مانوئل کاستلز، نظریهپرداز ارتباطات آن را در توصیف شبکههای اجتماعی به کار میبرد. همین تعبیر کافی است تا بدانیم این شبکهها که تنها یکی از رهاوردهای انقلاب ارتباطات و اطلاعات هستند آمیزهای از فرصتها و تهدیدها را برای جامعه به ارمغان میآورند. اما به نظر میرسد دولتها آنقدر نگران خطرات بالقوه این شبکهها هستند که مزایا و فرصتهای بسیار آن را نادیده میگیرند و ترجیح میدهند با سیاستهای سلبی و منعی با آن روبهرو شوند. دکتر هادی خانیکی، عضو هیات علمی و مدیر گروه ارتباطات دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی معتقد است این شبکهها آغازگر تغییر هستند نه منشاء تهدید، اما اگر به درستی درک نشوند میتوانند به تهدید تبدیل شوند. این محقق و مدرس ارتباطات میگوید این پیشفرض که فقط نهادهای رسمی دغدغه پیامدهای تکنولوژی را دارند، غلط است و همین پیشفرض نادرست، منشاء سیاستگذاریهای ناموفق است. دکتر خانیکی، راهکار مواجهه با پیامدهای شبکههای مجازی را عدم تکرار سیاستهایی میداند که ناموفق بودن آنها به اثبات رسیده است و میگوید: در یک شرایط طبیعی، نهادهای علمی،
صاحبان اندیشه و متخصصان و نهادهای رسمی در کنار عموم جامعه باید بپذیرند که با چه مسالهای مواجه هستند. به جای آنکه مساله را سیاسی تلقی کنیم باید برای حل آن، به یک درک مشترک برسیم.
چه ویژگی یا مولفهای در شبکههای اجتماعی وجود دارد که باعث میشود دولتها و دولتمردان بیشتر، به چشم تهدید به آن نگاه کنند و فرصتها و مزایای آن را نادیده بگیرند؟
برای پاسخ به این سوال لازم است ما یک توصیف واقعی از شبکههای اجتماعی، به لحاظ وجه اجتماعیشان و شبکههای مجازی، به لحاظ وجه ارتباطیشان داشته باشیم. اساساً فناوریهای جدید اطلاعات و ارتباطات و رسانههای نوین به مرحلهای رسیدهاند که نحوه انتقال اطلاعات چه در تولید و چه توزیع و دریافت آن، دگرگونیهایی پیدا کرده است. مهمترین این دگرگونیها در زبان ارتباطی، ورود به عرصه «جامعه شبکهای» است ولی در واقع، جامعه شبکهای بدیل جدیدی بود که در بستر جامعه اطلاعاتی و عصر اطلاعات ساخته شد و شبکهای بودن نقل و انتقال اطلاعات، ارتباطات یکسویه، متمرکز و عمودی را به ارتباطات چندسویه، افقی و مرکزگریز تبدیل کرد. از اینجا به بعد اساساً خود سختافزار رد و بدل پیام تغییر پیدا کرد و به تعبیر مانوئل کاستلز، نظریهپرداز جامعه شبکهای ارتباطات جمعی یا رسانههای جمعی (mass media) که محل تولید متمرکز و انبوه اطلاعات و انتقال آن به سمت مخاطبان فراوان بود
تبدیل شد به self-mass media که من آن را به «ارتباطات خودگزین» تعبیر میکنم. ارتباطاتی که تولید و توزیعش انبوه نیست، بلکه خُرد است. به تعبیر کاستلز خودتوزیع و خوددریافت است. یعنی نقش self یا نقش فرد به عنوان کنشگر یا به عنوان مخاطب، در شهروندان افزایش پیدا میکند و طبیعتاً آن مراکزی که تولید پیام میکردند و ویژگی مهمشان تمرکز است، به سطوح خرد منتقل شدند. این تغییر کار را برای سیاستگذاریهای متمرکز، کنترلهای فیزیکی و دریافت، دشوارتر میکند. اینجاست که مخاطب خیلی مهم میشود یعنی در این مرحله مخاطب، چون خودش هم تولیدکننده است، هم توزیعکننده و هم دریافتکننده اهمیت زیادی پیدا میکند.
