تاریخ انتشار:
بررسی آسیبشناسانه خشونت علیه زنان در گفتوگو با شیرین احمدنیا
ناکامیها به خشونت دامن میزند
از آنجا که جایگاههای اجتماعی و اقتصادی زنان تغییرات گستردهای پیدا کرده، دیگر مانند آنچه ما در نسلهای قبل میدیدیم پذیرای خشونت فیزیکی نیستند یا در واقع در مقام و موقعیتی قرار گرفتهاند که کمابیش بتوانند از اعمال این نوع خشونت بر خود ممانعت کنند.
در حالی که همزمان با روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان، دنیا در کمپینی فراگیر نارنجیپوش شده است، معاون رئیسجمهور از ناپدید شدن نتایج پژوهش ملی خشونت علیه زنان خبر میدهد و سخنگوی کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس آمار مرگ در میان قربانیان خشونت را معادل مرگ ناشی از سرطان اعلام میکند. دکتر شیرین احمدنیا، عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، مدیر کمیته ارتباطات و همکاریهای علمی و مدیر گروه جامعهشناسی پزشکی و سلامت انجمن جامعهشناسی ایران معتقد است بهرغم اهمیت این موضوع افکار عمومی و مسوولان نسبت به پدیده خشونت علیه زنان چندان حساس نیستند. وی نبود آگاهیهای لازم در مورد ماهیت و اشکال خشونت را علت اصلی این امر میداند و معتقد است آشنایی با این پدیده باید در اولویتهای آموزش رسمی کشور قرار گیرد. احمدنیا تاکید میکند یکی از مهمترین علل اعمال خشونت، سرخوردگیها و ناکامیهای افراد است و جامعه در شرایط بحران با گسترش و شدت یافتن این پدیده مواجه خواهد شد.
سخنگوی کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس در نشست تخصصی منع خشونت علیه زنان اعلام کرد در میان زنان 15 تا 44ساله کشور میزان مرگ و میر ناشی از خشونت علیه زنان با میزان مرگ ناشی از سرطان برابر است. این خبر تکاندهنده است. چرا پدیدهای با این وخامت هنوز جدی تلقی نمیشود؟
سخنگوی کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس در نشست تخصصی منع خشونت علیه زنان اعلام کرد در میان زنان 15 تا 44ساله کشور میزان مرگ و میر ناشی از خشونت علیه زنان با میزان مرگ ناشی از سرطان برابر است. این خبر تکاندهنده است. چرا پدیدهای با این وخامت هنوز جدی تلقی نمیشود؟
من تصور میکنم مشکل اصلی دیدگاه فرهنگی نسبت به این پدیده است. به این معنی که افراد از برچسب خشونت استفاده میکنند اما در جریان زندگی روزمره، در خانواده یا در ارتباطات بینفردی معنای درست خشونت را نمیشناسند یا با مصادیق عینی آن آشنا نیستند. خیلی اوقات رفتار معمولی و طبیعی که در خانوادهها رواج دارد دربرگیرنده اشکالی از خشونت است بدون آنکه افراد بدانند دارند اعمال خشونت میکنند. برخی از خشونتها به قدری تکرار شده که در زمره رفتارهای طبیعی افراد محسوب میشود. خیلیها نمیدانند صحبت کردن با صدای بلند در مکالمه، تهدید، خودداری از پرداخت خرجی و عدم تامین برخی امتیازات مادی، غفلت، کوتاهی، طرد و بسیاری دیگر از رفتارها از مصادیق خشونت هستند. خشونت میتواند اشکال مختلفی داشته باشد مثل خشونتهای فیزیکی یا خشونت جنسی که معمولاً صحبتی از آن به میان نمیآید. خشونت مالی، خشونتهای کلامی و روانی و عاطفی همه اشکال مختلف خشونت هستند ولی جامعه در این مورد آگاهی کافی ندارد و نسبت به آن حساس نیست. بنابراین یکی از مسائل مهم ما این است که در چارچوب فرهنگی که با آن خو گرفتهایم و نسل به نسل هم منتقلاش کردهایم با زمینههای بروز
خشونت و پرخاشگری و صدمات ناشی از آن مواجه هستیم اما این مساله با غفلت عمومی مواجه شده و همچنان تجربه میشود و به همین دلیل زمینه تداوم آن فراهم میشود.
