نا اطمینانی با ذهن ما چه میکند
اقتصاد رفتاری درباره تفاوت نااطمینانی و ریسک چه میگوید؟
نااطمینانی، ۱۰ حرفی که در قالب یک واژه به ظاهر ساده تمام زندگی ایرانیان را طی دهههای گذشته تحت تاثیر قرار داده است. هیچکسی را سراغ نداریم که بگوید طعم گس نااطمینانی را نچشیده یا بگوید احساس استیصال ناشی از نااطمینانی بر زندگیاش آوار نشده است. ما در یک چرخه بیپایان از خوف و رجا نسبت به آینده قرار گرفتهایم و گویی «این مقطع حساس کنونی»، سال به سال با ما بزرگتر میشود و امید آینده هر دم در ذهن ما مبهمتر.
«آینده چه خواهد شد؟» این سوال عمقِ تاریکیِ نااطمینانیِ امروز را به ما نشان میدهد: آیا تنشهای سیاسی جای خود را به درگیریهای نظامی خواهد داد؟ سیاستگذاران کشور را در چه مسیری قرار خواهند داد؟ وضعیت قیمتها به چه سمتی خواهد رفت؟ آیا میتوانم صاحب خودرو و مسکن شوم، یا دستکم در آن مسیر برنامهریزی کنم؟ آیا از عهده تشکیل خانواده برمیآیم؟ آیا خشکسالی بخش بزرگی از کشور را غیرقابل سکونت میکند؟ چه زمانی واکسیناسیون فراگیر در ایران انجام میشود؟ آیا از عهده کرایه خانه سال بعد بر میآیم؟ چه کسبوکاری دستوپا کنم؟ آیا تحصیلات دانشگاهی میتواند برای آیندهام مفید باشد؟
میتوان از نااطمینانی ساعتها داستانسرایی کرد، اما احتمالاً تعریف ساده آن اولین قدم برای مجاب کردن آنهایی است که اثر چنین وضعیتی را بر زندگی انکار میکنند. نااطمینانی در لغت مترادف کلمه ابهام است و به وضعیتی اطلاق میشود که در آن اتفاقات آینده و پیامدهای آن برای ما نامعلوم و ناشناخته است و مبتنی بر همین تعریف مشخص است زمانی که پیامدهای یک رخداد نامعلوم است، نمیتوان برای جلوگیری از عدم وقوعش نیز کاری کرد. در این وضعیت اطلاعات و دانش کافی درباره وضعیت پیشرو وجود ندارد و در نتیجه پیشبینی پیامدهای آن امکانپذیر نیست. در عدمقطعیت ما با یک وضعیت ریسکی مواجه نیستیم. زمانی میتوانیم به آن برچسب ریسک بزنیم که پیامدها مشخص هستند اما احتمال وقوع آن ناشناخته است. در یک وضعیت ریسکی ما میتوانیم با دستاویزی بر مدلهای نظری احتمال برد یا باخت خود را اندازهگیری کنیم و همین تفاوت کوچک به ما کمک میکند تا برای بالا بردن احتمال برد خود اقدامات و استراتژیهای مختلفی را پیادهسازی کنیم.
تفاوت لغوی و ماهوی عدمقطعیت و ریسک موضوعی است که در ادبیات پژوهشی «اقتصاد رفتاری» به تفصیل بررسی شده است. در شرایط عدمقطعیت فرآیند تصمیمگیری مختل میشود و ناهوشیارانه مغز ما تلاش میکند تا برای پاسخ سریع و قابل اتکا، به میانبرهایی چنگ بزند تا فرآیند تصمیمگیری را راحتتر پشت سر گذارد. این میانبرهای ذهنی با سرعت زیاد جریان ذهن ما را مخدوش میکند که دستاورد آن چیزی به جز خطا در تفکر و تصمیم ما نیست.
تا اینجای کار باز هم میتوان برای آن عامل اقتصادی که در حال تصمیمگیری است چارهای اندیشید. مشکل از جایی شروع میشود که لحظهبهلحظه حجم این ناطمینانی بیشتر و بیشتر میشود. سیاستگذار دستش را بلند میکند و خانههای بسیاری ویران میشود. تحریم، تورم، گرانی، بالا رفتن اجارهها، بالا رفتن هزینههای تحصیل و حتی جابهجایی از یک شغل به شغل دیگر، همه و همه ما را با هزاران تصمیمی مواجه میکند که برای هیچکدامشان نه پاسخی داریم و نه راهکاری.
کمکم وارد چرخهای از ابهامگریزی افراطی میشویم. به همه چیز چنگ میزنیم و با خود میگوییم چه کسی میتواند وضعیت نامعلوم ما را معلوم کند و دستمان به سیاستگذار اشاره میکند. حاضریم برای تغییر این وضعیت نابسامان قیمتگذاری دستوری را بپذیریم، حاضریم دولت در همه ابعاد زندگی اجتماعی و شخصی ما ورود کند تا بلکه پیامد نامعلوم، معلوم شود و میشود همین وضعیتی که در آن گیر افتادهایم. نه راه پس داریم، نه راه پیش! به همه چیز جواب مثبت میدهیم یا آنقدر نه میگوییم که دست آخر خود را طردشده از جامعه میبینیم.