یعنی مخاطب قدرتمند شده است؟
ممکن است که قدرتمند شده باشد ممکن هم هست که ناتوان شده باشد. مهم این است که بدانیم این شبکهها عامل ایجاد تغییر بودهاند. من قبلاً هم گفتهام، شبکهها معرف نوعی تغییرند، یعنی نشان میدهند که سیستم مواجهه و دریافت اطلاعات تغییر پیدا کرده است.
پس ما شاهد تغییر هستیم و نه تهدید.
بله، من اینطور میبینم. شبکههای اجتماعی به طور عام یا تحولی که در شبکههای دریافت و انتقال پیام رخ داده به طور خاص، مانند تلفنهای هوشمند و... اینها در درجه اول شاخصها و علائم تغییر هستند تا تهدید. ممکن است در شرایطی به تهدید تبدیل شوند، و در شرایط دیگر فرصت ایجاد کنند. کاستلز وقتی به تحولات کشورهای عربی میپردازد، یک تعبیر دووجهی به کار میبرد که تعبیری بسیار گویاست. میگوید «شبکههای خشم و امید». یعنی از یک طرف، تولید اطلاعات و ارتباطاتی که در این شبکهها وجود دارد، امید را بالا میبرد، چرا که زمینههای کارآفرینی، زمینههای آموزش، زمینههای ارتباطات اجتماعی و همچنین مشارکت را در یک سطوحی تغییر میدهد و فرصت به وجود میآورد. فرصتهایی که برای کار و برای ارتباطات هست در اینجا دیده میشود. از طرف دیگر میگوید که خشم به وجود میآورد. چرا؟ برای اینکه هویتهایی ساخته میشود و این هویتهای ساختهشده روی وجوه تمایز و افتراق تمرکز پیدا میکند. این پدیده در فاجعه منا به وضوح دیده میشد. یکی از آثار آن فاجعه در فضای مجازی و در جامعه شبکهای این بود که
هویتهای خشن ضدایرانی و هویتهای خشن ضدعربی ساخته شد. این نوع پیامد شبکهها، آن قسمتی است که به خشم مربوط میشود.
ولی من باز هم تاکید میکنم که به لحاظ توصیف، میتوانیم با فهم این تغییر، فرصتها را بشناسیم و به این فرصتها چه در حوزه اجتماعی و فرهنگی، و چه در حوزه سیاسی و اقتصادی توجه کنیم و از آن بهره ببریم.
این فرصتهایی که غالباً مغفول واقع شدهاند کدامند؟
ببینید به عنوان مثال گفته میشود و به نظر میآید که گفته نادرستی هم نیست که یکی از عوامل پایین آمدن مطالعه آثار مکتوب، چه کتاب و چه مطبوعات، همین بالا رفتن دسترسی افراد به فضاهای مجازی از جمله اینترنت و ورود به گروههای مجازی است و اساساً بحث شبکهها در کاهش میزان مطالعه خیلی موثر بوده است. بله، این واقعیت وجود دارد؛ با اطمینان میتوان گفت میزان کتابخوانی و روزنامهخوانی پایین آمده است. ولی اگر دقت کنید میبینید با شکلگیری گروهها در شبکههای اجتماعی یا با کانالهایی که تشکیل میشود شکل دیگری از مطالعه ایجاد شده است. در همین گروههایی که در تلگرام تشکیل شده است شما ویترین یک کتابفروشی و کتابهایی را که در آن فروخته میشود، میبینید. یا خود مطبوعات که کانال تشکیل دادهاند. البته در کانالها، ارتباط در واقع یکطرفه و یکسویه است اما در گروههای اجتماعی، افرادی که همدیگر را بعضاً ندیدهاند و نمیشناسند هم با همدیگر بحث میکنند و بعد این گفتوگو به فضای واقعی منتقل میشود. یعنی همه آن افراد که در یک گروه هستند یک روزی قرار میگذارند، با همدیگر
ارتباط میگیرند و گفتوگو میکنند و حتی به مترجم و نویسنده کتابها میرسند. پس درست است که فضای مجازی جلوی مطالعه آثار مکتوب را گرفته، ولی نوع دیگری از مطالعه را به وجود آورده است. نمیگویم این جایگزین خوبی برای کتاب و کتابخوانی است، ولی میخواهم بگویم دارد نوع دیگری از مطالعه را اشاعه میدهد. این نوع مطالعه در کنار مطالعه آثار مکتوب جامعه را با یک نوع تنوع روبهرو میکند. شاید بشود گفت، تهدید زمانی رخ میدهد که تفکیکی بین فضای مجازی و دنیای واقعی به وجود میآید و آنجاست که به قول خود ارتباطاتیها، ما مواجه میشویم با نوعی اسلکتیویسم، یا «سستکنشی». یعنی کاربران گمان میکنند همه این کارهایی که در فضای مجازی انجام میگیرد، کنش است. اینها کنش نیست و تهدید از اینجا به بعد است. یعنی جامعه را به جای کنشگر، نظارهگر یا تماشاچی میکند.