نکتهای که به آن اشاره کردید به نوعی به ناآگاهی جامعه از این پدیده برمیگردد. اما به نظر میرسد بین محققان و سیاستگذاران هم عزم جدی برای آسیبشناسی و واکاوی جدی این معضل مشاهده نمیشود. به عنوان مثال آمارها و اطلاعات بیشتر مبتنی بر تحقیقات دانشگاهی و در مقیاس کوچک است و قابل تعمیم به کل جامعه نیست. این کوتاهی در انجام مطالعات جدی را ناشی از چه میدانید؟
یکی از دلایل این مساله، حساسیت نسبت به طرح این موضوع است. ما در زمینههای دیگر هم مشاهده میکنیم که در مورد ارائه آمار و اطلاعات به شدت حساسیتهای ویژهای وجود دارد و از انتشار این اطلاعات ممانعت میشود. به هر حال ملاحظات این چنینی در بعضی حوزهها وجود دارد. در مورد مساله خشونت یک مشکل دوجانبه هم وجود دارد. زنانی که مورد خشونت قرار میگیرند خودشان هم از اعلام این مساله یا پیگیریهای قضایی آن ابا دارند. حالا به دلایل مختلف مثلاً ترس از تشدید خشونت، ترس از بیآبرویی، یا نگرانی از بینتیجه ماندن این اقدام. به همین دلیل ما شاهد این هستیم که انواع خشونتها در تمام سطوح و بین تمام طبقات اقتصادی و اجتماعی جامعه جاری و شایع است اما پنهان میماند و رسماً اعلام نمیشود.
بخشی از این رفتار هم ناشی از همان رویههای فرهنگی است که قبلاً ذکر کردیم. تصور عمومی این است که روابط زندگی زناشویی تا حدی دربرگیرنده برخی رفتارهای خشونتآمیز است و این رفتارها اصلاً جرم یا نابهنجار محسوب نمیشود که نیازی به اعلام یا گزارش داشته باشد. بسیاری از زنان فکر میکنند زن خوب و مطیع بودن و در واقع دوام زندگی مشترک مستلزم آن است که سکوت کنند و به دنبال اعتراض نباشند. به همین دلیل آمارهای موجود از موارد خشونت علیه زنان هم چندان گویای واقعیت امر نیست.
از آنجا که جایگاههای اجتماعی و اقتصادی زنان تغییرات گستردهای پیدا کرده، دیگر مانند آنچه ما در نسلهای قبل میدیدیم پذیرای خشونت فیزیکی نیستند یا در واقع در مقام و موقعیتی قرار گرفتهاند که کمابیش بتوانند از اعمال این نوع خشونت بر خود ممانعت کنند.
ما در سالهای اخیر، شاهد مواردی از خشونت علیه زنان در جامعه بودیم که انعکاس رسانهای گستردهای داشته و افکار عمومی را به خود مشغول کرده است. قتلهای زنجیرهای در مشهد یا اسیدپاشیهای اخیر در اصفهان از این جملهاند. آیا سایر پدیدههای اجتماعی روی پدیده خشونت علیه زنان تاثیر دارد که ما شاهد تغییر چهره این نوع خشونت از مصادیق خانوادگی به موارد اجتماعی و گستردهتر هستیم؟
در مورد خشونت ریشهیابیها و علتشناسیهای مختلفی صورت گرفته است. در بروز خشونتها یا دامن زدن به آن، هم به علل فردی و روانشناختی اشاره میشود مثلاً اختلالات روانی و رفتاری و هم عوامل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در بروز این پدیده موثر هستند. در شرایطی که فشارهای اقتصادی، فقر و نابرابریها و تبعیض در جامعه شدت میگیرد و حالت بحرانی پیدا میکند، خواهناخواه میتوان انتظار داشت خشونتها در جامعه نیز گسترش بیشتری پیدا کند. به عبارت سادهتر میتوانیم بگوییم ناکامیها منجر به رفتارهای پرخاشگرانه و خشونت میشود. پس در شرایطی که جامعه دچار بحران است زمینه بروز خشونت فراهم میشود؛ حالا به شکل خشونت معطوف به خود یا خودکشی یا اعمال خشونت نسبت به اعضای خانواده یا جامعه.
