بدون فهم اینکه در اتفاقهای اخیر مردم از چه چیزهایی آزرده بودهاند، نمیتوان هیچ چیز از آن رویداد درک کرد
انگ احساسی بودن، عبارتپردازی توخالی
بگذارید با یک تصویر آغاز کنیم: خبری پخش میشود که دختری برای حفظ خود از تجاوز، از بالکن هتلی به پایین پریده و کشته شده است.
بگذارید با یک تصویر آغاز کنیم: خبری پخش میشود که دختری برای حفظ خود از تجاوز، از بالکن هتلی به پایین پریده و کشته شده است. گروهی از افراد جلوی هتل جمع میشوند، شعار میدهند و بعد هتل را به آتش میکشند. چه داوریای نسبت به چنین تصویری خواهیم داشت؟ برخی میگویند «این افراد احساساتشان تحریک شده و دست به عملی احساساتی زدهاند» اما بسیاری دیگر جملهای مشهور و خاص را بر زبان میآورند: «ببینید! ایرانیها احساساتیاند». چنین جملهای ممکن است بر زبان راننده تاکسی، کارمند ساده، کشاورزی روستایی و حتی جامعهشناسی نام و نشاندار جاری شود. جالب اینکه آن جامعهشناس خودمانی درباره خلقوخوی ایرانیها مینویسد: «ما ایرانیها چه دوست داشته باشیم که به این صفت (احساساتی بودن و شعارزدگی) متصف شویم و چه دوست نداشته باشیم، مردمی هستیم که در اکثر موارد، احساساتمان در اتخاذ و انتخاب مسیرمان نقش تعیینکنندهای را ایفا میکند»1. در اینجا میخواهم دستکم با گزاره «ایرانیها احساساتیاند» به شکلی احساساتی برخورد نکنم و نخست، به ریشههای چنین برداشتی از خلقوخوی «ایرانیان» نزدیک شوم و دوم، نشان دهم که چنین گزارهای از چه نوع رویکرد
و نگاهی به زندگی اجتماعی و حیات فکری مردمان برآمده است و سوم، نشان دهم چنین برداشت و داوریای درباره کنش و رفتار مردمان چگونه جنبههایی مهم و بنیادی از یک رویداد را نادیده میگیرد و تحریف میکند.
1- ریشهها
همه -از بقال سر کوچه تا جامعهشناسان خودمانی- باور دارند که «ایرانیها احساساتیاند» و برای اثبات آن دلیل میآورند اما بگذارید این پرسش ساده را مطرح کنیم که ما، ایرانیان از چه زمانی فهمیدیم که احساساتی هستیم؟ این، پرسشی مهم است. در هیچ کتاب یا نوشتهای که درباره خلقوخوی ایرانیان نوشته شده است، به این پرسش پاسخی داده نشده است. پرسش بالا دو بخش دارد: یکی بخش «ما، ایرانیان» و دومی بخش «احساساتی بودن»مان. شاید بیش از 150سالی از زمانی نگذشته باشد که خود را با عبارت «ما، ایرانیان» میشناسیم2 چراکه قدمت «ملت شدن» ما از آن فراتر نمیرود. نکته این است که در پس عبارت «ما؛ ایرانیان»، «ما، ملت ایران» نهفته است و قدمت آن هم به دو سده اخیر میرسد؛ از آن زمانی که به عنوان «یک ملت» رسمیت یافتیم و شکل «کشور»ی یکپارچه را پیدا کردیم؛ در قالب یک دولت-ملت (nation-state). اما شکلگیری یک ملت خود به خود باعث نمیشود که ویژگیای مثل احساساتی بودن به آنها نسبت داده شود. ما نه از منظر خودمان بلکه از منظر دیگری «احساساتی» شناخته شدیم. سفرنامهها و بعداً تاریخنویسیهای دو سده اخیر
سرشار از نسبت دادن ویژگیهای روانشناختی به ایرانیها هستند.
