بدلیجات فرهنگی
یعقوب موسوی از به حاشیه رفتن استوانهها و ستارگان فرهنگی اصیل در جامعه ایران میگوید
دکتر بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه دانشگاه تهران در ویدئویی که زنده از شبکه چهار سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شده، از ضرورت «تمدنسازی» با اتکا به «آزادی» سخن میگوید.
دکتر بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه دانشگاه تهران در ویدئویی که زنده از شبکه چهار سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شده، از ضرورت «تمدنسازی» با اتکا به «آزادی» سخن میگوید. به موازات انتشار وسیع این ویدئو اما محتوا و تصاویر بیشماری از فضاهای مختلف فرهنگی دست به دست میشود که محتوای نازل و پرسشبرانگیزی دارند؛ آیا در روزگاری که شجریان و دیگر مراجع فرهنگی اصیل و تاثیرگذار در محدودیت و انزوا هستند، ستارههای بدلی برای فرهنگ و جامعه ایرانی تولید محتوا میکنند و بر شکلدهی افکار عمومی تاثیر میگذارند؟ یعقوب موسوی جامعهشناس و استاد جامعهشناسی دانشگاه الزهرا در این گفتوگو به بررسی نقش مراجع اصیل در فرهنگ و هنر و جایگزین شدن «مراجع بدلی» پرداخته است.
♦♦♦
به نظر میرسد جامعه ما در درون، جایگاه استوانههای فرهنگی اصیل خود را از دست داده است و بخشی از آنها که از نظر غنای فرهنگی میتوانند تاثیرگذار باشند به حاشیه رانده شدهاند. بهجای چهرههای فرهنگی ماندگار و موثر در جامعه، صداهای بیهویتی الان در جامعه شنیده میشوند. مثلاً صدای آقای شجریان از رسانه ملی پخش نمیشود، به جایش صدای خوانندگان نازلی در صداوسیما و حتی از طریق شبکههای اجتماعی در مدارس شنیده میشود. استادان دانشگاه، فلاسفه، اهل اندیشه و نقد، بسیاری از شاعران و نویسندگان در متن جامعه حضور واقعی و گسترده ندارند. به تعبیری صداهای ناکوک زیاد است. این اتفاق نیازمند واکاوی جامعهشناختی است. ریشه این رخداد اجتماعی- فرهنگی کجاست؟
دلایل مختلفی دارد از جمله مهمترین آنها گستره بازار مکاره مجازی و بهرهبرداریهای سیاسی و اقتصادی از آن است. فیالواقع تحولات فرهنگی توام با ابزارهای نوین در جهان کنونی سرعت زیادی پیدا کرده است. تکنولوژیهای ارتباطی و مجازی در چند دهه اخیر بر جوامع سیطره وسیع پیدا کرده است و در این میان کالای نیک و بد به بازار عرضه میشود. البته این پدیده لزوماً در چند سال اخیر نیست که رشد فوقالعاده داشته است، بلکه چندین دهه است که جهان از جمله ایران با معضل پیچیده فرهنگ و ایستارها و گرایشهای مختلف و متضاد آن روبهرو است. به تعبیر جامعهشناسی ارتباطات و فرهنگ، رسانههای ارتباطی و مجازی، نقشآفرینی بسیاری در تغییر و تحولات مربوط به تعیین الگوها ایجاد کردهاند. بدیهی است کارکرد این رسانههای مجازی و ارتباطی تلاش در ایجاد سبک و الگوهای جدید نگاه و نگرش در بین جوانان و نوجوانان است. آنچه در جامعهشناسی فرهنگی در این خصوص تاکید میشود، نقش گروههای مرجع یا اولیه فرهنگی است و اینکه آنها در شرایط کنونی چگونه در فضاهای فرهنگی تودرتوی مجازی عمل میکنند یا اصولاً جهان رسانهها که توسط منابع قدرت و ثروت در اشکال مختلف نفوذ و تاثیرگذاری خود را در تمام عرصهها تعمیم میدهد در این میان جایگاه نخبگان اصیل فرهنگی در کجا قرار دارد؟ چالشی که ما در ایران با آن روبهرو هستیم، متاسفانه کاهش نقش و جایگاه گروههای مرجع دارای هویت فرهنگی پایدار و مورد اعتنای کشور است. البته گروههای فرهنگی مرجع در کشور طیف گسترده و متنوعیای را شامل میشوند. در نقطه اوج این گروهها انتلکتوئلها یا روشنفکران یا پیشگامان اندیشه و تفکر در حوزههای علمی، فلسفی، فکری قرار دارند. بعد کسانی که ارزش کار آنان برخوردار از جنبههای هنری اصیل باارزش یا دارای ابعاد تفننی باکیفیتی است. یعنی دارای وجوه کیفی هنری و فرهنگی شایسته و دارای جوهر و اصیل است. و برای این موضوع هم معیارهای تعمیمپذیری، اصالت، جامعیت و اثربخشی همیشگی میتواند مورد لحاظ قرار گیرد. ما در شرایط کنونی کشور شوربختانه (نمیتوانم بگویم زوال) بلکه با کاهش نقش و منزلت و نیز تاثیرگذاری مطلوب این دسته از گروههای مرجع فرهنگی موجه و اصیل روبهرو هستیم. بهرغم برخی تحولات مثبت در حوزه هنر و اندیشه از حیث کمی و کیفی گسترش اشکالی از شبهفرهنگ و رونق بازار دغلبازان فرهنگینما بهجای طلیعهداران فرهنگی جامعه ایران را مورد تهدید قرار میدهد. شما اگر یک ملاحظهای داشته باشید متوجه میشوید که گروههای مرجع اصیل فرهنگی در عرصه اندیشه، فرهنگ و راهبرد زندگی و سیاست و مانند آن حداقل در سالهای منتهی به انقلاب نقش پذیرفتهشده و پایداری در میان اقشار و طبقات متوسط و عادی جامعه ایران داشتهاند و از قضا ارجاع و اقتباس و تاسی از اینها در طی سالهای متمادی وجود داشته است و گروههای فرهنگی مرجع مذکور یا تکستارگان عرصههای اندیشه و ادب و هنر و دانش خود صاحب نفوذ اجتماعی بودند و نقش بسزایی در تولید فضای اندیشگی و فکری جامعه داشتند ولی این نفوذ اکنون در سطح بسیار زیادی کاهش پیدا کرده است. بدیهی است جامعهای که نتواند میراثدار بزرگان و ستارگان علم و ادب و هنر خود باشد به گونهای مستقیم یا غیرمستقیم در معرض آسیبهای هویتی و اجتماعی قرار خواهد گرفت. جامعهای که پشتوانههای اعتباری و ارزشی و تعیینکننده فرهنگی خودش را از دست بدهد یا نسبت به آن بیاعتنا باشد، دچار خلأ میشود. این خلأ فرصت را برای عوامل و شرایط دیگر و جریانهای دیگر که لزوماً از نظر کیفیت مرجعیت فرهنگی دارای ارزش واقعی نیستند، فراهم میکند. افرادی که نمیتوانند تاثیر فرهنگی پایدار داشته باشند یا نمیتوانند نقش راهبردی در امور فرهنگی را به خوبی ایفا کنند، ولی ممکن است مطرح هم باشند. در جامعهشناسی گروههای مرجع، صحبت از این میشود که هیچ نسلی بدون گروه مرجع فرهنگی یا اجتماعی نیست. بحث بر سر مراجع و گروههای اصیل، واقعی، معتبر و دارای نمره بالا به لحاظ کیفیت و اعتبار اجتماعی و جایگاه و ساختار است اما در بررسی از این موضوع میتوان از شکلگیری گروههای مرجع کاذب سخن گفت. گروههایی که بیش از آنکه دارای اندیشه و هنر والا یا میزانی از تعهد اجتماعی و اخلاقی باشند، تنها درصدد به دست آوردن سود و منافع خود هستند و از شرایط کنونی توسعه ارتباطات یا مقتضیات دیگر از نوع اتصال به منابع قدرت و ثروت برای کسب شهرت و ثروت شخصی استفاده میکنند. آنها ستارهها و چهرههای بدلی هستند که به ضرب زور و تبلیغات رسانهای سلبریتی میشوند و از آنها چهرههای کاذب و بدلی ساخته میشود.
