تهاجم به فرهنگ
چرا مروجان فرهنگ اصیل ایرانی به حاشیه رفتهاند؟
آیا جامعه ایرانی در معرض تهاجم است؟ این پرسش اگر از ابعاد سیاسی تهی شود و صرفاً به کنشها و واکنشهای فرهنگی و اجتماعی آن پرداخته شود، مستعد تحلیلها و البته پژوهشهای بسیاری است. چه آنکه در یک ماه گذشته، انتشار تصاویر غریبی از مدارس در گوشهگوشه کشور و رقص و شادمانی دانشآموزان با موسیقی نازل یک خواننده درجه چندم خارج از کشور نشان داد که تهاجم بیخ گوش جامعه است.
جواد حیدریان: آیا جامعه ایرانی در معرض تهاجم است؟ این پرسش اگر از ابعاد سیاسی تهی شود و صرفاً به کنشها و واکنشهای فرهنگی و اجتماعی آن پرداخته شود، مستعد تحلیلها و البته پژوهشهای بسیاری است. چه آنکه در یک ماه گذشته، انتشار تصاویر غریبی از مدارس در گوشهگوشه کشور و رقص و شادمانی دانشآموزان با موسیقی نازل یک خواننده درجه چندم خارج از کشور نشان داد که تهاجم بیخ گوش جامعه است. آیا مرجعیت فرهنگی درونساز در جامعه ایران از بین رفته است و این رسالت به نهادها، گروههای مرجع و افراد حقوقی در خارج از جامعه واگذار شده است؟ آیا نهادهای فرهنگی مثل صدا و سیما که طیف میلیونی از مخاطبان را اطلاعرسانی میکند، مسوولیت خود را در قبال جامعه به درستی انجام دادهاند؟ برای تبیین و تفسیر و تحلیل این فرضیهها و ابهامات، خوب است مثال استاد آواز ایران محمدرضا شجریان و نحوه مواجهه نهادهای فرهنگی را با او مرور کنیم. شجریان که هنرمندی طراز اول است، در طول یک دهه گذشته به دلیل اظهارنظرها و موضعگیریهای منتقدانهاش به حاشیه رانده شده و حتی علیه اعتبار او برنامهسازی میکنند. تلویزیون حتی آواز دلنواز ربنایش را از رسانه ملی پخش نمیکند و مستندهایی له و علیه او میسازد. مثالهای دیگری برای واکاوی این فرضیه وجود دارد. دور بودن نهادهای فرهنگی موثر از تولیدکنندگان اصیل فرهنگی از استادان، فیلسوفان، نویسندگان، شاعران و هنرمندان مردمی، موثر و پیشرو ولو منتقد و مخالف برخی سیاستها و میدان دادن به ابتذال، سطحینگری و تولیدات فستفودی و بیکیفیت در شکل دادن به چنین سطحی از جامعه موثر است. ورود تولیدکنندگان فرهنگی و هنری و رسانهای دستهچندم از سوی رسانه ملی و نهادهای فرهنگی دولتی و حکومتی حتی انتقاد رهبری نظام را هم به دنبال داشته است. رهبری چندی پیش از زبان نازلی که در رسانه ملی مورد استفاده قرار میگیرد انتقاد کرد. سوال اساسی در این پرونده متوجه مروجان فرهنگی خارج از مرزهاست. آیا انحصار رسانهای و محدودیت آزادی بیان سبب نشده که گروههای مرجع، مفری برای بیان و اظهار داشتههای خود نداشته باشند و در این وانفسا، شبکههای ماهوارهای، اشخاص حقوقی و حقیقی به عنوان سلبریتی و در اندازههای نازل به تولید محتوای فرهنگی مبادرت کنند و البته مخاطبان تشنه بسیاری در درون مرزهای کشور داشته باشند؟ برای درک بهتر این مساله میتوان به اقبال عمومی بهخصوص در میان جوانان به چهرههای شاخص شبکههای اجتماعی یا اینفلوئنسرها اشاره کرد. موسیقی بیعفت امیر تتلو، موسیقی نازل ساسی مانکن، ادبیات لمپنی و چارواداری فعالان اینستاگرامی از صدف بیوتی گرفته تا هزاران هزار فعال با دنبالکنندگان صدهاهزاری و حتی میلیونی حالا در کلاسهای درس مدارس جامعه دستبهدست میشود اما راستی چرا مروجان واقعی فرهنگ اصیل ایرانی امروز در جامعه ایران به حاشیه رفتهاند؟ مقصر این ویرانی کیست؟