از مجموع صحبتهای شما میتوان نتیجه گرفت شبکههای اجتماعی به لحاظ ماهیت، خطر و تهدید محسوب نمیشوند بلکه میتوانند فرصتساز باشند. اما چه در موضعگیریها و اظهارنظرهای مسوولان و چه در تحقیقات و آثار آکادمیک میبینیم که بیشتر به آسیبشناسی فضای مجازی پرداخته شده است. و به همین دلیل هم غالباً در جهت محدود یا مسدود کردن این کانالهای ارتباطی سیاستگذاری میشود.
ببینید اصولاً هر پدیدهای به میزان تاثیرگذاریاش با مقاومت روبهرو میشود. واقعیت این است که شبکهها با سرعت بسیار زیادی گسترش پیدا میکنند، دارند پردامنه میشوند و به همین نسبت هم ساحتهای مختلف جامعه، یعنی ساحتهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی را با خودشان درگیر میکنند؛ یعنی مسالهاند. درنتیجه وقتی راهحل مساله را پیدا نکنیم، طبیعتاً تهدیدانگارانه با آن مواجه میشویم. ولی وقتی که راهحلش را پیدا کنیم، میتوانیم جنبههای فرصت آن را هم ببینیم. هر پدیدهای که در درونش ابعاد متناقضی وجود دارد میتواند تبدیل به مساله شود. فرض کنید مقاومت بازار سنتی در مقابل بازار جدید، خرید سنتی در برابر خرید اینترنتی، کاریابی سنتی در برابر
کاریابی مجازی، مگر اهمیت این مسائل کمتر از مسائل عرصه سیاست است؟
به نظر من، مسدود کردن این ارتباطات جدید نه ممکن است و نه مطلوب. ممکن نیست به خاطر اینکه ویژگی این فناوری این است که مرتب در درونش در حال نوآوری است و نوآوری راههای بسته را باز میکند. مثل فیلترینگ که هرگز به ثمر نرسیده است. ادبیات توسعه میگوید وقتی که بتوانید سواد رسانهای را بالا ببرید، جامعه را توانمند کنید و شهروندان بدانند که چطور باید از تکنولوژی نوین استفاده کنند یا حتی جذابیت دنیای واقعی را بالا ببرید دیگر نیازی به این روشهای منعی و سلبی نیست. مثال سادهای میزنم. مگر میتوان جذابیت کوهپیمایی را در فضای مجازی پیدا کرد؟ یا جذابیت هنر را همانطوری که هست نمیشود در فضای مجازی دید. کنشگری سیاسی را نمیشود در فضای مجازی دید. من معتقدم مشکل در فناوری نیست بلکه مشکل در جذابیت است، مشکل در آن توانمند شدن افراد است. وگرنه برای شهروندان توانمند، اصلاً نگرانی اینکه در برابر شبکههای مجازی چه کار کنند وجود ندارد. به خاطر اینکه چنین شهروندی اساساً به تواناییها و ناتوانیهای این فضا وقوف دارد. ببینید این بحث تازهای نیست. از وقتی که تکنولوژی آمده در کنارش بحث فرهنگ هم بوده، ماشین و ماشینیسم وقتی که آمده در
کنارش بحث فرهنگ هم بوده و عامل تعیینکننده هم نهایتاً انسان یا نهادهای اجتماعی بودهاند. اشکال کار ما این است که بدون اینکه بپردازیم به همین مساله توانمند کردن جامعه، یا به تعبیر فرهنگی یا تربیتیاش «مصونسازی یا مصونیت»، فناوری را منع میکنیم. اگر ما مصونیت را به عنوان یک امر واقعی بپذیریم طبیعتاً در کنارش این تکنولوژی یا فناوری دیگر نگرانکننده نیست.