شما تاکید کردید که گروههای مرجع اصیل به دلیل غلبه شرایط جدید رسانهای و تکنولوژیک و اشکالی از سیطره اقتصادی یا انواع دیگر کنار میروند و گروهها یا ستارههای بدلی جای آنها را میگیرند. در ایران نیز چنین است. اما در شرایط فعلی به نظر میرسد جامعه ایران وقعی به این ستارههای بدلی برساخته از نهادهای خاص مثل صداوسیما و... نمیدهد. کسان دیگری هستند که پایگاههای اجتماعی کلانی در میان مردم دارند. به نظر میرسد جامعه، خارج از مرزها دنبال مراجع فرهنگی خود است. آیا شما هم اینطور فکر میکنید؟
در وضعیت ابهام و شرایط آشفته فرهنگی این روزها که بخشی از آن محصول شرایط تبلیغات و غلبه ارزشهای اقتصادی بر همه چیز است، بازیگرانی در عرصه فرهنگ و هنر به عرصه میآیند که نوعاً موفق به تولید فضاهای کاذب زیستی در یک شبکه گسترده و پنهان از مناسبات میشوند. در این شرایط بخشهایی از گروههای مرجع بدلی چه در درون مرزها و چه در بیرون مرزها به جامعه نفوذ و جای خود را چه به صورت موقت و چه به صورت زمانبر پیدا میکنند. از یک ستاره فوتبال گرفته تا یک سلبریتی سینمای هالیوود یا ستارههای موسیقی و... که بسیاری از آنها متهم به مفاسد اخلاقی و اجتماعی هستند. البته توجه داریم این دسته از گروههای فرهنگی و هنری و ورزشی مرجع و... هیچگاه برای درازمدت نمیتوانند نقش نهادینگی را پیدا کنند بلکه بیشتر با خلق فضاهای کاذب و موجهای زودگذر مبانی و رشد واقعی فرهنگ و هنر جامعه را مورد تخریب قرار میدهند. به عنوان مثال وقتی از زندهیاد غلامرضا تختی قهرمان ملی ورزش و اخلاق و مرام در دهههای مرتبط با حیات این مرحوم صحبت میشود، در آن زمان با آن محدودیت ارتباطی و رسانهای به صورت طبیعی نفوذ خیلی وسیعی در میان مردم بهخصوص بخشهایی از جوانان به صورت سازنده داشته است. تختی از نظر جوانمردی، همدردی اجتماعی، مواضع سیاسی و انسانی که بدان شناخته بود آثار عمومی مثبتی داشته است و خود به الگویی از رفتار و منش اجتماعی تبدیل شد. در دهههای اخیر چهرههایی مطرح میشوند که آن شخصیت و کاریزما و کیفیت رفتاری و فرهنگی را که مد نظر است و آن معیارها و شاخصهای معین را که در همه پذیرفته شده است ندارند. صحبت از نبود کسانی است که به لحاظ کیفی در مقیاسی ملی و فراملی تعریف میشوند و بقا و عدم بقای آنها از هر جهت تاثیرگذار بوده و نوعی ضایعه عمومی تلقی میشود. ناگفته نماند در گذشته نیز در بین چهرهها و ستارگان برجسته و مطرح فرهنگی، قهرمانان کاذب و بدلی و تقلبی وجود داشتهاند. هیچوقت اینطور نبوده که جامعه یکدست از نخبگان مطلوب بهرهمند بوده است. البته همین امروز هم نمیتوانیم جامعه را به صورت سیاه و سفید نگاه کنیم. چهرههای مثبت و برجسته هم هنوز در جامعه ما و در بین جوانان مطرح هستند. در زمینه میراث فرهنگی و تغذیه اجتماعی میتوانیم بگوییم گذشته از الگوهای دینی و چهرههای آرمانی و ایمانی و مورد پذیرش تودهها میان قشرها و طبقات اجتماعی کنونی، پیشگامان فرهنگی و ادبی و اخلاقی کسانی مانند مولوی و حافظ و سعدی و فردوسی هنوز دارای نفوذ و اعتبارند و به عنوان مراجع فرهنگی میتوان از آنها نام برد. اینها روشنفکران و نخبگان اصیل ایرانی هستند. کسانی که قرنها بر جامعه ایرانی تاثیر داشته و دارند و اکنون هم نشانگان معنوی آنها در جامعه وجود دارد و اساساً اثرات فرهنگی این چهرهها تمامی ندارد و ماندگار است. نقطه مبهم اکنون این است که آنچه در بعد ستارههای فرهنگی در ایران جریان دارد جریان اصیل و دارای جوهره و هویت قابل اعتنا وجود ندارد. حتی میتوان گفت فرآیند ساختاری عرصه فرهنگی در شرایط کنونی هشداردهنده و حتی تهدیدکننده است. به استناد تحقیقات و پژوهشهای انجامشده میتوان گفت نوعی جابهجایی ارزشی و جابهجایی الگوهای مطلوب را در گذر از نسل گذشته به نسل کنونی میتوان مشاهده کرد.