حالا تصور کنید که پول کمی در جیب دارید و قرار است با آن همه معضلاتی را که در بالا به آن اشاره کردیم، مرتفع کنید. اول به سراغ کدام یک از نیازهای خود میروید؟ اول مشکلات خانوادگی خود را حل میکنید، درباره شغلتان تصمیم میگیرید یا میچسبید به اینکه تا آخر ماه درآمدتان را جوری مدیریت کنید که برسد به همه آنچه نیازهای اولیه خود قلمداد میکنید؟
روایت بالا، یک تعریف غیرآکادمیک از اصطلاحی به نام «کمبود» است. محققان دریافتهاند افرادی که با مشکلات مالی دستوپنجه نرم میکنند (شما بخوانید مشکلات مالی دائمی نشاتگرفته از نااطمینانی جامعه)، کاهشی در عملکردهای ذهنی خود تجربه میکنند. دقیقتر بگوییم، این افراد هنگام تصمیمگیری حدود ۱۳ نمره هوششان کاهش مییابد (گویی که یک شب کامل نخوابیده باشید). مثالهای خوبی نیز از همین موضوع در ادبیات علم اقتصاد موجود است. در یکی از این مطالعات، محققان به یکی از فروشگاههای هایپرمال در نیوجرسی رفتند و بهصورت تصادفی از ۴۰۰ فرد با سطوح مالی مختلف درخواست کردند که در پژوهش آنها شرکت کنند. آنها از شرکتکنندگان خواستند تا درباره این موضوع فکر کنند که چگونه یکسری از مشکلات مالی «فرضی» را حل خواهند کرد، مشکلاتی مانند پرداخت پول برای تعمیر ماشین. بعضی از افراد در گروه سناریوهای آسان قرار گرفتند، مانند هزینه تعمیر ماشین فقط ۱۵۰ دلار (مبلغ کم)، درحالیکه بعضی دیگر در گروه سناریوهای سخت قرار گرفتند، مانند هزینه تعمیر ماشین ۱۵۰۰ دلار (مبلغ بالا). شرکتکنندگان همانطور که به این سناریوها میاندیشیدند، به چند آزمون نیز که برای اندازهگیری هوش آنها طراحی شده بود، پاسخ دادند. افراد براساس وضعیت مالی نیز به دو گروه «فقیر» و «غنی» تقسیم شده بودند.
محققان دریافتند که در سناریوهای مالی قابل مدیریت (آسان)، هر دو گروه عملکرد یکسانی را در آزمونهای طراحیشده نشان دادند، اما در سناریوهای مالی سخت، شرکتکنندگان در گروه فقیر بهصورت معنیداری بدتر از گروه غنی عمل کردند. این محققان برای تایید نتایج و کشف اثرات فقر در محیطهای واقعی و طبیعی، ۴۶۰ کشاورز نیشکر را در هند [که عموماً قبل از برداشت سالانه فقیر و بعد از آن غنی هستند] مورد بررسی قرار دادند. هر کشاورز عملکرد بهتری در آزمونهای طراحیشده بعد از برداشت، نسبت به قبل از آن داشت. در حقیقت عملکرد آنها در آزمونهای هوش، با تحصیلات یکسان و سطح سلامتی یکسان، هنگامی که در حالت «فراوانی» قرار داشتند، حدود ۱۰ نمره بالاتر از زمانی بود که در حالت «کمبود» قرار داشتند.
محققان دریافتهاند که فقر موجب بهکارگیری تمام ظرفیتهای شناختی فرد میشود، بهطوریکه برای آنها ظرفیت کمی میگذارد تا بتوانند توجه خود را به راهحلهای دیگر معطوف سازند. فقر در اینجا صرفاً به معنای فقر مادی نیست، بلکه فقر توجه، فقر زمان و سایر انواع فقر را نیز دربر میگیرد. وقتی از سر نااطمینانیهایی که سیاستگذار به مردم تحمیل میکند، فقر بر ذهن فرد حاکم میشود، تمام پهنای باند ذهنی فرد بر این موضوع متمرکز میشود که چگونه باید این منابع کمیاب را تخصیص داد تا طولانیتر برایش باقی بمانند. در این حالت ما به صورت مداوم درگیر موضوعات پیشپاافتادهای همچون قیمت کمتر میشویم، مرتب به دنبال سبک و سنگین کردن مبادلاتی هستیم که در نهایت تاثیر معناداری بر زندگی ما نخواهد گذاشت و صفهای طولانی در کشور به راه میافتد که همه از ترس نجات است. برخلاف باور عمومی افراد فقیر هوش بالایی دارند اما مستولی شدن وضعیت فقر به آنها اجازه عبور از دام فقر را نمیدهد. نتیجه آنکه نرخ طلاق، خشونت، مشکلات روانی همچون افسردگی و اضطراب روزبهروز بالاتر و بالاتر رفته و همچنان امیدی به آینده نیست.