و چرا مسدود کردن ارتباطات مطلوب هم نیست؟
برای اینکه این خودش جزو ظرفیتهای جدیدی است که در همه عرصهها به وجود آمده است و خود حکومتها و دولتها هم از آن استفاده میکنند. مثلاً با کند کردن سرعت اینترنت، با محدود کردن پهنای باند آیا فقط مخاطبان شبکههای اجتماعی متضرر میشوند یا خود دستگاههای دولتی یا نهادهای علمی، آموزشی یا فرهنگی هم ضرر میکنند؟ پس نکته مهم این است که این پدیده جدید فرصتهایی هم به وجود میآورد و استفاده غلط از آن یا ناتوانی در استفاده درست از آن منجر به تهدید میشود. ما تصور میکنیم که با منع فناوری در را به روی چالشهای جدید میبندیم. اما من تردیدی ندارم که با چالشهای اخلاقی، حقوقی یا با چالشهای فرهنگی تازهای مواجه میشویم. فرض کنید که اگر من به عنوان یک شهروند با محروم شدن یا محدود شدن از ظرفیتهای علمی جدیدی که در جهان به وجود آمده یا اتلاف وقتم در برابر این اینترنتی که نمیتواند وصل شود یا سرعت پایینی دارد و من نمیتوانم یک جستوجوی درست انجام دهم با یک امر غیراخلاقی روبهرو هستم یا خیر؟ به نظر من اگر علمای اخلاق ما به این مساله بپردازند جوابشان به احتمال زیاد
مثبت خواهد بود. یعنی در واقع شما با این کار حق دیگری را ضایع میکنید، حق دسترسی آزاد او به اطلاعات. به خاطر استفاده سوء یک عده یا گروهی از شبکههای مجازی یا ورود غلط آنها به این فضا که نمیتوان برای همه محدودیت گذاشت. ضمن اینکه محدودیت اساساً چارهساز نیست. اثری که محدودیت دارد این است که بیش از حد، مساله را سیاسی میکند یعنی بر اساس موافقت یا مخالفت و امری که ذاتاً میتواند غیرسیاسی باشد، جنسش سیاسی میشود.
اگر قرار است در میان کاربران مصونیت ایجاد کنیم قطعاً به سواد رسانهای نیاز خواهیم داشت.
یکی از ملزوماتش این است.
پس چرا سواد رسانهای یا کلاً بحث توانمندسازی شهروندان کمتر مورد توجه قرار میگیرد؟
ببینید به نظر من پرداختن به مساله سیاستگذاری رسانهای و از جمله آن، سیاستگذاری در مورد شبکههای مجازی، بدون حضور جامعه مدنی و نهادهای مدنی، سیاست ناموفقی است. برای اینکه جامعه هم کمتر از نهادهای رسمی نسبت به فرهنگش، نسبت به اعتقادات، باورها و آداب و رسومش حساس نیست. چه کسی میتواند مدعی این باشد که جامعه حساسیتش کمتر است؟ به نظر من وقتی سیاستگذاری موفق است که در آن میان نخبگان جامعه، شهروندان و نهادهای رسمی نوعی همنگری و همنظری وجود داشته باشد. وقتی که میگویند سرطان را فقط پزشک نمیتواند درمان کند بلکه خود بیمار و خانواده او هم باید مشارکت کنند، چطور میتوانیم با این پیشفرض که فقط نهادهای رسمی هستند که نسبت به ابعاد خطرناک شبکههای مجازی اشراف دارند و جامعه متوجه نیست، نخبگانش نمیفهمند و متوجه نیستند حل مساله کنیم. این پیشفرض غلطی است و به همین دلیل است که از این نوع پیشفرض، فقط سیاست منع بیرون میآید و محدودیت. و سیاست منع و محدودیت همانطوری که گفتم نه به لحاظ فناورانهاش امکانپذیر است و نه به
لحاظ فرهنگی و اجتماعیاش.
این تکنولوژیهای نوین چه تاثیری بر ساختار و عملکرد دولتها و حاکمیت داشته است.