2- پیشفرضها و رویکردها
باید پیشفرضهایی داشته باشیم تا جمله «ایرانیها احساساتیاند» معنایی روشن داشته باشد. این پیشفرضها کداماند؟ برای این کار نخست باید جمله «ایرانیها احساساتیاند» را کمی باز کنیم: «ایرانیها دارای ویژگی روانشناختی احساساتی بودن هستند». پیشفرض اول در این عبارت، این است که «ایرانیها» کلیتی یکپارچه، شامل و منسجم را شکل میدهند. چنین چیزی کم و بیش بیمعناست. کسانی که به معنای مدرن کلمه، شهروند کشور ایران فرض میشوند و میتوان آنها را «ایرانی» خواند، چنان تنوع قومی، فرهنگی و اجتماعی دارند که به هیچوجه نمیتوان آنها را دارای ویژگیای یکسان دانست. پیشفرض دوم به این تصور نادرست برمیگردد که یک ملت، مانند یک ارگانیسم زنده دارای مغز و فکری واحد است، پس میتوان آن مغز و فکر واحد را از طریق نسبت دادن ویژگیهای روانشناختی مثل احساساتی بودن، شجاع بودن، حسابگر بودن یا مانند آن تشریح کرد. این پیشفرض هم سادهانگارانه است. یک ملت، تنها روی کاغذ و در مکاتبات دولتی و حکومتی میتواند به عنوان یک پیکر واحد فرض شود که دارای فکری واحد است، پس آن فکر، ویژگی
روانشناختی مشخصی دارد. چنین تصوری مشخصاً ناشی از آن رویکرد عام است که میخواهد ملت را با دولت یکی کند. ما از دولت-ملت به عنوان پدیدهای مدرن حرف زدیم اما کنار هم آوردن این دو کلمه به هیچوجه به معنی یکی بودن آنها نیست. پیشفرض سوم به روش نادرست در برخورد با پدیدههای اجتماعی برمیگردد: تجربهگرایی خام و تعمیم دلبخواهانه. فرض کنید صبح زود که از خانه بیرون میآیم، رفتاری پرخاشگرانه از راننده تاکسی ببینم، به اولین مغازه که رسیدم، صاحب مغازه با من پرخاش کند و در محل کار رئیسام پرخاشگرانه به من دستور دهد. از منظر رویکرد تجربهگرایی خام و با تعمیم نادرست ویژگیهای افراد به جامعه میتوانیم به این نتیجه عام برسیم که ایرانیها پرخاشجو هستند. اما چنین چیزی بیمعنی است. اینکه من تجربه فردی و نارسای خود را معیاری برای داوری درباره «خلق و خوی یک ملت» قرار دهم، تعمیمی دلبخواهانه و برآمده از تجربهگرایی خام و سادهانگارانه است. ممکن است چنین داوریای از یک راننده تاکسی یا یک کارمند ساده بانک عجیب و حتی مضحک به نظر نرسد، اما هنگامی که یک جامعهشناس در رادیوی سراسری میگوید که «ما در تاریخمان صرفاً بر پایه احساسات
عمل کردهایم و باید این را تغییر دهیم» دقیقاً عبارتی مضحک و بیمعنی بر زبان آورده است. این سه پیشفرض، ما را یکراست به عبارت «ایرانیها احساساتیاند» میرسانند و به روشنی میتوان نشان داد که آن سه پیشفرض تا چه اندازه نادرست، بیمعنی و حتی مضحکاند.
3- زمینهها
اما این، همه ماجرا نیست. بگذارید به مثال آغازین این نوشته برگردیم. آیا آنچه از آن رویداد روایت کردیم، همه ماجرا را توضیح میدهد؟ و مهمتر اینکه آیا مردمی که جلوی آن هتل جمع شدند و آن را به آتش کشیدند، صرفاً بر اساس یک ویژگی روانشناختی یعنی احساساتی بودن دست به این عمل زدند؟ وقتی عبارت «ایرانیها احساساتیاند» را برای توضیح آن ماجرا به کار میبریم، بیش از آنکه در حال «توضیح دادن» آن رویداد باشیم، در حال تحقیر آن مردمی هستیم که دست به آن کار زدهاند. تصویر «آتش زدن هتل» چنان خاطر آرامشخواه و سادهانگار ما را میآشوبد که فراموش میکنیم بپرسیم آنها چرا دست به این کار زدهاند؟ نکته مهم درک این است که «آدمیان هستند که تاریخ خود را میسازند (و رویدادها را رقم میزنند) ولی نه آنگونه که دلشان میخواهد، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایط دادهشدهای که میراث گذشته است و خود آنان به طور مستقیم با آن درگیرند، (چنین میکنند)»3 تنها چنین درکی از زندگی، روابط، کنشها و رفتار انسانهاست که میتواند از عبارتپردازیهای توخالی مانند «ایرانیها
احساساتیاند» پرهیز کند. در نظر گرفتن انسانها در شرایط خاص و در چارچوب ساختارها و روابط مشخص است که میتواند ما را به درکی دقیق و درست از کنش ارادی و قصدمندانه آنها برساند.
نتیجه
بررسی کردیم که نسبت دادن ویژگیهای روانشناختی به کنش و رفتار گروهها و جامعهها چه ریشههایی دارد، از چه پیشفرضهایی ناشی میشود و چگونه شرایط و زمینه واقع آن کنش یا رفتار را نادیده میگیرد. اما حرفمان ناتمام خواهد ماند اگر به این پرسش نپردازیم که قدرت و نهادها چه نقشی در این میان بازی میکنند؟ هر نوع قدرتی تنها در صورتی میتواند حکمرانیای بلامنازع داشته باشد که کارکردی مانند آن عبارتپردازی بیمعنی پیدا کند: تنوع زایای زندگی انسانی را در یکپارچگیهای صوری حل کند، دست به تعمیمهای دلبخواهانه درباره افراد و جامعه بزند و شرایط و زمینه پدیدآیی یک کنش یا رفتار را نادیده بگیرد. در این صورت است که میتواند با خیالی آسوده گستره حکمرانیاش را بیفزاید، چراکه در این صورت است که جا برای هژمون گفتمان او فراهم میشود. از این لحاظ، عبارت «ایرانیها احساساتیاند» که ورد زبان بسیاری از جامعهشناسان خودمانی و پژوهشگران نام و نشاندار است، چیزی نیست جز تجلی قدرتی استعماری، ذهنگرا و غیرواقعبینانه.
منابع:
1- نراقی، حسن؛ جامعهشناسی خودمانی (1385)؛ تهران؛ نشر اختران؛ ص 87، کتاب جامعهشناسی خودمانی تا سال 1390 به چاپ بیست و هفتم رسیده بود.
2- نک. شیخاوندی، داور؛ زایش و خیزش ملت (1368)؛ تهران؛ نشر ققنوس
3- مارکس، کارل؛ هیجدهم برومر لویی بناپارت (1379)؛ تهران؛ نشر مرکز؛ ص 11 (عبارات درون قلاب [...] از من است)
دیدگاه تان را بنویسید