اگر یک جامعه ایدهآل را در نظر بگیریم هر قدر نیازهای افراد بیشتر تامین شده و پاسخ داده شده باشد رضایت خاطری در آنها به وجود میآورد که میتواند کنترل بر نفس را به همراه داشته باشد. معمولاً افرادی که کامیاب هستند و تسلط بر نفس بیشتری دارند میتوانند این کنترل را در روابط اجتماعی خود هم منعکس کنند و از رفتارهای نابهنجار و پرخاشگرانه بپرهیزند. برعکس افرادی که تحت فشار هستند و نیازهای اصلی آنها از نیازهای اولیه جسمانی نظیر گرسنگی گرفته تا نیازهای عاطفی و روانی بدون پاسخ مانده است و تامین اجتماعی و عاطفی کافی ندارند نمیتوانند نظارت چندانی بر رفتارهای اجتماعی خود داشته باشند. پس میتوانیم یک رابطه علت و معلولی ساده را تصور کنیم که انواع فشارها، کمبودها یا ناکامیها میتوانند به بروز رفتارهای خشونتآمیز از جمله خشونت علیه زنان منجر شود.
در سطح خانواده چطور؟ آیا میتوانیم بگوییم در سالهای اخیر الگوی خشونت علیه زنان تغییر کرده است؟
تصور میکنم آمار دقیقی در این زمینه وجود ندارد که شاید به دلیل تنوعی باشد که الگوهای خشونت علیه زنان دارد. یک پژوهش ملی هم چند سال پیش انجام شد که اخیراً اعلام شد نتایج آن دیگر در دسترس نیست. البته میتوانستیم تصور کنیم که در مورد همین تحقیق هم آمار و یافتهها همچنان حاوی ملاحظاتی باشد چون در یک پیمایش با این ابعاد وسیع شاید پاسخگویان همواره این امکان را نداشته باشند که با جرات و صراحت همه اشکال و انواع خشونتهایی را که تجربه کردهاند گزارش کنند یا پژوهشگر بتواند همه این موارد را بسنجد. من میتوانم حدس و گمان خودم را در این مورد بیان کنم. تصور میکنم اشکال خشونت از خشونت فیزیکی بیشتر به خشونتهای کلامی و روانی گرایش پیدا کرده است. به ویژه در مورد افراد تحصیلکرده میتوان این انتظار را داشت.
از آنجا که جایگاههای اجتماعی و اقتصادی زنان تغییرات گستردهای پیدا کرده، دیگر مانند آنچه ما در نسلهای قبل میدیدیم پذیرای خشونت فیزیکی نیستند یا در واقع در مقام و موقعیتی قرار گرفتهاند که کمابیش بتوانند از اعمال این نوع خشونت بر خود ممانعت کنند یا اگر در معرض آن قرار گرفتند اجازه تداوم را به آن ندهند. آمار بالای طلاق خودش به نوعی حکایت از همین تغییرات دارد چرا که نشان میدهد زنانی که در شرایط نابسامان و تحت فشار انواع خشونتها قرار داشته و دارند حالا این امکان را پیدا کردهاند که به جدایی متوسل شوند و شرایط زندگیشان را با اراده معطوف به صیانت از خود عوض کنند. البته این محدود به قشر خاصی است که ابزار قدرت یا استقلال عمل و اتکای به خود را دارند و میتوانند استقلال مالی بعد از طلاق را حفظ کنند. بنابراین میتوانم تصور کنم در سطح عمومی به تدریج خشونت از ابعاد فیزیکی به ابعاد غیر فیزیکی تغییر شکل پیدا کند. اما البته باید متذکر شد که ابعاد روانی و عاطفی خشونت هم بسیار مهم است و اثرات بلندمدت و بسیار زیانباری هم دارد و چه بسا پیامدهای این نوع خشونت زیانبارتر از خشونت فیزیکی باشد.