البته هشدارهایی در این ایام به نهادهای مروج فرهنگ داده شده است. آقای دکتر بیژن عبدالکریمی، استاد فلسفه دانشگاه تهران در پخش زنده شبکه چهار اظهارات خیلی جالبی داشته که این روزها دارد دست به دست میشود. او در همین راستا تاکید کرده که در ایران جاهلان بیشتر از اهل فکر دیده میشوند.
بله، امروزه همینطور شده است. ابزار و تکنولوژی کمک کرده که افراد تهیشخصیت و بدون دانش و غنای فرهنگی بیشتر از دیگران که اهل فکر و خرد هستند، به چشم بیایند. چون این دست افراد علاقه بیشتری به دیده شدن دارند. فضای امروز غالباً این روزها در اختیار این افراد است. تکنولوژی به این افراد کمک کرده است اما اگر بخواهیم صحبت از مدیران بدلی بکنیم شاید خیلی جالب نباشد و عدهای از آن رنجیده شوند. اما متاسفانه ما با این واقعیت در کشور روبهرو هستیم که در کنار ظهور گروههای فرهنگی غیراصیل و ظهور چهرهها و ستارگانی بدلی و کاذب اشکالی از مدیریت ضعیف و ناکارآمد فرهنگی را هم که زمینهساز این وضعیت ناهنجار و تهدیدکننده است در سطح گستردهای تجربه میکنیم. امروزه در جهان، مدیریت امور فرهنگی از ماهیت و اعتبار و حرفهمندی خاصی برخوردار است. امور فرهنگی باید در اختیار کسانی باشد که فرهنگشناس باشند و جوهر هنر و خرد و اندیشگی و البته اخلاق را بهخوبی ادراک و بر سر آن متعهد باشد. امروز ما با مساله قلب ارزشها و تغییر نظام ارزشی مواجه هستیم. کالایی شدن ارزشها از یکسو و گسترش بازار تجاری در عرصه محصولات فرهنگی از سوی دیگر و تبدیل عرصه فرهنگ به اغراض سیاسی و تبلیغاتی و منفعتطلبی از سوی دیگر امان را از خلاقیتهای فرهنگی و اثرگذاری اجتماعی مفید آن بریده است.
پرسشی که اینجا مطرح میشود این است که مخاطرات چنین هجمهای به فرهنگ اصیل و کهن ایرانی چیست؟ خطر فرهنگی این ماجرا چیست؟ وقتی شجریان را کنار میزنیم به خودی خود اجازه نفوذ به چهرههای مبتذلی مثل «تتلو» و «ساسیمانکن» دادهایم. در حوزههای دیگر نیز چنین است. در ادبیات، سینما، فلسفه و علوم انسانی، حتی علوم تجربی و دیگر حوزهها نیز بدلها وارد مدیریت فرهنگی کشور و شکلدهی به افکار عمومی میشوند. این چه تاثیری بر فرهنگ اجتماعی ما دارد؟
هجمه به فرهنگ، سبب ایجاد شکافهای فرهنگی و ارزشی و هنجاری میشود. پیامد این اتفاقات توسعه ناهنجاریهای مختلف رفتاری و اجتماعی خواهد شد که خلأ روحی و روانی در بین نیروها را سبب میشود. مقابله نکردن و فراهم نبودن شرایط مطلوب برای مقابله با خلأهای نسل جوان در شرایط جدید از تبعات تشدید این شکافهاست که خود محصول کنار زدن نخبگان و مراجع اصیل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است. دامنه این بیسامانی به جامعه سرایت میکند و نسل جوان به نیروهای اصیل فرهنگساز و موثر جامعه دسترسی پیدا نمیکند. زمینه برای ناهنجاری رفتاری و آسیبهای اجتماعی، تقلب و دغلسازی و... فراهم میشود. کیف و حال موقت ناپایدار که ای بسا آثار آن هم متوجه عاملان فرهنگی، هم متوجه تودههای مردم است.