کاستلز از تجدید ساختار سرمایهداری پیرامون این تحول تکنولوژیک حرف میزند. او میگوید فناوری اطلاعات و ارتباطات سبب شده نهادهای جدید سیاسی، اقتصادی، اجتماعی منعطفتر شوند، همگرایی در آنها بیشتر شده، فرهنگ در آنها اهمیت بیشتری پیدا کرده است. جریانات و روایتهای خرد در آنها موثرتر شده است و امثال این. طبیعتاً بحثهایی که امروز مطرح میشود نمیگوید تکنولوژی در همه جا منجر به گشودگی شده است این فناوری در یک جاهایی هم اعمال محدودیت کرده است. حرف من در اینجا این است که در هر صورت عامل تعیینکننده انسان کنشگر است و جامعه کنشگر. یعنی این گسترش رسانهای هم میتواند به ظرفیت توسعهای منجر بشود و هم میتواند ضد توسعه عمل کند.
اگر بپذیریم که رویکردهای پیشین تاکنون موفق نبوده است، شما به عنوان یک محقق و صاحبنظر حوزه ارتباطات برای مواجهه با پیامدهای رسانههای نوین از جمله شبکههای اجتماعی چه راهکاری پیشنهاد میکنید؟
وقتی مساله پیچیده و سخت میشود اولین توصیهای که میشود کرد این است که «چه نباید کرد»ها را دربیاوریم. یعنی کارهایی که سودی نداشته و رویکردهایی که موثر واقع نشده، تا باز دنبال آنها نرویم. مهمترین کاری که سودی ندارد تمرکز روی محدودیت و ممنوعیت است. یعنی راهبردهایی که چاره را در این میبینند که محدودیت و ممنوعیت و آن هم به شکل سختافزارانه به وجود بیاورد.
همان تجربهای که دهه 60 در مورد ویدئو داشتیم.
بله، البته قبل از ویدئو هم همین تجربه را روی آنتن رادیوهای قدیمی داشتیم. وقتی در دهه 20 آنتن رادیو به ایران آمد هیات دولت در سال 1325 تصویب کرد که برای نصب آنتنهای رادیو روی پشتبام، باید دو نهاد اجازه بدهند؛ یکی وزارت پست و تلگراف و تلفن و یکی هم اداره آگاهی آن زمان. بعد از مدتی رادیوی ترانزیستوری آمد که دیگر آنتن نداشت. بعد هم نوبت به ویدئو رسید. به ویدئو میگفتند رسانه یاغی. یعنی میگفتند ویدئو زیر هیچ کنترلی نمیرود. از این نظر خیلی شبیه همین دنیای مجازی است. بعد بحث در مورد آنتن ماهوارههای پخش مستقیم پیش آمد. خب همین واکنشها در مورد اینترنت هم دیده شد. بعد هم با آمدن تلفنهای هوشمند، سطح استفاده از اینترنت گستردهتر شد، ابزار ارتباط را سبکتر و قابل حمل کرد و حالا هم نوع پیشرفتهتر آن به صورت ساعت مچی آمده است. این است که راه ممنوعیت و محدودیت، آن هم به شکل فیزیکیاش پاسخگو نیست.
ولی نمیتوان انکار کرد که این تکنولوژی عوارضی هم دارد. حالا راهکار مقابله با این عوارض چیست؟ اینکه در یک شرایط طبیعی، نهادهای علمی، صاحبان اندیشه، صاحبنظران و متخصصان در کنار نهادهای رسمی و در کنار عموم جامعه بپذیرند که با چه مسالهای مواجه هستند. به جای آنکه مساله را سیاسی تلقی کنیم باید برای حل آن، به یک درک مشترک برسیم. به نظر من مهمترین انتقادی که میشود به دستگاههای رسمی داشت این است که خیلی با سوءظن، تهدیدانگارانه و بدبینانه به این پدیده نگاه میکنند.
نکته دیگر اینکه راهحل فقط در دست ارتباطاتیها نیست، این مسالهای است که در آن ارتباطشناس، جامعهشناس، روانشناس، حقوقدان و اهل سیاست، اهل اخلاق و... همه باید مشارکت کنند. یعنی مساله، مساله گفتوگویی است. مهمتر از همه، حضور کسانی است که بیشترین و بهترین استفادهکنندگان از شبکه هستند، یعنی شهروندان. آنها هم باید در این گفتوگو حاضر باشند و مساله، خودش به یک دغدغه اجتماعی و فرهنگی تبدیل بشود. یعنی خودش به مساله تبدیل بشود نه با دستورالعمل از بالا، به صورت یکسویه و تکگویانه. به نظر من این مساله را باید در حد خودش دید، نه اینکه آنقدر آن را بزرگ کنیم که خودمان از آن بترسیم.
دیدگاه تان را بنویسید