به جز عواملی که اشاره کردید، بروز و گسترش رفتارهای خشونتآمیز چه در خانواده و چه در سطح جامعه ناشی از چه عواملی است؟
من تصور میکنم نقص و کاستی مهمی که با آن مواجه هستیم نبود آموزشهای لازم در مورد ماهیت و اشکال خشونت است که در مورد زن و مرد هم فرقی نمیکند. وقتی میخواهیم با پدیده خشونت مقابله کنیم باید به هر دو جنس آگاهی بدهیم؛ چه کسی که خشونت میورزد و چه کسی که خشونت را میپذیرد. بنابراین قدم اول آگاه کردن زنان و مردان در مورد پیامدهای خشونت است و اینکه چه ضرر و زیانهایی را متوجه فرد، خانواده و جامعه میکند. همه به نوعی قربانی این اعمال خشونت هستند. یک خانواده نابسامان که در آن خشونت وجود دارد خواسته یا ناخواسته به بازتولید خشونت میپردازد و این الگوها نسل اندر نسل منتقل میشوند. چه بسا کسانی که اعمال خشونت میکنند در کودکی در مواجهه با الگوی رفتارهای خشونتآمیز قرار گرفتهاند و باور آنها این است که در شرایط فشار یا اختلاف و تعارض تنها راه پیشِ روی آنها اعمال خشونت است. به نظر من مبحث خشونت و مقابله با آن باید از همان ابتدا در آموزشهای رسمی گنجانده شود و آموزش عمومی و فراگیری صورت بگیرد که افراد بدانند مرزهای خشونت و خشونتورزی کجاست و بتوانند روابط و مناسبات اجتماعی و خانوادگی خود را تنظیم کنند. بسیاری از
مهارتهای اجتماعی و ارتباطی که در دیگر کشورهای دنیا در آموزش ابتدایی گنجانده شده در کشور ما مورد غفلت قرار گرفته است. در حالی که مانند دیگر آگاهیها این مهارتها هم از ضروریات زندگی سالم و باکیفیت محسوب میشود.
یکی از اشکال خشونت، خشونت در اماکن عمومی و محل کار است. مطالعات نشان میدهد بین 40 تا 50 درصد از زنان اروپایی در محل کار خود مورد سوءرفتارهای جنسی قرار گرفتهاند. متاسفانه آمار یا اطلاعات دقیقی در این زمینه، در مورد کشورمان وجود ندارد. آیا این شکل خشونت هم در ایران جدی است؟
بله، کاملاً. خشونت در محل کار نوعی از خشونت است که یا در قالب اشکال ظریفتر مانند متلک یا استفاده از ادبیات نامناسب در گفتوگو یا اشکال جدیتر فیزیکی مثل تماس یا تعرض آشکار مشاهده میشود. در ایران به دلیل همان حساسیتها، حرمتها، ترس از بیآبرویی و هراسها این موارد اغلب مسکوت میماند و پیگیری نمیشود و به همین دلیل هم رو به گسترش است. این مساله خودش به مانعی تبدیل میشود برای گسترش فعالیت و اشتغال زنان چرا که خانوادهها از هراس همین رفتارهای نامناسب از کار کردن دختران یا زنان خود ممانعت میکنند.