آیا جدایی نیروهای اصیل فرهنگی و تاثیرگذاران و رهبران فکری از مردم، محصول نوعی سیاستگذاری است یا نتیجه یک سیر طبیعی است و گریزی از آن نیست؟
بخشی از مساله جدایی میان نیروهای اصیل فرهنگی جامعه و به اصطلاح مراجع فرهنگی و مردم، طبیعی است و سیر تحول اجتماعی است. تحولات دهههای اخیر در دوران معاصر در ایران و بسیاری از کشورهای دنیا با ورود تکنولوژی و تنوع رسانهای غیرقابل مهار بوده است. جوامع با این روشها شخم زده شدند و آن مرزهای محدود فرهنگی را به هم ریختند و هویتهای فرهنگی دچار تحول شدهاند. در همه جوامع این تحولات وجود دارد و فقط مختص ایران نیست. در جایی مانند انگلیس گاه و بیگاه در رسانههای این کشور به دلیل نفوذ رسانهها و تسلط فرهنگ سینمایی فیلمهای هالیوودی و محصولات هنری آمریکا هشدارهایی داده میشود. آنها میگویند این نفوذ فرهنگ آمریکایی هویت انگلیسی را هدف گرفته است و چیزی برای هنر انگلیسی باقی نمانده است. این شکوائیه و نقد را روشنفکران فرهنگی فرانسه نیز دارند. در آلمان در قبال نفوذ زبان انگلیسی و نمادها و ارزشهای سرمایهداری آمریکایی نیز چنین است. حساسیتها و اعتراضهای فراوانی از سوی جامعه فرهنگی آن صورت میگیرد. امروزه هویتها به قول مرحوم شایگان دچار چندپارگی شده است. این چندپارگی در همهجا مشهود است و البته خود پدیده جهانی است. این شکاف فقط متعلق به ما نیست. سیاستگذاری در چنین شرایط سختی، کار بسیار پیچیدهای است. اینکه شما بتوانید یک انسجام نسبی فرهنگی ایجاد کنید و مانع از افزایش شکاف اجتماعی و مانع بزرگتر شدن درهای شوید که بین بخشهای مختلف از جمله گذشته، حال و آینده ایران وجود دارد، کار مهمی را انجام دادهاید. حتی این مساله بین «نسلهای دروننسلی» هم تعریف دارد. آن چیزی که بیش از هر چیزی در سیطره حضور مرجعهای بدلی فرهنگی مهم است، این است که انسجام اجتماعی به هم میخورد. امید، آرزو، عشق، آینده و... از جامعه گرفته میشود و به دلیل ضعیف بودن نقش گروههای اصیل، جامعه دچار مشکلات میشود. سطوح دانشگاهی دبیرستانی در جامعه بسیار مهم است. در سطح جوانان و نوجوانان خلأهایی احساس میشود که بسیار نگرانکننده است. این خلأها سلامت اجتماعی، انسجام اجتماعی، پیوندهایی که میخواهد برای جامعه پایداری و ثبات بیاورد و مقاومت اجتماعی یعنی امکان زیست و حیات سالم را به وجود بیاورد، از بین میبرد. بخشی از مشکلات ما جهانی است. اما بخش مهمتری از این مشکلات داخلی و مدیریتی است. این مساله به نظام فرهنگ بومی ما نیز برمیگردد. مشکلاتی در آنجا داریم و به نوعی هنوز تضاد میان سنت و مدرنیته در ایران حل نشده است. ترکیه و مالزی و حتی کشوری مثل ژاپن که ساختار جامعه آنها به ما شباهت دارد، توانستهاند میان فرهنگ بومی و مدرنیته جهانی تعامل برقرار کنند. باید اجازه داد چهرههای تالیفی موثر به صحنه بیایند. هنوز برخی در جامعه ما طرفدار قصیده و مثنوی و غزلیات هستند و اساساً با شعر نو قهر هستند. عدهای فقط شعر نو و سپید را میپسندند و دشمن شعر کلاسیک هستند. این تعارض سنت و مدرنیسم است که در ایران هنوز در کشاکش جدلهای فلسفی و تئوریک مانده است. بعضی به تاریخ ما افتخار میکنند. بعضی تاریخ ما را کلاً نفی میکنند و تلخ میدانند. امروزه ما افت برنامههای فرهنگی تلویزیون را شاهد هستیم. کیفیت برنامهها در صداوسیما بسیار تنزل پیدا کرده است.