شما فرمودید بخشی از راه حل آموزش و اطلاعرسانی است. ولی قطعاً بخشی نیز به حمایتهای اجتماعی و قانونی برمیگردد. خانم آلیا در گفتوگویی اعلام کردهاند که ما برای مقابله با خشونت علیه زنان خلاء قانونی نداریم. شما با ایشان موافقید؟
من مشابه این نقل قول را از یک خانم حقوقدان هم شنیدم که در یک نشست اعلام کردند ما از نظر حقوقی و قانونی هیچ منع و محدودیتی در این زمینه نداریم و خانمها در صورت مواجهه با هر نوع خشونت میتوانند شکایت کنند و مساله را از نظر قانونی پیگیری کنند. تصور میکنم مشکل باز هم به مسائل فرهنگی برمیگردد. شاید این تصور عمومی وجود دارد که به این نوع شکایات رسیدگی نمیشود یا اگر به مراحل قانونی و قضایی برسد همچنان زن در معرض اتهام خواهد بود و قربانی خواهد شد. بسیاری از زنان نگران آبروی خود هستند یا میترسند اتهام اصلی به خود آنها وارد شود که مسبب بروز خشونت شدهاند.
یکی از نواقصی که در مقایسه با جوامع توسعهیافته با آن روبهرو هستیم این است که در بسیاری کشورها از سوی دولت یا موسسات غیرانتفاعی، اماکنی تحت عنوان خانههای امن راهاندازی شده برای زنان خشونتدیده، که این زنان بتوانند مدت زمانی دور از دسترس فردی که به آنها آزار رسانده در فضایی امن در این خانهها زندگی کنند. در این مدت فرد میتواند کار کند و از نظر مالی استقلال پیدا کند ضمن اینکه عزت نفس و آرامش خود را باز مییابد. اما تاسیس چنین اماکنی در کشور هنوز مجوز قانونی ندارد چون در نظام قانونی و شرعی ما سرپرستی و نظارت بر زنان برعهده همسر یا پدر است و جز در شرایط خاص حقوقی کسی نمیتواند زن یا دختر فردی را در جای دیگری نگهداری کند. به هر حال این ساز و کاری است که میتواند زنان خشونتدیده را مورد حمایت قرار دهد ولی لازم است ساز و کارهای قابل قبول شرعی و حقوقی آن را در کشورمان جستوجو و تامین کنیم. مهمتر از این موانع، شاید آن باشد که زنان از حقوق خودشان آگاهی داشته باشند و بتوانند در شرایط خاص از این حقوق دفاع کنند. در مواردی که مشکل از سطح فرد عبور میکند ما نیازمند مداخله نهادها هستیم؛ چه نهادهای دولتی و چه غیردولتی
که بسترهای حقوقی و قانونی و حمایتی لازم را برای مقابله با این پدیده فراهم کنند.
باید ضمانتهای قانونی برای جلوگیری از بروز و گسترش خشونت علیه زنان وجود داشته باشد. از طرف دیگر آموزش مهارتهای زندگی به زنان و مردان ضروری است به نحوی که افراد بتوانند روابط و مناسبات میانفردی خود را چه در خانواده و چه در سطح جامعه تنظیم کنند، از حقوق خود دفاع کنند، نه اجازه بدهند کسی نسبت به آنها اعمال خشونت کند و نه خودشان مصدر اعمال خشونت به دیگری شوند.
حتی امروز میبینیم در مورد خشونت علیه مردان هم بحثهای زیادی میشود.
بله، دقیقاً. این نکته بسیار مهمی است. چرا که وقتی صحبت از ممانعت از اعمال خشونت میشود فرقی نمیکند که این خشونت از جانب مرد به زن صورت بگیرد یا برعکس. و حتی میتوان اعمال خشونت والدین بر فرزندان را هم در همین زمره قرار داد. واقعیت این است که در نگاه کلانتر، اصل خشونت محل سوال است و فرقی نمیکند که از جانب چه کسی باشد. پژوهشها نشان داده است خشونت سلسلهمراتبی است و از جانب فرد صاحب قدرت نسبت به آنکه فرودست واقع شده است اعمال میشود. بنابراین از هر جا جلوی آن گرفته شود میتوانیم به عدم بروز آن در سطوح دیگر امیدوار باشیم.
دیدگاه تان را بنویسید